گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱

سبحان قادری که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیا
گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت و عزت خدا
آخر به عجز معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا
وانجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا
وانجا که کوس رعد بغرد ز طاق چرخ
زنبور در سبوی نوا چون کند ادا
عقلی که می‌برد قدح دردیش ز دست
چون آورد به معرفت کردگار پا
حق را به حق شناس که در قلزم عقول
می درکشد نهنگ تحیر من و تو را
چون آب نقش می‌نپذیرد قلم بسوز
در آب شوی لوح دل از چون و از چرا
چون نیست زآفتاب حقیقت نشان پدید
ای کم ز ذره هست نشان دادنت خطا
سبحان صانعی که گشاید به هر شبی
از روی لعبتان فلک نیلگون غطا
از زیر حقه مهرهٔ انجم کند پدید
زان مهره‌ها به حقهٔ ازرق دهد ضیا
شب را ز اختران همه دندان کند سپید
چون زنگیی که اوفتد از خنده با قفا
در دست چرخ مصقلهٔ ماه نو نهد
تا اختران آینه‌گون را دهد جلا
در پای اسب شام کند اطلس شفق
در جیب ترک صبح نهد عنبر صبا
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا
با هیبتش که زو قدری ماند از قدر
احکام خویش جمله قضا می‌کند قضا
سبحان قادری که بر آیینهٔ وجود
بنگاشت از دو حرف دو گیتی کما یشا
چون برکشید آینهٔ کل کاینات
عرش آفرید ثم علی العرش استوی
بر عرش ذره ذره خداوند مستوی است
چه ذره‌ای در اسفل و چه عرش بر علا
در جنب حق نه ذره بود ظاهر و نه عرش
وانجا که اوست جای نیابی ز هیچ جا
چون هیچ جای نیست که او نیست جمله اوست
چون جمله اوست کیستی آخر تو بی‌نوا
تو نیستی و بستهٔ پندار هستیی
پندار هستی تو تورا کرد مبتلا
از کوزه نیم ذرهٔ سیماب چون برفت
نه در خلا بماند اثر زو نه در ملا
یک ذره سایه‌ای و تو خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر در کشی هلا
ای از فنای محض پدیدار آمده
اندر بقای محض کجا ماندت بقا
خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل
از هستی مجازی خود شو به کل فنا
در نافه دم چو نیستی خود صواب دید
پر مشک شد ز نافه دم آهوی خطا
چیزی که پی نمی‌بری از پی مدو بسی
وز خود مکن قیاس و ازین بیش در میا
بس سر که همچو گوی درین راه باختند
بس مرغ تیزپر که فروشد درین فضا
خاموش باش حرف که می‌گویی ای سلیم
حرمت نگاه‌دار چه پنداری ای گدا
گر سر کار می‌طلبی صبر کن خموش
تا صبر و خامشیت رساند به منتها
گر تو زبان بخایی و خونش فروبری
در زیر پرده با تو بگویند ماجرا
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک
واحرام درد گیر درین کعبهٔ رجا
گویند پشه بر لب دریا نشسته بود
در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
گفتند چیست حاجتت ای پشهٔ ضعیف
گفت آنکه آب اینهمه دریا بود مرا
گفتند حوصله چو نداری مگوی این
گفتا به ناامیدی ازو چون دهم رضا
منگر به ناتوانی شخص ضعیف من
بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا
عقلم هزار بار به روزی کند خموش
عشقم خموش می‌نکند یک نفس رها
چون نیست گنج پای به گنجت فروشدن
بی کنج شب گذار درین گنج اژدها
در آشنای خون دلی دل به حق سپار
تا حال خود کجا رسد ای مرد آشنا
جاوید در متابعت مصطفی گریز
تا نور شرع او شودت پیر و مقتدا
خورشید خلد مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع خواجهٔ کونین مصطفی
مفتی کل عالم و مهدی جزو جزو
در هر دو کون بر کل و بر جزو پادشا
چشم و چراغ سنت و نور دو چشم دین
صاحب قبول هفت قران صاحب لوا
کان بود کل عالم و او بود آفتاب
مس بود خاک آدم و او بود کیمیا
چون آفتاب از فلک دین حق بتافت
تا هر دو کون پر شد از نور والضحا
گردون که حبه بهترش از آفتاب نیست
پیراهن مجره ز شوقش کند قبا
اندر نظاره کردن مشک دو گیسوش
صد چشم شد گشاده ازین طارم دو تا
خورشید را از آن سبلی نیست در دو چشم
کو چشم را ز خاک درش ساخت توتیا
کس را نگشت معجزه جز در زمین پدید
او خاص بد به معجزه در ارض و در سما
گویند مه شکافت تو دانی که آن چه بود
گردون ترنج و دست ببرید از آن لقا
یک شب براق تاخت چو برق از رواق چرخ
از قدسیان خروش برآمد که مرحبا
در پیش او که غاشیه‌کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویدند و اصفیا
از انبیا چو مشعلهٔ طرقوا بخاست
در عرش اوفتاد از آن طرقوا صدا
چون نرگس از نظارهٔ گلشن نگاه داشت
بشکفت بر رخش گل ما زاغ و ماطغا
آنجا که جای گم شد و گم کرده بازیافت
از هر صفت که وصف کنم بود ماورا
از دست ساقی و سقیهم شراب خواست
حالی شراب یافت ز جام جهان‌نما
موسی ز بی‌قراری خود بر بساط قرب
خود را در او فکند به در پیش از عصا
حالی وشاق چاوش عزت بدو دوید
کای نعل خود گرفته ز نعلین شو جدا
چل شب درین حریم به خلوت چله‌نشین
تا محرم حریم شوی در صف صفا
موسی به لن‌ترانی جانسوز حربه خورد
او نوبه زد که ما کذب القلب مارآ
آن را خدای گفت ز نعلین دور شو
واین را براق بین که فرستاد از کجا
آن را ز بعد چل‌شب پیوسته بار داد
وین را شبی ببرد به خلوتگه دنا
آن را ز طور کرده سرای حرم پدید
وین را ز عرش ساخته ایوان کبریا
ای آفتاب مطلق و اصحاب تو نجوم
قد فاز بالهدایة منهم من اقتدا
زان جمله محرم حرم خاص چاریار
هر چار کعبهٔ حرم و قبلهٔ وفا
صدیق اکبر آنکه پس از مصطفی به حق
شایسته‌تر نبود ازو هیچ پیشوا
درباخت مال و دختر در پیش یار غار
جان هم بباخت اینت نکو یار بی دغا
دیدند جای خواجه صحابه سزای او
کاری کجا کنند صحابه به ناسزا
گر تو قبول می‌نکنی در خلافتش
واجب کند ز منع تو تکذیب اولیا
فاروق اعظم آنکه چو طاها و هو شنید
در های و هوی آمد و شد صید طاوها
آهوی طاوها چو برآورد ها و هو
پر مشک شد ز نالهٔ هو نافهٔ هدی
چون نوش کرد از کف ساقی شراب صاف
حالی خروش عام برآورد کاالصلا
هرگز ندید اگرچه بسی دیده برگماشت
شمعی ازو فروخته‌تر جنةالعلا
میرسوم خلاصهٔ دین آنکه درکشید
آب حیات معرفت از کوثر حیا
از ذات او و از کف او سید دو کون
هم کوه حلم دیده و هم قلزم سخا
در بحر بی‌نهایت قرآن چو غوطه خورد
شد غرق بحر و کرد در آن بحر سر فدا
دانی بر آسیای فلک چیست آن شفق
بر خون بگشت از غم خون وی آسیا
صدری که بود از پس و حلوا ز پس بود
آن صدر صدر هر دو جهان است مرتضا
شیر خدا و ابن عم خواجه آنکه یافت
تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هل‌اتی
چون مصطفاش در اسدالله مثال داد
طغرای آن مثال کشیدند لافتی
این هفت حلقه بس که دری جست تا بیافت
وان در در مدینهٔ علم است مجتبا
گر رکن چار کعبهٔ دل چار یار نیست
زنار چار کرد گزین و کلیسیا
گر عشق چاریار نداری میان جان
صورت مکن که پنج نمازت بود روا
ای مکرمی که نیست به رغبت تو را کرم
وای معطیی که نیست به علت تورا عطا
چون در ثنات افصح آفاق دم نزد
لااحصیی بگفت و زبان بست همچو لا
گر در ثنای تو دم عیسی مراست بس
در وصف تو چگونه برآرم دم ثنا
بسیار گفتم و بنگفتم یکی هنوز
دردا که نیست درد مرا اندکی دوا
بانگ درای اشتر راهت شنیده‌ام
هستم هنوز آرزوی بانگ آن درا
خود را بکشته‌ام من بیچارهٔ ضعیف
وانگه ز خوف دیدهٔ خود داده خون‌بها
چون من به کرد خویشتنم معترف شده
بر من چه حاجت است گواهی دست و پا
چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش
ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا
در تنگنای پردهٔ پندار مانده‌ام
بازم رهان ز پردهٔ پندار تنگنا
از فضل خود نویس برات نجات من
بر من ببخش و بر عمل من مده جزا
آن سگ که در متابعت دوستان تو
گامی دو برگرفت برست از همه بلا
عطار خاک آن سگ مردان راه توست
در خاک تو نگر ز سر صدق ربنا
در عمر یک نفس که به صدقی برآمدست
حشرش بر آن نفس کن و بگذار مامضا
یارب به فضل حاجت آن کس روا کنی
کین خسته را دوا کند از مرهم دعا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سبحان قادری که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیا
هوش مصنوعی: ستایش خدای بزرگ و توانا که ویژگی‌هایش آنچنان است که حتی عقل پیامبران نیز در برابر عظمتش ناتوان و عاجز می‌ماند.
گر صد هزار قرن همه خلق کاینات
فکرت کنند در صفت و عزت خدا
هوش مصنوعی: اگر صد هزار قرن همه موجودات عالم در مورد صفات و عظمت خداوند فکر کنند، باز هم نمی‌توانند به درستی او را درک کنند.
آخر به عجز معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما
هوش مصنوعی: در نهایت، به کاستی و ناتوانی خود اعتراف می‌کنیم که ای خدا، مشخص شده است که ما هیچ نمی‌دانیم.
جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز
سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جایی که نور خورشید می‌تابد و یا در جایی که موقعیت و شکوه زیادی وجود دارد، ممکن است دچار سردرگمی و گمراهی شویم. در این حالت، به نفع ذره (موجودی کوچک) است که در فضایی آزاد و بی‌هیچ مزاحمتی قرار بگیرد. بنابراین، گاهی اوقات دوری از عظمت و هیاهو و قرار گرفتن در فضای آرام و طبیعی برای رشد و پیشرفت بهتر است.
وانجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا
هوش مصنوعی: در آنجا که دریا بی‌پایان است و امواج می‌زنند، شاید بارانی نبارد که به ملاقات آشنا بیاید.
وانجا که کوس رعد بغرد ز طاق چرخ
زنبور در سبوی نوا چون کند ادا
هوش مصنوعی: و آنجایی که صدای رعد از بالای آسمان می‌خروشد، صدای زنبور در ظرف نوا چگونه به گوش می‌رسد.
عقلی که می‌برد قدح دردیش ز دست
چون آورد به معرفت کردگار پا
هوش مصنوعی: عقلی که تحت تأثیر درد و مشکل، آرامش خود را از دست می‌دهد، زمانی که به درک و شناخت خالق می‌رسد، قوی و استوار می‌شود.
حق را به حق شناس که در قلزم عقول
می درکشد نهنگ تحیر من و تو را
هوش مصنوعی: حق را به کسی بسپار که قادر است آن را در اعماق تفکر درک کند، چرا که در این عمق، عظمت حقیقت می‌تواند ما را شگفت‌زده کند.
چون آب نقش می‌نپذیرد قلم بسوز
در آب شوی لوح دل از چون و از چرا
هوش مصنوعی: وقتی که آب نمی‌تواند نقشی را به خود بگیرد، بهتر است که قلم را در آب بسوزانی تا صفحه دل را از هرگونه چرا و چگونگی خالی کنی.
چون نیست زآفتاب حقیقت نشان پدید
ای کم ز ذره هست نشان دادنت خطا
هوش مصنوعی: وقتی که نشانه‌ای از حقیقت مانند نور خورشید وجود ندارد، وجود تو که کم‌تری از یک ذره هستی، نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ای به درستی باشد.
سبحان صانعی که گشاید به هر شبی
از روی لعبتان فلک نیلگون غطا
هوش مصنوعی: خداوندی را سپاس که هر شب با زیبایی‌های آسمان کبود را به نمایش می‌گذارد.
از زیر حقه مهرهٔ انجم کند پدید
زان مهره‌ها به حقهٔ ازرق دهد ضیا
هوش مصنوعی: به زیر نور ماه، ستاره‌ها نمایان می‌شوند و از میان آن‌ها، ستاره‌ای خاص نور خاصی می‌تاباند.
شب را ز اختران همه دندان کند سپید
چون زنگیی که اوفتد از خنده با قفا
هوش مصنوعی: شب به مانند دندان‌هایی سفید از ستاره‌ها می‌درخشد، درست مانند زنگی که از خنده به عقب می‌افتد.
در دست چرخ مصقلهٔ ماه نو نهد
تا اختران آینه‌گون را دهد جلا
هوش مصنوعی: در دستانی که چرخ فلکی را نگه می‌دارند، ماه نو قرار می‌گیرد تا ستاره‌های درخشان مانند آینه را جلا دهد و جلوه ببخشد.
در پای اسب شام کند اطلس شفق
در جیب ترک صبح نهد عنبر صبا
هوش مصنوعی: در زیر پای اسب، پارچه‌ای لطیف و خوش‌رنگ از غروب آفتاب قرار می‌گیرد و جواهر عطرآگینی از نسیم صبح در جیب ترک (شخصی) قرار می‌گیرد.
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا
هوش مصنوعی: گفتی خورشید مانند ذرات ریز به رنگ‌های سبز و قرمز و زرد بر آسمان می‌تابد.
با هیبتش که زو قدری ماند از قدر
احکام خویش جمله قضا می‌کند قضا
هوش مصنوعی: با قدرت و جلالی که دارد، تمام حکم‌ها را بر اساس اندازه و شأن خود انجام می‌دهد.
سبحان قادری که بر آیینهٔ وجود
بنگاشت از دو حرف دو گیتی کما یشا
هوش مصنوعی: خداوندی قابل ستایش است که با دو حرف کائنات را به هر شکلی که بخواهد بر صفحه وجود به تصویر کشیده است.
چون برکشید آینهٔ کل کاینات
عرش آفرید ثم علی العرش استوی
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند آینهٔ تمام عالم را به وجود آورد، عرش را خلق کرد و سپس بر عرش نشسته است.
بر عرش ذره ذره خداوند مستوی است
چه ذره‌ای در اسفل و چه عرش بر علا
هوش مصنوعی: خداوند در همه‌ی نقاط هستی حضور دارد، چه در پایین‌ترین جایگاه‌ها و چه در بلندترین عرش‌ها.
در جنب حق نه ذره بود ظاهر و نه عرش
وانجا که اوست جای نیابی ز هیچ جا
هوش مصنوعی: در نزد خداوند نه چیز ناچیزی وجود دارد و نه عرش عظیم؛ و در جایی که او حضور دارد، از هیچ جا نمی‌توانی او را پیدا کنی.
چون هیچ جای نیست که او نیست جمله اوست
چون جمله اوست کیستی آخر تو بی‌نوا
هوش مصنوعی: هیچ مکانی وجود ندارد که او در آن نباشد؛ همه چیز به واسطه‌ی او موجود است. حالا تو که هستی و در کجا قرار داری، ای بی‌چاره؟
تو نیستی و بستهٔ پندار هستیی
پندار هستی تو تورا کرد مبتلا
هوش مصنوعی: تو که نیستی، اما ذهن من درگیر خیال توست و این خیال، مرا دچار مشکلاتی کرده است.
از کوزه نیم ذرهٔ سیماب چون برفت
نه در خلا بماند اثر زو نه در ملا
هوش مصنوعی: وقتی که از کوزه‌ی نقره مقدار کمی از آن برود، نه اثری از آن در فضا باقی می‌ماند و نه در جایی دیگر.
یک ذره سایه‌ای و تو خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر در کشی هلا
هوش مصنوعی: اگر فقط یک ذره از سایه تو باشم، آیا می‌توانی انتظار داشته باشی که همچون آفتاب بر تو بتابد؟ این خواسته‌ات منطقی نیست، آن را فراموش کن.
ای از فنای محض پدیدار آمده
اندر بقای محض کجا ماندت بقا
هوش مصنوعی: ای کسی که از وجود محض و نابودشدنی به عالم باقی و نامیرا آمده‌ای، کجا می‌توانی بقاء و ماندگاری را بیابی؟
خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل
از هستی مجازی خود شو به کل فنا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به بقا و حقیقت واقعی دست پیدا کنی، باید به طور کامل از وجود ظاهری و دنیوی خود کنار بروی و به طور کامل فنا شوی.
در نافه دم چو نیستی خود صواب دید
پر مشک شد ز نافه دم آهوی خطا
هوش مصنوعی: در زمانی که وجود و هویت خاصی نداری، خود را در کمال دانایی و درستی ببین. بوی خوش مشک از دم تو به مشام می‌رسد، مانند آهویی که در پی خطا و اشتباه است.
چیزی که پی نمی‌بری از پی مدو بسی
وز خود مکن قیاس و ازین بیش در میا
هوش مصنوعی: به چیزی که نمی‌فهمی، دنبالش نرو و تلاش نکن که خود را با آن مقایسه کنی. از این بیشتر به آن مشغول نشو.
بس سر که همچو گوی درین راه باختند
بس مرغ تیزپر که فروشد درین فضا
هوش مصنوعی: در این مسیر، افراد بسیاری به راحتی شکست خورده‌اند و پرندگان تیزپر و سرزنده‌ای هم وجود دارند که در این فضا به حرکت و پرواز در می‌آیند.
خاموش باش حرف که می‌گویی ای سلیم
حرمت نگاه‌دار چه پنداری ای گدا
هوش مصنوعی: سکوت کن و حرف نزن، ای سلیم، حرمت نگه‌دار. نکند که فکر کنی تو گدا هستی.
گر سر کار می‌طلبی صبر کن خموش
تا صبر و خامشیت رساند به منتها
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به هدفی برسی، لازم است صبر کنی و آرام باشی. صبر و سکوت تو در نهایت تو را به موفقیت خواهد رساند.
گر تو زبان بخایی و خونش فروبری
در زیر پرده با تو بگویند ماجرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که در دل کسی فاش کنی، در خفا و زیر پرده با تو از داستان‌ها و رازها سخن خواهند گفت.
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک
واحرام درد گیر درین کعبهٔ رجا
هوش مصنوعی: فریاد عشق تو را پاسخ می‌دهم، در این مسیر پرخطر و در این آکنده از درد، به امید رسیدن به کعبهٔ آرزوهایت.
گویند پشه بر لب دریا نشسته بود
در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که پشه‌ای در کنار دریا نشسته و به حالتی اندیشناک و عاجزانه به وضعیت خود و جهان اطرافش فکر می‌کند. او در تفکر و تامل است و به نظر می‌رسد احساس کوچک بودن و ناتوانی می‌کند.
گفتند چیست حاجتت ای پشهٔ ضعیف
گفت آنکه آب اینهمه دریا بود مرا
هوش مصنوعی: گفتند حاجت تو چیست ای پشهٔ ضعیف؟ او پاسخ داد: آن چیزی که بتواند آب چنین دریاهای بزرگ را برای من تأمین کند.
گفتند حوصله چو نداری مگوی این
گفتا به ناامیدی ازو چون دهم رضا
هوش مصنوعی: گفتند اگر حوصله نداری، چیزی نگو. او در پاسخ گفت، به ناامیدی چگونه می‌توانم رضایت بدهم؟
منگر به ناتوانی شخص ضعیف من
بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا
هوش مصنوعی: به ضعف و ناتوانی من نگاه نکن، بلکه به این توجه کن که این خواسته و آرزو از کجا نشأت گرفته و من با چه شوق و اشتیاقی به آن رسیده‌ام.
عقلم هزار بار به روزی کند خموش
عشقم خموش می‌نکند یک نفس رها
هوش مصنوعی: عقل من بارها به این فکر می‌کند که خاموش بماند، اما عشق من هرگز یک لحظه هم آرام نمی‌گیرد و رهایی نمی‌یابد.
چون نیست گنج پای به گنجت فروشدن
بی کنج شب گذار درین گنج اژدها
هوش مصنوعی: وقتی که گنج و ثروتی وجود ندارد، هیچ‌کس حاضر نیست برای به‌دست‌آوردن آن زحمت بکشید. در اینجا، آنچه که به ظاهر ارزشمند است، تنها یک توهم است و باید از چالش‌ها و خطراتی که در اطراف آن وجود دارد، آگاه بود.
در آشنای خون دلی دل به حق سپار
تا حال خود کجا رسد ای مرد آشنا
هوش مصنوعی: دل خود را به خدا بسپار و در میانه درد و رنج‌ها، به او تکیه کن. در این مسیر، ببین که چطور حال و روزت تغییر می‌کند، ای کسی که با این احساسات آشنا هستی.
جاوید در متابعت مصطفی گریز
تا نور شرع او شودت پیر و مقتدا
هوش مصنوعی: به دنبال پیروی از پیامبر باش و از او دور نشو، تا نور قوانین او هادی و راهنمای تو باشد.
خورشید خلد مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع خواجهٔ کونین مصطفی
هوش مصنوعی: خورشید بهشتی که از همه چیز در دنیا و آخرت برتر است، فرمانروای قوانین الهی، خواجه و آقای موجودات، حضرت محمد (ص) است.
مفتی کل عالم و مهدی جزو جزو
در هر دو کون بر کل و بر جزو پادشا
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم وجودی پرنقش و اهمیت یک شخص اشاره دارد که در کل عالم و در جزئیات زندگی انسانی نقش اساسی و متمایزی دارد. او به عنوان یک مقام عالی، در تمام جنبه‌ها و ابعاد هستی تسلط و اعتبار دارد. این رویکرد به نشان دادن قدرت و تسلط او بر همه چیز اشاره دارد.
چشم و چراغ سنت و نور دو چشم دین
صاحب قبول هفت قران صاحب لوا
هوش مصنوعی: روشنی و روشنایی دین و سنت در حقیقت در چشم‌ها و دل‌هایی است که به آن‌ها نگاه می‌کنند. همچنین، وجود شخصیتی بزرگ و معتبر که نماد هدایت و honor است، می‌تواند افراد را به سوی راستایی هدایت کند و به آن‌ها امید و نور ببخشد.
کان بود کل عالم و او بود آفتاب
مس بود خاک آدم و او بود کیمیا
هوش مصنوعی: تمام عالم مانند یک موجود است و او مانند خورشید در درخشش و نورافشانی است؛ در حالی که جهان مادی مانند خاک است و او مانند سنگ قیمتی است که می‌تواند آن را ارزشمند کند.
چون آفتاب از فلک دین حق بتافت
تا هر دو کون پر شد از نور والضحا
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از آسمان حق و حقیقت تابید، هر دو جهان به نور و روشنایی پر شد.
گردون که حبه بهترش از آفتاب نیست
پیراهن مجره ز شوقش کند قبا
هوش مصنوعی: آسمان که بهتر از آفتاب نیست، پیراهن ستاره را به عشق او مانند قبا می‌سازد.
اندر نظاره کردن مشک دو گیسوش
صد چشم شد گشاده ازین طارم دو تا
هوش مصنوعی: در دیدن بوی خوش مشکی که از دو دسته موهایش متصاعد می‌شود، چشمان بسیاری از زیبایی آن گشوده و حیرت‌زده شده‌اند.
خورشید را از آن سبلی نیست در دو چشم
کو چشم را ز خاک درش ساخت توتیا
هوش مصنوعی: خورشید برای آن سبلی که در دو چشم دارد، ارزش و نوری ندارد؛ زیرا چشم‌ها از خاکی ساخته شده‌اند که با توتیا (داروی چشم) پر شده است.
کس را نگشت معجزه جز در زمین پدید
او خاص بد به معجزه در ارض و در سما
هوش مصنوعی: در زمین هیچ معجزه‌ای برای کسی مشاهده نشد و او با معجزه خاصی در زمین و آسمان شناخته شده است.
گویند مه شکافت تو دانی که آن چه بود
گردون ترنج و دست ببرید از آن لقا
هوش مصنوعی: می‌گویند که وقتی ماه شکاف برداشت، چیزی به وجود آمد که میوه‌ای خوشمزه و مطلوب بود و از آن دیدار مدام برکنار ماندند.
یک شب براق تاخت چو برق از رواق چرخ
از قدسیان خروش برآمد که مرحبا
هوش مصنوعی: یک شب درخشان و نورانی، مانند برق، به سرعت عبور کرد. از آسمان، صدای دلنشینی از موجودات آسمانی بلند شد که به آن شب زیبایی درود می‌فرستادند.
در پیش او که غاشیه‌کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویدند و اصفیا
هوش مصنوعی: در برابر او که جبرییل را به عنوان سایه‌اش می‌داند، حتی پیامبران نیز با پای پیاده دویدند و بندگان خاصش (اصفیاء) نیز حاضر شدند.
از انبیا چو مشعلهٔ طرقوا بخاست
در عرش اوفتاد از آن طرقوا صدا
هوش مصنوعی: وقتی انبیا مانند مشعله‌ای درخشنده، نور و راهنمایی را طلب کردند، صدای آن نور در عرش خداوند منعکس شد.
چون نرگس از نظارهٔ گلشن نگاه داشت
بشکفت بر رخش گل ما زاغ و ماطغا
هوش مصنوعی: چون نرگس به تماشای باغ مشغول شد، گل بر چهره‌اش شکفت و ما مثل زاغ و ماطغا زندگی می‌کنیم.
آنجا که جای گم شد و گم کرده بازیافت
از هر صفت که وصف کنم بود ماورا
هوش مصنوعی: در جایی که دیگر جای گم شده و گم کرده دوباره پیدا می‌شود، از هر صفت و ویژگی که بگویم، فراتر از آن است.
از دست ساقی و سقیهم شراب خواست
حالی شراب یافت ز جام جهان‌نما
هوش مصنوعی: شراب‌خواری از ساقی و جام گرفتن، موجب شد که حالتی به او دست بدهد. او به واسطه جامی که جهان را به او نشان می‌دهد، شراب واقعی را پیدا کرد.
موسی ز بی‌قراری خود بر بساط قرب
خود را در او فکند به در پیش از عصا
هوش مصنوعی: موسی از شدت بی‌تابی و اضطراب خود، در حالتی که در پیش عصایش بود، خود را به سوی قرب و نزدیکی پروردگار انداخت.
حالی وشاق چاوش عزت بدو دوید
کای نعل خود گرفته ز نعلین شو جدا
هوش مصنوعی: حالی با شوق و شادی، کسی که نامش چاوش است، به سوی او دوید و گفت: ای کسی که نعل خود را از نعلین جدا کرده‌ای، دیگر به دنبال آن نباش!
چل شب درین حریم به خلوت چله‌نشین
تا محرم حریم شوی در صف صفا
هوش مصنوعی: چهل شب در این مکان به تنهایی گذراندم، تا وقتی که به درجه‌ای از پاکی و صفا برسم که بتوانم در کنار دیگران قرار بگیرم.
موسی به لن‌ترانی جانسوز حربه خورد
او نوبه زد که ما کذب القلب مارآ
هوش مصنوعی: موسی از درد و رنج جانسوزی که تجربه کرده بود، به سختی فریاد زد و اعلام کرد که ما قلباً دروغ نمی‌گوییم.
آن را خدای گفت ز نعلین دور شو
واین را براق بین که فرستاد از کجا
هوش مصنوعی: خداوند به او گفت که از نعلین دور شو و به این براق نگاه کن که از کجا آمده است.
آن را ز بعد چل‌شب پیوسته بار داد
وین را شبی ببرد به خلوتگه دنا
هوش مصنوعی: پس از گذشت سی شب مکرر، آن (عشق یا احساس) به تدریج بارور شده است، اما این یکی (دیگر) تنها در یک شب به دنیای پنهان و خلوت خود می‌برد.
آن را ز طور کرده سرای حرم پدید
وین را ز عرش ساخته ایوان کبریا
هوش مصنوعی: این بیت به وصف دو مکان مقدس اشاره دارد. یکی از آنها خانه و حرم مقدسی است که در کوه طور قرار دارد و دیگری ایوان عظیم آسمانی است که از عرش ساخته شده است. به طور کلی، شاعر به تضاد و تفاوت میان این دو مکان و عظمت آنها پرداخته است.
ای آفتاب مطلق و اصحاب تو نجوم
قد فاز بالهدایة منهم من اقتدا
هوش مصنوعی: ای خورشید بی‌نظیر و یاران تو که مانند ستارگان هستند، برخی از آنها که به تو اقتدا کرده‌اند، به هدایت دست یافته‌اند.
زان جمله محرم حرم خاص چاریار
هر چار کعبهٔ حرم و قبلهٔ وفا
هوش مصنوعی: از آن جمله که در حریم خاص خود دارای راز و رمز هستند، چهار دوست وجود دارند که هر چهار نفر، کعبه حرم و قبله راستین وفا به شمار می‌آیند.
صدیق اکبر آنکه پس از مصطفی به حق
شایسته‌تر نبود ازو هیچ پیشوا
هوش مصنوعی: صديق اکبر (ابوبکر) کسی است که پس از پیامبر (مصطفی)، هیچ‌کس به اندازه او شایستگی رهبری و پیشوایی نداشت.
درباخت مال و دختر در پیش یار غار
جان هم بباخت اینت نکو یار بی دغا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در شرایطی که کسی در زندگی به محبوبش و یا دوستش اعتماد و اعتقاد دارد، ممکن است حتی مال و جان خود را هم فدای او کند. عشق واقعی و صادقانه ارزشی فراتر از دارایی‌ها و زندگی مادی دارد. این یار، که خالی از نیرنگ و فریب است، ارزش بالایی دارد و حتی در سخت‌ترین شرایط نیز می‌توان به او اطمینان کرد.
دیدند جای خواجه صحابه سزای او
کاری کجا کنند صحابه به ناسزا
هوش مصنوعی: صحابه متوجه شدند که چقدر مقام و جایگاه خواجه مهم است و برای او کار شایسته‌ای انجام دهند، اما به جای احترام، او را با ناسزا مورد خطاب قرار دادند.
گر تو قبول می‌نکنی در خلافتش
واجب کند ز منع تو تکذیب اولیا
هوش مصنوعی: اگر تو نپذیری که او باید در خلافت خود، از مخالفت و عدم پذیرش تو جلوگیری کند، این باعث می‌شود که اولیا و دوستان او چاره‌ای جز انکار نداشته باشند.
فاروق اعظم آنکه چو طاها و هو شنید
در های و هوی آمد و شد صید طاوها
هوش مصنوعی: فاروق اعظم، همانطور که طاها (پیامبر اسلام) در سخن و جدل به هوش و ذکاوت وارد شد، در حوادث و هیاهوها نیز توانست به خوبی عمل کند و به هدفش دست یابد.
آهوی طاوها چو برآورد ها و هو
پر مشک شد ز نالهٔ هو نافهٔ هدی
هوش مصنوعی: زمانی که آهوی طاووس آوای خود را بلند کند و صدایش به آسمان برسد، بوی خوش آن از ناله‌ی «هو» همانند بوی مشک به مشام می‌رسد.
چون نوش کرد از کف ساقی شراب صاف
حالی خروش عام برآورد کاالصلا
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از دست ساقی شراب خالص نوشید، حالا به شوق و سرخوشی نعره‌ای بلند زد که شگفت‌انگیز است.
هرگز ندید اگرچه بسی دیده برگماشت
شمعی ازو فروخته‌تر جنةالعلا
هوش مصنوعی: هرگز ندید، اما به خاطر او شمعی روشن کرده‌اند که زیبایی آن از بهشت برتر است.
میرسوم خلاصهٔ دین آنکه درکشید
آب حیات معرفت از کوثر حیا
هوش مصنوعی: خلاصهٔ دین این است که کسی از چشمهٔ حیات و دانش حقیقی، که نماد حیاء و احترام است، آب بنوشد.
از ذات او و از کف او سید دو کون
هم کوه حلم دیده و هم قلزم سخا
هوش مصنوعی: از وجود او و از دست او، سید دو جهان، هم کوهی از بردباری است و هم دریا و اقیانوسی از بخشندگی.
در بحر بی‌نهایت قرآن چو غوطه خورد
شد غرق بحر و کرد در آن بحر سر فدا
هوش مصنوعی: در دریای بی‌پایان قرآن غرق شد و جان خود را در راه آن فدای معنای عمیقش کرد.
دانی بر آسیای فلک چیست آن شفق
بر خون بگشت از غم خون وی آسیا
هوش مصنوعی: می‌دانی آن چه بر روی آسیای آسمان است، چیست؟ آن سرخی‌ای که به خاطر اندوه او، به رنگ خون درآمده است.
صدری که بود از پس و حلوا ز پس بود
آن صدر صدر هر دو جهان است مرتضا
هوش مصنوعی: سری که از پس حوادث و مشکلات به‌دست آمده، مقام و منزلتی است که فراتر از هر چیز قرار دارد. این مقام، به‌عنوان بهترین دستاورد در دو جهان می‌تواند شناخته شود و به شخصیتی بزرگ چون مرتضی (علی) مربوط می‌شود.
شیر خدا و ابن عم خواجه آنکه یافت
تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هل‌اتی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی اشاره دارد که به قدرت و عظمت خود می‌بالد. او مانند یک شیر، قوی و شجاع است، و به خاطر نسبت خانوادگی‌اش، از جایگاهی ویژه برخوردار است. این فرد به مانند یک پادشاه، تخت و تاجی دارد که نشان‌دهنده‌ی مقام و منزلت اوست. در واقع، او نماد افتخار و بزرگی است که در زمان خود سلطه‌گری و رهبری می‌کند.
چون مصطفاش در اسدالله مثال داد
طغرای آن مثال کشیدند لافتی
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر اسلام، حضرت محمد (مصطفی)، به عنوان نشانه‌ای از قدرت و عزت خداوند معرفی شد، مردم به این مثال توجه کردند و از آن به عنوان نمود عظمت و افتخار خود یاد کردند. این بیان نشان دهنده‌ی جایگاه والای ایشان و تاثیر شگرف ایشان در دل‌ها و اندیشه‌ها است.
این هفت حلقه بس که دری جست تا بیافت
وان در در مدینهٔ علم است مجتبا
هوش مصنوعی: این هفت حلقه به قدری در جستجوی دروازه‌ای بود که در نهایت به دروازه‌ای در شهر علم رسید که با لقب مجتبی شناخته می‌شود.
گر رکن چار کعبهٔ دل چار یار نیست
زنار چار کرد گزین و کلیسیا
هوش مصنوعی: اگر چهار رکن کعبه دل، چهار یار نباشند، زناری (پندار) چهار گوشه را انتخاب کن و به کلیسا برو.
گر عشق چاریار نداری میان جان
صورت مکن که پنج نمازت بود روا
هوش مصنوعی: اگر در عشق کسی را نداری، به خودت زحمت نده و در ظاهر هم کار نکن؛ زیرا پنج نماز تو کافی خواهد بود.
ای مکرمی که نیست به رغبت تو را کرم
وای معطیی که نیست به علت تورا عطا
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو با بزرگواری‌ات به کسی توجه نمی‌کنی و ای بخشنده، علت بخشش‌های تو وجود ندارد.
چون در ثنات افصح آفاق دم نزد
لااحصیی بگفت و زبان بست همچو لا
هوش مصنوعی: وقتی در ستایش تو سخنی به‌وضوح و روشنی گفته نمی‌شود، باید سکوت کرد، چرا که کلمات نمی‌توانند شایستگی‌ات را به درستی بیان کنند.
گر در ثنای تو دم عیسی مراست بس
در وصف تو چگونه برآرم دم ثنا
هوش مصنوعی: اگر در ستایش تو مانند دم عیسی (معجزه) بر زبانم جاری شود، چطور می‌توانم تو را توصیف کنم و ستایش کنم؟
بسیار گفتم و بنگفتم یکی هنوز
دردا که نیست درد مرا اندکی دوا
هوش مصنوعی: خسته شدم از گفتن و از نادیده گرفتن مشکل خودم. افسوس که حتی کمی هم درمانی برای درد من وجود ندارد.
بانگ درای اشتر راهت شنیده‌ام
هستم هنوز آرزوی بانگ آن درا
هوش مصنوعی: من صدای درایی را که در مسیر راهت به گوشم رسیده، شنیده‌ام و هنوز آرزوی شنیدن آن صدا را دارم.
خود را بکشته‌ام من بیچارهٔ ضعیف
وانگه ز خوف دیدهٔ خود داده خون‌بها
هوش مصنوعی: من خود را به خاطر ضعف و ناتوانی‌ام کشته‌ام و سپس از ترس دیدن خودم، بهاي خونم را پرداخته‌ام.
چون من به کرد خویشتنم معترف شده
بر من چه حاجت است گواهی دست و پا
هوش مصنوعی: هرگاه من به شخصیت خود و وجودم آگاه شده‌ام، دیگر نیازی به شهادت و گواهی از دیگران ندارم.
چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش
ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا
هوش مصنوعی: وقتی من با هزار زبان در مورد گناهان خود صحبت می‌کنم، ای مددکار مردم، چه نیازی به شاهدی دیگر است؟
در تنگنای پردهٔ پندار مانده‌ام
بازم رهان ز پردهٔ پندار تنگنا
هوش مصنوعی: در قید و بند افکار و خیال‌ها گیر کرده‌ام، دوباره مرا از این محدودیت‌های ذهنی آزاد کن.
از فضل خود نویس برات نجات من
بر من ببخش و بر عمل من مده جزا
هوش مصنوعی: از رحمت خود نامه‌ای برای نجات من بنویس و به خاطر کارهایم مرا مجازات نکن.
آن سگ که در متابعت دوستان تو
گامی دو برگرفت برست از همه بلا
هوش مصنوعی: سگی که در پی دوستان تو قدمی برداشت، از تمام بلاها و مشکلات دور ماند.
عطار خاک آن سگ مردان راه توست
در خاک تو نگر ز سر صدق ربنا
هوش مصنوعی: عطار با اشاره به مقام و جایگاه انسان‌های معنوی و بزرگ، به خاک آن‌ها ابراز ارادت می‌کند و می‌گوید که او افتخار می‌کند که خاک پای آن مردان راه توست. او از کسی می‌خواهد که با نگاهی عمیق به خاک ایشان بنگرد و از سر صدق و خلوص نیت، به مقام و منزلت آن‌ها توجه کند.
در عمر یک نفس که به صدقی برآمدست
حشرش بر آن نفس کن و بگذار مامضا
هوش مصنوعی: در طول زندگی، لحظه‌ای که با صداقت و نیت پاکی سپری می‌شود، ارزش بسیار زیادی دارد. همین لحظه را در نظر بگیر و بگذار باقی چیزها به حال خودشان باشد.
یارب به فضل حاجت آن کس روا کنی
کین خسته را دوا کند از مرهم دعا
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تو را به رحمتت سوگند می‌دهم که نیاز آن کسی را برآوری که این دل خسته را با دعای خود شفا می‌بخشد.

حاشیه ها

1388/10/11 16:01

سلام
در بیت 33
گر تو زبان بخایی و خونش فروبری
در زیر پرده با تو نگویند ماجرا
نگویند اشتباه است...
صحیح آن بگویند می باشد...
رمز راه عشق در همین امر هست که گر زبان بخایی باتو ماجرا گویند...
با تشکر لطفا تصحیح فرمایید
---
پاسخ: با تشکر، لطفاً در صورتی که پیشنهادتان فقط مبتنی بر استنتاج منطقی از مفهوم شعر نیست و متکی به منبع است بفرمایید تا تصحیح شود.

1388/10/13 00:01

سلام
منابع:
پیوند به وبگاه بیرونی
و
پیوند به وبگاه بیرونی
و
دیوان عطار
پدیدآورنده: محمدبن ابراهیم عطار، محمدحسن فروزانفر (شارح)، جهانگیر منصور (تهیه و تنظیم)
ناشر: نخستین - 04 آذر، 1386

در کنار این با توجه به دو بیت بالای بیت 33 یعنی 32 و 31 شاعر تاکید به خاموشی و سکوت میکند و کاملا واضح است.
با تشکر از شما
---
پاسخ: با تشکر از تحقیقتان، تصحیح شد.

1388/10/17 01:01
آریانا

ممنون از توجهتون به حاشیه بالا.

1394/12/19 18:03
مهری

علیکم السلام و خوش آمدید ، استاد گوهری گرامی
سمانه جان استاد ، شکسته نفسی می فرمایند
تمام قصیده ی عطار را با دست مبارک تایپ کرده اند و رفرانس ها را هم
من تنها پراکنده ها را گرد آوردم تا زحمات ایشان نمایان تر جلوه کند
جای استاد دکتر امین کیخا ، دکتر ترابی هم خالی ست و آن شاعر جوان طنز پرداز ، تا بار دیگر حاشیه های گنجور ، گهر بار شود
نوروز را به همه ی عزیزان شاد باش می گویم

1395/06/06 13:09
کامران

درود فراوان به اساتید و دوستان والا ومقام
اینکه در ابیات شاعران عرفانی تفسری وجود دارد شکی نیست لاکن شاعران هم مانند دیگر انسان ها در زمانهای مختلف دارای روحیات مختلفی بوده اند و شاید نتوان به راحتی عقاید انها را در هر یک از اشعار انها بصورت مجزا جستجو نمود در توالی زمانی اشعار این نکته لازم است که ترتیب زمانی اشعار مشخص شود زیرا بطور حتم اخرین سروده های یک شاعر چکیده ای از سال ها تفکر و سلوک عرفانی او خواهد بود . و نتیجه گیری مقطعی از یک شعر به عنوان ملاک عقیدتی یک شاعر میتواند به گمراهی بینجامد و منبعی برای سوء استفاده فرق مختلف . پس برای تفسیر و شناخت روحیات و منش و سلوک یک شاعر عرفانی ؛ لازم است با جهد فراوان و در نظر گرفتن توالی زمانی اشعار و کسب اطلاعات دقیق از زمان و مکان و اعتقادات غالب در روزگار حیات او و حتی استفاده از مباحث روانشناسی فردی و اجتماعی وکاملا" بیطرفانه به شناخت و تفسیر اشعار پرداخت

1395/10/14 01:01
محمد

بیت 19 آیه گفته شده سوره یونس آیه 3 می باشد

1400/07/21 11:10
امیرالملک

مدیحه‌ای به این عمق و عظمت ندیده بودم. 

گویند مه شکافت تو دانی که آن چه بود؟

گردون ترنج و دست ببرید از آن لقا