قصیدهٔ شمارهٔ ۲
ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا
پرواز کن به ذروهٔ ایوان کبریا
بر دل در دو کون فروبند از گمان
گر چشم خویش بازگشایی از آن لقا
سیمرغ وار از همگان عزلتی طلب
کز هیچ کس ندید دمی هیچکس وفا
گنج وفا مجوی که در کنج روزگار
گنجی نیافت هیچ کس از بیم اژدها
بنگر که چند پند شنیدی ز یک به یک
بنگر که با تو چند بگفتند انبیا
این جمله گفت و گوی نه زان بود تا تو خوش
در ششدر غرور دغل بازی و دغا
آخر بقای عمر تو تا چند درکشد
تو در محل نیستی و معرض فنا
ای همچو مور خسته درین راه بیش جوی
وی همچو گل ضعیف درین دور کمبقا
افلاک در میان کشدت خوشخوش از کنار
و ایام در کنار کند خوش خوشت سزا
گر آنچه میکنی تو ز غفلت برای خویش
با تو همان کند دگری کی دهی رضا
مرکب ضعیف و بار گران و رهی دراز
تو خوش بخفته کی رسی آخر به منتها
تو خفتهای ز دیرگه و عمر در گذر
تو غافلی ز کار خود و مرگ در قفا
عمر تو در هوا بد و برباد رفته شد
تو همچنین نشسته چنین کی بود روا
عمری که یک نفس اگرت آرزو کند
نفروشدت کس ار بدهی صد گهر بها
دربند خلق ماندهای و زهد از آن کنی
تا گویدت کسی که فلانی است پارسا
این زهد کی بود که تو را شرم باد ازین
گویی تو را نه شرم بماندست و نه حیا
باد غرور از سر تو کی برون شود
تا ندروند از تو سر تو چو گندنا
از بس که چرخ بر سر تو آسیا براند
مویت همه سپید شد از گرد آسیا
کافور گشت موی تو ساز سفر بکن
کامد گه رحیل سوی عالم جزا
منشین که عمر رفت و دریغا به دست ماند
برخیز و رو که بانگ برآمد که الصلا
خو کردهاند جان و تن از دیرگه به هم
خواهند شد هرآینه از یکدگر جدا
بگری چو ابر و زار گری و بسی گری
در ماتم جدایی این هر دو آشنا
اول میان خون بدهای در رحم اسیر
و آخر به خاک آمدهای عور و بینوا
از خون رسیدی اول و آخر شدی به خاک
بنگر که اولت ز کجا و آخرت کجا
خاک است و خون به گرد تو و در میانه تو
گه باغ و حوض سازی و گه منظر و سرا
آگاه نیستی که ز چندین سرا و باغ
لختی زمین است قسم تو دیگر همه هبا
گر رای خویش جمله بیابی به کام خویش
ور ملک کاینات مسلم شود تو را
در روز واپسین که سرانجام عمر توست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا
رویی که ماه نو نگرفتی و نیم جو
در زیر خاک زرد شود همچو کهربا
تو طفل این جهانی و نادیده آن جهان
گهوارهٔ تو گور و تو در رنج و در عنا
دو زنگی عظیم درآید به گور تو
وز نیکی و بدیت بپرسند ماجرا
نه مادریت بر سر نه مشفقیت یار
ای وای بر تو گر نرسد رحمت خدا
تو در میان خاک فرو ماندهای اسیر
گویا زبان حال تو با حق که ربنا
آن شیشهٔ گلاب که بر خویش میزدی
بر خاک تو زنند و بدارندت از عزا
تو چون گیاه خشک بریزی به زیر خاک
تا بنگری ز خاک تو بیرون دمد گیا
تو زیر خاک و بیخبران را خبر نه زانک
بر شخص تو چه میرود از خوف و از رجا
چون مدتی مدید برین حال بگذرد
جای گذر شود سر خاکت به زیر پا
خاک تو خاک بیز به غربال میزند
باد هوا همی برد آن خاک بر هوا
بسیار چون به بیزدت و باز جویدت
نقدی نیابد از تو کند در دمت رها
تو پایمال گشته و هر ذره خاک تو
برداشته زبان که دریغا و حسرتا
آن دم که طاق عمر تو از هم فرو فتد
نه طمطراق ماند و نه تاج و نه لوا
بر آسمان مسای سر خود که تا نه دیر
خواهی شدن به زیر زمین همچو توتیا
از شرق تا به غرب سراپای خفتهاند
خرد و بزرگ و پیر و جوان و شه و گدا
تو در هوای نفسی و آگاه نیستی
کاجزای خفتگان است همه ذره در هوا
نه پیشوای وقت بماند نه پس روش
نه پاسبان ملک بماند نه پادشا
بیچاره آدمی دل پر خون ز کار خویش
که مبتلای آز و گه از حرص در بلا
از دست حرص و آز بخستی به گوشهای
زین بیش دست میندهد چون کنیم ما
بیچاره آدمی که فروماندهای است سخت
در ماتخانهٔ قدر و ششدر قضا
گاه از هوای کار جهان روی او چو زر
گاه از بلای بار شکم پشت او دو تا
گه خوف آنکه پاره کند سینه را ز خشم
گه بیم آنکه جامه بدرد ز تنگنا
گه مرده دل ز یک سخن طنز از کسی
گه زنده دل به طال بقایی که مرحبا
گه نیمجو نسنجد اگر خوانیش اسیر
گه در جهان نگنجد اگر گوییش فتا
گه بیخبر ز طفلی و آن در حساب نیست
گه مست از جوانی و مستغرق هوا
نه هیچ صدقه داده برای خدای خاص
نه هیچ کار ساخته بیروی و بیریا
گر هیچ پای بر سر خاری نهد به سهو
بر جایگه بداردش آن خار مبتلا
عمرش گرو به یک دم و او صد هزار کوه
بر جان خود نهاده که این چون و این چرا
بسیار جان بکنده و جان داده عاقبت
من جملهٔ حدیث بگفتم به سر ملا
یارب به فضل در دل عطار کن نظر
خط در کش آنچه کرد درین خطه از خطا
یارب هزار نور به جانش رسان به نقد
آن را که گویدم به دل پاک یک دعا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا
پرواز کن به ذروهٔ ایوان کبریا
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ روح، از این دام سخت و مشکلات رهایی یافته و به اوج عذاب و رنج پرواز کن.
بر دل در دو کون فروبند از گمان
گر چشم خویش بازگشایی از آن لقا
هوش مصنوعی: اگر بر دل خود در این دنیا و آن دنیا قفل کنی و از گمانها بپرهیزی، وقتی چشمانت را به روی حقیقت باز کنی، از دیدار زیباییها بهرهمند خواهی شد.
سیمرغ وار از همگان عزلتی طلب
کز هیچ کس ندید دمی هیچکس وفا
هوش مصنوعی: مانند سیمرغ، از همه جدا شده و تنهایی میطلبد، زیرا از هیچ کس، حتی برای یک لحظه، وفا و دوستی ندیده است.
گنج وفا مجوی که در کنج روزگار
گنجی نیافت هیچ کس از بیم اژدها
هوش مصنوعی: به دنبال وفای واقعی نباش، زیرا هیچکس در طول زندگیاش به خاطر ترس از خطرات و مشکلات به چنین گنجی دست نیافته است.
بنگر که چند پند شنیدی ز یک به یک
بنگر که با تو چند بگفتند انبیا
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر نصیحت از افراد مختلف شنیدی، و به یاد داشته باش که پیامبران چقدر با تو صحبت کردهاند.
این جمله گفت و گوی نه زان بود تا تو خوش
در ششدر غرور دغل بازی و دغا
هوش مصنوعی: این جمله نشاندهنده این است که گفت و گو به خاطر غرور و فریبکاری تو به نتیجهای نخواهد رسید. آنچه که مهم است، پاکی نیت و صداقت است و نه بازیهای فریبنده و ظاهری.
آخر بقای عمر تو تا چند درکشد
تو در محل نیستی و معرض فنا
هوش مصنوعی: عمر تو تا چه زمانی ادامه دارد در حالی که در جایی قرار نداری و در معرض زوال هستی؟
ای همچو مور خسته درین راه بیش جوی
وی همچو گل ضعیف درین دور کمبقا
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند مور، در این مسیر خسته و ناامید هستی، او همچنین مانند گل نازک و شکنندهای است که در این دنیا عمر کوتاهی دارد.
افلاک در میان کشدت خوشخوش از کنار
و ایام در کنار کند خوش خوشت سزا
هوش مصنوعی: جهان در حال گردش و چرخش است و زمان، در کنارت به خوشی میگذرد. بنابراین، خوب است که تو نیز در این ایام خوشحال باشی و از زندگی لذت ببری.
گر آنچه میکنی تو ز غفلت برای خویش
با تو همان کند دگری کی دهی رضا
هوش مصنوعی: اگر آنچه که انجام میدهی به خاطر غفلت خودت است، دیگران نیز همین کار را با تو خواهند کرد. پس چطور میتوانی از این موضوع راضی باشی؟
مرکب ضعیف و بار گران و رهی دراز
تو خوش بخفته کی رسی آخر به منتها
هوش مصنوعی: سوارکاری با اسبی ضعیف و باری سنگین و مسیری طولانی در پیش داری، پس خوش خیال نباش؛ آیا آخر این سفر به مقصدی خواهی رسید؟
تو خفتهای ز دیرگه و عمر در گذر
تو غافلی ز کار خود و مرگ در قفا
هوش مصنوعی: تو در غفلت خوابیدهای و از گذر عمر بیخبر هستی، در حالی که مرگ پشت سرت در کمین است.
عمر تو در هوا بد و برباد رفته شد
تو همچنین نشسته چنین کی بود روا
هوش مصنوعی: عمر تو در هدر رفته و در هوا تباه شده است، تو هم همچنان نشستهای و هیچ تلاشی نمیکنی، آیا این کار درست است؟
عمری که یک نفس اگرت آرزو کند
نفروشدت کس ار بدهی صد گهر بها
هوش مصنوعی: اگر تنها یک نفس به زندگیات آرزو کنی، هیچکس نمیتواند تو را به بهایی بالا بفروشد، حتی اگر صد گوهر به تو بدهند.
دربند خلق ماندهای و زهد از آن کنی
تا گویدت کسی که فلانی است پارسا
هوش مصنوعی: تو درگیر و محدود به نظرات و قضاوتهای مردم هستی و برای به دست آوردن تأیید آنها در حال نمایش زهد و پارسایی هستی، تا شاید کسی دربارهات بگوید که فلانی فردی پارسا و درستکار است.
این زهد کی بود که تو را شرم باد ازین
گویی تو را نه شرم بماندست و نه حیا
هوش مصنوعی: این نوع پرهیزگاری چه معنایی دارد که تو از گفتن آن احساس شرم میکنی؟ در واقع، تو نه از شرم و نه از حیا چیزی برای خودت باقی نگذاشتی.
باد غرور از سر تو کی برون شود
تا ندروند از تو سر تو چو گندنا
هوش مصنوعی: وقتی که باد غرور از سرت بیرون برود، دیگر سر تو مانند گل بوی گند نمیدهد و از تو نمیگذرد.
از بس که چرخ بر سر تو آسیا براند
مویت همه سپید شد از گرد آسیا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زمان و سرنوشت بر تو تاثیر گذاشته و مشکلات و سختیها چرخ حوادث را بر تو چرخاندهاند، موهایت همه سپید شدهاند و نشانهای از این دشواریهاست.
کافور گشت موی تو ساز سفر بکن
کامد گه رحیل سوی عالم جزا
هوش مصنوعی: موی تو همچون کافور شده است و این نشان از آن است که زمان سفر فرا رسیده است؛ اکنون وقت حرکت به سوی جهانی دیگر و جزای اعمال است.
منشین که عمر رفت و دریغا به دست ماند
برخیز و رو که بانگ برآمد که الصلا
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که وقت را غنیمت بشماریم و از خواب و تنبلی بیدار شویم، زیرا عمر ما در حال گذر است. همچنین به ما یادآوری میکند که صدای اذان بلند شده و زمان عبادت و توجه به امور مهم فرا رسیده است. پس باید از جا برخیزیم و به مسئولیتهای خود بپردازیم.
خو کردهاند جان و تن از دیرگه به هم
خواهند شد هرآینه از یکدگر جدا
هوش مصنوعی: روح و جسم به هم عادت کردهاند و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد.
بگری چو ابر و زار گری و بسی گری
در ماتم جدایی این هر دو آشنا
هوش مصنوعی: گریه کن مانند ابر و با دلتنگی بسیار به خاطر جدایی، چرا که این احساس برای هر دوی شما آشناست.
اول میان خون بدهای در رحم اسیر
و آخر به خاک آمدهای عور و بینوا
هوش مصنوعی: در ابتدا در شرایط سخت و تاریک به دنیا میآیی و در نهایت به خاک بر میگردی در حالی که هیچ چیز از خود نداری و در وضعیتی نگرانکننده قرار داری.
از خون رسیدی اول و آخر شدی به خاک
بنگر که اولت ز کجا و آخرت کجا
هوش مصنوعی: از خون به دنیا آمدی و در نهایت به خاک برمیگردی. به سرنوشتت توجه کن که آغاز تو از کجا بوده و پایان تو به کجا خواهد رسید.
خاک است و خون به گرد تو و در میانه تو
گه باغ و حوض سازی و گه منظر و سرا
هوش مصنوعی: زمین و خون دور تو است و در میان تو گاهی باغ و برکه میسازی و گاهی منظر و خانهای به وجود میآوری.
آگاه نیستی که ز چندین سرا و باغ
لختی زمین است قسم تو دیگر همه هبا
هوش مصنوعی: نمیدانی که از چندین مکان و باغ، کمی از زمین را در اختیار داری، قسم میخورم که دیگر همۀ آنها بیفایده است.
گر رای خویش جمله بیابی به کام خویش
ور ملک کاینات مسلم شود تو را
هوش مصنوعی: اگر تمام افکارت را مطابق میل و خواستهات پیدا کنی، یا اینکه جهانی که در آن زندگی میکنی به طور کامل به تو تسلیم شود.
در روز واپسین که سرانجام عمر توست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا
هوش مصنوعی: در روزی که زندگیات به پایان میرسد، سرانجام به خاک و خشت تبدیل خواهی شد، و تنها آنچه از تو باقی میماند پیراهنی خواهد بود که در آن دفن میشوی.
رویی که ماه نو نگرفتی و نیم جو
در زیر خاک زرد شود همچو کهربا
هوش مصنوعی: صورت تو مانند ماه نو است و گرمایی که در زیر خاک زرد میشود، شبیه کهربا میگردد.
تو طفل این جهانی و نادیده آن جهان
گهوارهٔ تو گور و تو در رنج و در عنا
هوش مصنوعی: تو در این دنیا همچون کودکی هستی و به جهان دیگر که نامش گوهری فراتر از این است، نمینگری. زندگیات در این دنیا همچون گهوارهای است که در نهایت به گور ختم میشود و در این میان، تو با رنج و زحمت دست و پنجه نرم میکنی.
دو زنگی عظیم درآید به گور تو
وز نیکی و بدیت بپرسند ماجرا
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، دو فرشته بزرگ به سراغ تو خواهند آمد و از تو درباره اعمال نیک و بدت سوال خواهند کرد و ماجرای زندگیات را بررسی خواهند کرد.
نه مادریت بر سر نه مشفقیت یار
ای وای بر تو گر نرسد رحمت خدا
هوش مصنوعی: اگر مادرت نباشد که بر سرت سایه بیفکند و یا یاری مهربان در کنار تو نباشد، افسوس بر تو اگر رحمت خدا به تو نرسد.
تو در میان خاک فرو ماندهای اسیر
گویا زبان حال تو با حق که ربنا
هوش مصنوعی: تو در میان خاک و زمین گرفتار ماندهای، گویی که درخواست تو از خداوند این است که به حالت رسیدگی کند.
آن شیشهٔ گلاب که بر خویش میزدی
بر خاک تو زنند و بدارندت از عزا
هوش مصنوعی: شیشهی گلابی که خود را با آن خوشبو میکردی، حالا بر خاک تو خواهند ریخت و به یاد تو سوگواری میکنند.
تو چون گیاه خشک بریزی به زیر خاک
تا بنگری ز خاک تو بیرون دمد گیا
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند گیاه خشکی، خود را زیر خاک میگذاری، به زودی از دل خاک، گیاهی تازه سر بیرون میآورد.
تو زیر خاک و بیخبران را خبر نه زانک
بر شخص تو چه میرود از خوف و از رجا
هوش مصنوعی: تو در زیر خاک هستی و دیگران از حال تو بیخبرند، در حالی که برای تو فرقی نمیکند آنها چه میدانند، زیرا تو از ترس و امید در درون خود درگیر هستی.
چون مدتی مدید برین حال بگذرد
جای گذر شود سر خاکت به زیر پا
هوش مصنوعی: زمانی که مدت طولانی بر این وضعیت بگذرد، جای پای مردم بر روی خاک تو خواهد افتاد.
خاک تو خاک بیز به غربال میزند
باد هوا همی برد آن خاک بر هوا
هوش مصنوعی: باد به زمین بیز میوزد و خاک آن را به سمت آسمان میبرد.
بسیار چون به بیزدت و باز جویدت
نقدی نیابد از تو کند در دمت رها
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو خواستهای داشته باشد و نتواند چیزی به دست بیاورد، در آن صورت از تو فاصله میگیرد و نخواهد ماند.
تو پایمال گشته و هر ذره خاک تو
برداشته زبان که دریغا و حسرتا
هوش مصنوعی: تو به قدری تحت تأثیر شرایط قرار گرفتهای که حتی هر ذره خاکی که به تو تعلق دارد، به یاد تو حسرت میخورد.
آن دم که طاق عمر تو از هم فرو فتد
نه طمطراق ماند و نه تاج و نه لوا
هوش مصنوعی: زمانی که عمر تو به پایان برسد، دیگر نه زرق و برق و عظمت باقی میماند و نه نشانههای قدرت و احترام.
بر آسمان مسای سر خود که تا نه دیر
خواهی شدن به زیر زمین همچو توتیا
هوش مصنوعی: در آسمان قد علم کن و سر خود را بالا ببر تا اینکه دیرت نشود و به زیر زمین نرسی، مانند اینکه به زمین افتادهای.
از شرق تا به غرب سراپای خفتهاند
خرد و بزرگ و پیر و جوان و شه و گدا
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب، تمامی افراد با هر سن و مقام، اعم از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، شاه و فقیر، در خواب هستند.
تو در هوای نفسی و آگاه نیستی
کاجزای خفتگان است همه ذره در هوا
هوش مصنوعی: تو در حال نفس کشیدن هستی و از حال و هوای خود بیخبری؛ در حالی که همه موجودات در هوا به خواب رفتهاند.
نه پیشوای وقت بماند نه پس روش
نه پاسبان ملک بماند نه پادشا
هوش مصنوعی: در آینده نه رهبری باقی میماند و نه روشهایی که به آن عمل شود، نه نگهبانی از سرزمین خواهد بود و نه سلطانی وجود خواهد داشت.
بیچاره آدمی دل پر خون ز کار خویش
که مبتلای آز و گه از حرص در بلا
هوش مصنوعی: آدمی در زندگی خود، به خاطر اعمال و رفتارهایی که دارد، دچار درد و رنج میشود. او در دام خواستهها و طمعهایش گرفتار میشود و این باعث میشود در وضعیتهای سخت و مشکلات قرار گیرد.
از دست حرص و آز بخستی به گوشهای
زین بیش دست میندهد چون کنیم ما
هوش مصنوعی: از طمع و خواستههای بیپایان دوری کن و به گوشهای پناه ببر، زیرا چنگال این خواستهها از تو رها نخواهد شد. ما باید چه کنیم؟
بیچاره آدمی که فروماندهای است سخت
در ماتخانهٔ قدر و ششدر قضا
هوش مصنوعی: مسکین آدمی که در دنیای حوادث و سرنوشت، به شدت آسیبدیده و ناتوان است.
گاه از هوای کار جهان روی او چو زر
گاه از بلای بار شکم پشت او دو تا
هوش مصنوعی: sometimes due to the demands of the world, I turn to him for support, just like gold; at other times, when facing the troubles of life, I feel burdened and weighed down.
گه خوف آنکه پاره کند سینه را ز خشم
گه بیم آنکه جامه بدرد ز تنگنا
هوش مصنوعی: گاهی نگرانم که از خشم قلبم بشکند و گاهی هم نگرانم که لباسهایم از فشار و تنگی پاره شود.
گه مرده دل ز یک سخن طنز از کسی
گه زنده دل به طال بقایی که مرحبا
هوش مصنوعی: برخی افراد با یک جمله شوخی میتوانند افسرده و بیروح شوند، در حالی که دیگران با همان جمله، سرزنده و شاداب باقی میمانند و به زندگی خود ادامه میدهند.
گه نیمجو نسنجد اگر خوانیش اسیر
گه در جهان نگنجد اگر گوییش فتا
هوش مصنوعی: بسته به شرایط و زمان، ممکن است کسی ارزش یا توانایی خود را نبیند و در این دنیا جایی برای او وجود نداشته باشد. هر چند در این جهان ممکن است احساس بیمکانی یا بیاساس بودن داشته باشد، اما در درون او میتواند نکتهها و مفاهیم عمیقتری نهفته باشد.
گه بیخبر ز طفلی و آن در حساب نیست
گه مست از جوانی و مستغرق هوا
هوش مصنوعی: گاهی از کودکی خود غافل هستیم و این موضوع در محاسبه زندگیمان معنی ندارد، و گاهی نیز به خاطر جوانی و شوق و هیجان، در حالتی سرمست و غرق در آرزوها به سر میبریم.
نه هیچ صدقه داده برای خدای خاص
نه هیچ کار ساخته بیروی و بیریا
هوش مصنوعی: هیچ کس برای خداوند خاصی صدقهای نداده و هیچ کار نیکی بدون داشتن نیت خالص و بدون خودنمایی انجام نشده است.
گر هیچ پای بر سر خاری نهد به سهو
بر جایگه بداردش آن خار مبتلا
هوش مصنوعی: اگر کسی به اشتباه پایش را روی خار بگذارد، آن خار به او آسیب خواهد رساند و او را دچار مشکل میکند.
عمرش گرو به یک دم و او صد هزار کوه
بر جان خود نهاده که این چون و این چرا
هوش مصنوعی: عمر انسان به یک لحظه وابسته است، اما او برای زندگی خود بارها و بارها مشکلات و سختیهای زیادی را تحمل کرده است؛ اما در برابر آن یک لحظه، هزاران سوال و تردید وجود دارد.
بسیار جان بکنده و جان داده عاقبت
من جملهٔ حدیث بگفتم به سر ملا
هوش مصنوعی: بسیاری جان خود را فدای علم و معرفت کردهاند و در نهایت، من نیز تمامی سخنانی که در این زمینه داشتم را به آقایی که ریش سفید و عالم است، گفتم.
یارب به فضل در دل عطار کن نظر
خط در کش آنچه کرد درین خطه از خطا
هوش مصنوعی: ای خداوند، با لطف خود نگاهت را به دل عطار (عطار نیشابوری) بیفکن و در آنچه در این سرزمین از خطا و اشتباه رخ داده، قلمی بکش و اصلاح کن.
یارب هزار نور به جانش رسان به نقد
آن را که گویدم به دل پاک یک دعا
هوش مصنوعی: خداوندا، هزاران نور به روح او بفرست، به ارزش دعایی که از دل پاکم برایش میخوانم.
حاشیه ها
1387/01/12 06:04
ناشناس
بسمه تعالی
این قصیده وبسیاری از قصاید دیگر شیخ عطار بسیا ر آموزنده بنظر میرسد ومتا سفم که چندان مشهور ودر دسترس نیست به هر حال اقدام دست انر کاران سایت گنجور در انتشار اینگونه اثار جای قدر دانی دارد