گنجور

بخش ۳ - آغاز سخن

تمامت طول و عرض آفرینش
ز بهر تست اگر داری تو بینش
بهشت و دوزخ و رضوان و مالک
فروع واصلش از منها و ذلک
برای تست جمله آفریده
ترا از بهر حضرت برگزیده
اگرچه بس شریفت آفریدند
پی شغل بزرگت پروریدند
ببازی در میاور کار خود را
شناسا شو تو از خود نیک و بد را
بجان ودل شنو ا زمن سخن را
بجو از اصل اصل خویشتن را
نگر تادر چه شغل و در چه کاری
مکن با جان خود زنهار خواری
ببین تا خود چه چیزی وز کجائی
بجو از خویش اصل آشنائی
بچشم باطن خود خویش را بین
به ریش وسبلتی ای مرد مسکین
نه چشمی نه سری نه دست ونه پا
بمعنی زین همه هستی مبرا
بصورت آنی از چه غیر اینی
تو معنی بین اگر مرد یقینی
توئی تو گر تو خود را بازیابی
مقام فخر و عز و ناز یابی
نه چشم و صورتی ای مرد ره رو
تو صورت بین مشو زنهار بشنو
توئی اعجوبهٔ صنع الهی
توئی مقصود صنع پادشاهی
توئی و تونهٔ جانا تو بشنو
نداند این سخن جز مرد رهرو
طلسم بند وزندانست صورت
از آن زندان برون شو بی ضرورت
تو جسم و صورت خود را قفس دان
چو بشکستی شدی فی الحال پران
اگر هستی کبوتر ور خودی باز
قفس بشکن بجای خویش شو باز
چو این آلات را از بهر صورت
بتو دادند ترا شد این ضرورت
که تا تخم سعادت را نشانی
که چون آنجا رسی بی پر نمانی
نباید در شقاوت خرج کردن
از آن دوزخ نباید درج کردن
کمال خویش اینجا کسب کن هان
تو خود را از طلسم جسم برهان
مزین کن بحکمت جان خود را
که تا عارف شوی هر نیک و بد را
وجود خود بحکمت کن تو گلشن
که تا احوال گردد بر تو روشن
بچشم باطن خود گوش میدار
که تا کج بین نگردی آخر کار
حقیقت راه خود را باز بینی
مبادا باطل از حق برگزینی
تو راه شرع را ره دان حقیقت
که تا باشی تو از اهل طریقت
خلاف شرع جمله باطل آمد
وزان بی‌حاصلیها حاصل آمد
اگر خواهی که یابی نزد حق بار
سرکوی شریعت را نگهدار
سر موئی مگر دان از شریعت
که تا یابی تو ذوقی از حقیقت
ز خواب و خوردو خفت و گفت زنهار
بتدریج اندک اندک کم کن ای یار
که تا صافی شوی خود را بدانی
کزان دانش فزائی زندگانی
بچشم خود جمال خویش بنگر
که هستی تو در این ویرانه درخور
غریبی اندرین ویرانه گلخن
فراموشت شد آن آباد گلشن
بخود بازآی و عزم آن سفر کن
بمحسوسات بر یکسر گذر کن
وطنگاه نخستین تو آنست
که ازچشم سرت دایم نهانست
اگر تو دوست داری آن وطنگاه
شوی از خاصگان حضرت شاه
چو تو با معدن اصلی روی زود
خدا گردد در این حال از تو خوشنود
مشو زنهار گرد آلود این خاک
که تا راهت بود بالای افلاک
ز لذات بهیمی روی برتاب
که تا خوشرو شوی چون تیر پرتاب
ملک را خدمت دیوان مفرمای
ملک را کار در دیوان مفرمای
که تا مستوجب هر بدنگردی
سزای جای دیو و دد نگردی
رفیقان بد و نیکند با تو
همه چون دانه و ریگند با تو
چو کبر و بخل و حرص و شهوت و آز
همان مکر و حسد پس کبر و پس ناز
ز نیکان چون تواضع پس قناعت
پس آنگاهی سخا و جود و طاعت
چو علم و حکمت و پرهیزکاری
پس آنگه پیشه کن در بردباری
مبدل کن تو آنها را باینها
که تا سودت شود جمله زیانها
چو شد تبدیل اخلافت میسر
شوی صافی و روحانی و انور
بفکرت چشم معنی را کنی باز
شود معلومت آنگه سر هر راز
هر آن چیزی که در کون و مکانست
نشان هر یک اندر تو عیانست
درونت جوهری بر جمله افزون
بود اصلش ورای هفت گردون
تو تادانای آن جوهر نگردی
ز توظاهر نگردد هیچ مردی
شناسش چون یکی را حاصل آمد
حقیقت دان که آنکس واصل آمد
بود مقصود ره دانستن اوی
چو دانستی بری از این مکان روی
همه سختی اعمال و عبادت
شدن مرتاض و کردن ترک عادت
منازل قطع کردن ره بریدن
شب وروز اندر آن وادی دویدن
مراد آنست کان جوهر بدانی
خوری زان دانش آب زندگانی
چو علمت با خبر انباز گردد
عمل با هر دو آن دمساز گردد
مدد بخشد خدایت از هدایت
شوی صاحب قدم اندر هدایت
ز هستیهای خود درویش گردی
شناسای وجود خویش گردی
چو زان دانش کنی حاصل ضیا را
بقدر خویش بشناسی خدا را
اگرچه هست آن جوهر گزیده
حقیقت دان که هست آن آفریده
زبان عاجز شود از شرح ذاتش
ولی بعضی توان گفت از صفاتش
ورا بخشید معبود یگانه
ز لطف خود صفات بیگانه
بود یک رویش اندر حضرت پاک
شود زان روی دیگر او طربناک
ز روی دیگر او کار تو سازد
بنور خویش جسمت را نوازد
نه خارج از بدن باشد نه داخل
نداند این سخن جز مرد کامل
شناسائی گهر کار عزیز است
نداند هر کسی کان خود چه چیز است
بتازی آن گهر را روح خوانند
ازو مردم به جز نامی ندانند
ورای روح سرّی هست دائم
که روح از سرّ آن نور است قائم
نظام سرّ و روح از سرّ سر دان
کزان نورند دائم هر دو گردان
تو سرّ سر بخوانش یا خفی دان
ز هر کس این حکایت مختفی دان
تمامت انبیا زنده بدانند
که آن سر خفی را می‌بدانند
مزین اولیا زان نور باشند
از آن پیوسته زان مسرور باشند
نداده هیچکس را دیگر آن نور
تمامت گشته‌اند زان نور مهجور
بنور قلب و عقل و روح عامی
شود پیدا چو دارد نیکنامی
بدان هر کس که شد زنده نمیرد
فنا دیگر گریبانش نگیرد
سخن چون منغلق خواهید ای یار
نباید گفت منکر گردد اغیار
بلی سرّ خفی را جز که ابرار
نداند دیگری از جمع احرار
نیابد هیچکس زان جمله بنیاد
سرای آن گهر جز آدمی زاد
سزای روح قدسی آدم آمد
که فخر ملّک و تاج عالم آمد
بصورت قبلهٔ روحانیان شد
بمعنی پیشوای انس و جان شد
مزیّن چون بدان گوهر شد آدم
امانت داشتن گشتش مسلم
بدان گوهر کشیدن شاید آن یار
که بود آدم بدان جوهر سزاوار
چون دارد نسبتی با حضرت پاک
بدان نسبت کشید آن یار چالاک
چوآدم گشت از آن جوهر مُزّین
امانت داشتن را شد مبیّن
یقین گشتش که در باب فتّوت
امانت داشتن هست از مروت
چو آدم شد بدان خلعت مکّرم
از آن گنج مروّت گشت خرّم
بجان میداشت آدم پاس آن گنج
که تا از دشمنش ناید بدو رنج
امین آن امانت آدم آمد
که ثابت در دیانت آدم آمد
امانت داشتن کاری عظیمست
دل سنگین کوه از وی دو نیم است
زمین و آسمان را نیست یارا
پذیرفتن نهان و آشکارا
بجان و دل کند آدم قبولش
گهی خواند ظلوم و گه جهولش
گهی عاصی و گه عادیش خوانند
بصورت دورش از جنت برانند
چو بیند کو شکسته شد ز عصیان
بخواهد عذر او کش عذر نسیان
عتابی ظاهرا بر وی براند
براه باطنش با خویش خواند
خراب آباد گردد او بصورت
باشگ چشم شوید آن کدورت
شود گنج امانت را سزاوار
که تا پوشیده میدارد ز اغیار
خرابی جای گنج پادشاه است
چه دانی تا خرابی خود چه جاه است
عتاب دوستان خورشید جانست
بسا صلحی که اندر وی نهانست
بنای دوستی خود بر عتابست
عتاب اندر محبت فتح بابست
محبت چون که بر آدم اثر کرد
بکلی خویش را از خود بدر کرد
قبول منصب علم اسامی
همان حور و قصور شاد کامی
خوشیهای بهشت هشتگانه
همان عیش و حیات جاودانه
نعیم هشت خلد از کارسازی
بیک گندم بداد از پاکبازی
تمامت طوق و تاج و تخت جنت
نهاد اندر ره عشق و محبت
یقین بودش که با آن برگ و آن ساز
نشاید عشقبازی کردن آغاز
فداکردی همه اندر ره عشق
که تا بارش بود بر درگه عشق
مجرد شد از آن جمله علایق
برو مکشوف شد جمله حقایق
نظر افتادش اندر گوهر فقر
گمان برد او که باشد رهبر فقر
زبان حال خواجه گفتش ای باب
بدست من شود مفتوح این باب
بمعنی زان سبق بردم ز اخوان
که من برداشتم این گوهر از کان
چوخاص ماست این گوهر توئی باب
بیاری زن قدم این نکته دریاب
تمامت انبیا جویای آنند
در این ره جمله از ما باز مانند
چو آمد اختصاص ماش مانع
ببویش هر یکی گشتند قانع
دل خود را برون آور از آن بند
ببوی فقر قانع باش و خرسند
نیارد کرد کس آن را تمنا
که اقطابند و خاص حضرت ما
بود در امتم هر جا غریبی
ازین گوهر بود او را نصیبی
بهین امتان از بهر اینند
که اندر حفظ این گوهر امینند
بسمع دل چو بشنید این ندا را
گزید از بهر خود راه مدارا
بدانست آدم از راه نبوت
که خاص او نیامد این فتوت
طریق عشقبازی کرد آغاز
گهی با راز می‌بد گاه با ناز
امانت را بجان میداشت پاسی
ز حوطی قرب می‌نوشید کاسی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تمامت طول و عرض آفرینش
ز بهر تست اگر داری تو بینش
هوش مصنوعی: تمام ابعاد و گستره‌ی خلقت به خاطر توست، اگر دید و درک خوبی داشته باشی.
بهشت و دوزخ و رضوان و مالک
فروع واصلش از منها و ذلک
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم و نعمت‌های خداوندی و سرپرستی او، همه از خداوند سرچشمه می‌گیرند و به او مرتبط هستند.
برای تست جمله آفریده
ترا از بهر حضرت برگزیده
هوش مصنوعی: برای آزمایش و سنجش تو را آفریده‌اند، زیرا تو از میان همه، برای مقام والای خاصی انتخاب شده‌ای.
اگرچه بس شریفت آفریدند
پی شغل بزرگت پروریدند
هوش مصنوعی: اگرچه تو را با ویژگی‌های نیکو خلق کرده‌اند و برای انجام کارهای بزرگ تربیت کرده‌اند،
ببازی در میاور کار خود را
شناسا شو تو از خود نیک و بد را
هوش مصنوعی: به خودت بیاندیش و درست و نادرست را بشناس، تا به چالش‌ها و وظایف خود پی ببری و کارهایت را به درستی انجام دهی.
بجان ودل شنو ا زمن سخن را
بجو از اصل اصل خویشتن را
هوش مصنوعی: با دل و جان به سخنان من گوش کن و از ریشه وجود خود، حقیقت خود را جستجو کن.
نگر تادر چه شغل و در چه کاری
مکن با جان خود زنهار خواری
هوش مصنوعی: مواظب باش که در چه شغلی و چه کاری مشغول هستی؛ به هیچ وجه با روح و جان خود، خود را در وضعیت نکبت و ذلت قرار نده.
ببین تا خود چه چیزی وز کجائی
بجو از خویش اصل آشنائی
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی کن و ببین که از کجا آمده‌ای و چه چیزهایی را درون خودت جست‌وجو می‌کنی تا با اصل و ریشه‌ات آشنا شوی.
بچشم باطن خود خویش را بین
به ریش وسبلتی ای مرد مسکین
هوش مصنوعی: با نگاه عمیق و درون‌نگرانه به خودت توجه کن و ببین که وضعیت واقعی‌ات چیست، ای مرد بیچاره.
نه چشمی نه سری نه دست ونه پا
بمعنی زین همه هستی مبرا
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی تعبیر می‌کند که در عالم وجود، هیچ چیز و هیچ نشانی از جسم و ماده وجود ندارد. به عبارتی، همه چیز از قید و بند ظاهری آزاد است و از این لحاظ، وجود عاری از هر گونه شکل و ظاهری است.
بصورت آنی از چه غیر اینی
تو معنی بین اگر مرد یقینی
هوش مصنوعی: اگر به صورت آنی و بدون تردید به حقیقت نگاه کنی، متوجه می‌شوی که چیزی جز این لحظه وجود ندارد.
توئی تو گر تو خود را بازیابی
مقام فخر و عز و ناز یابی
هوش مصنوعی: اگر خودت را بشناسی و به ارزش‌های درونیت پی ببری، به مقام و جایگاه بالایی دست خواهی یافت و می‌توانی به فخر و افتخار خود ببالیدی.
نه چشم و صورتی ای مرد ره رو
تو صورت بین مشو زنهار بشنو
هوش مصنوعی: ای مردی که در مسیر حرکت می‌کنی، به جای اینکه به ظاهر و چهره‌ها توجه کنی، مواظب باش و به سخنان گوش بده.
توئی اعجوبهٔ صنع الهی
توئی مقصود صنع پادشاهی
هوش مصنوعی: تو یک شگفتی خلق خدا هستی و هدف از آفرینش پادشاهی.
توئی و تونهٔ جانا تو بشنو
نداند این سخن جز مرد رهرو
هوش مصنوعی: تو هستی و جان من به تو وابسته است، این سخن را تنها مردان راه‌رو می‌فهمند، نه دیگران.
طلسم بند وزندانست صورت
از آن زندان برون شو بی ضرورت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آزادی و رهایی از قید و بندهای زندگی یا مشکلات به ما نیاز دارد که از وضعیت فعلی خود خارج شویم و بدون نیاز به دیگران، به دنبال راهی برای تغییر و تحول باشیم.
تو جسم و صورت خود را قفس دان
چو بشکستی شدی فی الحال پران
هوش مصنوعی: اگر جسم و ظاهر خود را مانند زندان ببینی، زمانی که از آن رها شوی، بلافاصله به آزادی و پرواز می‌رسی.
اگر هستی کبوتر ور خودی باز
قفس بشکن بجای خویش شو باز
هوش مصنوعی: اگر همچون کبوتر آزادی، پس قفس را بشکن و به جایگاه واقعی خود برگرد.
چو این آلات را از بهر صورت
بتو دادند ترا شد این ضرورت
هوش مصنوعی: زمانی که این ابزارها را برای شکل‌گیری تو در اختیارت گذاشتند، این امر برای تو تبدیل به یک نیاز شد.
که تا تخم سعادت را نشانی
که چون آنجا رسی بی پر نمانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشانی از تخم سعادت پیدا نکنی، نمی‌توانی به آنجا برسی و در آن‌جا احساس امنیت کنی.
نباید در شقاوت خرج کردن
از آن دوزخ نباید درج کردن
هوش مصنوعی: انسان نباید در سختی‌ها و بدبختی‌ها سرمایه‌گذاری کند، زیرا عاقبت بدی در انتظار اوست.
کمال خویش اینجا کسب کن هان
تو خود را از طلسم جسم برهان
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و سعی کن با کسب معرفت و روحانیّت، از بند و محدودیت‌های جسمی رها شوی.
مزین کن بحکمت جان خود را
که تا عارف شوی هر نیک و بد را
هوش مصنوعی: جان خود را با علم و حکمت آراسته کن تا بتوانی به درک عمیق‌تری از نیک و بد در زندگی دست یابی و در نتیجه عارف شوی.
وجود خود بحکمت کن تو گلشن
که تا احوال گردد بر تو روشن
هوش مصنوعی: خود را با حکمت و آگاهی بیارای، تا زندگی‌ات روشن‌تر و واضح‌تر شود.
بچشم باطن خود گوش میدار
که تا کج بین نگردی آخر کار
هوش مصنوعی: با دقت به درون خود نگاه کن و توجه کن که تا چه حد می‌توانی بینش صحیحی داشته باشی، تا در نهایت به اشتباه نیفتی.
حقیقت راه خود را باز بینی
مبادا باطل از حق برگزینی
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت برسید، باید مسیر خود را دقیقاً بررسی کنید و مواظب باشید که دچار اشتباه نشوید و بدی را به جای خوبی انتخاب نکنید.
تو راه شرع را ره دان حقیقت
که تا باشی تو از اهل طریقت
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت، باید به مسیر شرع پایبند باشی، تا اینکه در زمره اهل طریقت قرار بگیری.
خلاف شرع جمله باطل آمد
وزان بی‌حاصلیها حاصل آمد
هوش مصنوعی: تمام آنچه که بر خلاف اصول دین و شرع است، بی‌ارزش و بی‌فایده خواهد بود و از آنچه که به نظر بی‌نتیجه می‌آید، نتیجه‌ای به دست خواهد آمد.
اگر خواهی که یابی نزد حق بار
سرکوی شریعت را نگهدار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در نزد خدا به درجۀ بالایی برسی، باید اصول و قواعد دین را با دقت رعایت کنی و از آنها محافظت کنی.
سر موئی مگر دان از شریعت
که تا یابی تو ذوقی از حقیقت
هوش مصنوعی: اگر در عمق شریعت آگاهی پیدا کنی، ممکن است به درک و لذت از حقیقت نزدیک شوی.
ز خواب و خوردو خفت و گفت زنهار
بتدریج اندک اندک کم کن ای یار
هوش مصنوعی: ای یار، کم کم و به تدریج این خواب و خواب‌آلودگی و آرامش و گفتگو را کنار بگذار.
که تا صافی شوی خود را بدانی
کزان دانش فزائی زندگانی
هوش مصنوعی: برای اینکه خود را بشناسی و به درستی درک کنی، باید از اشتباهات و ناپاکی‌ها پاک شوی. این پاکی و روشنی باعث می‌شود که زندگی‌ات غنی‌تر و پرmeaning‌تر شود.
بچشم خود جمال خویش بنگر
که هستی تو در این ویرانه درخور
هوش مصنوعی: به چشم خود زیبایی خودت را ببین، زیرا وجود تو در این ویرانه ارزشمند است.
غریبی اندرین ویرانه گلخن
فراموشت شد آن آباد گلشن
هوش مصنوعی: در این ویرانه از غم و اندوه، یاد آن باغ سرسبز و آباد از ذهنت رفته است.
بخود بازآی و عزم آن سفر کن
بمحسوسات بر یکسر گذر کن
هوش مصنوعی: به خودت بیاندیش و تصمیم بگیر که سفری را آغاز کنی، به تمامی محسوسات خود توجه کن و از آن‌ها عبور کن.
وطنگاه نخستین تو آنست
که ازچشم سرت دایم نهانست
هوش مصنوعی: اولین جایگاهی که برای تو وجود دارد، جایی است که همیشه از نگاه چشمانت پنهان است.
اگر تو دوست داری آن وطنگاه
شوی از خاصگان حضرت شاه
هوش مصنوعی: اگر تو می‌خواهی در زمره‌ی افراد خاص و ویژه‌ی دربار قرار بگیری، باید به میهن و سرزمین خود اهمیت بدهی و آن را دوست داشته باشی.
چو تو با معدن اصلی روی زود
خدا گردد در این حال از تو خوشنود
هوش مصنوعی: زمانی که تو با خصلت واقعی خودت درخشان هستی، این باعث می‌شود که خداوند در این حالت از تو راضی و خرسند باشد.
مشو زنهار گرد آلود این خاک
که تا راهت بود بالای افلاک
هوش مصنوعی: از نزدیکی این زمین خاکی و دنیای پرآشوب دوری کن، زیرا وقتی که راهت به آسمان‌ها می‌رسد، هیچ چیز نمی‌تواند تو را متوقف کند.
ز لذات بهیمی روی برتاب
که تا خوشرو شوی چون تیر پرتاب
هوش مصنوعی: از لذت‌های حیوانی دوری کن تا بتوانی به زیبایی و خوش‌رویی دست پیدا کنی و مانند تیر شتابان و مؤثر باشی.
ملک را خدمت دیوان مفرمای
ملک را کار در دیوان مفرمای
هوش مصنوعی: به یک پادشاه توصیه می‌شود که کارهای حکومتی و امور مملکت را به دست دیوان و کارشناسان بسپارد و به آنها واگذار کند.
که تا مستوجب هر بدنگردی
سزای جای دیو و دد نگردی
هوش مصنوعی: تا زمانی که شایسته هر گونه بدی و عذاب نشوی، به سرنوشت جانوران و دیوان نیفتی.
رفیقان بد و نیکند با تو
همه چون دانه و ریگند با تو
هوش مصنوعی: دوستان خوب و بد تو، مانند دانه و ریگ هستند؛ به این معنا که هر دو نوع رابطه و افراد در زندگی تو وجود دارند.
چو کبر و بخل و حرص و شهوت و آز
همان مکر و حسد پس کبر و پس ناز
هوش مصنوعی: اکنون که خودپسندی، خودداری، طمع، شهوت، و آز در وجود آدمی وجود دارند، بدان که این صفات نیز به نوعی فریب و حسد هستند. بنابراین، خودپسندی و ناز نیز از همین دست صفات هستند.
ز نیکان چون تواضع پس قناعت
پس آنگاهی سخا و جود و طاعت
هوش مصنوعی: از نیکان باید تواضع و فروتنی را آموخت، سپس به قناعت و بسندگی دست یافت و بعد از آن به بخشندگی و کمک کردن دیگران و در نهایت به اطاعت و پیروی از اصول خوب زندگی پرداخت.
چو علم و حکمت و پرهیزکاری
پس آنگه پیشه کن در بردباری
هوش مصنوعی: وقتی دانش و حکمت و پرهیزکاری را به دست آوردی، سپس باید صبر و شکیبایی را پیشه yourself کنی.
مبدل کن تو آنها را باینها
که تا سودت شود جمله زیانها
هوش مصنوعی: آنها را به چیزهای دیگری تبدیل کن تا همه زیان‌ها به نفع تو بدل شود.
چو شد تبدیل اخلافت میسر
شوی صافی و روحانی و انور
هوش مصنوعی: وقتی که تغییر و تحول در رفتار و اخلاق تو ممکن شود، آن‌گاه پاک و نورانی می‌شوی و روحانی می‌گردی.
بفکرت چشم معنی را کنی باز
شود معلومت آنگه سر هر راز
هوش مصنوعی: اگر به فکر و اندیشه مراجعه کنی، چشمانت به درک معانای عمیق باز خواهد شد و آن زمان می‌توانی به رازی بزرگ پی ببری.
هر آن چیزی که در کون و مکانست
نشان هر یک اندر تو عیانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان و در هر مکان وجود دارد، نشان و تصویر آن در وجود تو به وضوح نمایان است.
درونت جوهری بر جمله افزون
بود اصلش ورای هفت گردون
هوش مصنوعی: در دل تو ویژگی‌ای وجود دارد که بر همه چیز برتری دارد و منشأ آن فراتر از هفت آسمان است.
تو تادانای آن جوهر نگردی
ز توظاهر نگردد هیچ مردی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به عمق و کیفیت واقعی چیزی پی نبری، هیچ کس قادر نخواهد بود به خوبی تو را بشناسد.
شناسش چون یکی را حاصل آمد
حقیقت دان که آنکس واصل آمد
هوش مصنوعی: هرگاه شناخت شخصی به حقیقت دست یابد، بدان که او به مقام وصال و اتحاد با واقعیت رسیده است.
بود مقصود ره دانستن اوی
چو دانستی بری از این مکان روی
هوش مصنوعی: مقصود از راه، شناخت اوست و وقتی که او را شناختی، از این مکان دور شو.
همه سختی اعمال و عبادت
شدن مرتاض و کردن ترک عادت
هوش مصنوعی: تمامی دشواری‌های انجام اعمال و عبادت‌ها باعث می‌شود تا فرد زهد ورزد و عادت‌های ناپسند را رها کند.
منازل قطع کردن ره بریدن
شب وروز اندر آن وادی دویدن
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، شب و روز در آن سرزمین به دنبال پیشرفت و حرکت هستیم.
مراد آنست کان جوهر بدانی
خوری زان دانش آب زندگانی
هوش مصنوعی: هدف این است که بدانید که دانش واقعی و عمیق، همچون آب حیات است و باید آن را بشناسید و از آن بهره‌مند شوید.
چو علمت با خبر انباز گردد
عمل با هر دو آن دمساز گردد
هوش مصنوعی: وقتی که دانش تو به آگاهی کامل برسد، عمل‌های تو نیز با آن هماهنگ و سازگار خواهد شد.
مدد بخشد خدایت از هدایت
شوی صاحب قدم اندر هدایت
هوش مصنوعی: خدای تو به تو کمک کند و تو را راهنمایی کند تا در مسیر درست قدم بگذاری و راه درست را پیدا کنی.
ز هستیهای خود درویش گردی
شناسای وجود خویش گردی
هوش مصنوعی: اگر به ساده‌تر بگوییم، زمانی که از دنیای مادی و اموال خود دل بکنی و به سادگی زندگی کنی، در واقع به شناخت عمیق‌تری از وجود و ذات خود دست پیدا می‌کنی.
چو زان دانش کنی حاصل ضیا را
بقدر خویش بشناسی خدا را
هوش مصنوعی: وقتی که از آن دانش بهره‌مند شوی، به اندازه‌ای که شایسته‌اش هستی، نور و زیبایی را درک خواهی کرد و در نتیجه، خدا را بهتر شناخته و درک می‌کنی.
اگرچه هست آن جوهر گزیده
حقیقت دان که هست آن آفریده
هوش مصنوعی: هرچند آن جوهر ارزشمند و حقیقت را می‌شناسد، اما همچنان وجود دارد آنچه که ساخته و آفریده شده است.
زبان عاجز شود از شرح ذاتش
ولی بعضی توان گفت از صفاتش
هوش مصنوعی: زبان برای بیان حقیقت وجود او ناتوان است، اما برخی می‌توانند از ویژگی‌ها و صفات او صحبت کنند.
ورا بخشید معبود یگانه
ز لطف خود صفات بیگانه
هوش مصنوعی: با بخشش و رحمت بی‌نظیر پروردگار یکتا، ویژگی‌های ناپسند و بیگانه را از بندگانش می‌زداید و به آن‌ها Virtue و خوبی می‌بخشد.
بود یک رویش اندر حضرت پاک
شود زان روی دیگر او طربناک
هوش مصنوعی: در یک طرف وجودش به مقام مقدس و پاکی می‌رسد، اما در طرف دیگر، او شاداب و سرزنده است.
ز روی دیگر او کار تو سازد
بنور خویش جسمت را نوازد
هوش مصنوعی: از جانب او، با نور وجودش، به شغل و کار تو رونق می‌بخشد و وجودت را با لطافت و محبت دربر می‌گیرد.
نه خارج از بدن باشد نه داخل
نداند این سخن جز مرد کامل
هوش مصنوعی: این سخن نه در بیرون از وجود انسان است و نه در درون آن، تنها فردی کامل می‌تواند به این موضوع پی ببرد.
شناسائی گهر کار عزیز است
نداند هر کسی کان خود چه چیز است
هوش مصنوعی: شناخت ارزش واقعی خود کار دشواری است و هر کسی نمی‌داند که واقعاً چه چیزی درونش نهفته است.
بتازی آن گهر را روح خوانند
ازو مردم به جز نامی ندانند
هوش مصنوعی: برخی از افراد به زیبایی و ارزش‌های درونی یک چیز رازگونه اشاره می‌کنند و به جز نامش، درباره ماهیت واقعی آن چیزی نمی‌دانند.
ورای روح سرّی هست دائم
که روح از سرّ آن نور است قائم
هوش مصنوعی: در فراسوی روح، رازی همیشگی وجود دارد که روح به واسطه آن راز، نور و زندگی می‌بخشد.
نظام سرّ و روح از سرّ سر دان
کزان نورند دائم هر دو گردان
هوش مصنوعی: نظامی که در آن سرّ و روح وجود دارد، از سرّ حقیقی آگاه باش. زیرا این دو، همچون نوری همیشه در حال چرخش و حرکت‌اند.
تو سرّ سر بخوانش یا خفی دان
ز هر کس این حکایت مختفی دان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که می‌توانی از دانشی پنهان بهره‌برداری کنی یا به صورت مخفی از آن آگاه شوی، و این موضوع را تنها به افرادی خاص بگو و بگذار که دیگران از آن بی‌خبر باشند.
تمامت انبیا زنده بدانند
که آن سر خفی را می‌بدانند
هوش مصنوعی: تمام پیامبران آگاه هستند که آن راز نهفته را می‌دانند.
مزین اولیا زان نور باشند
از آن پیوسته زان مسرور باشند
هوش مصنوعی: اولیا به نور الهی تزئین یافته و از آن نور همیشه خوشحال و شاداب هستند.
نداده هیچکس را دیگر آن نور
تمامت گشته‌اند زان نور مهجور
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگر مانند تو نوری ندارد، چرا که آن نور خاص از دست رفته و دور افتاده است.
بنور قلب و عقل و روح عامی
شود پیدا چو دارد نیکنامی
هوش مصنوعی: وقتی که قلب و عقل و روح انسان نورانی و روشن شوند، خوبی و نیکنامی او به وضوح نمایان می‌شود.
بدان هر کس که شد زنده نمیرد
فنا دیگر گریبانش نگیرد
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی به کمال و حقیقت برسد، دیگر به زودی به مرگ و نیستی دچار نخواهد شد و فنا نمی‌تواند او را در چنگال خود بگیرد.
سخن چون منغلق خواهید ای یار
نباید گفت منکر گردد اغیار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی سخن بگویی که مانند یک کلام دلنشین و موزون باشد، باید مراقب باشی که دیگران آن را نفهمند و مورد تردید قرار دهند.
بلی سرّ خفی را جز که ابرار
نداند دیگری از جمع احرار
هوش مصنوعی: تنها افراد نیکوکار می‌توانند رازهای پنهان را درک کنند و دیگران از جمع آزادگان این قابلیت را ندارند.
نیابد هیچکس زان جمله بنیاد
سرای آن گهر جز آدمی زاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز انسان نمی‌تواند از آن معنای عمیق و بنیادین زندگی که در این کلام نهفته است، درک کند.
سزای روح قدسی آدم آمد
که فخر ملّک و تاج عالم آمد
هوش مصنوعی: سزای روح پاک آدم این است که او به شکوه و افتخار پادشاهی و تاج عالم دست یابد.
بصورت قبلهٔ روحانیان شد
بمعنی پیشوای انس و جان شد
هوش مصنوعی: او به صورت پیشوای روحانیان درآمد و به معنای رهبری انسان‌ها و جان‌ها شد.
مزیّن چون بدان گوهر شد آدم
امانت داشتن گشتش مسلم
هوش مصنوعی: زمانی که انسان با آن گوهر زیبا زینت یافد، بر او واجب شد که امانت‌دار باشد و این حقیقت برای او مسلم گردید.
بدان گوهر کشیدن شاید آن یار
که بود آدم بدان جوهر سزاوار
هوش مصنوعی: شاید آن دوست که آدمی از گوهرهای نیکوست، بتواند از این گوهرها به‌ خوبی استفاده کند و ارزش خود را نشان دهد.
چون دارد نسبتی با حضرت پاک
بدان نسبت کشید آن یار چالاک
هوش مصنوعی: چون او با شخصیت معصوم و پاکی نسبتی دارد، بنابراین آن یار سریع و زیرک هم به این نسبت اشاره می‌کند.
چوآدم گشت از آن جوهر مُزّین
امانت داشتن را شد مبیّن
هوش مصنوعی: زمانی که آدم از آن عنصر زیبا و گرانبها خلق شد، مفهوم امانت‌داری برای او آشکار گردید.
یقین گشتش که در باب فتّوت
امانت داشتن هست از مروت
هوش مصنوعی: او به این یقین رسید که داشتن امانت در موضوع جوانمردی، نشانه‌ای از مروت و شخصیت والاست.
چو آدم شد بدان خلعت مکّرم
از آن گنج مروّت گشت خرّم
هوش مصنوعی: وقتی که آدم به آن لباس با ارزش و محترم دست پیدا کرد، از آن گنج مهربانی و انسانیت خوشحال و شاداب شد.
بجان میداشت آدم پاس آن گنج
که تا از دشمنش ناید بدو رنج
هوش مصنوعی: آدم باید از گنجی که دارد مراقبت کند تا از دشمنانش آسیبی نبیند.
امین آن امانت آدم آمد
که ثابت در دیانت آدم آمد
هوش مصنوعی: مردی که به صداقت و امانت معروف است، به عنوان نشانه‌ای از زیبایی انسانیت و دیانت به دنیا آمد.
امانت داشتن کاری عظیمست
دل سنگین کوه از وی دو نیم است
هوش مصنوعی: نگهداری امانت و مسئولیت در کارها، یک وظیفه بسیار بزرگ و مهم است. حتی سنگینی دل کوه هم به خاطر این مسئولیت و بار سنگین، به دو نیم می‌شود.
زمین و آسمان را نیست یارا
پذیرفتن نهان و آشکارا
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به هیچ عنوان قادر نیستند وجود رازها و حقیقت‌های پنهان و نمایان را بپذیرند.
بجان و دل کند آدم قبولش
گهی خواند ظلوم و گه جهولش
هوش مصنوعی: آدم با جان و دل به او اعتماد می‌کند، ولی گاهی او را ظالم می‌خواند و گاهی دیگر او را جاهل می‌نامد.
گهی عاصی و گه عادیش خوانند
بصورت دورش از جنت برانند
هوش مصنوعی: گاهی او را نافرمان و گاهی مطیع می‌نامند، و به خاطر چهره‌اش از بهشت دور می‌کنند.
چو بیند کو شکسته شد ز عصیان
بخواهد عذر او کش عذر نسیان
هوش مصنوعی: وقتی کسی می‌بیند که دیگری به خاطر نافرمانی و خطاهایش دچار شکست و مشکل شده، باید از او درخواست عذرخواهی کند و به یاد آورد که همه ممکن است فراموش کنند یا اشتباه کنند.
عتابی ظاهرا بر وی براند
براه باطنش با خویش خواند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ظاهراً نکوهش‌های بسیاری به او نسبت داده می‌شود، اما در واقع او در درون خود با خویش در حال گفتگو و پیوند عمیق‌تری است.
خراب آباد گردد او بصورت
باشگ چشم شوید آن کدورت
هوش مصنوعی: در صورت دلکش و زیبا، خرابی‌ها می‌تواند به آبادانی تبدیل شود و آن کدورت و غم از دل‌ها زدوده گردد.
شود گنج امانت را سزاوار
که تا پوشیده میدارد ز اغیار
هوش مصنوعی: با ارزش است که امانت‌ها را در جایی مطمئن و مناسب نگه داریم تا از چشم دیگران دور بمانند.
خرابی جای گنج پادشاه است
چه دانی تا خرابی خود چه جاه است
هوش مصنوعی: وضعیت نابسامان و ویرانی محل گنجینه‌ی پادشاه به چه معناست؟ شاید ندانید که این ویرانی نیز نوعی مقام و بزرگی دارد.
عتاب دوستان خورشید جانست
بسا صلحی که اندر وی نهانست
هوش مصنوعی: سرزنش و انتقاد دوستان مانند نور خورشید است، زیرا در پس تمام این انتقادات، صلح و دوستی نهفته است.
بنای دوستی خود بر عتابست
عتاب اندر محبت فتح بابست
هوش مصنوعی: دوستی من بر پایه‌ی قهر و دلخوری بنا شده است، و این دلخوری در عشق در واقع راهی برای گشایش و شروع دوباره است.
محبت چون که بر آدم اثر کرد
بکلی خویش را از خود بدر کرد
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر انسان تاثیر می‌گذارد، او به طور کامل از ویژگی‌های خود دور می‌شود و خود را تغییر می‌دهد.
قبول منصب علم اسامی
همان حور و قصور شاد کامی
هوش مصنوعی: پذیرفتن مقام علمی همانند دریافت نام‌هایی از بهشت و سرای خوشبختی است.
خوشیهای بهشت هشتگانه
همان عیش و حیات جاودانه
هوش مصنوعی: خوشی‌های بهشت هشت‌گانه همان زندگی و لذت‌های ابدی هستند.
نعیم هشت خلد از کارسازی
بیک گندم بداد از پاکبازی
هوش مصنوعی: نعیم با یک دانه گندم هشت باغ بهشت را به دست آورد، زیرا با پاکی و صداقت عمل کرد.
تمامت طوق و تاج و تخت جنت
نهاد اندر ره عشق و محبت
هوش مصنوعی: تمامی زینت‌ها و امکانات بهشت را در راه عشق و محبت قرار داده‌اند.
یقین بودش که با آن برگ و آن ساز
نشاید عشقبازی کردن آغاز
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که با آن برگ و آن ساز، شروع کردن به عاشقانه بازی کردن مناسب نیست.
فداکردی همه اندر ره عشق
که تا بارش بود بر درگه عشق
هوش مصنوعی: تو همه چیزت را در راه عشق قربانی کردی تا باران عشق بر درگاهت ببارد.
مجرد شد از آن جمله علایق
برو مکشوف شد جمله حقایق
هوش مصنوعی: آزاد شدن از وابستگی‌ها باعث می‌شود حقایق به خوبی آشکار شوند.
نظر افتادش اندر گوهر فقر
گمان برد او که باشد رهبر فقر
هوش مصنوعی: او به زیبایی و ارزش‌های درونی فقر نگاه کرد و این‌گونه فکر کرد که شاید فقر خودش راهنمایی برای او باشد.
زبان حال خواجه گفتش ای باب
بدست من شود مفتوح این باب
هوش مصنوعی: خواجه به زبان حالش می‌گوید، ای کاش این در به روی من باز شود.
بمعنی زان سبق بردم ز اخوان
که من برداشتم این گوهر از کان
هوش مصنوعی: از دوستان آموختم و فهمیدم که من این گوهر را از معدن برمی‌دارم.
چوخاص ماست این گوهر توئی باب
بیاری زن قدم این نکته دریاب
هوش مصنوعی: این متن اشاره دارد به این که تو گوهر و ارزش خاصی هستی و به تشویق و کمک دیگران نیاز نداری. بنابراین، باید به این نکته توجه کنی که ارزش خود را بشناسی و مستقلاً روی پاهایت بایستی.
تمامت انبیا جویای آنند
در این ره جمله از ما باز مانند
هوش مصنوعی: تمام پیامبران در پی حقیقت هستند و همه در این مسیر به ما وابسته و مرتبط‌اند.
چو آمد اختصاص ماش مانع
ببویش هر یکی گشتند قانع
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی خاص و مختص یک فرد می‌شود، دیگران از آن دور شده و راضی می‌شوند که از آن بهره‌مند نشوند.
دل خود را برون آور از آن بند
ببوی فقر قانع باش و خرسند
هوش مصنوعی: دل خود را از آن زندان آزاد کن و با بوی فقر کنار بیا و راضی باش.
نیارد کرد کس آن را تمنا
که اقطابند و خاص حضرت ما
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نمی‌کند از ما خواسته‌ای داشته باشد، زیرا ما در مقام اقطاب و والایان قرار داریم.
بود در امتم هر جا غریبی
ازین گوهر بود او را نصیبی
هوش مصنوعی: در هر کجای جماعت من، اگر کسی غریبه‌ای از این گوهر وجود داشته باشد، او نیز سهمی از آن خواهد داشت.
بهین امتان از بهر اینند
که اندر حفظ این گوهر امینند
هوش مصنوعی: بهترین انسان‌ها به خاطر این هستند که در نگهداری این ارزش گرانبها و مهم، دلسوز و مراقب هستند.
بسمع دل چو بشنید این ندا را
گزید از بهر خود راه مدارا
هوش مصنوعی: وقتی دل این صدا را شنید، برای خودش راهی را انتخاب کرد تا با آرامش و تدبیر پیش برود.
بدانست آدم از راه نبوت
که خاص او نیامد این فتوت
هوش مصنوعی: آدم از طریق پیامبری متوجه شد که این جوانمردی برای او اختصاصی نیامده است.
طریق عشقبازی کرد آغاز
گهی با راز می‌بد گاه با ناز
هوش مصنوعی: روش عشق ورزی را آغاز کرد، گاهی با رموز مستی و گاهی با ناز و لوندی.
امانت را بجان میداشت پاسی
ز حوطی قرب می‌نوشید کاسی
هوش مصنوعی: او به معامله و امانت بسیار اهمیت می‌داد و برای این که به دیگران لطمه‌ای نرسد، از نوشیدنی که در ظرف خاصی قرار داشت، به آرامی می‌نوشید.

حاشیه ها

1392/02/07 14:05
امین کیخا

رضوان با مالک امده است بعضی بر این با ورند که چنانچه مالک فرشته دوزخ است رضوان فرشته بهشت است و انرا فارسی میدانند یعنی رزبان بوده است و ان فرشته ای است که رز و تاک های بهشت را میرویاند رز چنانچه می دانید درختچه انگور است. این باور در نوشته های استاد شفیع کدکنی فرزانه دیدم

1392/02/07 14:05
امین کیخا

اخلاف را اوادگان نیز گویند . دکتر بهار

1393/05/06 08:08
مینا ادیب

این کتاب از آثار عطار نیشابوری نیست بلکه از عطار لواسانی است. لطفا در گزینش آثار دقت نمایید.