گنجور

بخش ۳۶ - جواب دادن هدهد بلبل را و اجازت دادن بلبل را

به بلبل گفت هدهدکای پریشان
چرا کردی تو بیدادی بدیشان
مکن بی علمی ای دین داده بر باد
که بی علمی کند بر جمله بیداد
درون خسته دل مخراش و مخروش
چو دیگ پخته شو تا کی زنی شوش
چو عشق دلبران گنج روانست
چنان بهتر که اندر دل نهانست
برو در عاشقی می‌سوز و می‌ساز
مکن راز دل خود پیش کس باز
ز بند جان خود برخیز و بنشین
مکن زین پس حکایتهای پیشین
حکایت کهنه شد از بسکه گفتند
درون فرسوده شد از بسکه گفتند
سخن نونو چو گل یابد شکفتن
نه چون بلبل حکایت بازگفتن
حدیث عشق اگرچه هست شیرین
ولی مردم ببرهان گشته ره بین
برو ز اینجا سر آشوب و داور
ز علم ارسکهٔ داری بیاور
بقدر خود بگو تا خود چه داری
بمیدان اندر آگر مرد کاری
چرا بیهوده گفتن پیشه کردی
نه چون مردان بخود اندیشه کردی
چو کار روزگارم کارزار است
مرا امروز با تو کار زار است
حدیثم داستان دوستان است
خطابم با خطیب بوستان است
به پیچش درکشم تا خود چگوید
چه گوید جز ره نعره نپوید
مکن فریاد و خاموشی گزین تو
به بین در روی خود عین الیقین تو
چو بگشایم به یک نقطه زبان را
به بندم نطق مرغ بوستان را
سؤالت اول از توحید پرسم
دوم ایمان سوم تجرید پرسم
مرا اول سخن با تو زذات است
به آخر ماجرا اندر صفات است
بیا بنشین ز اول بازگو تا
چرا ایزد ندارد مثل و همتا
ز هدهد بلبل عاشق زبون شد
ز عشق گل به یک ره سرنگون شد
سری بنهاد پیش هدهد آنگاه
خطا کردم مگیر استغفرالله
مرا دل ریش بود از درد هجران
از آن تندی نمودم با عزیزان
سپر بنهاد در پیش پیمبر
کاجازت تا روم در پیش دلبر
فزون زین طاقت هجران ندارم
چنانستم که گوئی جان ندارم
مخواه از عاشق و دیوانه خدمت
که او خود سوخت از درد محبت
سلیمانش اشارت دادو فرمود
کزین پس حال تو معلوم ما بود
بمرغان گفت با عشقش گذارید
چو تاب قوت نطقش ندارید
برون شد بلبل از پیش سلیمان
پی معشوقهٔ خود تا گلستان
وصال دوستش چون شد میسر
سخن نتوان نوشتن زین فزونتر
حدیثم داستان دوستان شد
خطابم با خطیب بوستان شد
چو بلبل نامه آخر شد به توفیق
چو مردان راه حق میرو بتحقیق
ایا عطار جان عاشقانی
تو آگاه ازعطای غیب دانی
خداوندا توئی معبود و دیان
سمیعی و بصیر وفرد و رحمن
به بخشائی گناه جمله عالم
از آن پس این ضعیف خسته راهم
بسی گفتم به شرح ازجان حکایت
حکایت را رسانیدم به غایت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به بلبل گفت هدهدکای پریشان
چرا کردی تو بیدادی بدیشان
هوش مصنوعی: بلبل به هدهد گفت: ای پرنده زار، چرا بر بیچارگان ظلم کردی؟
مکن بی علمی ای دین داده بر باد
که بی علمی کند بر جمله بیداد
هوش مصنوعی: ای کسی که دین و ایمان را به تو داده‌اند، بدون علم و دانش کاری نکن، زیرا که نداشتن علم موجب ظلم و ستم به دیگران می‌شود.
درون خسته دل مخراش و مخروش
چو دیگ پخته شو تا کی زنی شوش
هوش مصنوعی: دل خسته و ناآرام خودت را به هم نزن و همواره پر سروصدا نباش. مانند دیگی که پخته شده است، ساکت و آرام باش. تا کی می‌خواهی فقط زاری کنی و ناله سر دهی؟
چو عشق دلبران گنج روانست
چنان بهتر که اندر دل نهانست
هوش مصنوعی: عشق به محبوبان مانند گنجی است که در دل جریان دارد، بهتر است که این عشق در دل پنهان بماند.
برو در عاشقی می‌سوز و می‌ساز
مکن راز دل خود پیش کس باز
هوش مصنوعی: در عاشقی باید با درد و رنج بسازی و از احساساتت فقط خودت باخبر باشی و آنها را با هیچ کس در میان نگذار.
ز بند جان خود برخیز و بنشین
مکن زین پس حکایتهای پیشین
هوش مصنوعی: از قید و بند زندگی خود رها شو و به جلو برو، دیگر به داستان‌ها و حوادث گذشته فکر نکن.
حکایت کهنه شد از بسکه گفتند
درون فرسوده شد از بسکه گفتند
هوش مصنوعی: داستان قدیمی و تکراری شده، تا جایی که دیگر کسی به آن اهمیت نمی‌دهد و دل‌ها از شنیدن آن خسته شده‌اند.
سخن نونو چو گل یابد شکفتن
نه چون بلبل حکایت بازگفتن
هوش مصنوعی: سخن وقتی تازه و شیرین می‌شود که به مانند گل شکوفا شود، نه اینکه فقط به نقل و روایت آن پرداخته شود مانند بلبل که داستان را بازگو می‌کند.
حدیث عشق اگرچه هست شیرین
ولی مردم ببرهان گشته ره بین
هوش مصنوعی: حرف‌های عشق اگرچه زیبا و دلنشین هستند، اما مردم به خاطر شواهد و دلایل منطقی، به راه‌های واقعی هدایت شده‌اند.
برو ز اینجا سر آشوب و داور
ز علم ارسکهٔ داری بیاور
هوش مصنوعی: برو از اینجا که هرج و مرج و قضاوت در میان است، و دانشی را که از ارسطو داری به همراه بیاور.
بقدر خود بگو تا خود چه داری
بمیدان اندر آگر مرد کاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که به اندازه توانایی‌ات صحبت کنی، می‌توانی خودت را نشان دهی؛ اگر اهل عمل و کار هستی، باید در میدان حاضر شوی و تلاش کنی.
چرا بیهوده گفتن پیشه کردی
نه چون مردان بخود اندیشه کردی
هوش مصنوعی: چرا بی‌خود و بی‌فایده صحبت می‌کنی؟ چرا مثل مردان فکر نمی‌کنی و در مورد آنچه می‌گویی تأمل نمی‌کنی؟
چو کار روزگارم کارزار است
مرا امروز با تو کار زار است
هوش مصنوعی: زندگی من پر از مبارزات و چالش‌هاست و امروز برای من، در کنار تو، این مبارزه به اوج خود رسیده است.
حدیثم داستان دوستان است
خطابم با خطیب بوستان است
هوش مصنوعی: داستان من درباره دوستان است و حرف‌هایم با سخنران گلستان است.
به پیچش درکشم تا خود چگوید
چه گوید جز ره نعره نپوید
هوش مصنوعی: به منظور فهمیدن و درک کردن، باید به آن توجه کنیم تا خود به ما بگوید چه چیزی را باید بشنویم و جز صداهای بلند و نعره‌ها، چیزی دیگر نمی‌شنویم.
مکن فریاد و خاموشی گزین تو
به بین در روی خود عین الیقین تو
هوش مصنوعی: فریاد نزن و سکوت را انتخاب کن؛ به درون خود نگاه کن، حقیقت را به وضوح خواهی دید.
چو بگشایم به یک نقطه زبان را
به بندم نطق مرغ بوستان را
هوش مصنوعی: وقتی که من زبانم را در یک نقطه باز کنم، صحبت کردن پرنده‌ی بوستان را متوقف می‌کنم.
سؤالت اول از توحید پرسم
دوم ایمان سوم تجرید پرسم
هوش مصنوعی: از تو می‌پرسم که اول درباره‌ی توحید چه نظری داری، سپس در مورد ایمان و بعد هم در رابطه با تجرید چه ایده‌ای داری؟
مرا اول سخن با تو زذات است
به آخر ماجرا اندر صفات است
هوش مصنوعی: در ابتدا صحبت من با تو درباره‌ی وجود توست و در پایان ماجرا به ویژگی‌ها و صفات تو می‌پردازم.
بیا بنشین ز اول بازگو تا
چرا ایزد ندارد مثل و همتا
هوش مصنوعی: بیا بنشین و از ابتدا برایت بگویم که چرا خداوند مانند و همتایی ندارد.
ز هدهد بلبل عاشق زبون شد
ز عشق گل به یک ره سرنگون شد
هوش مصنوعی: بلبل عاشق به خاطر عشق گل، زبانش به پرنده هدهد شبیه شد و به یکباره از عشق او به زمین افتاد.
سری بنهاد پیش هدهد آنگاه
خطا کردم مگیر استغفرالله
هوش مصنوعی: سری به جلوی هدهد گذاشتم و اکنون از کرده‌ام پشیمانم. عذرخواهی می‌کنم و از خداوند طلب بخشش دارم.
مرا دل ریش بود از درد هجران
از آن تندی نمودم با عزیزان
هوش مصنوعی: دل من از درد جدایی خرد شده است، به همین خاطر با عزیزان خود تند و تیز رفتار کرده‌ام.
سپر بنهاد در پیش پیمبر
کاجازت تا روم در پیش دلبر
هوش مصنوعی: من در برابر پیامبر خود سپر می‌گذارم تا بتوانم با خیالی آسوده به محبوبم نزدیک شوم.
فزون زین طاقت هجران ندارم
چنانستم که گوئی جان ندارم
هوش مصنوعی: دیگر از طاقت دوری و جدایی فراتر رفته‌ام، چنان احساس می‌کنم که گویی دیگر جانی ندارم.
مخواه از عاشق و دیوانه خدمت
که او خود سوخت از درد محبت
هوش مصنوعی: از عاشق و دیوانه توقع لطف و خدمت نداشته باش، زیرا او خود به خاطر درد عشق به شدت رنج می‌برد.
سلیمانش اشارت دادو فرمود
کزین پس حال تو معلوم ما بود
هوش مصنوعی: سلیمان به او اشاره کرد و گفت که حالا ما از وضعیت تو مطلع هستیم.
بمرغان گفت با عشقش گذارید
چو تاب قوت نطقش ندارید
هوش مصنوعی: به پرندگان گفتند که با عشق او همراه شوید؛ زیرا اگر قدرت بیان او را ندارید، بهتر است بی‌صدا بگذرانید.
برون شد بلبل از پیش سلیمان
پی معشوقهٔ خود تا گلستان
هوش مصنوعی: بلبل از نزد سلیمان بیرون آمد تا به دنبال محبوبش برود و به گلستان برسد.
وصال دوستش چون شد میسر
سخن نتوان نوشتن زین فزونتر
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال دوست دست پیدا کردم، دیگر کلامی برای گفتن جز این احساس عمیق نیست.
حدیثم داستان دوستان شد
خطابم با خطیب بوستان شد
هوش مصنوعی: سخن من داستان دوستی‌ها شد و کلامم با گوینده بوستان درمی‌آمیزد.
چو بلبل نامه آخر شد به توفیق
چو مردان راه حق میرو بتحقیق
هوش مصنوعی: وقتی بلبل نامه‌اش را به خوبی نوشت، مانند مردان راستین و اهل حقیقت، بر تحقق آن پافشاری کن.
ایا عطار جان عاشقانی
تو آگاه ازعطای غیب دانی
هوش مصنوعی: ای عطار، آیا عاشقان تو از بخشش‌های پنهانی خدا آگاهی دارند؟
خداوندا توئی معبود و دیان
سمیعی و بصیر وفرد و رحمن
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، تو معبود منی، دانا و بینا هستی، یکتا و بخشنده‌ای.
به بخشائی گناه جمله عالم
از آن پس این ضعیف خسته راهم
هوش مصنوعی: با بخشش تو، تمام گناهان جهان بخشیده می‌شود و پس از آن، این انسان ضعیف و خسته نیز مورد رحمت قرار می‌گیرد.
بسی گفتم به شرح ازجان حکایت
حکایت را رسانیدم به غایت
هوش مصنوعی: بارها درباره احوال و احساسات دل من صحبت کردم و داستانم را به بهترین شکل ممکن بیان کردم.

حاشیه ها

1389/12/24 14:02
علی حاجی بلند

بیت 3
شوش غ
جوش ص

1391/10/05 20:01
ناشناس

بیت اول
هدهدکای
>
هدهد کای
بیت 19
زذات
>
ز ذات

بیت 27
دادو
>
داد و