قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار
تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار
نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان
پای کوبان دسته گل بر برین نیلی حصار
قدسیان دربند آن تا کی برآیی زین نهاد
تو هنوز اندر نهاد خویشی آخر شرم دار
گر غریب از شهریی کی ره بری سوی دهی
چون بماندی در غریبی شهر بند پنج و چار
گیرم آنچت آرزو آن است حاصل شد همه
چیست آن حاصل همه بیحاصلی روز شمار
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامکار
نیست ممکن در همه گیتی کسی را خوش دلی
گر هوای خوشدلی داری ز دنیا کن کنار
مشک در دنیا ز خون است و گلاب او ز اشک
گر خوشی جویی ز خون و اشک خون خور و اشک بار
پارهای چوب است آن عودی که میگویی خوش است
وان خوشی چون بنگری نیکو بود دود و بخار
ماهتابش در گذارش و آفتابش زردروی
اخترانش در وبال و آسمانش سوکوار
غنچه را لببسته بینی نسترن را پارهدل
لاله را در زیر خون بینی و نرگس را نزار
صبر باید کرد سالی راست تا گل بردمد
وز تگرگ سرشکن بر سر کنندش سنگسار
گر درین بستان درختی سبز گردد بارور
سنگش اندازند تا عریان شود از برگ و بار
ور درختی بارور نبود ببرندش ز هم
پس بسوزند وبرآرند از وجود او دمار
گر درین خرمن به صد سختی بکاری دانهای
تا خوری بر زان، بباید کرد سالی انتظار
آدم از یک دانه سیصد سال خون از دیده ریخت
تا اجازت آمدش کان دانه گر خواهی بکار
چون پدر او بود ما را نیز این میراث ازوست
چون توانی بود بیغم لقمهای را خواستار
چون نبود او را روا بی این همه غم دانهای
خویشتن را لقمهای بیغم روا هرگز مدار
کمتر از آبی بود صد خاشه آید در دهانت
تا خوری از کوزهای یک شربت آب خوش گوار
بر جمال گل که دستی زد درین گلزار تنگ
تا که گلزاری نکرد از خون دستش زخم خار
کس نکرد از می تهی یک جام تا روز دگر
صد قدح پر خون نکرد از چشم او رنج خمار
گرچه با شفقت بود مشاطه بی صد آبله
نیست ممکن در جهان دست عروسان را نگار
گوش طفلان درد باید کرد و چندان رنج دید
تا اگر زر باشدش روزی بسازد گوشوار
دنیی سگ طبع خوی گربگان دارد از آنک
چون بزاید بچه را تا بچه گردد شیرخوار
قوت خود سازد همی آن بچه را از دوستی
دشمن جانی است او آن بچه را نی دوستدار
چون کناری نیست این غم را میان دربند چست
در میان غمگنان از خون دل پر کن کنار
دیده را پر نم کن و جان پر غم و برخیز و رو
در نگر یک ره به گورستان به چشم اعتبار
مور را بین در میان گور آن کس دانهکش
کز تکبر زهر میانداخت از لب همچو مار
از غبار خاک ره مفشان سر و فرق عزیز
زانکه آن فرق عزیزی بود کاکنون شد غبار
چشم دلبندان نرگس چشم خاک راه گشت
چشم معنی برگشای و چشم عبرت برگمار
جمله در زیر زمین در خاک برهم ریخته
زلفهای تابدار و لعلهای آبدار
آنکه سر بر آسمان میسود از خوبی خویش
ساعد سیمینش در زیر زمین شد تارتار
زیر خاک از بس که ماه سرو قامت پست شد
بار میندهد ز بیم خویش سرو جویبار
خون دلهای عزیزان است در دل سوخته
آن همه سرخی که میبینی ز روی لالهزار
نرگس از چشم بتی رسته است و سنبل از خطی
گل ز روی چون قمر سنبل ز زلف بیقرار
این همه گلهای رنگارنگ از بیرون نکوست
کز درون خاک میجوشند چون خون در تغار
لاجرم هر گل که میخندد به ظاهر در جهان
زار میگرید برو چون خونیان ابر بهار
مرغ میزارد به زاری بر سر این خفتگان
خاک کن بر خفتگان خاک یارب مرغزار
نیست کس زیر زمین بی صد دریغا ای دریغ
کز دریغا نیست سود و جز دریغا نیست کار
جملگی زندگانی رنج و بار دایم است
وانگهی مرگی به سر باری و چندین رنج و بار
گوییا ما را تمامت نیست چندین بار و رنج
گر به مرگ تلخ شیرینش نکردی روزگار
آری آری گرچه پایانی ندارد رنج دل
جمله سر برنه که نیست از هرچه هستت پایدار
جان و تن یاران بهم بودند باهم مدتی
عاقبت از هم جدا خواهند گشت این هر دو یار
چون جدا خواهند گشت ایشان و دور از یکدگر
خیز و بر روز فراق هر دو بگری زار زار
جان کجا گیرد قرار اندر غرور نفس شوم
کین یک از دارالغرور است و آن یک از دارالقرار
گر خلاص خویش خواهی دل همی بر جان منه
آنکه جانت داد چون جان باز خواهد جان سپار
چیست دنیا چاه و زندانی و ما زندانیان
یک به یک را میبرند از چاه و زندان زیر دار
تو چنین فارغ نیندیشی که روزی هم تو را
زیر دار آرند ناگه دیده پر خون دل فکار
دستگیرت کرده زیر دار مرگ آرند زود
وانگه آنجا کی خزند از چون تویی این کار و بار
چون زنخدان تو بربندند روز واپسین
جز ز نخ چبود در آن دم مال و ملک و کار و بار
نیستی در پنجهٔ مرگ ار ز سنگ و آهنی
گردتر از رستم و روئین تر از اسفندیار
چند خسبی روز روشن گشت چشمت بازکن
چند باشی پای مال نفس آخر سر برآر
پار بهتر بود از پارینه هیچت یاد هست
ای بتر امروز از دی و هر امسالی ز پار
هست بنیادی که عمرت راست بر کردار باد
کی بود بر باد آخر هیچ بنیاد استوار
عمر تو هفتاد شد و این کم زنان مهره دزد
میبرندت هفده عذرا شرم بادت زین قرار
چون نماندی نرد عمر و هیچ از عمرت نماند
توبه کن امروز تا فردا نمانی شرمسار
چون بخواهی مرد و جز حق دست گیرت نیست کس
پای در نه مردوار و دست ازین و آن بدار
در هوا شو ذرهوار از شوق حق چون اهل دل
تا شود بر جان تو خورشید عزت آشکار
حلقهٔ گوشی شو اندر حلقهٔ مردان دین
حلقهٔ حق گیر و سر میزن برآن در حلقهوار
کردگارا عفو کن جرمی که کردم در جهان
کز جهان بیرون نشد بسیار کس جز جرمکار
جرم من جایی که فضل توست دانی کاندک است
زینهارم ده به فضل خویش یارب زینهار
از سر نادانیی گر بندهای جرمی بکرد
از سر آن درگذر وز بنده خود در گذار
هیچ کاری کان به کار آید نکردم یک نفس
وین نفس دستی تهی دارم دلی امیدوار
گر بیامرزی مرا دانی که حکمت لایق است
معصیت از بنده و آمرزش از آمرزگار
چون تو را نیست از بد و نیک ما سود و زیان
بی نیازی از بد و از نیک چون ما صد هزار
پادشاها قادرا عطار عاجز خاک توست
در پذیرش تا شود در هر دو گیتی اختیار
یارب از رحمت نثار نور کن بر جان آنک
کز سر صدقی کند روزی دعا بر من نثار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶: ای پردهساز گشته درین دیر پرده درقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸: ای در غرور نفس به سر برده روزگار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار
تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار
هوش مصنوعی: ای چراغ بهشتی، از نور خود مرا روشن کن. اگر در کنار تو باشم، نورم دوچندان میشود و آتش به من آسیب نمیزند.
نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان
پای کوبان دسته گل بر برین نیلی حصار
هوش مصنوعی: چشم بد را دور کرده و به سمت روحانیان با شادی و پایکوبی، دسته گلی را به سوی حصاری نیلی پرتاب کن.
قدسیان دربند آن تا کی برآیی زین نهاد
تو هنوز اندر نهاد خویشی آخر شرم دار
هوش مصنوعی: فرشتگان تا کی در بند تو خواهند بود؟ تو هنوز در درون خود هنوز درگیری. پس کمی شرم کن.
گر غریب از شهریی کی ره بری سوی دهی
چون بماندی در غریبی شهر بند پنج و چار
هوش مصنوعی: اگر کسی از شهری غریب باشد، چگونه میتواند راه را به سوی دیاری که میخواهد برود، پیدا کند؟ وقتی که در جایی غریب مانده باشد، احساس بیپناهی و غربت میکند.
گیرم آنچت آرزو آن است حاصل شد همه
چیست آن حاصل همه بیحاصلی روز شمار
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم آنچه به دنبالش هستی به دست آمده، پس به راستی آن به دست آوردن چه ارزشی دارد؟ چون همه آنها فقط روزهایی بیخبر از معنا را رقم میزنند.
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامکار
هوش مصنوعی: وقتی که دیگر امیدی به همراهی دلخواهت نیست، میتوانی به هر آرزویی که داری، دستیابی پیدا کنی و آن را محقق کنی.
نیست ممکن در همه گیتی کسی را خوش دلی
گر هوای خوشدلی داری ز دنیا کن کنار
هوش مصنوعی: در این دنیا پیدا کردن کسی که همیشه خوشدل باشد، ممکن نیست. اگر به دنبال خوشدلی هستی، بهتر است از دنیا فاصله بگیری.
مشک در دنیا ز خون است و گلاب او ز اشک
گر خوشی جویی ز خون و اشک خون خور و اشک بار
هوش مصنوعی: در جهان، مشک از خون به دست میآید و گلاب از اشک. اگر به دنبال خوشی هستی، باید با تلخیها و رنجها، یعنی خون و اشک، کنار بیایی و آنها را بپذیری.
پارهای چوب است آن عودی که میگویی خوش است
وان خوشی چون بنگری نیکو بود دود و بخار
هوش مصنوعی: چوبی که تو آن را خوش میدانی، در واقع بخشی از یک درخت است. اگر به خوبی به این خوشی نگاه کنی، متوجه میشوی که در پشت آن دود و بخار وجود دارد.
ماهتابش در گذارش و آفتابش زردروی
اخترانش در وبال و آسمانش سوکوار
هوش مصنوعی: نور ماه شبها به آرامی تابیده میشود و خورشید درخشش زرد و کمرنگی دارد. ستارهها در برههای از زمان کمنور و محاجت میشوند، و آسمان نیز حالتی تاریک و غمگین به خود گرفته است.
غنچه را لببسته بینی نسترن را پارهدل
لاله را در زیر خون بینی و نرگس را نزار
هوش مصنوعی: در این تصویر، گلها با حالتی متفاوت نشان داده شدهاند. غنچهای را میبیند که هنوز باز نشده و مچاله است. نسترن در درد و اندوه به سر میبرد و لالهای که به لطافت مشهور است، در زیر خون قرار دارد، که بیانگر زخم یا رنجی عمیق است. نرگس نیز در وضعیتی نزار و نحیف به نظر میرسد. این توصیف حال و احوال نگرانکننده و دردناک گلها را به نمایش میگذارد.
صبر باید کرد سالی راست تا گل بردمد
وز تگرگ سرشکن بر سر کنندش سنگسار
هوش مصنوعی: برای به نتیجه رسیدن باید صبر کرد، چون ممکن است مدتها طول بکشد تا گل شکوفا شود. در این مدت، ممکن است موانع و سختیهایی پیش بیاید که او را آزمایش کنند.
گر درین بستان درختی سبز گردد بارور
سنگش اندازند تا عریان شود از برگ و بار
هوش مصنوعی: اگر در این باغ درختی سرسبز و بارور شود، سنگی به آن میزنند تا از برگ و میوهاش عریان شود.
ور درختی بارور نبود ببرندش ز هم
پس بسوزند وبرآرند از وجود او دمار
هوش مصنوعی: اگر درختی میوهدار نباشد، آن را قطع میکنند و سپس میسوزانند تا اثری از آن باقی نماند.
گر درین خرمن به صد سختی بکاری دانهای
تا خوری بر زان، بباید کرد سالی انتظار
هوش مصنوعی: اگر در این انبار با هزار زحمت دانهای بکاری تا بعد از مدتی بتوانی از آن برداشت کنی، باید یک سال صبر کنی.
آدم از یک دانه سیصد سال خون از دیده ریخت
تا اجازت آمدش کان دانه گر خواهی بکار
هوش مصنوعی: انسان برای به دست آوردن یک چیز به مدت سیصد سال اشک ریخت و تلاش کرد تا زمانی که اجازه یافت که آن دانه را بکارد. این نشان میدهد که اگر خواهان چیزی هستی، باید صبر و کوشش کنی.
چون پدر او بود ما را نیز این میراث ازوست
چون توانی بود بیغم لقمهای را خواستار
هوش مصنوعی: چون پدرش مال و ارثی برای ما به جا گذاشته، ما هم از این میراث بهرهمند هستیم. اما چگونه میتوان انتظار داشت که بدون دغدغه و نگرانی به خواستههای خود دست یابیم؟
چون نبود او را روا بی این همه غم دانهای
خویشتن را لقمهای بیغم روا هرگز مدار
هوش مصنوعی: چرا که او را شایسته نیست با این همه غم به سر ببرد، خود را مانند دانهای که بیغم است، در نظر بگیر و هرگز نباید این وضعیت را تحمل کنی.
کمتر از آبی بود صد خاشه آید در دهانت
تا خوری از کوزهای یک شربت آب خوش گوار
هوش مصنوعی: اگر فقط کمی از آب در دهان داشته باشی، با صدها خاشاک (ردیفهای بیارزش) در دهنت مواجه میشوی. اما هنگامی که از کوزهای یک لیوان آب خوشگوار بنوشی، تمام آن مشکلات و ناخالصیها فراموش میشوند.
بر جمال گل که دستی زد درین گلزار تنگ
تا که گلزاری نکرد از خون دستش زخم خار
هوش مصنوعی: در میان گلها، کسی دستی به زیبایی گل زد، اما این کار باعث نشد که گلزار را از زخمهای خارها خونین کند.
کس نکرد از می تهی یک جام تا روز دگر
صد قدح پر خون نکرد از چشم او رنج خمار
هوش مصنوعی: هیچکس از شراب خالی یک لیوان تا روز دیگر ننوشید و او به اندازهای رنج و درد میکشد که صدها فنجان خون از چشمانش میریزد.
گرچه با شفقت بود مشاطه بی صد آبله
نیست ممکن در جهان دست عروسان را نگار
هوش مصنوعی: هرچند که آرایشگر با محبت و مهربانی کار میکند، اما بدون ایجاد زخم و عیب، نمیتوان در این دنیا دست عروسان را زیبا کرد.
گوش طفلان درد باید کرد و چندان رنج دید
تا اگر زر باشدش روزی بسازد گوشوار
هوش مصنوعی: با درد و رنجی که بچهها میکشند باید آشنا شد، تا روزی اگر استعداد خوبی داشته باشند، بتوانند آیندهای روشن برای خود بسازند.
دنیی سگ طبع خوی گربگان دارد از آنک
چون بزاید بچه را تا بچه گردد شیرخوار
هوش مصنوعی: دنیا مانند طبیعت سگ است که با وجود خصلتهایش، وقتی بچهای به دنیا میآورد، به آن توجه میکند و آن را پرورش میدهد تا بزرگ و مستقل شود.
قوت خود سازد همی آن بچه را از دوستی
دشمن جانی است او آن بچه را نی دوستدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دوستی که از دشمن به وجود میآید، به بچهای که در حال رشد است، قوت و قدرت نمیبخشد. در واقع، آن دشمن برای این بچه نه تنها دوستی نمیآورد، بلکه میتواند برای او آسیبزا هم باشد. بنابراین، وجود دشمن نمیتواند به معنای دوستی واقعی باشد و در نهایت برای بچه مفید نخواهد بود.
چون کناری نیست این غم را میان دربند چست
در میان غمگنان از خون دل پر کن کنار
هوش مصنوعی: وقتی که کنار و حمایت نیست، غم خود را در دربند نکن و تلاش کن در میان غمگساران، از دل پرخون خود، کنار خود را پر کنی.
دیده را پر نم کن و جان پر غم و برخیز و رو
در نگر یک ره به گورستان به چشم اعتبار
هوش مصنوعی: چشمانت را پر از اشک کن و در دل غمی بزرگ را تحمل کن، سپس بلند شو و نگاهی به سمت قبرستان بینداز و به اهمیت و ارزشی که آنجا دارد، توجه کن.
مور را بین در میان گور آن کس دانهکش
کز تکبر زهر میانداخت از لب همچو مار
هوش مصنوعی: ببین چطور مور در وسط قبر کسی که به خاطر تکبرش از دهانش زهر میریخت، دانه میخورد.
از غبار خاک ره مفشان سر و فرق عزیز
زانکه آن فرق عزیزی بود کاکنون شد غبار
هوش مصنوعی: از گرد و غباری که در مسیر بوجود میآید، مو و سر عزیزت را نپراکن، زیرا آن مو و سر عزیز که زمانی در اوج بود، حالا به گرد و غبار تبدیل شده است.
چشم دلبندان نرگس چشم خاک راه گشت
چشم معنی برگشای و چشم عبرت برگمار
هوش مصنوعی: چشمهایی که به عشق و زیبایی خیره شدهاند، مانند چشم نرگس هستند که در سرزمین عشق به جستوجو میپردازند. در عین حال، چشمی که به عمق معانی نگاه میکند و چشمی که از تجارب زندگی درس میگیرد، نیز وجود دارد.
جمله در زیر زمین در خاک برهم ریخته
زلفهای تابدار و لعلهای آبدار
هوش مصنوعی: زیر خاک، همه چیز در هم بر هم است، مثل موهای نرم و تابدار و درخشش لعلهای سرخ و زیبا که به هم ریخته شدهاند.
آنکه سر بر آسمان میسود از خوبی خویش
ساعد سیمینش در زیر زمین شد تارتار
هوش مصنوعی: کسی که به بلندای آسمان میرسد و از خوبیهای خود بهرهمند است، در زیر زمین به بدی و زشتی دچار میشود و حالتی ناخوشایند پیدا میکند.
زیر خاک از بس که ماه سرو قامت پست شد
بار میندهد ز بیم خویش سرو جویبار
هوش مصنوعی: زیر خاک، به خاطر اینکه زیبایی و قامت بلند سرو کم شده است، به طور پنهانی بار میوه خود را به خاطر ترس از سرنوشتش به سمت جویبار میاندازد.
خون دلهای عزیزان است در دل سوخته
آن همه سرخی که میبینی ز روی لالهزار
هوش مصنوعی: در دل سوخته، آنقدر سرخی وجود دارد که گویی خون دل عزیزان در آن ریخته شده است و این سرخی را میتوان از روی گلهای لاله دید.
نرگس از چشم بتی رسته است و سنبل از خطی
گل ز روی چون قمر سنبل ز زلف بیقرار
هوش مصنوعی: نرگس از چشمان یک معشوقه زیبا شکفته شده و سنبل نیز به خاطر زیبایی خطوطی که بر روی صورتش دارد، رشد کرده است. زیبایی سنبل به دلیل زلفهای پریشان اوست که دل را بیقرار میکند.
این همه گلهای رنگارنگ از بیرون نکوست
کز درون خاک میجوشند چون خون در تغار
هوش مصنوعی: این همه گلهای زیبا و رنگارنگ که بیرون دیده میشوند، به دلیل وجود زندگی در درون خاک هستند، مانند خونی که در ظرفی میجوشد.
لاجرم هر گل که میخندد به ظاهر در جهان
زار میگرید برو چون خونیان ابر بهار
هوش مصنوعی: هر گلی که در ظاهر میخندد و زیبا به نظر میرسد، در حقیقت در دل خود غم و اندوهی دارد و مانند باران بهاری که بر سر زمین میبارد، ممکن است در آن حس عمیق ناراحتی نهفته باشد.
مرغ میزارد به زاری بر سر این خفتگان
خاک کن بر خفتگان خاک یارب مرغزار
هوش مصنوعی: پرندهای با نوای غمانگیز بر سر خوابآلودگان خاک ناله میکند. ای خدای زمین، به این خوابآلودگان خاک، توجه کن.
نیست کس زیر زمین بی صد دریغا ای دریغ
کز دریغا نیست سود و جز دریغا نیست کار
هوش مصنوعی: هیچکس زیر زمین نیست که از حوادث زندگی نالان نباشد. افسوس که از این نالهها فایدهای نیست و هیچکاری جز همین ناله، انجام نمیشود.
جملگی زندگانی رنج و بار دایم است
وانگهی مرگی به سر باری و چندین رنج و بار
هوش مصنوعی: زندگی پر از سختی و زحمت است و در نهایت به مرگ ختم میشود، به طوری که تمام این رنجها و زحمتها به دوش انسان است.
گوییا ما را تمامت نیست چندین بار و رنج
گر به مرگ تلخ شیرینش نکردی روزگار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زندگی ما به پایان نرسیده است، چرا که در چندین بار و سختیها اگر زندگی تلخ و دردناک بود، باز هم ارزشش را داشت.
آری آری گرچه پایانی ندارد رنج دل
جمله سر برنه که نیست از هرچه هستت پایدار
هوش مصنوعی: بله، درست است که درد و رنج دل پایانپذیر نیست، اما همه چیز گذراست و هیچ چیز در این دنیا دوام ندارد.
جان و تن یاران بهم بودند باهم مدتی
عاقبت از هم جدا خواهند گشت این هر دو یار
هوش مصنوعی: دوستان در زندگی به هم نزدیک هستند و مدتی را کنار هم میگذرانند، اما در نهایت به هر دلیلی از یکدیگر جدا خواهند شد.
چون جدا خواهند گشت ایشان و دور از یکدگر
خیز و بر روز فراق هر دو بگری زار زار
هوش مصنوعی: زمانی که آنها از یکدیگر جدا خواهند شد و دور از هم خواهند بود، بر روز جداییشان بیدرنگ برخیز و هر دو از شدت غم و اندوه به شدت بگریید.
جان کجا گیرد قرار اندر غرور نفس شوم
کین یک از دارالغرور است و آن یک از دارالقرار
هوش مصنوعی: جان در کجا میتواند آرامش پیدا کند، در حالی که در فریب نفس گرفتار است؟ این دنیای فریب، جایی است که آرامش واقعی وجود ندارد و آرامش فقط در جایی دیگر یافت میشود.
گر خلاص خویش خواهی دل همی بر جان منه
آنکه جانت داد چون جان باز خواهد جان سپار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از بند و اسارت رهایی یابی، دل را بر جان خود مگذار. چون کسی که جانت را به تو داد، حالا جان تو را میخواهد، پس باید جان را فدای او کنی.
چیست دنیا چاه و زندانی و ما زندانیان
یک به یک را میبرند از چاه و زندان زیر دار
هوش مصنوعی: دنیا مانند چاهی است که ما در آن گرفتاریم و هر یک از ما به تدریج از این چاه و زندان آزاد میشویم و به سمت سرنوشت خود میرویم.
تو چنین فارغ نیندیشی که روزی هم تو را
زیر دار آرند ناگه دیده پر خون دل فکار
هوش مصنوعی: تو نباید بیخیال و آرام باشی؛ ممکن است روزی تو را به تعبیر ناگهانی به مجازات برسانند و در آن لحظه، چشمانت پر از اشک و غم خواهد شد.
دستگیرت کرده زیر دار مرگ آرند زود
وانگه آنجا کی خزند از چون تویی این کار و بار
هوش مصنوعی: فردی که در آستانه مرگ است، احساس میکند که کسی او را در آغوش میگیرد و به او آرامش میدهد. او نگران است که دیگران در این شرایط سخت به او خیانت کنند یا به او توجهی نداشته باشند. در این لحظه، او به این فکر میکند که در این وضعیت چه کسانی هستند که به او اهمیت میدهند یا از او دور میشوند.
چون زنخدان تو بربندند روز واپسین
جز ز نخ چبود در آن دم مال و ملک و کار و بار
هوش مصنوعی: زمانی که روز قیامت فرا برسد و انسانها از دنیا رفته باشند، جز از نخ (که اشاره به کارهای خوب و بد است) چیز دیگری نخواهند داشت. در آن لحظه، مال و ملک و هر چیزی که در دنیا داشتند، بیمعنا خواهد بود.
نیستی در پنجهٔ مرگ ار ز سنگ و آهنی
گردتر از رستم و روئین تر از اسفندیار
هوش مصنوعی: اگر از مرگ بترسی و به آن فکر کنی، حتی قویترین و سرافرازترین انسانها نیز نمیتوانند در برابر آن مقاومت کنند. هیچ چیز نمیتواند دائمی باشد، حتی اگر به قدرت و شجاعت رستم و اسفندیار افتخار کنی.
چند خسبی روز روشن گشت چشمت بازکن
چند باشی پای مال نفس آخر سر برآر
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر میخواهی در خواب بمانی، حالا که روز روشن شده است؟ چشمانت را باز کن و ببین! تا کی میخواهی تحت تاثیر خواستههای نفس خود باشی؟ در نهایت، باید سر خود را بالا بیاوری و نسبت به واقعیتها آگاه شوی.
پار بهتر بود از پارینه هیچت یاد هست
ای بتر امروز از دی و هر امسالی ز پار
هوش مصنوعی: بهتر بود که از گذشته هیچ یاد نداشتی، ای کسی که امروز از دیروز و هر سالی که گذشت، بدتر هستی.
هست بنیادی که عمرت راست بر کردار باد
کی بود بر باد آخر هیچ بنیاد استوار
هوش مصنوعی: عمر تو بر اساس کارهایت بنا شده است، اما در نهایت هیچ چیز پایدار نیست و همه چیز به باد میرود.
عمر تو هفتاد شد و این کم زنان مهره دزد
میبرندت هفده عذرا شرم بادت زین قرار
هوش مصنوعی: عمر تو به هفتاد سال رسیده و این زندگی کوتاه است. در حالی که عدهای با دغلکاری و فریب به دنبال منافع خود هستند، تو با خودت چه کردهای؟ ای جوان، بر تو باد که از این وضعیت شرمنده باشی.
چون نماندی نرد عمر و هیچ از عمرت نماند
توبه کن امروز تا فردا نمانی شرمسار
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر از عمرت چیزی باقی نمانده، امروز توبه کن تا فردا نمانده شرمنده نشوی.
چون بخواهی مرد و جز حق دست گیرت نیست کس
پای در نه مردوار و دست ازین و آن بدار
هوش مصنوعی: وقتی بخواهی به راه راست بروی، فقط به حق و انصاف متکی باش و به هیچ کس جز خدا دل نبند. با شجاعت قدم بردار و از وابستگیهای دیگر خود را رها کن.
در هوا شو ذرهوار از شوق حق چون اهل دل
تا شود بر جان تو خورشید عزت آشکار
هوش مصنوعی: در آسمان به مانند ذرهای که به عشق حق پرواز میکند، مانند اهل دل باش تا نور عزت و شرف بر جان تو تابیدن بگیرد.
حلقهٔ گوشی شو اندر حلقهٔ مردان دین
حلقهٔ حق گیر و سر میزن برآن در حلقهوار
هوش مصنوعی: در جمع مردان دین وارد شو و به حق بچسب. خودت را در این حلقه قرار بده و بر در آن بزن تا وارد شوی.
کردگارا عفو کن جرمی که کردم در جهان
کز جهان بیرون نشد بسیار کس جز جرمکار
هوش مصنوعی: خداوندا، از خطایی که در دنیا مرتکب شدم، درگذر. زیرا در این جهان، کسی جز گناهکاران، خطاهای زیادی ندارد که از این دنیا بیرون برود.
جرم من جایی که فضل توست دانی کاندک است
زینهارم ده به فضل خویش یارب زینهار
هوش مصنوعی: خطای من در برابر بزرگی و رحمت تو بسیار کوچک است، پس ای خدا، مرا از لطف و کرمت محروم نکن و به من رحم کن.
از سر نادانیی گر بندهای جرمی بکرد
از سر آن درگذر وز بنده خود در گذار
هوش مصنوعی: اگر بندهای از روی ناآگاهی مرتکب گناهی شده، از آن بگذر و خودت را از آن آزاد کن.
هیچ کاری کان به کار آید نکردم یک نفس
وین نفس دستی تهی دارم دلی امیدوار
هوش مصنوعی: من هیچ اقدامی که به کارم بیاید انجام ندادم و حالا در لحظهای که میگذرانم، دستم تهی است ولی دلم هنوز امید دارد.
گر بیامرزی مرا دانی که حکمت لایق است
معصیت از بنده و آمرزش از آمرزگار
هوش مصنوعی: اگر تو مرا ببخشی، میدانی که این عمل حکیمانهای است، زیرا که گناه از سوی بندگان طبیعی است و آمرزش نیز از سوی بخشنده.
چون تو را نیست از بد و نیک ما سود و زیان
بی نیازی از بد و از نیک چون ما صد هزار
هوش مصنوعی: زمانی که تو از خوبی و بد بینیازی، ما نیز هیچ سود و زیانی از خوبی و بدی نمیبریم. چرا که هزاران نفر مانند ما در این وضعیت قرار دارند.
پادشاها قادرا عطار عاجز خاک توست
در پذیرش تا شود در هر دو گیتی اختیار
هوش مصنوعی: ای پادشاه قادری، عطار، که خاک پای توست، در قبول تو عاجز است تا بتواند در هر دو جهان اختیار (و قدرت) پیدا کند.
یارب از رحمت نثار نور کن بر جان آنک
کز سر صدقی کند روزی دعا بر من نثار
هوش مصنوعی: ای خدا، لطف و رحمت خود را بر جان کسی بفرست که از روی محبت و صدق، روزی برای من دعا میکند.
حاشیه ها
1393/07/03 00:10
امین کیخا
شهربند یعنی مانده و محصور در یک شهر .ولی از روی همین می توان لغت خانه بند را هم ساخت یعنی حصر خانگی . شار هم معنای شهر را می دهد پس شارینیدن یعنی متمدن کردن و شارینش تمدن می شود
1393/07/03 00:10
امین کیخا
سوگ به معنای عزاداری است ولی سوک به معنای گوشه و کنج می باشد . سوق عربی هم از این لغت است چون سوق یک گوشه از کوی و برزن است . امروز شاید سوک برای spike برابر سازوار و در خوری باشد .
1399/03/24 15:05
بیژن آزاد
شاید شهر بند همان شهروند باشد:
گر غریب از شهریی کی ره بری سوی دهی
چون بماندی در غریبی شهر بند پنج و چار