بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور
نمییارست شد مفلوج بی پای
نه ره میبرد کور مانده بر جای
مگر مفلوج شد بر گردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور
بدزدی برگرفتند این دو تن راه
بشب در دزدیی کردند ناگاه
چو شد آن دزدی ایشان پدیدار
شدند آن هر دو تن آخر گرفتار
از آن مفلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پی، پی بریده
چو کار ایشان بهم بر مینهادند
در آن دام بلا با هم فتادند
چو جان روی و تن روی دورویند
اگر اندر عذابند از دو سویند
چو محجوبند ایشان در عذابند
میان آتش سوزان خرابند
عذاب عاشقان نوعی دگردان
وز آن بسیار کس را بی خبر دان
عذاب جان عاشق از جمالیست
که جان را طاقت آن چون محالیست
اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد
مثالی گفت این را پیر اصحاب
که دریایی نهی بر پشته آب
مثالی نیز پروانه ست و آتش
که نارد تاب آتش جان دهد خوش
ز نور آن همه عالم بیفتد
بریزد کوه و موسی هم بیفتد
اگر تو خو کنی بی تو در آن نور
بدان نزدیک باشی و از آن دور
چنان کان طفل را غواص دانا
بصد لطفش فرود آرد بدریا
که تا آن طفل با دریا کند خوی
مگر داند شد از دریا گهر جوی
چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان چون مصر جامع گشت از نور
زنان مصر چون رویش بدیدند
بیک ره دستها بر هم بریدند
ز بیهوشی چنان گشتند دل سوز
که نامد یادشان از قوت چل روز
زلیخا گم نشد درکار او زود
که او خو کرده دیدار اوبود
ببین آخر که آن پروانه خوش
چگونه میزند خود را بر آتش
چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور
ز عشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند
اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیکن هم ز آتش دود بیند
درین دیوان سرای ناموافق
چو پروانه نبینی هیچ عاشق
چنان درجان او شوقیست از دوست
که نه از مغز اندیشد نه از پوست
چو لختی پر زند در کوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق
خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی
چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا میزنم جوش
ز شوقت آمدم در عالم خاک
ز شوقت میروم با عالم پاک
ز شوقت در کفن خفتم بنازم
ز شوقت در قیامت سر فرازم
اگر هر ذرهٔ من گوش گردد
ز شوق نام تو مدهوش گردد
اگر هر موی من گردد زبانی
نیابد جز ز نام تو نشانی
گر از هر جزو من چشمی شود باز
نبیند جز ترا در پرده راز
گر از من ذرهٔ ماند و گر هیچ
ترا خواند ترا داند دگر هیچ
بخش ۷ - الحکایه و التمثیل: سئوالی کرد زین شیوه یکی خامبخش ۹ - الحکایه و التمثیل: چو مرد آن پیر مرد پیر اصحاب
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور
هوش مصنوعی: یک نفر ناتوان و بیحرکت است و یک نفر هم نابینا. از میان آن دو، یکی دیگر هم به شدت فقیر و بیچیز است.
نمییارست شد مفلوج بی پای
نه ره میبرد کور مانده بر جای
هوش مصنوعی: انسانی که به یک وضعیت ناتوانی دچار شده و نمیتواند حرکت کند، بیهدایت و در ناامیدی به سر میبرد و مانند کسی است که بدون بینایی، در جا مانده و نمیداند به کجا برود.
مگر مفلوج شد بر گردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی یک نفر به دلیل ناتوانی یا ضعف، نتواند به درستی عمل کند، حتی اگر دیگری کمی توانایی داشته باشد، باز هم به تنهایی نمیتواند کار را پیش ببرد. در واقع، وجود یک نقطه قوت کافی نیست و نیاز به قدرت و توانایی بیشتری است تا موفقیتی حاصل شود.
بدزدی برگرفتند این دو تن راه
بشب در دزدیی کردند ناگاه
هوش مصنوعی: این دو نفر در شب به صورت ناگهانی دست به دزدی زدند.
چو شد آن دزدی ایشان پدیدار
شدند آن هر دو تن آخر گرفتار
هوش مصنوعی: زمانی که آن دزد ظاهر شد، هر دو نفر در نهایت گرفتار شدند.
از آن مفلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پی، پی بریده
هوش مصنوعی: این شعر به وضعیت فردی اشاره دارد که به علت ناتوانی یا کمبود قدرت، نمیتواند به درستی ببیند و فعلاً در حال مبارزه با مسائلی است که او را به عقب میرانند. در عین حال، کسی که بیهدف و کمرنگ در زندگی پیش میرود، مانند انسانی نابینا، در تلاش است تا از موقعیت خود خارج شود. این فرد نمیتواند به درستی اقدام کند و نتیجه تلاشهایش نیز ناامیدکننده است.
چو کار ایشان بهم بر مینهادند
در آن دام بلا با هم فتادند
هوش مصنوعی: وقتی کارهای آنها را به هم ریختند، در آن دام سختی به یکدیگر گرفتار شدند.
چو جان روی و تن روی دورویند
اگر اندر عذابند از دو سویند
هوش مصنوعی: اگر جان و جسم هر یک در عذاب باشند، نمیتوانند به یکدیگر نزدیک شوند و هر کدام از دو سو در رنج و سختی خواهند بود.
چو محجوبند ایشان در عذابند
میان آتش سوزان خرابند
هوش مصنوعی: آنها که در حجاب و پرده قرار دارند، در عذاب و رنج به سر میبرند و در میان آتش سوزان در حال خراب شدن هستند.
عذاب عاشقان نوعی دگردان
وز آن بسیار کس را بی خبر دان
هوش مصنوعی: عاشقان درد و رنج خاصی را تجربه میکنند و بسیاری از افراد از این وضعیت بیخبر هستند.
عذاب جان عاشق از جمالیست
که جان را طاقت آن چون محالیست
هوش مصنوعی: عذاب عشق ناشی از زیبایی است که جان کسی تاب تحمل آن را ندارد، زیرا این زیبایی غیرممکن و فراتر از توان او به نظر میرسد.
اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد
هوش مصنوعی: اگر از دنیا و مادیات رها شویم، در آن صورت ممکن است جان ما به بقایی از نوعی دیگر برسد، که حتی در فنا و زوال نیز پیوندی عمیق و پایدار وجود دارد.
مثالی گفت این را پیر اصحاب
که دریایی نهی بر پشته آب
هوش مصنوعی: پیر گروه مثال زد که اگر دریا را بر تپهای از آب بریزید، همچنان دریا باقی میماند و به تپه اب نمیپیوندد.
مثالی نیز پروانه ست و آتش
که نارد تاب آتش جان دهد خوش
هوش مصنوعی: پروانه به آتش میماند و اینگونه است که با وجود خطرات، از آتش جان میگیرد و به آن نزدیک میشود. این نشاندهندهی جذابیت و کشش خطرناک است که برای برخی موجودات وجود دارد.
ز نور آن همه عالم بیفتد
بریزد کوه و موسی هم بیفتد
هوش مصنوعی: از نور آن، همه عالم روشن میشود و حتی کوهها هم به حالت تسلیم درمیآیند، مانند حالتی که موسی در برابر عظمت الهی قرار میگرفت.
اگر تو خو کنی بی تو در آن نور
بدان نزدیک باشی و از آن دور
هوش مصنوعی: هرگاه به یاد تو باشم و احساس نزدیکی به تو کنم، حتی اگر از تو دور باشم، در آن لحظه نور و روشنایی را در خود حس میکنم.
چنان کان طفل را غواص دانا
بصد لطفش فرود آرد بدریا
هوش مصنوعی: مثل این که غواص ماهری با نیکی و محبت، کودکی را به آرامی به عمق دریا میبرد.
که تا آن طفل با دریا کند خوی
مگر داند شد از دریا گهر جوی
هوش مصنوعی: یعنی تا زمانی که آن کودک با دریا آشنا شود و نحوه جستوجوی مروارید از دریا را یاد بگیرد، نمیتواند به ارزش آن مروارید پی ببرد.
چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان چون مصر جامع گشت از نور
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی یوسف از دور نمایان شد، جهان مانند مصر از نور پر شد.
زنان مصر چون رویش بدیدند
بیک ره دستها بر هم بریدند
هوش مصنوعی: زنهای مصر وقتی که چهره او را دیدند، از شدت زیبایی دستها را به علامت شگفتی به هم زدند.
ز بیهوشی چنان گشتند دل سوز
که نامد یادشان از قوت چل روز
هوش مصنوعی: از شدت بیهوشی و غم، دلهایشان به قدری سوخت که حتی یادشان نرفت چهل روز چه قدر طاقتفرسا بوده است.
زلیخا گم نشد درکار او زود
که او خو کرده دیدار اوبود
هوش مصنوعی: زلیخا به دلیل علاقهاش به یوسف، هرگز دلسرد نشد و همواره امیدوار بود که دوباره او را ببیند، زیرا او به دیدار یوسف عادت کرده بود.
ببین آخر که آن پروانه خوش
چگونه میزند خود را بر آتش
هوش مصنوعی: ببین در نهایت آن پروانه زیبا چگونه به آتش میخورد و به خود آسیب میزند.
چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور
هوش مصنوعی: زمانی که نور شمعی به پروانهای میرسد، پروانه با شوق و هیجان به سمت آن نور پرواز میکند، حتی اگر از فاصله دور باشد.
ز عشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند
هوش مصنوعی: از عشق سوزان و شدید دیگر نگران نخواهم بود، اگر بالش و نرمشی بسوزد، اهمیتی ندارد.
اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیکن هم ز آتش دود بیند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در ابتدا چیزی از بین برود و به نظر برسد که فایدهای دارد، اما در عوض همواره عوارض منفی و آسیبهایی نیز گریبانگیرش خواهد شد.
درین دیوان سرای ناموافق
چو پروانه نبینی هیچ عاشق
هوش مصنوعی: در این خانه که پر از ناهماهنگی است، اگر هیچ عاشق و دلباختهای همچون پروانه را نبینی، به دلیل غیرقابل تحمل بودن وضعیت است.
چنان درجان او شوقیست از دوست
که نه از مغز اندیشد نه از پوست
هوش مصنوعی: در وجود او چنان اشتیاقی نسبت به دوست وجود دارد که نه فقط به فکر و اندیشهاش میرسد و نه به ظواهر و ظاهرش.
چو لختی پر زند در کوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق
هوش مصنوعی: وقتی لحظهای در مکان محبوب بماند، در تابش جمال محبوب میسوزد و ذوب میشود.
خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی
هوش مصنوعی: خدایا تو به من احساس شگفتانگیزی دادهای و مانند یک پروانه، شوق و اشتیاق را در دل من گنجاندهای.
چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا میزنم جوش
هوش مصنوعی: اگر من به اندازه دریای عشق تو احساس کنم، عشق تو در من باعث میشود که همچون دریا به تلاطم و شور آیم.
ز شوقت آمدم در عالم خاک
ز شوقت میروم با عالم پاک
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت تو وارد این دنیای مادی شدم و به خاطر عشق تو از این دنیا میروم به دنیای خالص و پاک.
ز شوقت در کفن خفتم بنازم
ز شوقت در قیامت سر فرازم
هوش مصنوعی: از عشق تو در قبر آرام گرفتم، و در قیامت خوشحال و سربلند خواهم بود.
اگر هر ذرهٔ من گوش گردد
ز شوق نام تو مدهوش گردد
هوش مصنوعی: اگر هر ذره از وجودم به عشق نام تو گوش دهد، به شدت شگفتزده و مدهوش خواهد شد.
اگر هر موی من گردد زبانی
نیابد جز ز نام تو نشانی
هوش مصنوعی: اگر هر موی من زبان پیدا کند، تنها از نام تو سخن خواهد گفت و هیچ چیز دیگری را نخواهد گفت.
گر از هر جزو من چشمی شود باز
نبیند جز ترا در پرده راز
هوش مصنوعی: اگر هر یک از اجزای وجودم نگاهی کند، جز تو را در پس پرده راز نمیبیند.
گر از من ذرهٔ ماند و گر هیچ
ترا خواند ترا داند دگر هیچ
هوش مصنوعی: اگر از من فقط یک ذره باقی بماند یا هیچ، تو را میخواند و میشناخت، و دیگر چیزی مهمتر نیست.
حاشیه ها
1389/12/16 02:03
دکتر وکیلی
بیت11: عذاب جان عاشق از جداییست.
مصحح: خودم. معنی آنقذر واضح است که نیاز به توضیح ندارد.
بیت12: بقایش در فنا پیوسته گردد.
مصحح: خودم. معنی واضح است و نیاز به توضیح ندارد.
1389/12/16 02:03
دکتر وکیلی
بیت37: گر از من ذرهٔ ماند د گر هیچ.
در نسخه اندیشه گستر و دگر هیچ آمده، بدیهی است واو زاید است.