بخش ۷ - الحکایه و التمثیل
یکی کناس بیرون جست از کار
مگر ره داشت بر دکان عطار
چو بوی مشک از دکان برون شد
همی کناس آنجا سرنگون شد
دماغ بوی خوش او را کجا بود؟!
تو گفتی گشت جان از وی جدا زود!
برون آمد ز دکان مرد عطار
گلاب و عود پیش آورد بسیار
چو رویش از گلاب و عود تر شد
بسی کناس از آن بیهوشتر شد
یکی کناس دیگر چون بدیدش
نجاست پیشِ بینی آوریدش
مشامش از نجاست چون خبر یافت
دو چشمش باز شد جانی دگر یافت
کسی با گندِ بدعت آرمیده
نسیم مشگِ سنّت ناشنیده
اگر روحی رسد سوی دماغش
درونِ دل فرو میرد چراغش
کسی در مبرز این نفسِ ناساز
که گاهی پُر کند گاهی تهی باز
اگر بویی رسد او را ز اسرار
همی در پای افتد سرنگوسار
نکو ناید شتر را بوس دادن
مگس را طعمهٔ طاووس دادن
چو آبی در چله سی سال پیوست
ترا سی پاره این سر دهد دست
تو از خود راه گم کردی درین راه
نه بر هیچی ونه از هیچ آگاه
کسانی در چنین ره باز ماندند
که از دریای دل دُر میفشاندند
چو چوگان سرنگون مردان میدان
کسی این گوی نابرده به پایان
همه در پرده حیرت بماندند
به زیر قبهٔ غیرت بماندند
برون نامد درین دوران بهغایت
کسی در پختگی این ولایت
فریدونان ز ره مرکب براندند
بجز گاوان در این اولا نماندند
چو یک دل نیست اندر خانقاهی
عوام الناس را نبود گناهی
دری در قعر دریای دل تست
که آن در از دو عالم حاصل تست
دل تو موضع تجرید آمد
سرای خلوت و توحید آمد
دل تو منظر اعلاست حق را
ولکین سخت نابیناست حق را
نظرگاه شبانروزی دل تست
ولی روی دل تو در گِل تست
چو روی دل کنی از سوی گِل دور
برین پستی بگیرد روی دل نور
غلام آن دلم کز دل خبر یافت
دمی از نفس شوم خویش سرتافت
عزیزانی که مرد کار بودند
دمی از نفس خود بیزار بودند
بهکام نفس خود گامی نرفتند
نخوردند و به آرامی نخفتند
نه نان دادند نفس مشتهی را
نه برخوردند یک نان تهی را
ولی هر کاو هوای دل گسل کرد
نیارد لقمهای بیخون دل خوَرد
بخش ۶ - الحکایه و التمثیل: چنین گفت آن جوانمرد پگه خیزبخش ۸ - الحکایه و التمثیل: عزیزی بد که تا شد شصت ساله
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی کناس بیرون جست از کار
مگر ره داشت بر دکان عطار
شخصی که شغلش کنّاسی بود از کارش بیرون رفت و گذرش بر دکان عطارییی افتاد. (کناس: سرگین کش، مستراح روب.)
چو بوی مشک از دکان برون شد
همی کناس آنجا سرنگون شد
همینکه بوی خوش دکان عطاری به مشامش رسید همانجا افتاد و غش کرد.
دماغ بوی خوش او را کجا بود؟!
تو گفتی گشت جان از وی جدا زود!
کی میتوانست بوی خوش را تحمل کند؟ تو گفتی که مُرد.
برون آمد ز دکان مرد عطار
گلاب و عود پیش آورد بسیار
مرد عطار که او را دید به کمکش شتافت و گلاب و عود آورد.
چو رویش از گلاب و عود تر شد
بسی کناس از آن بیهوشتر شد
وقتیکه از گلاب و عود بر روی و صورتش پاشید حال کناس بدتر شد.
یکی کناس دیگر چون بدیدش
نجاست پیشِ بینی آوریدش
کناسی دیگر که این احوال را دید. مقداری نجاست در برابر بینی آن بیهوش گرفت.
مشامش از نجاست چون خبر یافت
دو چشمش باز شد جانی دگر یافت
چونکه بوی نجاست به مشامش رسید دو چشمش باز شد و به هوش آمد.
کسی با گندِ بدعت آرمیده
نسیم مشگِ سنّت ناشنیده
هوش مصنوعی: هیچکس با بوی ناخوشایند بدعت آرام نگرفته، بلکه نسیم خوش بوی سنت نادیده را میوزد.
اگر روحی رسد سوی دماغش
درونِ دل فرو میرد چراغش
هوش مصنوعی: اگر روحی به دماغش برسد، چراغ دلش خاموش میشود.
کسی در مبرز این نفسِ ناساز
که گاهی پُر کند گاهی تهی باز
هوش مصنوعی: کسی در این حال ناپایدار و متغیر نفس نیست که گاهی پر از احساس و شور و گاهی خالی و بیاحساس باشد.
اگر بویی رسد او را ز اسرار
همی در پای افتد سرنگوسار
هوش مصنوعی: اگر بویی از اسرار به او برسد، به همان اندازه متواضع و خاضع میشود که سرنگون در برابر عظمت و بزرگی.
نکو ناید شتر را بوس دادن
مگس را طعمهٔ طاووس دادن
هوش مصنوعی: بهتر است که به شتر جالبی را نچسبانی و مگس را به طاووس نزدیک نکنید، چرا که هر چیز به اندازه و شایستگی خود ارزش دارد.
چو آبی در چله سی سال پیوست
ترا سی پاره این سر دهد دست
هوش مصنوعی: اگر مانند آبی که در چله (فصل سرد) در مدت سی سال جریان پیدا کند، به تو بپیوندد، این سر (فکر و عقل) تو را به شصت قسمت تقسیم خواهد کرد.
تو از خود راه گم کردی درین راه
نه بر هیچی ونه از هیچ آگاه
هوش مصنوعی: تو در این مسیر خودت را گم کردهای؛ نه به مقصدی رسیدهای و نه از چیزی باخبر هستی.
کسانی در چنین ره باز ماندند
که از دریای دل دُر میفشاندند
هوش مصنوعی: افرادی که در مسیر حقیقت و عشق به هدف نرسیدند، کسانی بودند که فقط به ظاهر و تظاهر پرداختند و نتوانستند عمق احساسات و محبتهای خود را بیان کنند.
چو چوگان سرنگون مردان میدان
کسی این گوی نابرده به پایان
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، همچون چوبی که در بازی چوگان بر زمین میافتد، مردان جنگ به شکست روی میآورند و هیچکس نمیتواند این چالش را بدون زحمت و سختی پشت سر بگذارد.
همه در پرده حیرت بماندند
به زیر قبهٔ غیرت بماندند
هوش مصنوعی: همه در شگفتی و حیرت باقی ماندند و زیر سایه غیرت و غیرتمندی قرار گرفتند.
برون نامد درین دوران بهغایت
کسی در پختگی این ولایت
هوش مصنوعی: در این زمان هیچکس از این منطقه به طور کامل پخته و成熟 نشده است.
فریدونان ز ره مرکب براندند
بجز گاوان در این اولا نماندند
هوش مصنوعی: فریدونان از مسیر سوارکاری دور شدند و جز گاوان در این مکان هیچ کس دیگری باقی نماند.
چو یک دل نیست اندر خانقاهی
عوام الناس را نبود گناهی
هوش مصنوعی: زمانی که در یک مکان مذهبی، مانند خانقاه، وحدت و همدلی وجود نداشته باشد، افراد عادی و مردم عذاب و گناهی ندارند.
دری در قعر دریای دل تست
که آن در از دو عالم حاصل تست
هوش مصنوعی: در عمق احساسات و دلهای ما درب و دنیایی نهفته است که از هر دو عالم و دنیا به دست آمده است.
دل تو موضع تجرید آمد
سرای خلوت و توحید آمد
هوش مصنوعی: دل تو به محل خلوص و نزدیکی خدا تبدیل شده و به معرفت و یکتایی رسیده است.
دل تو منظر اعلاست حق را
ولکین سخت نابیناست حق را
هوش مصنوعی: دل تو مکان والایی است برای مشاهده حق، اما متأسفانه این حق را نمیتوانی ببینی.
نظرگاه شبانروزی دل تست
ولی روی دل تو در گِل تست
هوش مصنوعی: چشمانداز دل شب و روز تو، از آن توست، اما ظاهر دل تو در خاک و سختی گرفته است.
چو روی دل کنی از سوی گِل دور
برین پستی بگیرد روی دل نور
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیای مادی و دلبستگیها فاصله بگیری و به سمت حقیقت و معنویت بروی، در آن صورت، دلات از این پایینترین مرتبهها رهایی پیدا کرده و به نور و روشنایی دست خواهد یافت.
غلام آن دلم کز دل خبر یافت
دمی از نفس شوم خویش سرتافت
هوش مصنوعی: من بندهٔ دلی هستم که لحظهای از نفس بد خودم آگاه شد و به همین خاطر از آن دوری جست.
عزیزانی که مرد کار بودند
دمی از نفس خود بیزار بودند
هوش مصنوعی: افرادی که در کار و تلاش مشغول بودند، لحظهای از نفس و خواستههای خود دلزده و بیزار بودند.
بهکام نفس خود گامی نرفتند
نخوردند و به آرامی نخفتند
هوش مصنوعی: آنها به خواستههای خود دست نیافتند و از آنچه دوست داشتند، بهرهمند نشدند و به راحتی خواب آرامی نداشتند.
نه نان دادند نفس مشتهی را
نه برخوردند یک نان تهی را
هوش مصنوعی: نه تنها برای آرزوی سیری چیزی به او ندادند، بلکه حتی چیزی خالی و بیارزش هم به او ندادند.
ولی هر کاو هوای دل گسل کرد
نیارد لقمهای بیخون دل خوَرد
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال آرامش دل و عشق باشد، نمیتواند بدون تجربهی شدید دلسوزی و درد، به خوشی و امنیت واقعی دست یابد.
حاشیه ها
1400/06/03 15:09
داریوش هخامنش
کسی با گند بدعت آرمیده نسیم مشگ سنت ناشنیده . اگر روحی رسد سوی دماغش درون دل فرو میرد چراغش . فکر میکنم حضرت عطار این حکایت را سروده تا این شعر را به گوش جهانیان برساند .