گنجور

بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

یکی چندانک در ره ژنده دیدی
جز آن کارش نبودی ژنده چیدی
شبی چون پرشدش از ژنده خانه
فتادش اخگری اندر میانه
همه ژنده بسوخت او در میان هم
کرا در هر دو عالم بود از آن غم
الا یا ژنده چین ژنده چه چینی
میان ژنده تا چندی نشینی
چو بهر ژنده داری چشم بر راه
بسوزی هم تو و هم ژنده ناگاه
تو پنداری که چون مردی برستی
کجا رستی که در سختی نشستی
یقین می‌دان که چون جانت برآید
به یک یک ذره طوفانت برآید
نباشد از تو یک یک ذره بی کار
بود در رنج جان کندن گرفتار
چو ازگورت برانگیزند مضطر
برهنه پا و سر در دشت محشر
چو خوش آتش زدی در خرمن خویش
ندانی آنچ کردی با تن خویش
ترا این پس روی غول تا کی
بدنیا دوستی مشغول تا کی
بدادی رایگانی عمر از دست
اگر بر خود بگریی جای آن هست
دمی کان را بها آید جهانی
پی آن دم نمی‌گیری زمانی
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمی‌دانی بهای یک دم خویش
گهی معجز گهی برهان نمودند
گهی توریت و گه قرآن نمودند
ترا از نیک و بد آگاه کردند
بسوی حق رهت کوتاه کردند
بگفتندت چه کن چون کن چرا کن
هوا را میل کش کار خدا کن
نه زان بود این همه سختی و درخواست
که تا دستار رعنایی کنی راست
به بازار تکبر می‌خرامی
نیارد گفت کس با تو چه نامی
بپوشی جامهٔ با صد شکن تو
نیندیشی ز کرباس و کفن تو
ترا تا نشکند در هم سر و پای
نگردی سیرنان و جامه وجای
تو تا سر داری و تا پای داری
رگ سود و زیان بر جای داری
تو خاکی طبع چندین باد پندار
چو سر بنهی ز سر بنهی به یک بار
خوشی خود را غروری می‌دهی تو
سبد از آب زود آری تهی تو
چو در خوابی سخن هیچی ندانی
چو سر اندر کفن پیچی ندانی
برو جهدی کن ار پیغمبری تو
که تا توشه ازین عالم بری تو
تو پنداری به یک طاعت برستی
که از غفلت چنین فارغ نشستی
ترا این سخته نیست این کار ای دوست
برون می‌باید آمد پاک از پوست
فغان و خامشی سودی ندارد
که هستیّ تو بهبودی ندارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی چندانک در ره ژنده دیدی
جز آن کارش نبودی ژنده چیدی
هوش مصنوعی: اگر کسی را در مسیر زندگی دیدی که در حال تلاش و کوشش است، بدان که او جز آن تلاش و کوشش چیزی دیگر ندارد.
شبی چون پرشدش از ژنده خانه
فتادش اخگری اندر میانه
هوش مصنوعی: شبی، خانه‌ای که چهره‌ای کهنه و خراب دارد، به قدری پر از آتش و گرما می‌شود که گویی در میان آن، تکه‌ای از آتش وجود دارد.
همه ژنده بسوخت او در میان هم
کرا در هر دو عالم بود از آن غم
هوش مصنوعی: در میان همه چیزهایی که او از دست داد، تنها کسی که در دو جهان غم او را درک کرد، وجود داشت.
الا یا ژنده چین ژنده چه چینی
میان ژنده تا چندی نشینی
هوش مصنوعی: ای ژنده‌چین، تو که در جمع ما نشسته‌ای، تا کی می‌خواهی اینجا بمانی و به کار خود بپردازی؟
چو بهر ژنده داری چشم بر راه
بسوزی هم تو و هم ژنده ناگاه
هوش مصنوعی: اگر برای به دست آوردن چیزی که ارزشمند است منتظر بمانی، هم خودت و هم آن چیز ناگهان از بین می‌رود.
تو پنداری که چون مردی برستی
کجا رستی که در سختی نشستی
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که وقتی به مردی بزرگ می‌شوی، از هر سختی و مشکلی دور شده‌ای، اما واقعیت این است که در دل همین سختی‌ها نشسته‌ای و هنوز با چالش‌ها روبرو هستی.
یقین می‌دان که چون جانت برآید
به یک یک ذره طوفانت برآید
هوش مصنوعی: به طور قطعی بدان که وقتی جانت به پایان برسد، هر بخشی از وجودت به شدت تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
نباشد از تو یک یک ذره بی کار
بود در رنج جان کندن گرفتار
هوش مصنوعی: هیچ ذره‌ای از وجود تو بی‌فایده نیست، زیرا در سختی جان کندن، همه از تو کار و فعالیت دارند.
چو ازگورت برانگیزند مضطر
برهنه پا و سر در دشت محشر
هوش مصنوعی: زمانی که از قبر برخیزیم، در روز رستاخیز با حالتی مضطر و برهنه، پا و سر در دشت وسیع محشر خواهیم بود.
چو خوش آتش زدی در خرمن خویش
ندانی آنچ کردی با تن خویش
هوش مصنوعی: زمانی که آتش شادی و خوشحالی را در زندگی خود روشن کردی، نمی‌دانی که چه بلایی بر سر خودت آورده‌ای.
ترا این پس روی غول تا کی
بدنیا دوستی مشغول تا کی
هوش مصنوعی: تو که مدام درگیر دوستی‌ها و رابطه‌ها هستی، تا کی می‌خواهی این کار را ادامه بدهی؟
بدادی رایگانی عمر از دست
اگر بر خود بگریی جای آن هست
هوش مصنوعی: اگر عمر خود را به بطالت بگذرانی، پس بهتر است که بر خودت بگویی و گریه کنی، چرا که چنین زندگی‌ای ارزش ندارد.
دمی کان را بها آید جهانی
پی آن دم نمی‌گیری زمانی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که ارزشمند است، به اندازه‌ای اهمیت دارد که تمام جهان را به خود جذب می‌کند، اما انسان‌ها معمولاً درازمدت برای آن لحظه تلاشی نمی‌کنند.
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمی‌دانی بهای یک دم خویش
هوش مصنوعی: اگر از روی بی‌توجهی بگذری، نمی‌دانی که ارزش هر لحظه زندگی‌ات چقدر است.
گهی معجز گهی برهان نمودند
گهی توریت و گه قرآن نمودند
هوش مصنوعی: هر زمان معجزاتی نشان دادند و گاهی دلایل و برهان‌هایی آوردند. گاهی نیز کتاب تورات و گاهی قرآن را به عنوان دلیل معرفی کردند.
ترا از نیک و بد آگاه کردند
بسوی حق رهت کوتاه کردند
هوش مصنوعی: تو را نسبت به خوبی‌ها و بدی‌ها آگاه ساختند و از این طریق مسیرت به سوی حقیقت را هموار کردند.
بگفتندت چه کن چون کن چرا کن
هوا را میل کش کار خدا کن
هوش مصنوعی: در اینجا به شما می‌گوید که در برابر شرایط و تمایلات خود باید توجه کنید که چه کارهایی انجام دهید و چرا این کارها را می‌کنید. همچنین به اهمیت نقش خدا در زندگی و هدایت آن اشاره دارد. به عبارت دیگر، در مواجهه با دنیای بیرونی و خواسته‌های درونی، باید بررسی کنید که چه چیزی را می‌خواهید و چطور باید به هدف‌هایتان برسید.
نه زان بود این همه سختی و درخواست
که تا دستار رعنایی کنی راست
هوش مصنوعی: این همه سختی و درخواست به خاطر این نیست که بتوانی تاجی زیبا بر سر گذاری.
به بازار تکبر می‌خرامی
نیارد گفت کس با تو چه نامی
هوش مصنوعی: در میان انبوه مردم، تو با خودخواهی و غرور حرکت می‌کنی، اما هیچ‌کس نمی‌داند که تو چه کسی هستی.
بپوشی جامهٔ با صد شکن تو
نیندیشی ز کرباس و کفن تو
هوش مصنوعی: وقتی که لباس زیبای پرزرق و برق را بر تن کنی، دیگر به جنس و نوع پارچهٔ ساده و معمولی فکر نخواهی کرد.
ترا تا نشکند در هم سر و پای
نگردی سیرنان و جامه وجای
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو آسیب نبینی و همه چیز بر هم نریزد، نه به جذابیت سر و شکل خود اهمیت می‌دهی و نه به لباس و جایی که نشسته‌ای.
تو تا سر داری و تا پای داری
رگ سود و زیان بر جای داری
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی می‌کنی و وجود داری، می‌توانی احساساتی مانند سود و زیان را تجربه کنی.
تو خاکی طبع چندین باد پندار
چو سر بنهی ز سر بنهی به یک بار
هوش مصنوعی: تو با روحیات و شخصیت متنوعی که داری، مانند خاکی هستی که در معرض بادهای مختلف قرار می‌گیرد. اگر بخواهی به یکباره از تمام این تاثیرات رهایی یابی، باید تمام آن‌ها را کنار بزنی و به سراغ یک نقطه جدید بروی.
خوشی خود را غروری می‌دهی تو
سبد از آب زود آری تهی تو
هوش مصنوعی: تو با غرور و شادی خود را مشغول کرده‌ای، اما مانند سبدی هستی که زودتر از آنچه فکر می‌کنی، خالی می‌شود.
چو در خوابی سخن هیچی ندانی
چو سر اندر کفن پیچی ندانی
هوش مصنوعی: زمانی که در خواب به سر می‌بری، نمی‌دانی که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. وقتی که خود را تحت پوشش و حفاظی مانند کفن می‌پیچی، از آنچه در اطرافت می‌گذرد، بی‌خبر خواهی بود.
برو جهدی کن ار پیغمبری تو
که تا توشه ازین عالم بری تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام پیغمبری برسی، تلاش کن تا از این دنیا بهره‌ای برای خود جمع‌آوری کنی.
تو پنداری به یک طاعت برستی
که از غفلت چنین فارغ نشستی
هوش مصنوعی: باید بگویی که آیا فکر می‌کنی با یک عمل نیکو به جایی رسیده‌ای، در حالی که هنوز از بی‌توجهی و غفلت رها نشده‌ای؟
ترا این سخته نیست این کار ای دوست
برون می‌باید آمد پاک از پوست
هوش مصنوعی: این کار برای تو دشوار نیست، ای دوست؛ باید به‌طور کامل از پوست خود خارج شوی و بیرون بیایی.
فغان و خامشی سودی ندارد
که هستیّ تو بهبودی ندارد
هوش مصنوعی: شکایت و سکوت هیچ فایده‌ای ندارد زیرا حال و وضعیت تو هیچ تغییری نخواهد کرد.