گنجور

بخش ۳۴ - در شرح کشف اولیاء

سه کشف است اندرین ره تا بدانی
به علمی و خیالی و عیانی
بود علم نخستین کشف اسرار
اگر با او عمل باشد ترا یار
وجودت از خودی چون گشت خالی
پس آنگه کشفها باشد خیالی
مشو ایمن درین هر دو ز شیطان
درین هر دو بود راهش یقین دان
بلی اندر عیانی ره نیابد
در آن راز نهانی ره نیابد
تو بازیهای او را نیک بشناس
که تا ضایع نگردد بر تو انفاس
چو دانستی کمینگاه عزازیل
نبندد بر تو بر راه عزازیل
بود هر کشف را ظاهر نهانی
کزو پیدا شود روشن معانی
نشان کشف علمی را تو بشناس
که تا داری همیشه پاس انفاس
شود بینا روان تو بحکمت
همان گویا زبان تو بحکمت
بود جاری حقایق بر زبانت
بسی پوشیده‌ها گردد عیانت
بدان اوصاف چون موصوف گردی
اگر گوئی سخن موقوف گردی
هوائی باشد این گفتن تو میدان
زبان را اندرین گفتن مجنبان
بلی ذوقیست در گفتن هوائی
نداند این به جز مرد خدائی
کمینگاهی است شیطان را درین ذوق
که میل نفس را بفریبد آن ذوق
چنان مستغرق گفتن شود مرد
که گردد خالی او از خواب و از خورد
بود عشقی زبانش را بگفتن
که گفتن را نه بتواند نهفتن
زبانت اندرین دم بسته باید
که کار و بار تو یکسر گشاید
تو گفتن را شوی مانع به یک چند
زبان خویش را داری تو در بند
شود پیدا تو را کشف خیالی
بسی صورت درو بینی تو حالی
بسی آوازها آید بگوشت
که آید دل در آن حالت بجوشت
بسی احوال غیبی را بدانی
که باشد جمله از راه معانی
مخور لقمه بشبهت اندرین راه
که تا بسته نگردد بر تو آن راه
نشان آن باشد آن کس را در آن حال
بگردد در درونش جمله احوال
شود نوری قرین چشم ظاهر
که ربانی بود آن نور طاهر
بهر کس گر نظر کرد اندر آن حال
بگردد در درونش جمله احوال
در آن حالت بصورت درنماند
حقیقت معنی هر یک بداند
بداند آنکسی کو را سعید است
هم آنکس را که از حضرت بعید است
قیامت نقد او گردد در آن حال
که بر وی کشف گردد جمله احوال
به بیند صورت ابلیس را هم
شناسا گردد آن تلبیس را هم
بگوش آواز تحمید ملایک
همان تسبیح و تمجید ملایک
همان تسبیح حیوانات یکسر
شود معلوم او را ای برادر
سراسر بشنود آن را بداند
از آن آواز حیران بماند
نشان چشم و سمع جان همین است
کسی داند که او صاحب یقین است
اگر خواهد که آرد در عبارت
و یا رمزی بگوید در اشارت
در آن سر وقت او بیهوش گردد
یقین بیطاقت و مدهوش گردد
که تا این حالش پوشیده ماند
کسی از وقت و حال او نداند
چو عالی گردد آن کشف عیانی
بخواهد دید سید را نهانی
شود نوری قرین چشمش از شرع
بدان بینا شود از اصل تا فرع
وجود خویش بیند سنگ یاقوت
همه عالم شده همرنگ یاقوت
درون خود خنک یابد از آن ذوق
شود بی‌خویشتن حیران از آن ذوق
بخود چون باز آید کشته و خوش
همه عالم همی بیند چو آتش
در ان عالم تن خود غرق بیند
برون از حیلت و از زرق بیند
درونش سرد باشد اندر آن حال
فرو ماند زبان از قیل و از قال
پس آنگه با خود آید او دگر بار
وجودخویش بیند همچو زنگار
همه عالم شده بس سبز و روشن
جهان یکسر شده بر وی چو گلشن
درین عالم تمامت آفرینش
چو شخصی بیند او از روی بینش
چو آن شخص لطیف روشن پاک
نوشته بیند او خطی که لولاک
پس آنگه بیند او نور گزیده
که خیره گردد اندر وی دو دیده
منقش باشد آن نور مطهر
توان آن نقش را خواندن سراسر
هر آن نقشی کز آن نور مبین است
تمامت رحمة للعالمین است
یکی صورت شود پیدا از آن نور
که چشم بد بود پیوسته زان دور
که باشد معنوی آن صورت پاک
که اندر وصف او گفتند لولاک
بود آن صورت زیبای خواجه
همی آن طلعت زیبای خواجه
در آن حضرت برآید جمله کامش
برند از زمره احباب نامش
بباشد دیو نفسش هم مسلمان
هم او مالک شود در ملک ایمان
شود نومید ازو شیطان بیکبار
نیاید نزد او هرگز دگر بار
مشاهد گردد آن کس پس یقین بین
طلاق هر دو عالم داده با این
پس آنگه از خودی فارغ شود مرد
شود از ماسوی الله جملگی فرد
چو حیدر فرد باید شد ز جمله
که تا گردی خلاص از هرچ طعمه
پس آنگه از فنا هم فانی آید
بصورت هم چو نقش مانی آید
حیاتی یابد از حی یگانه
کز آن باقی بماند جاودانه
پس آنگه بیند او نوری چو مینا
نداند این سخن جز مرد دانا
نهانیها عیان بیند در آن نور
بسی نام ونشان بیند در آن نور
بهمت بگذرد زان جمله برتر
بود خلق جهان را جمله برسر
سلوک راه حق دشوار باشد
کسی داند که او هشیار باشد
بود هم جمع هم ظاهر چنین مرد
وجود او بود در عصر خود فرد
فروزین است منزلهای بس دور
که آرد در نظر آن جمله مستور
نشانی را نشاید باز گفتن
که این توحید می‌باید نهفتن
درین فصل از طریق رمز و ایجاز
بگفتم شرح او را جملگی باز
تو تا از هستی خود در حجابی
نشانی زینکه گفتم درنیابی
مقید تا بعلم و عقل خویشی
ازین ره نه یکی باشی نه بیشی
مگر علمی ببخشندت خدائی
که یابی از خودی خود رهائی
از آن علم ار ببخشندت حیاتی
که یابی در ره دین زان ثباتی
شود مکشوف بر تو این معانی
بدانی یکسر آن راز نهانی
چو سالک نیستی وز اعتقادی
رساند اعتقادت با معادی
بدین گر اعتقاد نیک داری
نخست اندر بیابی رستگاری
مشو زانها که گویند هرچه جارا
نباشد آن نباشد پادشا را
که باشد این سخن عین حماقت
مشو مستغرق شین حماقت
مشو منکر تو بر احوال ایشان
که تادینت نگردد زان پریشان
بخود نتوانی این ره را بریدن
بسر باید بر ایشان دویدن
بود مکشوف و گرددبر تو احوال
شوی فارغ هم از جاه و هم از مال
اگر کشفت نمی‌گردد میسر
بنه رخ را بر آن خاک مطهر
که تا آزاد گردد از کبایر
ببخشندت همه سهو و صغایر
لباس مغفرت پوشی در آن حال
ولی پوشیده باشد بر تو احوال
بوقت مرگ دانی آن معانی
که روشن گرددت راز نهانی
کز آن حضرت کرامتها چه دیدی
چو شربتهای معنی را چشیدی
چو پر کردی ز حضرت جام وصلت
نماند در درونت هیچ علت
هر آنکس گر کند بر تو سلامی
اگر او خود بود محروم و عامی
سعادت یابد و اقبال و توبه
که چون بروی رسد از یار روضه
بسی دارم ازین در معانی
نمی‌گویم که تو نه اهل آنی
زیادت زین نمی‌آرم دگر گفت
درین معنی در تصدیق را سفت
اگر محرم شوی روزی بدانی
شود مکشوف بر تو این معانی
ز آلایش دماغت چون شود پاک
گل تحقیق را بوئی ازین خاک
شود معلومت آنگه سرّ این کار
نماند در درونت هیچ انکار
چو منکر باشی این افسانه خوانی
درین گفتن مرا دیوانه دانی
چو بربستی بخود فرزانگی را
ندانی ذوق این دیوانگی را
منم دیوانه ای مرد یگانه
نخواهم ترک کردن این فسانه
چو دانم ای برادر این فسون را
بجان ودل خریدم این جنون را
طلاق عقل دادم علم بر سر
که باشد این جنون ما را میسر
مبارک بر تو این فرزانگی باد
قرین عالم این دیوانگی باد
تو این معنی ندانی ای برادر
ارادت دار و خوش برخوان و بگذر
بمسکینی توان دانستن این راز
چو مسکین نیستی رو کار خود ساز
چو بربستم در فرزانگی من
بگویم رمزی از دیوانگی من
اگر اهلی ز من این نکته بشنو
بگوش دل یقین ای مرد رهرو
مثال او چو قرص آفتابست
وجودش دائماً پر نور و تابست
ز نورش اهل معنی را قوام است
زبانش اهل صورت را نظام است
حجاب از جانب شخص است دائم
که باشد از غذای نفس قائم
از آن جانب همیشه نور و تاب است
چه جای پرده و جای حجاب است
اگر یک دم حجابی پیش گردد
هزاران فتنه ظاهر بیش گردد
محیط بحر او موجی برآرد
هزاران در و گوهر بر سرآرد
ز بحرش بحر حیوان چون روان کرد
بهر قالب که در شد جان جان کرد
بجای هر گلی دلجوی باشد
چو بینی آب او زین جوی باشد
الف یکتاست لیک اندر معانی
ندانی هیچ تا او را ندانی
معانی جمله موقوفست بروی
نهانی جمله مکشوف است بروی
از آن خالی نباشد هیچ حرفی
معانی دان وجودش را چو ظرفی
بباطن زو بود ترتیب کلمه
ازو ظاهر شودترتیب کلمه
نباشد یک الف یک حرف یک طرف
نه معنی و نه صورت بس کن این حرف
که این از فهم هر غیری بعید است
قریب این سخن اهل سعید است
اگر زین شیوه گویم تا بمحشر
بود یک قطره از آن بحر اخضر
از این شیوه بپردازم سخن را
بنوعی دیگر آغازم سخن را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سه کشف است اندرین ره تا بدانی
به علمی و خیالی و عیانی
هوش مصنوعی: در این مسیر، سه نوع درک و به شناخت می‌رسیم: یکی از طریق علم، دیگری از طریق خیال و سومی از طریق مشاهده مستقیم.
بود علم نخستین کشف اسرار
اگر با او عمل باشد ترا یار
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی اولیه، کلید فهم رازهاست، به شرطی که با عمل و اقدام همراه باشد، در آن صورت می‌تواند به تو کمک کند.
وجودت از خودی چون گشت خالی
پس آنگه کشفها باشد خیالی
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو از خودت تهی شود، در آن صورت کشف‌ها و حقیقت‌ها تنها خیالاتی بیش نیستند.
مشو ایمن درین هر دو ز شیطان
درین هر دو بود راهش یقین دان
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌وقت نباید احساس امنیت کنی، زیرا که شیطان و وسوسه‌هایش در اینجا همیشه وجود دارند. باید با اطمینان و یقین، راه خود را پیدا کنی و از خطرات دوری کنی.
بلی اندر عیانی ره نیابد
در آن راز نهانی ره نیابد
هوش مصنوعی: البته، در دیدن و شناختن، اگر کسی به حقیقت عمیق‌تری نرسد، نمی‌تواند به رمز و رازهای پنهان دست یابد.
تو بازیهای او را نیک بشناس
که تا ضایع نگردد بر تو انفاس
هوش مصنوعی: بهتر است با دقت به رفتارها و بازی‌های او توجه کنی تا در زمان مناسب از او بهره‌مند شوی و از دستش ندهی.
چو دانستی کمینگاه عزازیل
نبندد بر تو بر راه عزازیل
هوش مصنوعی: زمانی که از کمینگاه شیطان آگاه شدی، دیگر بر تو راهی برای نفوذ او وجود نخواهد داشت.
بود هر کشف را ظاهر نهانی
کزو پیدا شود روشن معانی
هوش مصنوعی: هر کشفی که می‌شود، یک جنبه پنهان دارد که از آنجا معانی روشن و واضح نمایان می‌شود.
نشان کشف علمی را تو بشناس
که تا داری همیشه پاس انفاس
هوش مصنوعی: علامت شناخت علم واقعی را بشناس، زیرا تا زمانی که این شناخت را داری، باید همواره به آگاه بودن از نفس خود توجه داشته باشی.
شود بینا روان تو بحکمت
همان گویا زبان تو بحکمت
هوش مصنوعی: ذهن تو با حکمت بینا می‌شود و زبان تو نیز با حکمت می‌تواند سخن بگوید.
بود جاری حقایق بر زبانت
بسی پوشیده‌ها گردد عیانت
هوش مصنوعی: اگر حقایق بر زبان تو جاری شود، بسیاری از پنهانی‌ها آشکار خواهند شد.
بدان اوصاف چون موصوف گردی
اگر گوئی سخن موقوف گردی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی توصیف‌کننده‌ای از دیگران باشی، باید بدانچه گفته می‌شود دقت کنی و در صحبت کردنت بسیار هوشیار باشی؛ چون هر کلمه‌ای که بگویی می‌تواند آثار خاص خود را داشته باشد.
هوائی باشد این گفتن تو میدان
زبان را اندرین گفتن مجنبان
هوش مصنوعی: اینجا تأکید بر این است که وقتی انسان سخن می‌گوید، باید مراقب زبان و کلامش باشد و در گفتن خود دقت کند.
بلی ذوقیست در گفتن هوائی
نداند این به جز مرد خدائی
هوش مصنوعی: بله، در گفتن و بیان احساسات، لذتی وجود دارد که فقط انسان‌های واقعی و با روح می‌توانند آن را درک کنند.
کمینگاهی است شیطان را درین ذوق
که میل نفس را بفریبد آن ذوق
هوش مصنوعی: شیطان در این لذت انتظار می‌کشد تا بتواند خواسته‌های نفس را فریب دهد.
چنان مستغرق گفتن شود مرد
که گردد خالی او از خواب و از خورد
هوش مصنوعی: چنان غرق در گفت‌وگو می‌شود مرد که دیگر نه خوابش می‌برد و نه احساس گرسنگی می‌کند.
بود عشقی زبانش را بگفتن
که گفتن را نه بتواند نهفتن
هوش مصنوعی: عشقی وجود داشت که آنچنان عمیق و قوی بود که نمی‌توانست پنهان بماند و ناگزیر باید بیان می‌شد.
زبانت اندرین دم بسته باید
که کار و بار تو یکسر گشاید
هوش مصنوعی: در این لحظه باید زبانت را ببندی، زیرا خاموشی تو می‌تواند مشکل و کارهایت را به طور کامل حل کند.
تو گفتن را شوی مانع به یک چند
زبان خویش را داری تو در بند
هوش مصنوعی: تو به بهانه‌های مختلفی که برای حرف زدن داری، کارها و خواسته‌هایت را به تاخیر می‌اندازی و در حقیقت خودت را در یک قید و بند قرار می‌دهی.
شود پیدا تو را کشف خیالی
بسی صورت درو بینی تو حالی
هوش مصنوعی: اگر به خیال خود توجه کنی، اشکال و تصویرهای زیادی در آن ظاهر می‌شود و تو می‌توانی حال و وضعیت‌های مختلفی را در آن مشاهده کنی.
بسی آوازها آید بگوشت
که آید دل در آن حالت بجوشت
هوش مصنوعی: بسیاری از صداها به گوش می‌رسد که باعث می‌شود دل در آن حالت به جوش بیفتد.
بسی احوال غیبی را بدانی
که باشد جمله از راه معانی
هوش مصنوعی: بسیاری از حالات و اوضاع غیرمادی را می‌شناسی که همه آن‌ها از طریق مفاهیم و معانی به وجود می‌آیند.
مخور لقمه بشبهت اندرین راه
که تا بسته نگردد بر تو آن راه
هوش مصنوعی: در این دنیا نباید به دنبال چیزهایی باشی که به تو شبیه نیستند، زیرا تا زمانی که به هدف نرسی و آن را درک نکنی، مسیر برای تو بسته خواهد ماند.
نشان آن باشد آن کس را در آن حال
بگردد در درونش جمله احوال
هوش مصنوعی: اگر کسی در وضعیتی خاص قرار بگیرد، نشانه‌اش این است که تمام حالات و احساساتش در درونش به جریان می‌افتند.
شود نوری قرین چشم ظاهر
که ربانی بود آن نور طاهر
هوش مصنوعی: چشمی که به نور و آگاهی بسته است، نوری را می‌بیند که پاک و الهی است.
بهر کس گر نظر کرد اندر آن حال
بگردد در درونش جمله احوال
هوش مصنوعی: هر کس که به حالات درونی خود دقت کند، با دیدن آن حال، همه احوالش در درونش تغییر می‌کند.
در آن حالت بصورت درنماند
حقیقت معنی هر یک بداند
هوش مصنوعی: در آن زمان که واقعیت به شکل ظاهری باقی نماند، هر شخص به حقیقت معنای خود آگاه خواهد شد.
بداند آنکسی کو را سعید است
هم آنکس را که از حضرت بعید است
هوش مصنوعی: کسی که خوشبخت است، می‌داند که حتی آن کسی که از مقام و حالت معنوی دور است نیز در حقیقت خوشبختی خاص خود را دارد.
قیامت نقد او گردد در آن حال
که بر وی کشف گردد جمله احوال
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وضعیت تمامی افراد به طور کامل روشن خواهد شد و آن زمان است که همه چیز دربارهٔ اعمال و حالات آنان دیده و شناخته می‌شود.
به بیند صورت ابلیس را هم
شناسا گردد آن تلبیس را هم
هوش مصنوعی: اگر کسی به چهره ابلیس نگاه کند، به درستی می‌تواند فریب او را نیز بشناسد.
بگوش آواز تحمید ملایک
همان تسبیح و تمجید ملایک
هوش مصنوعی: در گوش‌ها صدای ستایش و تحمید فرشتگان شنیده می‌شود که همانند تسبیح و تمجید آنهاست.
همان تسبیح حیوانات یکسر
شود معلوم او را ای برادر
هوش مصنوعی: برادر، همه چیز به تدریج معلوم خواهد شد، مانند تسبیح حیوانات که وقتی یکجا جمع می‌شوند، نمایان می‌شود.
سراسر بشنود آن را بداند
از آن آواز حیران بماند
هوش مصنوعی: هر جا که این صدا را بشنود، متوجه می‌شود و از شنیدن آن شگفت‌زده و متعجب می‌ماند.
نشان چشم و سمع جان همین است
کسی داند که او صاحب یقین است
هوش مصنوعی: علامت بینایی و شنیداری روح همین است؛ کسی که به حقیقت و یقین رسیده، این موضوع را درک می‌کند.
اگر خواهد که آرد در عبارت
و یا رمزی بگوید در اشارت
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد چیزی را به صورت واضح یا با رمز و راز بیان کند، باید با نشانه‌ها و کنایه‌ها صحبت کند.
در آن سر وقت او بیهوش گردد
یقین بیطاقت و مدهوش گردد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او بی‌خبر از خود می‌شود و به طور حتم دچار ناتوانی و حیرت می‌گردد.
که تا این حالش پوشیده ماند
کسی از وقت و حال او نداند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از وضعیت و حال او باخبر نیست و این حال او تا به امروز پنهان مانده است.
چو عالی گردد آن کشف عیانی
بخواهد دید سید را نهانی
هوش مصنوعی: وقتی کشف و درک انسانی در سطح بالایی قرار بگیرد، دیگر نیازی به دیدن حقیقت آشکار نیست و درک عمیق‌تری از آنچه در باطن وجود دارد، مورد توجه قرار می‌گیرد.
شود نوری قرین چشمش از شرع
بدان بینا شود از اصل تا فرع
هوش مصنوعی: چشمان او روشن می‌شود و به حقیقت می‌نگرد، زیرا نور ایمان به او کمک می‌کند تا اصول و جزئیات را درک کند.
وجود خویش بیند سنگ یاقوت
همه عالم شده همرنگ یاقوت
هوش مصنوعی: وجود انسان چنان تأثیرگذار است که تمامی جهان رنگ و شکل یاقوت را به خود می‌گیرد. به نوعی، وجود او بر همه‌چیز سایه می‌افکند و همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
درون خود خنک یابد از آن ذوق
شود بی‌خویشتن حیران از آن ذوق
هوش مصنوعی: انسان در درون خود احساس آرامش و لذتی می‌کند که او را بی‌خود و شگفت‌زده می‌سازد.
بخود چون باز آید کشته و خوش
همه عالم همی بیند چو آتش
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به درون خود نگاه کند و از خواب غفلت بیدار شود، همه چیز را به روشنی خواهد دید، انگار که آتش روشنی می‌بخشد و همه جا را روشن می‌کند.
در ان عالم تن خود غرق بیند
برون از حیلت و از زرق بیند
هوش مصنوعی: در آن دنیا، انسان خود را غرق در وجود می‌بیند و فراتر از ترفندها و فریب‌ها قرار می‌گیرد.
درونش سرد باشد اندر آن حال
فرو ماند زبان از قیل و از قال
هوش مصنوعی: درون او سرد است و در آن حالت، زبان از حرف زدن و گفت و گو باز می‌ماند.
پس آنگه با خود آید او دگر بار
وجودخویش بیند همچو زنگار
هوش مصنوعی: سپس او دوباره به خود رجوع می‌کند و وجودش را مانند زنگار می‌بیند.
همه عالم شده بس سبز و روشن
جهان یکسر شده بر وی چو گلشن
هوش مصنوعی: تمام جهان پر از رنگ و روشنی شده و مانند یک باغ زیبا به نظر می‌رسد.
درین عالم تمامت آفرینش
چو شخصی بیند او از روی بینش
هوش مصنوعی: در این جهان، همه چیز به گونه‌ای مشاهده می‌شود که گویا یک فرد با بینش عمیق به آن نگاه می‌کند.
چو آن شخص لطیف روشن پاک
نوشته بیند او خطی که لولاک
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص نازک‌دل و پاکدل، نوشته‌ای را ببیند که مثل لولاک (گل سرخ) زیبا و دلنشین است، زیبایی و صفای آن را درک می‌کند.
پس آنگه بیند او نور گزیده
که خیره گردد اندر وی دو دیده
هوش مصنوعی: سپس او نوری را می‌بیند که چشمانش به آن خیره می‌شود.
منقش باشد آن نور مطهر
توان آن نقش را خواندن سراسر
هوش مصنوعی: آن نور پاک و مقدس دارای زیبایی‌هایی است که می‌توان تمام جزئیات و زیبایی‌های آن را درک و مشاهده کرد.
هر آن نقشی کز آن نور مبین است
تمامت رحمة للعالمین است
هوش مصنوعی: هر تصویری که از آن نور روشن باشد، تمام آن رحمت برای جهانیان است.
یکی صورت شود پیدا از آن نور
که چشم بد بود پیوسته زان دور
هوش مصنوعی: یک چهره از آن نور پدیدار می‌شود که دور از چشم‌های بد است و همیشه از آن دور بوده‌اند.
که باشد معنوی آن صورت پاک
که اندر وصف او گفتند لولاک
هوش مصنوعی: این جمله به معنای بررسی عمیق و تأمل در مورد شخصیت یا وجودی است که از نظر روحانی و معنوی بسیار پاک و با ارزش است. این شخصیت به قدری فراتر از توصیف‌های سطحی است که هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند به طور کامل حقایق در مورد او را بازگو کند. به طور کلی، اشاره به جایگاه والای یک موجود معنوی دارد که فراتر از فهم معمول انسانی است.
بود آن صورت زیبای خواجه
همی آن طلعت زیبای خواجه
هوش مصنوعی: صورت زیبای خواجه همیشه در خاطر می‌ماند و دلربایی او همیشه در ذهن‌ها نقش بسته است.
در آن حضرت برآید جمله کامش
برند از زمره احباب نامش
هوش مصنوعی: در آن زمان، همه خواسته‌ها و آرزوهای او تحقق می‌یابد و دوستانش به او احترام می‌گذارند.
بباشد دیو نفسش هم مسلمان
هم او مالک شود در ملک ایمان
هوش مصنوعی: نفس او می‌تواند هم مانند دیو باشد و هم مثل یک مسلمان. اگر به درستی بر خودش مسلط شود، می‌تواند در سرزمین ایمان و یقین مالکیت پیدا کند.
شود نومید ازو شیطان بیکبار
نیاید نزد او هرگز دگر بار
هوش مصنوعی: شیطان دیگر امیدی به او نخواهد داشت و هرگز نخواهد توانست دوباره به نزد او برگردد.
مشاهد گردد آن کس پس یقین بین
طلاق هر دو عالم داده با این
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را به خوبی ببیند، به وضوح درمی‌یابد که جدایی میان دنیا و آخرت از همدیگر به طور قطع وجود دارد.
پس آنگه از خودی فارغ شود مرد
شود از ماسوی الله جملگی فرد
هوش مصنوعی: پس از آنکه انسان از خودخواهی و دلبستگی‌های دنیوی رها شد، به کمال می‌رسد و به وحدت با خداوند دست می‌یابد.
چو حیدر فرد باید شد ز جمله
که تا گردی خلاص از هرچ طعمه
هوش مصنوعی: همان‌طور که حیدر، شیر دل و بی‌نظیر باید باشد، تو هم باید از میان همه چیزها خودت را آزاد کنی و از هر نوع طعمه‌ای دوری کنی.
پس آنگه از فنا هم فانی آید
بصورت هم چو نقش مانی آید
هوش مصنوعی: بعد از نابودی، وجودی دیگر پدید می‌آید که مانند نقشی از مانی، جلوه‌گر می‌شود.
حیاتی یابد از حی یگانه
کز آن باقی بماند جاودانه
هوش مصنوعی: زندگی از وجود خداوند یگانه به دست می‌آید، و این زندگی موجب می‌شود که جاودان و ماندگار باشد.
پس آنگه بیند او نوری چو مینا
نداند این سخن جز مرد دانا
هوش مصنوعی: سپس او نوری می‌بیند که همچون مینا درخشان است و این گفتار را جز مردان دانشمند نمی‌فهمند.
نهانیها عیان بیند در آن نور
بسی نام ونشان بیند در آن نور
هوش مصنوعی: در آن نور، چیزهای پنهانی آشکار می‌شود و نشانه‌ها و اسامی زیادی دیده می‌شود.
بهمت بگذرد زان جمله برتر
بود خلق جهان را جمله برسر
هوش مصنوعی: به یاری و تلاش تو، از همه چیز بالاتر هستی و این احساس فراتر از آن است که دیگران در این جهان دارند.
سلوک راه حق دشوار باشد
کسی داند که او هشیار باشد
هوش مصنوعی: پیمودن مسیر حق کار ساده‌ای نیست و فقط کسی که آگاه و بیدار باشد می‌تواند این دشواری را درک کند.
بود هم جمع هم ظاهر چنین مرد
وجود او بود در عصر خود فرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شخصیتی خاص می‌پردازد که همزمان هم جمع‌گرا و هم فردگرا است. او به نوعی نمایان‌گر وجودی است که در زمان خود منحصر به فرد و بی‌نظیر به شمار می‌رود. شخصیت او نه تنها در میان دیگران قرار دارد، بلکه به عنوان یگانه‌ای متفرد شناخته می‌شود.
فروزین است منزلهای بس دور
که آرد در نظر آن جمله مستور
هوش مصنوعی: منزل‌های دوری وجود دارد که در نظر انسان، زیبا و روشن به نظر می‌رسند، اما در واقعیت آن‌ها پنهان و ناشناخته‌اند.
نشانی را نشاید باز گفتن
که این توحید می‌باید نهفتن
هوش مصنوعی: نباید نشانی را فاش کرد، زیرا این امر به‌یادآور توحید است که باید در دل نگه‌داشته شود.
درین فصل از طریق رمز و ایجاز
بگفتم شرح او را جملگی باز
هوش مصنوعی: در این فصل، با استفاده از رمز و اختصار، همه جزئیات او را برای شما بیان کردم.
تو تا از هستی خود در حجابی
نشانی زینکه گفتم درنیابی
هوش مصنوعی: هرگاه که نشانه‌ای از وجود خود را در پس حجاب پیدا نکنی، نمی‌توانی به آنچه که گفتم پی ببری.
مقید تا بعلم و عقل خویشی
ازین ره نه یکی باشی نه بیشی
هوش مصنوعی: در پرورش علم و دانایی خود، باید طوری عمل کنی که نه به یک شکل درآیی و نه از حدی فراتر بروی.
مگر علمی ببخشندت خدائی
که یابی از خودی خود رهائی
هوش مصنوعی: اگر خدایی تو را دانشی عطا کند، آنگاه می‌توانی از وابستگی‌ها و قیدهای خود رهایی یابی.
از آن علم ار ببخشندت حیاتی
که یابی در ره دین زان ثباتی
هوش مصنوعی: اگر به تو علمی داده شود که به واسطه آن زندگی تازه‌ای پیدا کنی، به طوری که در مسیر دین استقامت و پایداری بیشتری بیابی.
شود مکشوف بر تو این معانی
بدانی یکسر آن راز نهانی
هوش مصنوعی: این معانی بر تو روشن خواهد شد و تمام آن راز پنهان را خواهی دانست.
چو سالک نیستی وز اعتقادی
رساند اعتقادت با معادی
هوش مصنوعی: اگر راهنما و رهرو نیستی و اعتقادی هم ندارید، پس اعتقادت را به مقصد نرسانده‌ای.
بدین گر اعتقاد نیک داری
نخست اندر بیابی رستگاری
هوش مصنوعی: اگر ایمان نیکو داشته باشی، ابتدا باید به درستی خود را بشناسی و سپس به رستگاری دست خواهی یافت.
مشو زانها که گویند هرچه جارا
نباشد آن نباشد پادشا را
هوش مصنوعی: به کسانی اعتماد نکن که می‌گویند هر چیزی که دیده نشود، وجود ندارد. این افراد از درک واقعیات بزرگتر و ناشناخته‌ها ناتوانند.
که باشد این سخن عین حماقت
مشو مستغرق شین حماقت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این سخن نماد واقعی احمق بودن است، پس خود را در آن غرق نکنید و همراه آن نشوید.
مشو منکر تو بر احوال ایشان
که تادینت نگردد زان پریشان
هوش مصنوعی: به هیچ وجه وضعیت این افراد را انکار نکن، زیرا این انکار می‌تواند دین و ایمان تو را تحت تأثیر قرار دهد و باعث پریشانی شود.
بخود نتوانی این ره را بریدن
بسر باید بر ایشان دویدن
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی از این مسیر خارج شوی، دویدن به سمت آنها ضروری است.
بود مکشوف و گرددبر تو احوال
شوی فارغ هم از جاه و هم از مال
هوش مصنوعی: هر چیزی که پنهان باشد، به زودی برایت روشن می‌شود و تو از نظر مقام و ثروت بی‌نیاز و آرام خواهی بود.
اگر کشفت نمی‌گردد میسر
بنه رخ را بر آن خاک مطهر
هوش مصنوعی: اگر زیبایی‌ات به چشم نمی‌آید، چهره‌ات را بر آن زمین پاک بنما.
که تا آزاد گردد از کبایر
ببخشندت همه سهو و صغایر
هوش مصنوعی: برای اینکه از گناهان بزرگت آزاد شوی، باید به تو همه خطاها و گناهان کوچک را ببخشند.
لباس مغفرت پوشی در آن حال
ولی پوشیده باشد بر تو احوال
هوش مصنوعی: در آن حالت که لباس عفو و بخشش را بر تن داری، مراقب باش که حال و احوال درونی‌ات نمایان نشود.
بوقت مرگ دانی آن معانی
که روشن گرددت راز نهانی
هوش مصنوعی: در لحظه مرگ، حقیقت‌هایی را می‌فهمی که باعث می‌شود رازهای پنهان برایت روشن شوند.
کز آن حضرت کرامتها چه دیدی
چو شربتهای معنی را چشیدی
هوش مصنوعی: چرا که از آن بزرگوار کرامت‌ها و فضایل را دیده‌ای، وقتی که طعم و لذت معانی را چشیده‌ای.
چو پر کردی ز حضرت جام وصلت
نماند در درونت هیچ علت
هوش مصنوعی: وقتی که از رضایت و معیت معشوق سیراب شدی، دیگر هیچ دلیلی در درونت باقی نمی‌ماند.
هر آنکس گر کند بر تو سلامی
اگر او خود بود محروم و عامی
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو سلام کند، هرچند خود بی‌خبر و نادان باشد، باز هم قدر او را بدان.
سعادت یابد و اقبال و توبه
که چون بروی رسد از یار روضه
هوش مصنوعی: وقتی که به کسی عشق ورزیده و به او محبت کنیم، خوشبختی و موفقیت به سراغ‌مان می‌آید و اگر مانند گلی از معشوق خوشبو شویم، زندگی‌امان به بهشت تبدیل خواهد شد.
بسی دارم ازین در معانی
نمی‌گویم که تو نه اهل آنی
هوش مصنوعی: من در اینجا معانی زیادی دارم که نمی‌توانم بگویم، زیرا تو درک آن‌ها را نداری.
زیادت زین نمی‌آرم دگر گفت
درین معنی در تصدیق را سفت
هوش مصنوعی: دیگر درباره این موضوع صحبت نمی‌کنم، زیرا به اندازه کافی در این زمینه گفته شده است.
اگر محرم شوی روزی بدانی
شود مکشوف بر تو این معانی
هوش مصنوعی: اگر روزی به مقام فهم و آگاهی برسی، حقایق و معانی عمیق برایت نمایان خواهد شد.
ز آلایش دماغت چون شود پاک
گل تحقیق را بوئی ازین خاک
هوش مصنوعی: وقتی فکر و ذهن تو از آلودگی‌ها پاک شود، می‌توانی بوی گلی را در تحقیق خود احساس کنی که از این خاک نشأت گرفته است.
شود معلومت آنگه سرّ این کار
نماند در درونت هیچ انکار
هوش مصنوعی: زمانی متوجه حقیقت این موضوع خواهی شد که دیگر هیچ چیزی در درونت برای انکار کردن باقی نمانده باشد.
چو منکر باشی این افسانه خوانی
درین گفتن مرا دیوانه دانی
هوش مصنوعی: اگر تو این داستان را انکار کنی، در این سخن گفتن من، تو مرا دیوانه خواهی دانست.
چو بربستی بخود فرزانگی را
ندانی ذوق این دیوانگی را
هوش مصنوعی: وقتی خود را به خردمندی می‌مندی، نمی‌توانی طعم این شوریدگی را بچشی.
منم دیوانه ای مرد یگانه
نخواهم ترک کردن این فسانه
هوش مصنوعی: من یک دیوانه‌ام که هیچ‌گاه از این داستان خارج نخواهم شد و آن را ترک نخواهم کرد.
چو دانم ای برادر این فسون را
بجان ودل خریدم این جنون را
هوش مصنوعی: ای برادر، وقتی که می‌دانم این راز را، با همه وجودم این دیوانگی را پذیرفته‌ام.
طلاق عقل دادم علم بر سر
که باشد این جنون ما را میسر
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که از عقل خود جدا شوم و علم را به پا درآورم تا این دیوانگی‌ای که دارم برایم ممکن و آسان شود.
مبارک بر تو این فرزانگی باد
قرین عالم این دیوانگی باد
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوشبختی و خرد دارم، امیدوارم که این دنیا با تمام دیوانگیش برایت مملو از برکت باشد.
تو این معنی ندانی ای برادر
ارادت دار و خوش برخوان و بگذر
هوش مصنوعی: ای برادر، اگر این موضوع را نمی‌دانی، با محبت و با دل خوش به ادامه راهت بپرداز.
بمسکینی توان دانستن این راز
چو مسکین نیستی رو کار خود ساز
هوش مصنوعی: اگر در فقر و ناداری هستی، نمی‌توانی این راز را بفهمی؛ پس بهتر است به کار خودت ادامه بده و به وضع خودت بپرداز.
چو بربستم در فرزانگی من
بگویم رمزی از دیوانگی من
هوش مصنوعی: وقتی که در هوش و خرد خود از تدبیر فاصله گرفتم، بگذار بگویم که نشانه‌ای از جنون و دیوانگی‌ام را بیان می‌کنم.
اگر اهلی ز من این نکته بشنو
بگوش دل یقین ای مرد رهرو
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل من این نکته را بشنود، با تمام وجودش به آن ایمان بیاورد، ای مرد مسافر.
مثال او چو قرص آفتابست
وجودش دائماً پر نور و تابست
هوش مصنوعی: وجود او به مانند فصل تابستان درخشندگی و روشنی دارد و همیشه نورانی و تابان است.
ز نورش اهل معنی را قوام است
زبانش اهل صورت را نظام است
هوش مصنوعی: نور او به اهل معنا شکلی می‌دهد و زبان او برای اهل صورت، نظام و ساختار خاصی ایجاد می‌کند.
حجاب از جانب شخص است دائم
که باشد از غذای نفس قائم
هوش مصنوعی: حجاب و مانع فاصله‌گذاری از جانب خود انسان وجود دارد و همیشه به عنوان یک مانع در برابر رشد و تکامل روحی و نیازهای درونی او عمل می‌کند.
از آن جانب همیشه نور و تاب است
چه جای پرده و جای حجاب است
هوش مصنوعی: همیشه از آن طرف نور و روشنی وجود دارد، پس چه نیازی به پرده و حجاب است؟
اگر یک دم حجابی پیش گردد
هزاران فتنه ظاهر بیش گردد
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای حجاب و پرده‌ای کنار رود، هزاران مشکل و آشفتگی نمایان خواهد شد.
محیط بحر او موجی برآرد
هزاران در و گوهر بر سرآرد
هوش مصنوعی: در دل دریا، موج‌ها به وجود می‌آیند و هزاران در و گوهر را به سطح آب می‌آورند.
ز بحرش بحر حیوان چون روان کرد
بهر قالب که در شد جان جان کرد
هوش مصنوعی: از دریا به دنیای حیوانات در آمد و جان جان بخشید به هر شکلی که وارد آن شد.
بجای هر گلی دلجوی باشد
چو بینی آب او زین جوی باشد
هوش مصنوعی: هر گل زیبا و دوست‌ داشتنی را با دل‌جوی بودنش می‌شناسیم، و اگر نیک نگاه کنی، آب جاری آن چیزی است که باعث جذابیت و زیبایی‌اش می‌شود.
الف یکتاست لیک اندر معانی
ندانی هیچ تا او را ندانی
هوش مصنوعی: الف یکی است، اما در معانی و مفاهیمش نمی‌توانی هیچ چیز را بفهمی تا زمانی که به عمق آن پی ببری.
معانی جمله موقوفست بروی
نهانی جمله مکشوف است بروی
هوش مصنوعی: معانی جملات به صورت پنهان در دل آن‌ها نهفته است و آنچه که از ظاهر جملات برمی‌آید، کاملاً نمایان و روشن است.
از آن خالی نباشد هیچ حرفی
معانی دان وجودش را چو ظرفی
هوش مصنوعی: هیچ کلامی نیست که از معانی خالی باشد، وجود او مانند ظرفی پر از معانی است.
بباطن زو بود ترتیب کلمه
ازو ظاهر شودترتیب کلمه
هوش مصنوعی: در دل او، سازماندهی کلمات وجود دارد که از آن، ظاهر و شکل کلمات آشکار می‌شود.
نباشد یک الف یک حرف یک طرف
نه معنی و نه صورت بس کن این حرف
هوش مصنوعی: نباید چیزی بدون دلیل و معنا وجود داشته باشد؛ نه تنها حرفی که بی‌معنی است، بلکه هیچ چیز نمی‌تواند تنها به خاطر خود وجود داشته باشد. این بحث را متوقف کن.
که این از فهم هر غیری بعید است
قریب این سخن اهل سعید است
هوش مصنوعی: این موضوع به گونه‌ای مطرح شده که درک آن برای دیگران دشوار است، اما افرادی که شایسته و خوشبخت‌اند، به خوبی می‌توانند این سخن را درک کنند.
اگر زین شیوه گویم تا بمحشر
بود یک قطره از آن بحر اخضر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از این سبک صحبت کنم تا روز قیامت، یک قطره از آن دریا را هم نخواهم گفت.
از این شیوه بپردازم سخن را
بنوعی دیگر آغازم سخن را
هوش مصنوعی: می‌خواهم از این روش کنار بروم و صحبت را به شیوه‌ای متفاوت شروع کنم.