بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
شنودم من که بودست اوستادی
که خر گم کرده را آواز دادی
چو کرد این کار سال شصت و هفتاد
پس هفتاد و یک در نزع افتاد
چو عزرائیلش اندر پرده آمد
مگر پنداشت خر گم کرده آمد
بجست از جای بودش روزنی پیش
برون کرد از در روزن سر خویش
زبان بگشاد کای یاران که هستید
خری باجل که دید اینجا فرستید
عزیزا هر که دلال خری راست
خری زیست و خری مرد و خری خاست
چو عیسی زنده میر ای زندهء پاک
که تا چون خر نمیری در گوی خاک
دو بیماریست جانت را و تن را
ز هر دو دور گردان خویشتن را
ز بیماری تن مرگت رهاند
به بیماری جان مرگت رساند
برو زین هر دو بیماری جدا شو
و یا گردآب چندینی بلا شو
تو رنجوری و رنجت آز دنیاست
که رنجوری مادرزاد عقبیست
اگر اینجا نگردد از تو آن دور
بمانی از کمال جاودان دور
چو در دنیا بمردن اوفتادی
یقین میدان که در عقبی بزادی
بدنیا در به مرگ افتادن تست
به عقبی در بمردن، زادن تست
چو اینجا مردی آنجا زادی ای دوست
سخن را باز کردم پیش تو پوست
خوشی این جهان خواری آنجاست
هوا و حرص بیماری آنجاست
به وقت مرگ جهدی کن به اکراه
که بیماریت نبود با تو همراه
اگر اینجا نه مرد کار آیی
به عقبی کودکی بیمار آیی
کسی کاینجا ز مادر کور زاید
دو چشم او به عقبی کی گشاید
کسی کو کور عقبی داشت جان را
چو کور این جهانست آن جهان را
ازینجا برد باید چشم روشن
وگر چشمی بود چون چشم سوزن
اگر با خود بری یک ذره نوری
بود ز آن نور خورشیدت حضوری
اگر یک ذره نورت گشت همراه
بقدر آن شوی ز اسرار آگاه
وز آن پس نور تو بر می فزاید
در تو پهن تو بر میگشاید
به بسیاری برآید اندک تو
شود دانای بالغ کودک تو
چو باهم آید آن نور فراوان
شود آن جمله بر جان تو تاوان
نه چون ریگ زمین بسیار گردد
بهم پیوندد و کهسار گردد
وگر بی هیچ نوری مرده باشی
میان صد هزاران پرده باشی
بمانی چون پیازی پوست بر پوست
همی سوزی چو نبود مغزت ای دوست
ز بی مغزی چنان در سوز مانی
که میسوزی نه شب نه روز دانی
وگر مغزی بود در پوست با تو
درون مغز آید دوست با تو
اگر در پردهٔ دل مغز داری
دلی پرکار و کاری نغز داری
چو تخم مرغ دارد مغز پرده
در آتش همچو یخ گردد فسرده
به مغز اندر ندارد نار کاری
که ممکن نیست جز در پوست ناری
چو خواهی کرد بر آتش گذاره
ترا از مغز اندک نیست چاره
بباید اندکت گر نیست بسیار
بباید دانهٔ گر نیست خروار
چو اندک باشدت بسیار گردد
چو یک دانه بود خروار گردد
ز تو گر دانهٔ معنی برآید
از آن صد شاخ چو طوبی برآید
نمیبینی درختان سرافراز
که هر یک بیش تخمی نیست ز آغاز
ز خود غایب مشو در هیچ حالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
همی چندان که از خود می درآیی
ز زیر صورت خود می برآیی
نه در صورت به صد معنی گذشتی
از آنگه آمدی تا میگذشتی
در اول نطفهٔ گشتی هم اینجا
کنون از عرش بگذشتی هم اینجا
همانی تو که بودی لیک آنست
که این ساعت ترا از حق نشانست
نشانی نه هویدا نه نهانیست
نشانیست آنک عین بینشانیست
چو از صورت برآیی در معانی
عیان گردد بچشم تو نشانی
ز صورت در گذر تا خاک گردی
که چون تو خاک گردی پاک گردی
کسی کو خاک گردد کل شود پاک
که اسرار دو عالم هست در خاک
ببین این جمله اسرار دگرگون
که سر میآورد از خاک بیرون
اگر نه خاک اصل پاک بودی
گل آدم کجا از خاک بودی
ولی با نفس سگ تا مینشینی
تو اسرار زمین هرگز نبینی
سگ نفس تو اندر زندگانی
برونست از نمکسار معانی
بخش ۱ - المقاله التاسعه: بدان ای پاک دین گر پاک آییبخش ۳ - الحکایه و التمثیل: به گورستان یکی دیوانه بگریست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنودم من که بودست اوستادی
که خر گم کرده را آواز دادی
هوش مصنوعی: میشنوم که استاد یا معلمی بوده که به گمشدهها کمک میکرده و به آنها راهنمایی میداده.
چو کرد این کار سال شصت و هفتاد
پس هفتاد و یک در نزع افتاد
هوش مصنوعی: وقتی این کار در سال ۶۷۰ انجام شد، پس از آن در سال ۷۱ دچار مشکلاتی شد و به سختی افتاد.
چو عزرائیلش اندر پرده آمد
مگر پنداشت خر گم کرده آمد
هوش مصنوعی: وقتی که عزرائیل (فرشته مرگ) در پرده ظاهر شد، او تصور کرد که فقط یک خر گم شده را پیدا کرده است.
در واقع، این بیان به این اشاره دارد که انسانها گاهی از مسائل بزرگ و جدی غافل هستند و آنها را با مسائل کماهمیت اشتباه میگیرند.
بجست از جای بودش روزنی پیش
برون کرد از در روزن سر خویش
هوش مصنوعی: او از جای خود برخاست و روزنهای پیدا کرد و سرش را از در آن روزنه بیرون آورد.
زبان بگشاد کای یاران که هستید
خری باجل که دید اینجا فرستید
هوش مصنوعی: هر کس که دارید، اکنون بیایید و به من گوش کنید. اگر اینجا کسی را میشناسید که نیاز به کمک دارد، او را به ما معرفی کنید.
عزیزا هر که دلال خری راست
خری زیست و خری مرد و خری خاست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، هر کسی که به دنبال یک دلخواه راست و واقعی باشد، مانند یک خر زندگی میکند، میمیرد و برمیخیزد.
چو عیسی زنده میر ای زندهء پاک
که تا چون خر نمیری در گوی خاک
هوش مصنوعی: مانند عیسی که زنده است، ای انسان پاک، باید به گونهای زندگی کنی که همچون حیوانات در خاک نمانی و زنده بمانی.
دو بیماریست جانت را و تن را
ز هر دو دور گردان خویشتن را
هوش مصنوعی: دو بیماری وجود دارد که هم جان و هم بدن را آزار میدهند، به همین خاطر باید خودت را از هر دو آنها دور نگهداری.
ز بیماری تن مرگت رهاند
به بیماری جان مرگت رساند
هوش مصنوعی: اگر از بیماری جسمی نجات یابی، به بیماری روحی دچاره شده و به مرگ میرسید.
برو زین هر دو بیماری جدا شو
و یا گردآب چندینی بلا شو
هوش مصنوعی: از این دو درد و مشکل دور شو، یا اینکه به دلایل مختلف، به شدت دچار مشکل نشو.
تو رنجوری و رنجت آز دنیاست
که رنجوری مادرزاد عقبیست
هوش مصنوعی: شما در حال تحمل درد و رنج هستید، اما باید بدانید که مشکلات و سختیهای این دنیا موقتی و وابسته به شرایط زندگی هستند، در حالی که رنجی که از ذات وجود شما ناشی میشود، از زمانهای گذشته با شما بوده و عمیقتر است.
اگر اینجا نگردد از تو آن دور
بمانی از کمال جاودان دور
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به خودت نرسی و به خودسازی نپردازی، از حقیقت و کمال ابدی دور خواهی ماند.
چو در دنیا بمردن اوفتادی
یقین میدان که در عقبی بزادی
هوش مصنوعی: زمانی که در این دنیا مردی، به خوبی بدان که در دنیای دیگر، دوباره به دنیا آمدهای.
بدنیا در به مرگ افتادن تست
به عقبی در بمردن، زادن تست
هوش مصنوعی: زندگی در دنیا به معنای رسیدن به مرگ است، و در عوض، بعد از مرگ، آغاز یک زندگی جدید را در بر دارد.
چو اینجا مردی آنجا زادی ای دوست
سخن را باز کردم پیش تو پوست
هوش مصنوعی: هرگاه در این مکان مردی وجود داشته باشد، در آنجا زادی (متولد شود). ای دوست، سخن را پیش تو به شکلی واضح بیان کردم.
خوشی این جهان خواری آنجاست
هوا و حرص بیماری آنجاست
هوش مصنوعی: خوشی و لذتهای این دنیا در دوری از خواستهها و حرص و افراط زندگی میکند و آرزوها تنها باعث بیماری و رنج ما میشوند.
به وقت مرگ جهدی کن به اکراه
که بیماریت نبود با تو همراه
هوش مصنوعی: در لحظهی مرگ تلاش کن که با اکراه و ناچاری زندگی را رها کنی، چرا که درد و بیماری تو همواره با تو نبوده است.
اگر اینجا نه مرد کار آیی
به عقبی کودکی بیمار آیی
هوش مصنوعی: اگر در این مکان کسی نتواند به خوبی کار کند، به گذشته برمیگردید و مانند یک کودک بیمار میشوید.
کسی کاینجا ز مادر کور زاید
دو چشم او به عقبی کی گشاید
هوش مصنوعی: اگر کسی در این دنیا به دنیا بیاید و از مادرش کور به دنیا بیافتد، او هرگز نمیتواند چشمهایش را به دنیای عقب و گذشته باز کند.
کسی کو کور عقبی داشت جان را
چو کور این جهانست آن جهان را
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا فقط به ظاهر چیزها نگاه میکند و عمق آنها را نمیبیند، مانند فردی است که در زندگی واقعی نابینا است. او به حقیقت جهان دیگر آگاه نیست و فقط در سطح زندگی میکند.
ازینجا برد باید چشم روشن
وگر چشمی بود چون چشم سوزن
هوش مصنوعی: از اینجا باید با امید و دل روشن رفت، وگرنه اگر چشمانت مانند چشمی سوزن باشد، نمیتوانی با روشنی و وضوح ببینی.
اگر با خود بری یک ذره نوری
بود ز آن نور خورشیدت حضوری
هوش مصنوعی: اگر با خودت یک ذره از نور خورشید را داشته باشی، آن نور تو را به حضور واقعی خواهد رساند.
اگر یک ذره نورت گشت همراه
بقدر آن شوی ز اسرار آگاه
هوش مصنوعی: اگر اندکی از نور تو با کسی همراه شود، به اندازه همان مقدار از اسرار آگاه خواهی شد.
وز آن پس نور تو بر می فزاید
در تو پهن تو بر میگشاید
هوش مصنوعی: پس از آن، نور وجود تو بیشتر میشود و در درون تو گسترش پیدا میکند.
به بسیاری برآید اندک تو
شود دانای بالغ کودک تو
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که اگر چه ممکن است دانش و تجربهی شما محدود باشد، اما با توجه به اطرافیانتان، میتوانید چیزهای زیادی یاد بگیرید و به رشد و پختگی برسید. در واقع، یادگیری و رشد غالباً از طریق تعامل با دیگران و مشاهدهی آنها به دست میآید.
چو باهم آید آن نور فراوان
شود آن جمله بر جان تو تاوان
هوش مصنوعی: وقتی که آن نور به هم بپیوندد، تمامی آن چیزها برای جان تو هزینه خواهد داشت.
نه چون ریگ زمین بسیار گردد
بهم پیوندد و کهسار گردد
هوش مصنوعی: اگر چه ریگهای زمین به تعداد بسیار وجود دارند، اما هیچگاه به یکدیگر متصل نمیشوند و به کوه تبدیل نمیشوند.
وگر بی هیچ نوری مرده باشی
میان صد هزاران پرده باشی
هوش مصنوعی: اگر بدون هیچ نشانهای از زندگی در میان هزاران پرده پنهان شده باشی، انگار که مردهای.
بمانی چون پیازی پوست بر پوست
همی سوزی چو نبود مغزت ای دوست
هوش مصنوعی: اگر همیشه مانند پیازی لایهلایه در زندگی باقی بمانی و تنها به ظاهر خود بپردازی، نه تنها بر خود آتش میزنی، بلکه بدون داشتن عمق و حقیقت در درونت، چیزی از تو نخواهد ماند.
ز بی مغزی چنان در سوز مانی
که میسوزی نه شب نه روز دانی
هوش مصنوعی: تو به گونهای در حال تلاش و رنج هستی که نه تنها در شب، بلکه حتی در روز هم نمیتوانی آرامش پیدا کنی. انگار فراموش کردهای چه میکنی و چگونه زندگی میکنی.
وگر مغزی بود در پوست با تو
درون مغز آید دوست با تو
هوش مصنوعی: اگر درون انسان مغزی باشد، او را با تو دوست میسازد.
اگر در پردهٔ دل مغز داری
دلی پرکار و کاری نغز داری
هوش مصنوعی: اگر در دل خود اندیشهای عمیق و معقول داری، پس قلبی پر از فعالیت و کارهای ارزشمند نیز خواهی داشت.
چو تخم مرغ دارد مغز پرده
در آتش همچو یخ گردد فسرده
هوش مصنوعی: وقتی که تخممرغ گرم شود، مغز آن درون پرده خود قرار دارد و اگر در آتش بماند، مانند یخ آب شده و سرد میشود.
به مغز اندر ندارد نار کاری
که ممکن نیست جز در پوست ناری
هوش مصنوعی: کاری که ممکن نیست، تنها در سطح و ظاهریش میتوان به آن پرداخت، نه در عمق و باطنش.
چو خواهی کرد بر آتش گذاره
ترا از مغز اندک نیست چاره
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بر آتش دلی را بسوزانی، باید بدانی که تدبیر و چارهای جز اندک اندیشه در مغزت نیست.
بباید اندکت گر نیست بسیار
بباید دانهٔ گر نیست خروار
هوش مصنوعی: باید کم کاری کنی اگر کار بزرگ نمیکنی، زیرا اگر کار کوچکی هم انجام نمیدهی، حتی دانهای هم نخواهی داشت.
چو اندک باشدت بسیار گردد
چو یک دانه بود خروار گردد
هوش مصنوعی: هرگاه چیزی اندک باشد، میتواند به مرور زمان بسیار و فراوان شود؛ همانطور که یک دانه میتواند به انبوهی تبدیل شود.
ز تو گر دانهٔ معنی برآید
از آن صد شاخ چو طوبی برآید
هوش مصنوعی: اگر از تو معنایی выходит، از آن صد شاخه چون درخت طوبی خواهد رویید.
نمیبینی درختان سرافراز
که هر یک بیش تخمی نیست ز آغاز
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی درختان بلند و سرسبز را که هر کدام از آغاز زندگیشان فقط یک دانه بودند؟
ز خود غایب مشو در هیچ حالی
که تا هر ساعتی گیری کمالی
هوش مصنوعی: هرگز از خودت غافل نشو، زیرا در هر زمانی ممکن است به یک کمال و پیشرفت جدید دست پیدا کنی.
همی چندان که از خود می درآیی
ز زیر صورت خود می برآیی
هوش مصنوعی: هر چقدر از خودت فاصله بگیری و به درون خود سرک بکشی، به همان اندازه از ظاهرت و آنچه که به چشم میآید، دور میشوی.
نه در صورت به صد معنی گذشتی
از آنگه آمدی تا میگذشتی
هوش مصنوعی: تو با هزاران معنی و مفهوم از مقابل من گذشتی و سپس به جایی رسیدی که دیگر به سادگی عبور کردی.
در اول نطفهٔ گشتی هم اینجا
کنون از عرش بگذشتی هم اینجا
هوش مصنوعی: در آغاز که نطفهای بودی، حالا که به اینجا رسیدهای، از عرش و بالاتر هم گذشتهای.
همانی تو که بودی لیک آنست
که این ساعت ترا از حق نشانست
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که همیشه بودی، اما این لحظه چیزی که تو را از حقیقت مشخص میکند، این است که اکنون در چه وضعیتی قرار داری.
نشانی نه هویدا نه نهانیست
نشانیست آنک عین بینشانیست
هوش مصنوعی: نشانی وجود ندارد که بهراحتی دیده شود یا بهدست نیاید. این نشانی مشابه بینشانی است و واقعاً نمیتوان آن را مشخص کرد.
چو از صورت برآیی در معانی
عیان گردد بچشم تو نشانی
هوش مصنوعی: وقتی که از ظاهر بیرون بیایی، معنای عمیقتر و واقعیتری در دید تو نمایان میشود.
ز صورت در گذر تا خاک گردی
که چون تو خاک گردی پاک گردی
هوش مصنوعی: از شکل و ظاهر بگذر و به جایگاه خاکی خود نگاهی بینداز، که وقتی به خاک تبدیل شوی، پاک و خالص خواهی شد.
کسی کو خاک گردد کل شود پاک
که اسرار دو عالم هست در خاک
هوش مصنوعی: کسی که به سرشت خاک برگردد، پاک و خالص میشود، زیرا رازی از دو جهان در این خاک نهفته است.
ببین این جمله اسرار دگرگون
که سر میآورد از خاک بیرون
هوش مصنوعی: نگاه کن به این جمله که به شکل دیگری بیان میشود و از دل خاک به سطح میآید.
اگر نه خاک اصل پاک بودی
گل آدم کجا از خاک بودی
هوش مصنوعی: اگر خاک خالص و پاک نبود، پس چگونه ممکن بود که گل آدمی از آن پدید آید؟
ولی با نفس سگ تا مینشینی
تو اسرار زمین هرگز نبینی
هوش مصنوعی: اگر با نفسی ناپاک و نادرست همراه شوی، هرگز به رازهای عمیق زندگی پی نخواهی برد.
سگ نفس تو اندر زندگانی
برونست از نمکسار معانی
هوش مصنوعی: نفس تو در زندگی مانند سگی است که از چشمهای پر از معانی بینهایت دور است.
حاشیه ها
1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی
بیت11: تو رنجوری و رنج تو زدنیاست
1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی
بیت 26:شود آن جمله بر جان تو تابان
توضیح: نور زیاد بر جان تاوان نمیشود، بلکه تابان میشود.
1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی
بیت 26 مصرع اول :چو باهم آیدت نور فراوان
نقل از چاپ اندیشه گستر
1398/01/05 02:04
متدین
بیت سوم فکر کنم خر گم کرده باشه نه کم کرده