گنجور

بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

چنین گفت آن جوانمرد پگه خیز
که پیش از صبح دم در طاعت آویز
بهر طاعت که فرمودند پای آر
نماز چاشت آنگاهی بجای آر
چو این کردی ز فرمان بیش کردی
نکو کردی تو آن خویش کردی
کنون گر در رسد بازیت از راه
نشیند بر سر دست تو ناگاه
تو پایش گیر کاینجا جمله سودست
وگرنه باز گیر تو که بودست
اگر آویزشی داری به مویی
نیابی بوی او از هیچ سویی
مگر پالوده گردی روزگاری
که تا بویی بیابی از کناری
ز تو تا هست مویی مانده بر جای
بدان یک موی مانی بند بر پای
جنب را بر تن ار خشکست یک موی
هنوزش نانمازی دان به صد روی
چو مویی تا به کوهی در حسابست
چه مویی و چه کوهی چون حجابست
تو تا یک بارگی جان درنبازی
جنب دانم ترا و نانمازی
مکاتب را اگر یک جو بماندست
بدان جو جاودان در گو بماندست
تویی تو ترا نامحرم آمد
تو بی تو شو که آدم آن دم آمد
اگر آیینهء تو هم دم تست
چو از دم تیره شد نامحرم تست
دو همدم را که با هم شان حسابست
اگر مویی میان باشد حجابست
چو بنشیند به خلوت یار با یار
نفس نامحرم افتد همچو اغیار
ندانی کرد هرگز خلوت آغاز
مگر از هر چه داری خو کنی باز
نه زان شیر مردان سر راه
که گردد جان تو زین راز آگاه
علی الجمله یقین بشناس مطلق
که ازحق نیست برخوردار جز حق
بگو تا در خور حق یار که بود
چو جز حق نیست برخوردار که بود
چو در دریای قدرت قطرهٔ تو
چو با خورشید حضرت ذرهٔ تو
چگونه وصل او داری تو امید
چگونه بر توانی شد بخورشید
تو می‌خواهی بزاری و بزوری
که آید پیل در سوراخ موری
برو بنشین که جان از دست برخاست
درآمد هوشیار و مست برخاست
اگر جانست دایم غرقه اوست
وگر عقل او برون از حلقه اوست
هزاران ذره سرگردان بماندست
ولی خورشید در ایوان بماندست
درین دریا هزاران قطره پنهانست
ولی گوهر درون قعر پنهانست
بسی در وصف او تصنیف کردند
بسی با یک دگر تعریف کردند
هزاران قرن می‌کردند فکرت
بآخر با سرآمد عجز و حیرت
زهی دریای پر در الهی
که ننشیند برو گرد تباهی
سخنها می‌رود چون آب زر پاک
ولیکن دیده داری تو پر خاک
دلت با نفس شهوت خوی کرده
کجا بیند معانی زیر پرده
چو تو عالم ندانی جز خیالی
کجا یابی ازین معنی کمالی
ترا با این چه کار ای خفته باری
ندارد مشک با کناس کاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت آن جوانمرد پگه خیز
که پیش از صبح دم در طاعت آویز
هوش مصنوعی: جوانمرد به پرهیزگاری و تلاش در شب اشاره می‌کند و می‌گوید باید قبل از طلوع صبح به کارهای عبادی و نیکو مشغول شویم.
بهر طاعت که فرمودند پای آر
نماز چاشت آنگاهی بجای آر
هوش مصنوعی: برای انجام عبادت که دستور داده‌اند، پای خود را به عبادت بگذار و نماز صبح را به جا آور.
چو این کردی ز فرمان بیش کردی
نکو کردی تو آن خویش کردی
هوش مصنوعی: وقتی که این کار را انجام دادی، از دستورات فراتر رفتی و کارهای خوبی کردی که در واقع به خودت انجام دادی.
کنون گر در رسد بازیت از راه
نشیند بر سر دست تو ناگاه
هوش مصنوعی: اکنون اگر دوباره بازی تو از راه برسد، ناگهان بر روی دستان تو نشسته خواهد بود.
تو پایش گیر کاینجا جمله سودست
وگرنه باز گیر تو که بودست
هوش مصنوعی: به تلاش و کوشش خود ادامه بده، زیرا در اینجا همه چیز به نفع توست و اگر دست از کار بکشی، چه کسی می‌تواند به تو کمک کند؟
اگر آویزشی داری به مویی
نیابی بوی او از هیچ سویی
هوش مصنوعی: اگر به چیزی وابسته باشی، هرگز نمی‌توانی بویی از آن به دست بیاوری، حتی اگر در نزدیکی‌ات باشد.
مگر پالوده گردی روزگاری
که تا بویی بیابی از کناری
هوش مصنوعی: آیا تو روزی به جایی می‌رسی که بتوانی از دور بویی خوش را حس کنی؟
ز تو تا هست مویی مانده بر جای
بدان یک موی مانی بند بر پای
هوش مصنوعی: اگر از تو حتی یک موی باقی مانده باشد، بدان که آن یک مو، تو را به دلیلی محکم به خود متصل کرده است.
جنب را بر تن ار خشکست یک موی
هنوزش نانمازی دان به صد روی
هوش مصنوعی: اگر بر بدن جنبنده‌ای حتی یک موی خشک باشد، همچنان نشان‌دهنده زندگی و وجود اوست. این نشانه را باید به روش‌های مختلف در نظر گرفت.
چو مویی تا به کوهی در حسابست
چه مویی و چه کوهی چون حجابست
هوش مصنوعی: هر چیزی در زندگی، حتی کوچک‌ترین چیزها مانند مو، در مقایسه با چیزهای بزرگ‌تر مانند کوه، دارای اهمیتی خاص هستند. اما در نهایت، هر دوی آن‌ها فقط مانع‌هایی هستند که باعث می‌شوند ما نتوانیم حقیقت را به‌خوبی ببینیم.
تو تا یک بارگی جان درنبازی
جنب دانم ترا و نانمازی
هوش مصنوعی: اگر یک بار هم جانت را برای چیزی نگذارید، می‌دانم که تو را از آنچه هستی، می‌شناسم و در تو نشانی از نماز و نیکی نمی‌بینم.
مکاتب را اگر یک جو بماندست
بدان جو جاودان در گو بماندست
هوش مصنوعی: اگر مکاتب و نظام‌های فکری به اندازه‌ای پایدار و محکم باقی بمانند، آن پایداری می‌تواند برای همیشه در یادها بماند.
تویی تو ترا نامحرم آمد
تو بی تو شو که آدم آن دم آمد
هوش مصنوعی: تو خود تویی، در حالی که با دیگری در ارتباطی. به تنهایی باش و از او جدا شو، چرا که انسانیت در لحظه‌ای که در کنار تو نیست، به وجود می‌آید.
اگر آیینهء تو هم دم تست
چو از دم تیره شد نامحرم تست
هوش مصنوعی: اگر آینه‌ی تو همدم تو باشد، زمانی که نفس‌ها تیره و آلوده شود، آن وقت در جمع نامحرمان قرار می‌گیری.
دو همدم را که با هم شان حسابست
اگر مویی میان باشد حجابست
هوش مصنوعی: دو نفر که با هم رابطه نزدیکی دارند، اگر بینشان حتی یک موی نازک هم باشد، آن موی نازک می‌تواند مانع از نزدیک‌تر شدنشان شود.
چو بنشیند به خلوت یار با یار
نفس نامحرم افتد همچو اغیار
هوش مصنوعی: زمانی که یار در خلوت با یارش نشسته باشد، نفس بیگانه و نامحرمی به میان می‌آید که مانند دیگران است.
ندانی کرد هرگز خلوت آغاز
مگر از هر چه داری خو کنی باز
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی به آرامش و تنهایی دست پیدا کنی مگر اینکه از تمام چیزهایی که داری، دل بکنی و به آنها عادت نکنی.
نه زان شیر مردان سر راه
که گردد جان تو زین راز آگاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از مردان شجاعی که در مسیر شما هستند، انتظار نداشته باشید که به راحتی جانتان را نجات دهند، زیرا آنها ممکن است از رازهای درونی شما بی‌خبر باشند.
علی الجمله یقین بشناس مطلق
که ازحق نیست برخوردار جز حق
هوش مصنوعی: به طور کلی، مطلق را بشناس که تنها حقیقت است و هیچ چیز دیگری از آن بهره‌مند نیست.
بگو تا در خور حق یار که بود
چو جز حق نیست برخوردار که بود
هوش مصنوعی: بگو که یار شایسته حق کیست، چون کسی جز حق نیست که بهره‌مند باشد.
چو در دریای قدرت قطرهٔ تو
چو با خورشید حضرت ذرهٔ تو
هوش مصنوعی: زمانی که تو در دریای عظمت و قدرت قرار داری، همچون یک قطره‌ای به شمار می‌آیی، و وقتی در مقایسه با تابش و روشنایی خورشید قرار می‌گیری، ارزش تو تنها به اندازهٔ یک ذره است.
چگونه وصل او داری تو امید
چگونه بر توانی شد بخورشید
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی به ارتباط با او امیدوار باشی؟ چگونه می‌توانی به روشنایی و روشنی او دست پیدا کنی؟
تو می‌خواهی بزاری و بزوری
که آید پیل در سوراخ موری
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی که با زور و فشار، چیزی بزرگ و غیر ممکن را به جایی کوچک و تنگ وارد کنی.
برو بنشین که جان از دست برخاست
درآمد هوشیار و مست برخاست
هوش مصنوعی: برو و آرام بگیر، زیرا جان و انرژی‌ات به پایان رسیده است. حالا وقت آن است که با هوشیاری و شادی دوباره به زندگی برگردی.
اگر جانست دایم غرقه اوست
وگر عقل او برون از حلقه اوست
هوش مصنوعی: اگر زندگی وجود دارد، همیشه در آن غوطه‌ور است و اگر عقل و فهم از آن جدا شود، به بی‌معنی می‌شود.
هزاران ذره سرگردان بماندست
ولی خورشید در ایوان بماندست
هوش مصنوعی: هزاران ذره در حال حرکت و پراکندگی هستند، اما نور خورشید ثابت و درخشان است.
درین دریا هزاران قطره پنهانست
ولی گوهر درون قعر پنهانست
هوش مصنوعی: در این دریا هزاران قطره وجود دارد، اما گوهری در عمق آن نهفته است.
بسی در وصف او تصنیف کردند
بسی با یک دگر تعریف کردند
هوش مصنوعی: در مورد او بسیاری شعرها سروده شده و افراد زیادی به تعریف و تمجید از او پرداخته‌اند.
هزاران قرن می‌کردند فکرت
بآخر با سرآمد عجز و حیرت
هوش مصنوعی: هزاران سال فکر می‌کردند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که ناتوانی و گیجی آخر کار است.
زهی دریای پر در الهی
که ننشیند برو گرد تباهی
هوش مصنوعی: چه نعمت بزرگی است این دریا که در تمام عمرش نمی‌نشیند و غرق خرابی و تباهی نمی‌شود.
سخنها می‌رود چون آب زر پاک
ولیکن دیده داری تو پر خاک
هوش مصنوعی: گفته‌ها مانند آب طلا خالص و باارزش هستند، اما تو چشمی داری که پر از خاک و کدورت است.
دلت با نفس شهوت خوی کرده
کجا بیند معانی زیر پرده
هوش مصنوعی: دل تو به وسوسه‌های شهوت مشغول است، چگونه می‌تواند معانی عمیق و پنهان را ببیند؟
چو تو عالم ندانی جز خیالی
کجا یابی ازین معنی کمالی
هوش مصنوعی: اگر تو از علم و دانش فقط در خیالات به سر می‌بری، چگونه می‌توانی به حقیقت و معنی واقعی کمال دست پیدا کنی؟
ترا با این چه کار ای خفته باری
ندارد مشک با کناس کاری
هوش مصنوعی: تو که در خواب هستی، چه ارتباطی با من دارد؟ مشک و کناس (شیوهٔ دلربایی) هر کدام کار خود را دارند و به هم مربوط نیستند.