بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
درآمد آن فقیر از خانقاهی
نهاده بر سر از ژنده کلاهی
یکی گفتش بطیبت ای خردمند
کلاه ار میفروشی قیمتش چند
جواب این بود آن درویش دین را
بکل کون نفروشم من این را
بسی خلقم خریدار کلاهاند
بکل کون از من می بخواهند
بنفروشم که دانم بهتر ارزد
که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد
چه دانی تو که من در سر چه دارم
چو من خود بی سرم افسر چه دارم
دلا بیدار شو گر هست دردیت
که ناوردند بهر خواب و خوردیت
گرفتم جملهٔ عالم بخوردی
ندانی جستن از مردن بمردی
ترا تا کی ز تو ای آفت خویش
تویی آفت تو هم برخیز از پیش
بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی
چه سنگین دل کسی، گویی کلوخی
بکن هرچت همی باید کژ و راست
اگر این را نخواهد بود واخواست
اگر چون خاک ره زر خواهدت بود
ز خاک راه بستر خواهدت بود
ترا چرخ فلک در چرخه انداخت
که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت
بخش ۱ - المقاله التاسعه عشر: ترا در ره بسی ریگست ای دوستبخش ۳ - الحکایه و التمثیل: بسگ گفتند زر داری سگ از ننگ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درآمد آن فقیر از خانقاهی
نهاده بر سر از ژنده کلاهی
هوش مصنوعی: فقیری از گوشهای به خانقاهی آمده و کلاهی کهنه بر سر دارد.
یکی گفتش بطیبت ای خردمند
کلاه ار میفروشی قیمتش چند
هوش مصنوعی: یک نفر به مردی عاقل گفت: ای دانا، اگر کلاهی میفروشی، قیمت آن چقدر است؟
جواب این بود آن درویش دین را
بکل کون نفروشم من این را
هوش مصنوعی: جواب این بود که آن درویش گفت: من دین را به هیچ چیز در دنیا نمیفروشم.
بسی خلقم خریدار کلاهاند
بکل کون از من می بخواهند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به دنبال خرید کلاه از من هستند و به صورت کلی تمام چیزهایی را که دارم از من میخواهند.
بنفروشم که دانم بهتر ارزد
که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد
هوش مصنوعی: من حاضرم این مرجان را بفروشم، چون میدانم ارزش آن بیشتر است از اینکه دو دنیا را با یک رشتهاش عوض کنم.
چه دانی تو که من در سر چه دارم
چو من خود بی سرم افسر چه دارم
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که من در دل چه افکاری دارم، زمانی که خودم هم از حال و روز خودم بیخبرم؟
دلا بیدار شو گر هست دردیت
که ناوردند بهر خواب و خوردیت
هوش مصنوعی: ای دل، بیدار شو! اگر دردی در تو هست، این را بدان که برای خواب و خوراک تو چیزی نیآوردهاند.
گرفتم جملهٔ عالم بخوردی
ندانی جستن از مردن بمردی
هوش مصنوعی: من تمام چیزهای دنیا را درک کردم، اما تو نمیدانی که برای فرار از مرگ باید چطور زندگی کنی.
ترا تا کی ز تو ای آفت خویش
تویی آفت تو هم برخیز از پیش
هوش مصنوعی: به چه دلیل تا این اندازه خود را از من دور نگهداشتهای؟ تو خود باعث آسیبپذیریات هستی. پس بهتر است هر چه زودتر از مسیر من کنار بروی.
بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی
چه سنگین دل کسی، گویی کلوخی
هوش مصنوعی: بگو تا کی میخواهی بیشرم و شوخطبع باشی؟ دل کسی به حدی سنگین شده که مثل یک تکه سنگ بیحس و بیتحرک است.
بکن هرچت همی باید کژ و راست
اگر این را نخواهد بود واخواست
هوش مصنوعی: هر کاری که میکنی باید به گونهای که لازم است انجام شود، درست و نادرست را باید در نظر بگیری؛ زیرا اگر این قوانین را رعایت نکنی، عواقبی در پی خواهد داشت.
اگر چون خاک ره زر خواهدت بود
ز خاک راه بستر خواهدت بود
هوش مصنوعی: اگر به مانند خاک، برایت ارزشمند و گرانبها باشد، از این رو زمین و طبیعت میتوانند کانون آسایش و آرامشت شوند.
ترا چرخ فلک در چرخه انداخت
که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت
هوش مصنوعی: سرنوشت و حوادث زندگی تو را به گردشی درآورده است که به خاطر یک جو (یک مقدار بسیار کم) باید بهای زیادی بپردازی.