گنجور

بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

یکی پرسید از آن مجنون معنی
که کیست این خلق و چیست این کار دنیی
چنین گفت او که دوغ است این همه کار
مگس بر دوغ گرد آمد بیک بار
چه وادیست این که مادروی فتادیم
ز دست خویش از سر پی فتادیم
درین وادی همه غولان خویشیم
ز اول روز مشغولان خویشیم
چو درمانیم برداریم فریاد
بلا چون رفت بگذرایمش از یاد
دریغا رنج برد ما بدنیی
غم بسیار و آنرا حاصلی نی
اگر از دیده صد دریا بباری
خدا داند که تو بر هیچ کاری
عزیزا گر بدست آری کدویی
پدید آری برو چشمی و رویی
کدو پر یخ کنی و آنگه بداری
که تا اشگی همی ریز بزاری
چو باران گرچه آن اشگست بسیار
بچشم کس ندارد هیچ مقدار
همه در جنب قدرت هم چنانیم
اگر خندیم و گر اشگی فشانیم
هزاران دل برین آتش کبابست
کرا پروای این یک قطره ‌آبست
نگردد ز اشگ تو حکم خدایی
چه گویی با که ای و در کجایی
اگر هر دو جهان نابود باشد
خدا را نه زیان نه سود باشد
اگر روزیت بر گیرند از پیش
قیاس حق نگیری نیز از خویش
اگر نالی وگر نه کار رفتست
همه نقشی از آن پرگار رفتست
بنه تن تا نمالد روزگارت
چنین رفتست بادیگر چه کارت
چرا هر چند کاری سخت افتاد
ز حیرت بر تو افتادست فریاد
همی پرسی که این چون و آن چگونست
چرا این راست دیگر پاشکونست
اگر تو چشم داری چشم کن باز
چو کردی چشم بازاندیشه کن ساز
دمی آرام موجودات بنگر
ثبات نفس یک یک ذات بنگر
ترا گر عقل و تمییزست رفته
چه می‌پرسی همه چیزست رفته
تو ای عطار ره در کوی جان گیر
جهان کم گیر گودشمن جهان گیر
تو کرکس نیستی مردار بگذار
جهان با دیو مردم خوار بگذار
سلیمان را چو شد انگشتری گم
برست از ریش مشتی دیو مردم
قدم در نه ببازار عدم تو
چه می‌جویی ز مشتی نو قدم تو
هر آنچ آن باطلست از پیش برگیر
ره حق گیر و دل از خویش برگیر
ز حب مال و حب جاه برخیز
حجاب خود تویی از راه برخیز
چراجانت زعالم پر گزندست
که از عالم ترا قوتی بسندست
اگر این نفس فرتوتت نبودی
غم و اندیشهٔ قوتت نبودی
ز خود بگذر قدم در راه دین زن
بت است این نفس کافر بر زمین زن
مکن در راه دین یک ذره سستی
که نستانند در دین جز درستی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پرسید از آن مجنون معنی
که کیست این خلق و چیست این کار دنیی
هوش مصنوعی: یکی از مردم از مجنون پرسید که این مردم چه کسانی هستند و این دنیای پر از کار و رفتار چیست.
چنین گفت او که دوغ است این همه کار
مگس بر دوغ گرد آمد بیک بار
هوش مصنوعی: او می‌گوید که همه این مسائل و کارهای مگس‌ها به خاطر وجود دوغ است و در یک لحظه به وجود آمده‌اند.
چه وادیست این که مادروی فتادیم
ز دست خویش از سر پی فتادیم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از وضعیتی صحبت می‌کند که در آن به دامان مشکلات یا دشواری‌های زندگی افتاده است. او تحت تأثیر شرایط خاصی قرار گرفته و از مسیر اصلی خود منحرف شده است. به نوعی حس عجز و ناتوانی خود را بیان می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه از خود بی‌خود شده و در این مسیر غریب و دشوار، نمی‌داند چه باید بکند.
درین وادی همه غولان خویشیم
ز اول روز مشغولان خویشیم
هوش مصنوعی: در این سرزمین، همه ما جن و غول‌های خود را داریم و از همان آغاز، درگیر کارهای خود هستیم.
چو درمانیم برداریم فریاد
بلا چون رفت بگذرایمش از یاد
هوش مصنوعی: وقتی که مشکل یا درد و رنجی را از سر گذرانیدیم، دیگر نیازی به یادآوری آن نیست و می‌توانیم آن را فراموش کنیم.
دریغا رنج برد ما بدنیی
غم بسیار و آنرا حاصلی نی
هوش مصنوعی: آه، چه اندوه بزرگی که ما مدت‌ها رنج کشیدیم و غم زیادی را تحمل کردیم، اما از آن هیچ نتیجه‌ای نصیب‌مان نشد.
اگر از دیده صد دریا بباری
خدا داند که تو بر هیچ کاری
هوش مصنوعی: اگر از چشمانت هزاران دریا بریزد، خدا می‌داند که تو به هیچ‌چیز نمی‌رسی.
عزیزا گر بدست آری کدویی
پدید آری برو چشمی و رویی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی چیزی گرانبها به دست آوری، چشمی و رویی زیبا برای او بساز.
کدو پر یخ کنی و آنگه بداری
که تا اشگی همی ریز بزاری
هوش مصنوعی: اگر کدو را یخ زده کنی و بعد از آن نگه‌داری، اشک هم بر رویش می‌ریزد.
چو باران گرچه آن اشگست بسیار
بچشم کس ندارد هیچ مقدار
هوش مصنوعی: اگرچه باران، به طور مداوم اشک ریخته می‌شود، اما کسی به آن اهمیت نمی‌دهد و برای دیگران هیچ ارزشی ندارد.
همه در جنب قدرت هم چنانیم
اگر خندیم و گر اشگی فشانیم
هوش مصنوعی: ما همه تحت تأثیر قدرتی بزرگ هستیم و در هر حالتی که باشیم، چه با خنده و چه با اشک، در کنار هم قرار داریم.
هزاران دل برین آتش کبابست
کرا پروای این یک قطره ‌آبست
هوش مصنوعی: هزاران دل در این آتش در حال سوختن هستند، پس چه کسی به این یک قطره آب اهمیت می‌دهد؟
نگردد ز اشگ تو حکم خدایی
چه گویی با که ای و در کجایی
هوش مصنوعی: با اشک‌های تو حکم خداوند تغییر نمی‌کند. چه بگویی، با چه کسی هستی و در کجا قرار داری؟
اگر هر دو جهان نابود باشد
خدا را نه زیان نه سود باشد
هوش مصنوعی: اگر همه دنیا هم از بین برود، برای خدا نه ضرری دارد و نه نفعی.
اگر روزیت بر گیرند از پیش
قیاس حق نگیری نیز از خویش
هوش مصنوعی: اگر روزی‌ات از قبل تعیین شده باشد، نباید از آن نگران شوی و نه به خودت نسبت به کم بودن روزی‌ات فکر کنی.
اگر نالی وگر نه کار رفتست
همه نقشی از آن پرگار رفتست
هوش مصنوعی: اگر به سرنوشت خود شکایت کنی یا نکن، دیگر کار از کار گذشته است و همه چیز مانند طرحی است که با پرگار کشیده شده، غیرقابل تغییر.
بنه تن تا نمالد روزگارت
چنین رفتست بادیگر چه کارت
هوش مصنوعی: به خودت برس و به دنبال راحتی‌های زندگی باش، زیرا اوضاع زندگی‌ات به همین سادگی تغییر خواهد کرد و نیازی به نگرانی نیست.
چرا هر چند کاری سخت افتاد
ز حیرت بر تو افتادست فریاد
هوش مصنوعی: چرا وقتی که کارهای دشواری پیش می‌آید، تو در شگفتی به سر می‌بری و فریادی از تو برمی‌خیزد؟
همی پرسی که این چون و آن چگونست
چرا این راست دیگر پاشکونست
هوش مصنوعی: تو می‌پرسی که این موضوع چگونه است و آن چگونه، چرا یکی از این‌ها درست است و دیگری به هم ریخته؟
اگر تو چشم داری چشم کن باز
چو کردی چشم بازاندیشه کن ساز
هوش مصنوعی: اگر چشمی داری، آن را باز کن و وقتی که باز کردی، اندیشه و تفکر کن.
دمی آرام موجودات بنگر
ثبات نفس یک یک ذات بنگر
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به موجودات نگاه کن و ثبات و آرامش هر یک از آن‌ها را ببین.
ترا گر عقل و تمییزست رفته
چه می‌پرسی همه چیزست رفته
هوش مصنوعی: اگر تو عقل و درک داری، دیگر چه نیازی به پرسش وجود ندارد؛ همه چیز در حال حاضر در حال رفته است.
تو ای عطار ره در کوی جان گیر
جهان کم گیر گودشمن جهان گیر
هوش مصنوعی: ای عطار، تو در مسیر عشق و روح حرکت کن و به دایره‌ی ضمیر خود مشغول باش و از حواس دنیوی دوری کن تا گرفتار مشکلات و دشمنی‌های زندگی نشوی.
تو کرکس نیستی مردار بگذار
جهان با دیو مردم خوار بگذار
هوش مصنوعی: تو مانند کرکس نیستی که به دنبال مرده‌ها بروی، بگذار دنیا با دیوان چپاولگر و ظالم خود باقی بماند.
سلیمان را چو شد انگشتری گم
برست از ریش مشتی دیو مردم
هوش مصنوعی: وقتی سلیمان انگشتری‌اش را گم کرد، دیوهایی که در زیر سلطه‌اش بودند، از ترس او فرار کردند.
قدم در نه ببازار عدم تو
چه می‌جویی ز مشتی نو قدم تو
هوش مصنوعی: در دنیای عدم و نبود، از چه چیزی به دنبال می‌گردی وقتی که همان یک قدم تو کافی است؟
هر آنچ آن باطلست از پیش برگیر
ره حق گیر و دل از خویش برگیر
هوش مصنوعی: هر چیز باطل را کنار بگذار و به دنبال حقیقت برو؛ دل را از خود آزاد کن و به سوی آنچه که درست است گرایش پیدا کن.
ز حب مال و حب جاه برخیز
حجاب خود تویی از راه برخیز
هوش مصنوعی: از عشق به ثروت و مقام خود را رها کن، خودت مانع پیشرفت و موفقیتت هستی، پس قدم بردار و به جلو برو.
چراجانت زعالم پر گزندست
که از عالم ترا قوتی بسندست
هوش مصنوعی: چرا جانت از آزارهای این دنیا پر شده است، در حالی‌که از این دنیا چیزی برای قوت و قدرت تو کافی است؟
اگر این نفس فرتوتت نبودی
غم و اندیشهٔ قوتت نبودی
هوش مصنوعی: اگر این نفس ضعیف و ناتوان تو نبود، غم و نگرانی در مورد قدرت تو وجود نمی‌داشت.
ز خود بگذر قدم در راه دین زن
بت است این نفس کافر بر زمین زن
هوش مصنوعی: از خودت عبور کن و در مسیر دین قدم بگذار. این نفس کافر، مانند مجسمه‌ای است که باید آن را زیر پا بگذاری.
مکن در راه دین یک ذره سستی
که نستانند در دین جز درستی
هوش مصنوعی: در مسیر دین نباید حتی کمی ضعف نشان دهی، زیرا در دین تنها حق و حقیقت پذیرفته می‌شود.

حاشیه ها

1394/09/01 21:12
ارسلان

سلام
بیت نوزدهم بقلم استاد کدکنی:
همی پرسی که این چون و آن چگونه ست؟ چرا این راست دیگر باشگونه ست؟
بیت سی و یکم مصراع دوم :
ز خود بگذر، قدم در راه دین زن بت است این نفس کافر بر زمین زن