بخش ۲۷ - مجادلهٔ بلبل با باز که از غرور و پندار کاری بر نیاید جز به خدمت پیر
بیا ای باز تند و تیز پرواز
مشو غره بجاه و عزت و ناز
همی نازی که بر دست شهانی
تو رسم و عادت شاهان ندانی
نشانند بر سر دستت بعمدا
بیندازند چون خاکت به صحرا
اگر نفست نکردی خویش بینی
اگر چشمت نکردی پیش بینی
چرا چشم کژت بر دوختندی
به مردارت چو مرغ آموختندی
چرا در ماتم خود ماندهٔ تو
چرا اسرار حق ناخواندهٔ تو
ببستند پای تو چشمت گشادند
کلاه غفلتت بر سر نهادند
فروماندی چو کوران درغم خویش
نمیبینی فضای عالم خویش
چو بردارند کلاه غفلت از سر
به عزم آشیان بر هم زنی پر
تو خواهی تا کنی پروای پرواز
ولی بند دوالت میکشد باز
دریغا گر قناعت یار بودی
چرا پای دلت افکار بودی
تو تا در بندگی بیجان نباشی
قبول حضرت سلطان نباشی
ترا گردیدهٔ سر یار بودی
کجا با این و آن غمخوار بودی
تو آن بازی که صیادان عالم
بتو دل شاد باشند و تو درغم
ترا از آشیان عالم جان
بیاوردند بهر دست شاهان
تو بر دست هوای خود نشستی
به بند حرص جان خود بخستی
بقای چشم خود بر دوختندت
نموداری چو زاغ آموختندت
چو کوران بر سر ره مینشینی
دودیده باز کن تاره به بینی
کلامت را بینداز از سر جان
ز بهر ذوق تن جان را مرنجان
به پیوند هوای حرص و مستی
بپر بر آشیان خود که رستی
ز من بشنو تو ای صیاد خونریز
که از تندی و خون ریزی بپرهیز
ازین پس هیچکس نازارو خوش باش
غم دنیا مخور دیندار و خوش باش
به ناحق خون چندین صید کردی
تو روز عاقبت هم صید گردی
بیندیش از جفای چرخ گردون
که تو روزی شوی هم خوار و محزون
اگر مرد رهی موری میازار
که موری اندرین ره نیست بیکار
اگر دیوانهٔ چون دیو خناس
سر چنگال داری همچو الماس
تو تا با ما کنی دعوی به مردی
مگر سر پنجهٔ مردان نخوردی
تودر مردی نداری پای بر جای
چنان بهتر که داری بند بر پای
اگر مردی ز دشمن دل مکن تنگ
مدارا کردن اولی تر هم از جنگ
وگر خواهی که در عالم چو چاکر
نهد خلق جهان بر پای تو سر
کلاه سروری از سر بینداز
سر خود در ره کهتر درانداز
بآب علم بنشان آتش خشم
منه تیر جفا بر ترکش خشم
بخش ۲۶ - حکایت: شنیدستم که در عهد گذشتهبخش ۲۸ - خطاب بلبل به طوطی و نصیحت کردن او را بخدمت پیر: به طوطی گفت ای مرغ شکرخوار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ای باز تند و تیز پرواز
مشو غره بجاه و عزت و ناز
هوش مصنوعی: ای باز پرنده، بیا و با سرعت پرواز کن، ولی فریفتهی مقام و عزت و زیبایی خود نشو.
همی نازی که بر دست شهانی
تو رسم و عادت شاهان ندانی
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و دلربایی معروفی، اما نمیدانی که رفتارها و آداب سلطنتی چگونه است.
نشانند بر سر دستت بعمدا
بیندازند چون خاکت به صحرا
هوش مصنوعی: به عمد بر روی دستانت نشان میگذارند و تو را در بیابان مانند خاک رها میکنند.
اگر نفست نکردی خویش بینی
اگر چشمت نکردی پیش بینی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی خودت را بشناسی، اگر چشمت واقعیتها را نبیند، در واقع نمیتوانی به درستی درک کنی که چه چیزی در حال رخ دادن است.
چرا چشم کژت بر دوختندی
به مردارت چو مرغ آموختندی
هوش مصنوعی: چرا چشم کج تو به مردگان دوخته شده است، مانند اینکه به پرندهای یاد دادهاند تا نگاه کند؟
چرا در ماتم خود ماندهٔ تو
چرا اسرار حق ناخواندهٔ تو
هوش مصنوعی: چرا در غم خود ماندهای و هنوز رازهای خدا را نمیدانی؟
ببستند پای تو چشمت گشادند
کلاه غفلتت بر سر نهادند
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کردند و تو را از واقعیت دور کردند، و در عین حال در دام بیخبری و غفلت گرفتار ساختند.
فروماندی چو کوران درغم خویش
نمیبینی فضای عالم خویش
هوش مصنوعی: در اندوه خود غرق شدهای و مانند نابینایان، توانایی دیدن و درک دنیای اطرافت را از دست دادهای.
چو بردارند کلاه غفلت از سر
به عزم آشیان بر هم زنی پر
هوش مصنوعی: وقتی که غفلت از سر برداشته شود و به جدیت و تلاش برای ساختن آینده پرداخته شود، باید با انرژی و عزم راسخ به سمت هدف خود بروی و با determination اقدام کنی.
تو خواهی تا کنی پروای پرواز
ولی بند دوالت میکشد باز
هوش مصنوعی: تو میخواهی پرواز کنی و آزاد باشی، اما بند و زنجیرهای دورت تو را به زمین میکشانند و مانع پروازت میشوند.
دریغا گر قناعت یار بودی
چرا پای دلت افکار بودی
هوش مصنوعی: ای کاش که قناعت در دل یارت بود، وگرنه چرا افکار سنگین بر دلت بار شده است؟
تو تا در بندگی بیجان نباشی
قبول حضرت سلطان نباشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در راه بندگی و اطاعت با دل و جان نباشی، نمیتوانی مورد پذیرش و قبولیت در پیشگاه سلطان قرار بگیری.
ترا گردیدهٔ سر یار بودی
کجا با این و آن غمخوار بودی
هوش مصنوعی: تو در گردش و نزدیکی یار خود قرار داشتی، پس چگونه میتوانستی با دیگران همدردی کنی؟
تو آن بازی که صیادان عالم
بتو دل شاد باشند و تو درغم
هوش مصنوعی: تو آن بازی هستی که صیادان جهان به خاطر تو خوشحالند، اما خودت در غم و اندوه به سر میبری.
ترا از آشیان عالم جان
بیاوردند بهر دست شاهان
هوش مصنوعی: تو را از دنیای آسمانی و زیبا به اینجا آوردند تا در خدمت افراد بزرگ و با قدرت باشی.
تو بر دست هوای خود نشستی
به بند حرص جان خود بخستی
هوش مصنوعی: شما تحت تأثیر خواستهها و آرزوهای خود قرار گرفتهاید و به خاطر طمع و حرص خود، از زندگی و جانتان بهرهبرداری نمیکنید.
بقای چشم خود بر دوختندت
نموداری چو زاغ آموختندت
هوش مصنوعی: چشمهای خود را به تو دوختهاند، گویی که زاغی به تو درس خاموشی داده است.
چو کوران بر سر ره مینشینی
دودیده باز کن تاره به بینی
هوش مصنوعی: وقتی که بر سر راه مینشینی و مانند نابینایان هستی، چشمانت را باز کن تا چیزهای تازهای را ببینی.
کلامت را بینداز از سر جان
ز بهر ذوق تن جان را مرنجان
هوش مصنوعی: کلامت را با دلی شاد بیان کن و نگذار که جسم باعث دردسر روح شود.
به پیوند هوای حرص و مستی
بپر بر آشیان خود که رستی
هوش مصنوعی: برای رهایی از وابستگی و تمایلاتی که ناشی از حرص و شوق بیپایه است، به جستجوی آرامش و دلبستگیهای واقعی خود بپرداز.
ز من بشنو تو ای صیاد خونریز
که از تندی و خون ریزی بپرهیز
هوش مصنوعی: ای صیاد خونی، به من گوش کن و از شدت و خشونت دوری کن.
ازین پس هیچکس نازارو خوش باش
غم دنیا مخور دیندار و خوش باش
هوش مصنوعی: از این به بعد هیچکس را جدی نگیر و نگران مشکلات دنیا نباش. دیندار باش و زندگی را با شادی سپری کن.
به ناحق خون چندین صید کردی
تو روز عاقبت هم صید گردی
هوش مصنوعی: تو به ناحق جان بسیاری از موجودات را گرفتی، اما در پایان خودت نیز شکار میشوی.
بیندیش از جفای چرخ گردون
که تو روزی شوی هم خوار و محزون
هوش مصنوعی: به این موضوع فکر کن که دنیا چقدر ظالم است، زیرا روزی تو هم ممکن است ذلیل و غمگین شوی.
اگر مرد رهی موری میازار
که موری اندرین ره نیست بیکار
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات با کسی برخورد کردی که ضعیف و بیزبان است، به او آزار نرسان. چرا که در این راه، کسی نیست که به جزئیات و زحمتهای او توجه کند.
اگر دیوانهٔ چون دیو خناس
سر چنگال داری همچو الماس
هوش مصنوعی: اگر دیوانهای شبیه دیو کینهتوز داری، چنگالی متصل به او همچون الماس خواهد بود.
تو تا با ما کنی دعوی به مردی
مگر سر پنجهٔ مردان نخوردی
هوش مصنوعی: تا زمانی که با ما ادعای مردانگی میکنی، باید بدانیم که آیا از امتحانهای سخت و چالشهای واقعی گذر کردهای یا نه.
تودر مردی نداری پای بر جای
چنان بهتر که داری بند بر پای
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را نداری که همچون تو استوار و محکم بایستد، بهتر است که به جای او هیچ وابستگی نداشته باشی و آزاد باشی.
اگر مردی ز دشمن دل مکن تنگ
مدارا کردن اولی تر هم از جنگ
هوش مصنوعی: اگر دشمنی داری، دلت را تنگ نکن و بهتر است که با صلح و مدارا رفتار کنی تا اینکه به جنگ رو بیاوری.
وگر خواهی که در عالم چو چاکر
نهد خلق جهان بر پای تو سر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که مردم جهان به احترام تو بایستند و مانند یک خدمتکار در برابر تو رفتار کنند، باید در این دنیا به اندازه کافی تلاش و زحمت بکشی.
کلاه سروری از سر بینداز
سر خود در ره کهتر درانداز
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک سرور و استاد نباید غرور و مقام خود را در نظر بگیری، بلکه باید به دیگران خدمت کنی و از مقام خود برای کمک به آنها استفاده کنی.
بآب علم بنشان آتش خشم
منه تیر جفا بر ترکش خشم
هوش مصنوعی: با آب دانش و علم، آتش خشم و غضب خود را فرونشان، و تیر بیرحمی را از کمان خشم خود خارج کن.
حاشیه ها
1388/04/27 11:06
رسته
بیت: 23
غلط: هم صید کردی
درست: هم صید گردی
نوع غلط : تایپی
دلیل تصحیح: قافیه
بیت: 25
غلط: مردی
درست: مرد
دلیل تصحیح: وزنی
خود همین تک بیت خود شاهکار است:
اگر مرد رهی موری میازار
که موری اندرین ره نیست بیکار
شاهکار دیگری که از فردوسی در همین مضمون داریم بیت معروف اواست در کشته شدن ایرج به دست برادرانش آمده است که در بوستان سعدی هم نقل شده است:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
اگر انصاف بدهیم بیت عطار از آن بیت فردوسی هم والاتر است.
{ بیت مذکور از فردوسی در نسخه ی گنجور و ری را وجود ندارد ولی در نسخه های چاپی معتبر وجود دارد}
1391/10/05 20:01
ناشناس
بنا حق
>
به ناحق