گنجور

بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

سیاهی کرد در آبی نگاهی
بدید از آب رویی پر سیاهی
چو رویی دید نامعلوم و ناخوش
از آن زشتی دویدش بر سر آتش
چنان اندیشه کرد آن مرد دل تنگ
که هست آن مردم آب سیه رنگ
زفان بگشاد گفت ای صورت زشت
کدامین دیو در عالم ترا کشت
برآی از آب ای زشت سیه تاب
که در آتش همی پایی نه در آب
چو بر بیهوده بسیاری سخن گفت
ندانست و همه با خویشتن گفت
تو هم در آب رویت کن نگاهی
ببین تا خود سپیدی یا سیاهی
چو مرغ جان فرو ریزد پر و بال
ببینی روی خود در آب اعمال
سیه رویی سیاهی پیشت آرد
سپیدی در فروغ خویشت آرد
چو جان پاک در یک دم بدادی
قدم حالی در آن عالم نهادی
ز دنیا تا به عقبی نیست بسیار
ولی در ره وجود تست دیوار
ترا بانگ و خروش و گریه چندانست
که این نفس دبی هم صحبت جانست
اگر با نفس میری وای بر تو
بسی گرید ز سر تا پای بر تو
وگر بی نفس میری پاک باشی
چه اندر آتش و در خاک باشی
ترا چو جان پاکت رفت و تن مرد
نباید خویش را با خویشتن برد
که هر گاهی که تو از پیش مردی
بسا کس را که گوی از پیش بردی
زبانت هرچ بر خود می‌شمرد آن
چو زیر خاک رفتی باد برد آن
از آن پس عالم خاموشی آید
مقامات ره مدهوشی آید
برون پرده آید شور ایام
درون پرده خاموشیست و آرام
تو اینجایی ز خود آگاه از خویش
که آنجا آگهی برخیزد از پیش
چنان مستغرق آن نور گردی
که زآن لذت ز هستی دور گردی
و گر داری ازین برتر مقامی
تو داری اندرین قربت نظامی
مقرب آن بود کامروز بی خویش
بود آن حضرتش در پیش بی پیش
همه حق بیند و بی خویش گردد
به جوهر از دو گیتی بیش گردد
درین معنی که من گفتم شکی نیست
تو بی‌چشمی و عالم جز یکی نیست
مثالی باز گویم با تو از راه
مگر جانت شود زین راز آگاه
چه گر عمری بخون گردیدهٔ تو
مثالی مثل این نشنیدهٔ تو
به چشمت کی درآید چرخ گردون
که قدر او ز چشم تست افزون
همی هر ذرهٔ کان دیدهٔ تو
نیاید عین آن در دیدهٔ تو
که می‌گوید که گردون آن چنانست
که چشمت دید یا عقل تو دانست
پس آن چیزی که شد در چشم حاصل
مثالی بیش نیست ای مرد غافل
گرفتار آمدی در بند تمییز
مثالست این چه می‌بینی نه آن چیز
به صنع حق نگر تا راز بینی
حقیقتهای اشیا باز بینی
اگر اشیا چنین بودی که پیداست
سئوال مصطفی کی آمدی راست
که با حق مهتر دین گفت الهی
بمن بنمای اشیا را کماهی
اگر پاره کنی دل را به صد بار
نیاید آنچ دل باشد پدیدار
همین چشم و همین دست و همین گوش
همین جان و همین عقل و همین هوش
اگر زین می نیاری گشت آگاه
مبر زینجا سوی فسطانیان راه
خدا داند که خود اشیا چگونست
که در چشم تو باری باشکونست
بماند از مغز معنی پوست با تو
مثالی بیش نیست ای دوست با تو
تو پنداری که چیزی دیدهٔ تو
ندیدستی تو و نشنیدهٔ تو
مثال آن همی بینی وگرنه
یکیست این جمله در اصل و دگر نه
یکی کان یک برون باشد ز آحاد
نه آن یک را نشان باشد نه اعداد
همه باقی به یک چیزند جاوید
ز یک یک ذره می شو تا به خورشید
دو عالم غرق این دریای نور است
ولیکن نقش عالم ها غرورست
هر آن نقشی که در عالم پدیدست
دری بستست و حس آنرا کلیدست
کلید و در از آن پیدا نماند
که هرگز نقش بر دریا نماند
کسی کو نقش بی نقشی پذیرفت
چو مردان ترک این صورت گری گفت
اگر بی صورتی و بی نشانی
پذیرفتی تو داری زندگانی
وگرنه مردهٔ مغرور می باش
نداری زندگی از دور می‌باش
اگر گویی که چیست این هرچ پیداست
بگویم راست گر تو بشنوی راست
همه ناچیز و فانی و همه هیچ
همه همچون طلسمی پیچ بر پیچ
خیالست آنچ دانستی و دیدی
صدایست آنچ در عالم شنیدی
خیال و وهم و عقل و حس مقامست
که هر یک در مقام خود تمامست
ولی چون زان مقام آیی برون تو
خیالی بینی آن را هم کنون تو

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیاهی کرد در آبی نگاهی
بدید از آب رویی پر سیاهی
هوش مصنوعی: در آبی عمیق، سیاهی دیده می‌شود که از روی آب، چهره‌ای تیره و تار نمایان است.
چو رویی دید نامعلوم و ناخوش
از آن زشتی دویدش بر سر آتش
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ای ناشناس و ناخوشایند را دید، به خاطر آن زشتی به سمت آتش دوید.
چنان اندیشه کرد آن مرد دل تنگ
که هست آن مردم آب سیه رنگ
هوش مصنوعی: آن مرد غمگین به این فکر فرو رفت که آن مردم همانند آب تیره و کدر هستند.
زفان بگشاد گفت ای صورت زشت
کدامین دیو در عالم ترا کشت
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و گفت: ای چهره زشت، کدام دیو تو را در این دنیا خلق کرد؟
برآی از آب ای زشت سیه تاب
که در آتش همی پایی نه در آب
هوش مصنوعی: ای زشت و تیره‌رو، از آب بیرون بیا، چرا که نه در آب آرام می‌کنی و نه در آتش آرامش داری.
چو بر بیهوده بسیاری سخن گفت
ندانست و همه با خویشتن گفت
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی بی‌هدف و بی‌دلیل صحبت می‌کند، نمی‌داند که در واقع همه آن گفته‌ها را به خود می‌گوید و درونش را می‌کاود.
تو هم در آب رویت کن نگاهی
ببین تا خود سپیدی یا سیاهی
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ببین که آیا در درونت صفا و روشنی داری یا اینکه برعکس، تاریکی و غم وجود دارد.
چو مرغ جان فرو ریزد پر و بال
ببینی روی خود در آب اعمال
هوش مصنوعی: هنگامی که جان انسان از بدنش جدا می‌شود، مانند مرغی که پر و بالش را رها کرده، متوجه می‌شود که اقدامات و رفتارهایش را می‌تواند در آینهٔ آب ببیند.
سیه رویی سیاهی پیشت آرد
سپیدی در فروغ خویشت آرد
هوش مصنوعی: اگر کسی چهره‌ای نازیبا و سیاه داشته باشد، می‌تواند با وجود آن، دیگران را به سوی زیبایی و روشنایی هدایت کند و همچنان درخشش و زیبایی خود را به نمایش بگذارد.
چو جان پاک در یک دم بدادی
قدم حالی در آن عالم نهادی
هوش مصنوعی: وقتی که جان پاک خود را در یک لحظه فدای چیزی کردی، در آن لحظه به دنیای دیگری قدم گذاشتی و در آن عالم جدیدی قرار گرفتی.
ز دنیا تا به عقبی نیست بسیار
ولی در ره وجود تست دیوار
هوش مصنوعی: در این دنیا تا به آخرت راه زیادی وجود دارد، اما در مسیر وجود تو مانعی وجود دارد که باید از آن عبور کنی.
ترا بانگ و خروش و گریه چندانست
که این نفس دبی هم صحبت جانست
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر فریاد و ناله و گریه می‌کنی که این نفس کشیدن به خودی خود، هم‌صحبت جان توست.
اگر با نفس میری وای بر تو
بسی گرید ز سر تا پای بر تو
هوش مصنوعی: اگر با نفس خودت به جایی بروی، وای به حالت که از سر تا پای تو به خاطر این کار خواهد گریست.
وگر بی نفس میری پاک باشی
چه اندر آتش و در خاک باشی
هوش مصنوعی: اگر از نفس خود دور باشی و از گناه خالی، فرقی نمی‌کند که در آتش باشی یا در خاک، چون پاکی روح بر همه چیز برتری دارد.
ترا چو جان پاکت رفت و تن مرد
نباید خویش را با خویشتن برد
هوش مصنوعی: زمانی که جان پاکت از بدن جدا می‌شود، نباید خود را با جسم دنیوی‌ات درگیر کنی.
که هر گاهی که تو از پیش مردی
بسا کس را که گوی از پیش بردی
هوش مصنوعی: هر بار که تو از بین رفتی، بسیاری از افراد هستند که گویی تو را پیش از این به فراموشی سپرده‌اند.
زبانت هرچ بر خود می‌شمرد آن
چو زیر خاک رفتی باد برد آن
هوش مصنوعی: هرچه بر زبانت می‌آید و می‌گویی، زمانی که زیر خاک رفتی، آن سخنان با تو نخواهند ماند و از میان می‌روند.
از آن پس عالم خاموشی آید
مقامات ره مدهوشی آید
هوش مصنوعی: پس از آن زمان، مجلسی از سکوت و آرامش برقرار می‌شود و حالات معنوی و شگفت‌انگیزی به وجود خواهد آمد.
برون پرده آید شور ایام
درون پرده خاموشیست و آرام
هوش مصنوعی: حوادث و وقایع زندگی همیشه در حال تکرار و جنب و جوش‌اند، اما در دل و باطن هر فردی، سکوت و آرامش وجود دارد.
تو اینجایی ز خود آگاه از خویش
که آنجا آگهی برخیزد از پیش
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی و از وجود خود آگاه هستی، اما اگر به آنجا بروی، آگاهی‌ات بیشتر خواهد شد.
چنان مستغرق آن نور گردی
که زآن لذت ز هستی دور گردی
هوش مصنوعی: چنان در آن نور غرق خواهی شد که از لذت وجود خود خارج می‌شوی.
و گر داری ازین برتر مقامی
تو داری اندرین قربت نظامی
هوش مصنوعی: اگر مقام و جایگاه بالاتری داری، در این نزدیکی و در این شرایط، تو هماهنگی و نظم داری.
مقرب آن بود کامروز بی خویش
بود آن حضرتش در پیش بی پیش
هوش مصنوعی: مقرّب کسی است که امروز بدون خودخواهی و خودپرستی، در برابر آن حضرت قرار دارد و به او نزدیک است.
همه حق بیند و بی خویش گردد
به جوهر از دو گیتی بیش گردد
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها حقایق را می‌بینند و از خود فراتر می‌روند، به گونه‌ای که به ماهیت واقعی و عمیق‌تری از زندگی و جهان دست می‌یابند.
درین معنی که من گفتم شکی نیست
تو بی‌چشمی و عالم جز یکی نیست
هوش مصنوعی: در این موضوع که من بیان کردم هیچ تردیدی وجود ندارد، تو نابینا هستی و در عالم فقط یک حقیقت وجود دارد.
مثالی باز گویم با تو از راه
مگر جانت شود زین راز آگاه
هوش مصنوعی: می‌خواهم نمونه‌ای برایت بیاورم تا شاید از این موضوع باخبر شوی و به عمق این راز پی ببری.
چه گر عمری بخون گردیدهٔ تو
مثالی مثل این نشنیدهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر عمری در خون و رنج تو مثالی مانند این را نشنیده‌ام، چه باک؟
به چشمت کی درآید چرخ گردون
که قدر او ز چشم تست افزون
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان چرخش دنیا را در چشمانت دید، در حالی که ارزش آن از نگاه تو بیشتر است؟
همی هر ذرهٔ کان دیدهٔ تو
نیاید عین آن در دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از این دنیا که به چشم تو می‌آید، به همان شکل در دیدهٔ تو نیست.
که می‌گوید که گردون آن چنانست
که چشمت دید یا عقل تو دانست
هوش مصنوعی: به این معنی است که دنیا و زمان به گونه‌ای است که یا با دیدن آن متوجه می‌شوی یا با فکر و عقل خود می‌فهمی.
پس آن چیزی که شد در چشم حاصل
مثالی بیش نیست ای مرد غافل
هوش مصنوعی: پس آنچه در چشم تو به عنوان واقعیت جلوه‌گر شده، چیزی جز یک تصویر یا نماد نیست، ای مردی که به آن توجه نداری.
گرفتار آمدی در بند تمییز
مثالست این چه می‌بینی نه آن چیز
هوش مصنوعی: اگر در دام توصیف و مشخص کردن ویژگی‌ها بیفتم، به مانند آن است که چیزی را می‌بینی و در واقع درک درستی از آن نداری.
به صنع حق نگر تا راز بینی
حقیقتهای اشیا باز بینی
هوش مصنوعی: به خلاقیت خداوند توجه کن تا بتوانی رموز و واقعیات اشیاء را بهتر درک کنی.
اگر اشیا چنین بودی که پیداست
سئوال مصطفی کی آمدی راست
هوش مصنوعی: اگر اشیا به همان صورتی که نشان می‌دهند وجود داشتند، پس سؤال این است که پیامبر چطور به حقیقت آمد.
که با حق مهتر دین گفت الهی
بمن بنمای اشیا را کماهی
هوش مصنوعی: ای خدا، من را به حقیقت چیزها آشنا کن، همان‌طور که آن‌ها را به تو نشان می‌دهند.
اگر پاره کنی دل را به صد بار
نیاید آنچ دل باشد پدیدار
هوش مصنوعی: اگر دل را به هزار بار بشکنی، هرگز نمی‌توانی آنچه را که در دل وجود دارد و احساس می‌شود، نشان بدهی.
همین چشم و همین دست و همین گوش
همین جان و همین عقل و همین هوش
هوش مصنوعی: همین چشم و دست و گوش و جان و عقل و هوش من هیچ تغییری نکرده‌اند.
اگر زین می نیاری گشت آگاه
مبر زینجا سوی فسطانیان راه
هوش مصنوعی: اگر از این موضوع آگاه نشوی، از اینجا به سمت فسطانیان (مردم فسطاط) نرو.
خدا داند که خود اشیا چگونست
که در چشم تو باری باشکونست
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که واقعیت چیزها چگونه است، نه آن‌طور که در نظر تو به نظر می‌رسند.
بماند از مغز معنی پوست با تو
مثالی بیش نیست ای دوست با تو
هوش مصنوعی: ای دوست، معنا و مفهوم اصلی درون می‌ماند و آنچه که از ظاهر و شکل باقی می‌ماند، تنها یک مثال و نشانه است.
تو پنداری که چیزی دیدهٔ تو
ندیدستی تو و نشنیدهٔ تو
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که چیزی را که تو دیده‌ای، هیچ کس ندیده و چیزی را که تو نشنیده‌ای، دیگران هم نشنیده‌اند.
مثال آن همی بینی وگرنه
یکیست این جمله در اصل و دگر نه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر دقت کنی، می‌بینی که همه چیز مشابه یکدیگر است، اما در حقیقت، آن جمله یا مفهوم در اصل واحدی قرار دارد و تفاوتی وجود ندارد.
یکی کان یک برون باشد ز آحاد
نه آن یک را نشان باشد نه اعداد
هوش مصنوعی: یک موجودی وجود دارد که از اجزاء جدا است و نه فقط به عدد و شمار محدود می‌شود و نه می‌توان آن را با نشانی خاصی مشخص کرد.
همه باقی به یک چیزند جاوید
ز یک یک ذره می شو تا به خورشید
هوش مصنوعی: همه موجودات به یک حقیقت واحد وابسته‌اند. از یک ذره کوچک شروع کن و تا به خورشید برسی، به جاودانگی دست خواهی یافت.
دو عالم غرق این دریای نور است
ولیکن نقش عالم ها غرورست
هوش مصنوعی: دو جهان در این دریای نور غرق شده‌اند، اما تصویری که از جهان‌ها داریم، فقط پر از خودبزرگ‌بینی و غرور است.
هر آن نقشی که در عالم پدیدست
دری بستست و حس آنرا کلیدست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، در واقع در نوعی بسته یا محدودیت قرار دارد و درک و احساس آن به دست ماست.
کلید و در از آن پیدا نماند
که هرگز نقش بر دریا نماند
هوش مصنوعی: هر چیزی سرانجام از بین می‌رود و باقی نخواهد ماند، همان‌طور که هیچ اثری از نقشی که بر روی دریا ایجاد شده، باقی نمی‌ماند.
کسی کو نقش بی نقشی پذیرفت
چو مردان ترک این صورت گری گفت
هوش مصنوعی: کسی که توانست به عدم attachment و وابستگی به شکل و ظاهر بپردازد، مانند مردان ترک که هنر تصویرگری دارند، به حقیقت عمیق‌تری دست یافته است.
اگر بی صورتی و بی نشانی
پذیرفتی تو داری زندگانی
هوش مصنوعی: اگر تو از ظاهر و نشانه‌ها عبور کنی و به عمق وجود برسیم، در واقع زندگی واقعی را تجربه کرده‌ای.
وگرنه مردهٔ مغرور می باش
نداری زندگی از دور می‌باش
هوش مصنوعی: اگر ندامت و دلسوزی نداشته باشی، در واقع شبیه به مرده‌ای مغرور خواهی بود که هرگز طعم زندگی را نمی‌چشد.
اگر گویی که چیست این هرچ پیداست
بگویم راست گر تو بشنوی راست
هوش مصنوعی: اگر بگویی این چیزهای واضح چیست، من با کمال صداقت پاسخ می‌دهم، به شرطی که تو نیز به راستی گوش دهی.
همه ناچیز و فانی و همه هیچ
همه همچون طلسمی پیچ بر پیچ
هوش مصنوعی: همه چیز در زندگی بی‌ارزش و زودگذر است و هیچ‌کدام حقیقتی واقعی ندارند، همه مثل طلسمی هستند که به هم پیچیده شده‌اند.
خیالست آنچ دانستی و دیدی
صدایست آنچ در عالم شنیدی
هوش مصنوعی: تنها تصورات و افکاری هستند که تو به آنها واقف هستی و دیده‌ای، و همچنین صداهایی هستند که در این جهان شنیده‌ای.
خیال و وهم و عقل و حس مقامست
که هر یک در مقام خود تمامست
هوش مصنوعی: تصور، خیالات، عقل و حس هر کدام جایگاهی خاص دارند و در همان مقام خود به طور کامل وجود دارند.
ولی چون زان مقام آیی برون تو
خیالی بینی آن را هم کنون تو
هوش مصنوعی: زمانی که از آن جایگاه خارج می‌شوی، خیالی از آن را خواهی دید که هم اکنون نیز وجود دارد.

حاشیه ها

1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی

بیت 3: که در آبست آن مرد سیه رنگ

1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی

بیت 38: مبر زینجا سوی فسطائیان راه.
توضیح: منظور سوفسطائیان است.

1389/12/17 00:03
دکتر وکیلی

بیت 39: که در چشم تو باری واژگونست

1398/01/05 02:04
متدین

بین آخر بجای آبی فکر کنم آیی باشه ... برون آبی یا برون آیی؟