بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
یکی دیوانهای را دید شاهی
نهاده کاسهٔ سر پیش راهی
به مجنون گفت با این کاسه در بر
چه سودا میپزی در کاسهٔ سر؟!
به شه گفتا که شه! اندیشه کردم
ترا با خویشتن همپیشه کردم
ندانم کلهٔ چون من گداییست!
و یا خود آن چون تو پادشاییست!
بپیمودم به عمری رویِ عالم
ترا قسمت سه گز آمد مرا هم
چه گر داری سپاه و مُلک و کشور
دو گِرده تو خوری دو من، برابر
چو تو همچون منی چندین تک و تاز
چه خواهی کرد؟ از گردن بینداز
همه ار نفکنی از گردنت کل
همه فردا شود در گردنت غُل
فکندی همچو سقا آب در پوست
نه آبست این که فردا آتشت اوست
عزیزا غم نگر، غمخواریات کو؟
چو بادی عمر شد، بیداریات کو!؟
به یک دم ماندهای، چون دم نماند
نمانی هیچ و هیچت هم نماند
ز راهِ چشم خونِ دل بریزان
که خواهی گشت خاکِ خاکبیزان
اگر گردون نبودی نامساعد
نگشتی خاکْ چندین سیمساعد
مخسب ای دل! سخن بِپْذیر آخر
ز چندین رفته عبرت گیر آخر
بسی بر رفتگان رفتی به صد ناز
بسی بر تو روند آیندگان باز
چه مینازی اگر عمرت درازست
به جان کندن ترا چندین نیازست
اگر عمر تو صد سال است وگر بیست
جزین دم کاندرویی حاصلت چیست؟
نصیبت گر ترا صد سال دادهست
دمی حالیست دیگرجمله بادست
همه عمرت غمست و عمر کوتاه
به مرگ تلخ شیرین کرد آنگاه
فرو میکرد از غم خون برویم
ندانم این سخنها چون بگویم
ز بیم مرگ در زندان فانی
بمردم در میان زندگانی
بسا جانا که همچو نیل در تن
همیجوشد درین نیلی نَهَنبَن
چو دیگ عمر سربازست پیوست
اگر چون گربه مییازد به جان دست
چه سازم من که در دنیای ناساز؟
ندارد گربه شرم و دیگ سرباز
برو ای دل چو دیگی چند جوشی؟
نهنبن ساز خود را از خموشی
درین دیگ بلا پختی به صد درد
که هستم چون نمک در دیگ درخورد
سیهدلتر ز دیگی ای گنهکار
فرو گیر ای سیهدل دیگت از بار
برون شد دیگت از سر میستیزی
که در هر دیگ همچون کفچلیزی
چه گویم طرفه مرغی تو به هر کار
که از دیگم برآیی سرنگونسار
به تو هر ساعتی جانی دگر نه
ز لاف خویش دیگی نیز بر نه
ز خوان و کاسهٔ خود چند لافی؟
ز سودا کاسهٔ سر دار صافی
همه ملک تو و ملک تو یک سر
ز ملکی کم ز گاوِرسست کمتر
هر آن ملکی که از جان داریاش دوست
نیرزد هیچ چون مرگ از پی اوست
اگر ملک تو شد صحرای دنیا
سرانجامت دو گز خاکست مأوا
چو بهر خاک زادهستی ز مادر
برین پشتی چه سازی باغ و منظر؟
کسی کاو خانه چندان ساخت کاو بود
چو شهدش خانه شیرین و نکو بود
چو جانت شیب خواهد بود در خاک
سر منظر چه افرازی بر افلاک؟
نئی ز آغاز و انجامت خبردار
میان خاک و خون ماندی گرفتار
نگه کن اول و آخر تو در خویش
که تا از پس چه بود و چیست از پیش؟
رحِم بودهست جای خون نخستت
به خاک آیی ز خون چون خون بشستت
به اول میشوی از خون پدیدار
به آخر زیر خاک ره گرفتار
میان خاک و خون شادی که جوید؟
ترا عاقل درین معنی چه گوید؟
زهی غفلت که با چندین تم و تار
میان خاک وخون برساختی کار
تو گر پاکی و گر ناپاک رفتی
ز خونی آمدی با خاک رفتی
میان خاک و خون شادی چه جویی؟
نئی جز بنده، آزادی چه جویی؟
میانْ چون بندگان در بند محکم
که نَبْوَد بیغمی فرزند آدم
اگر آکندهای از سیم و زر گنج
نخواهی خورد یک دم آبِ بیرنج
میان دربند کاین در بر گشادهست
مکن سستی که سختت اوفتادهست
کجا دارد ترا چندین سخن سود؟!
برو کاری به دست خود بکن زود
که کاری کان به دست خویش کردی
یکی را صد هزاران بیش کردی
بخش ۳ - الحکایه و التمثیل: یکی پرسید از آن دیوانه در دهبخش ۵ - الحکایه و التمثیل: وصیت کرد مردی مال بسیار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی دیوانهای را دید شاهی
نهاده کاسهٔ سر پیش راهی
شاه و حاکمی از راهی میگذشت دید که دیوانهای کاسهی سر مُردهای را آنجا گذاشته است.
به مجنون گفت با این کاسه در بر
چه سودا میپزی در کاسهٔ سر؟!
به دیوانه گفت: با این کاسه که در مقابلت گذاشتهای چه خیالی در سر داری و مقصودت چیست؟
به شه گفتا که شه! اندیشه کردم
ترا با خویشتن همپیشه کردم
دیوانه به شاه گفت: فکر کردم و تو را با خودم همسان پنداشتم (مقایسه کردم)
ندانم کلهٔ چون من گداییست!
و یا خود آن چون تو پادشاییست!
نفهمیدم که این کاسه سر آدم گدایی مثل من است؟ یا پادشاهی چون تو؟
بپیمودم به عمری رویِ عالم
ترا قسمت سه گز آمد مرا هم
منظور از سه گز، سه گز خاک قبر است
چه گر داری سپاه و مُلک و کشور
دو گِرده تو خوری دو من، برابر
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که مالک ثروت و قدرت و سرزمین باشی، در نهایت به اندازهای که میخوری، چیزهای دیگر هم ارزش خود را دارند.
چو تو همچون منی چندین تک و تاز
چه خواهی کرد؟ از گردن بینداز
تو همچون من هستی، با این کبر و تک و تاز چه میکنی؟ دور بینداز این کبر و غرور را.
همه ار نفکنی از گردنت کل
همه فردا شود در گردنت غُل
هوش مصنوعی: اگر همه بارهای سنگین را از دوشت برداری، باز هم فردا بار دیگری بر دوشت خواهد بود.
فکندی همچو سقا آب در پوست
نه آبست این که فردا آتشت اوست
هوش مصنوعی: تو آب را همچون سقا در پوست میریزی، اما این آب نیست، زیرا آنچه فردا به تو آتش میزند، همین است.
عزیزا غم نگر، غمخواریات کو؟
چو بادی عمر شد، بیداریات کو!؟
چو بادی عمر شد، یعنی عمر به سرعت باد گذشت
به یک دم ماندهای، چون دم نماند
نمانی هیچ و هیچت هم نماند
هوش مصنوعی: تو در آستانه یک لحظهای، پس اگر این لحظه به پایان برسد، هیچ چیز از تو باقی نخواهد ماند و تو هم دیگر نخواهی بود.
ز راهِ چشم خونِ دل بریزان
که خواهی گشت خاکِ خاکبیزان
هوش مصنوعی: از نظر عاشقانه، وقتی به محبوب نگاه میکنی و غم و درد درونت را حس میکنی، باید احساساتت را آزادانه ابراز کنی، چرا که در نهایت به جاودانی و معنای عمیق زندگی خواهی رسید.
اگر گردون نبودی نامساعد
نگشتی خاکْ چندین سیمساعد
هوش مصنوعی: اگر آسمان و سرنوشت نامساعد نبود، زمین هرگز به این اندازه مشکلات و سختیها را تحمل نمیکرد.
مخسب ای دل! سخن بِپْذیر آخر
ز چندین رفته عبرت گیر آخر
هوش مصنوعی: ای دل، کمی آرام باش و سخن را بپذیر، چرا که از تجربیات گذشته باید درس بگیری.
بسی بر رفتگان رفتی به صد ناز
بسی بر تو روند آیندگان باز
هوش مصنوعی: تو به یاد رفتگان بسیار رفتهای و به ناز و نازکخیالی آنها توجه کردهای؛ اما بدان که آیندگان نیز به سمت تو خواهند آمد و یاد تو را زنده خواهند کرد.
چه مینازی اگر عمرت درازست
به جان کندن ترا چندین نیازست
هوش مصنوعی: به چه چیزی افتخار میکنی اگر عمرت طولانی است؟ تو به چه اندازه به مرگ نیاز داری؟
اگر عمر تو صد سال است وگر بیست
جزین دم کاندرویی حاصلت چیست؟
هوش مصنوعی: اگر عمر تو صد سال باشد یا فقط بیست سال، در نهایت مهم این است که در این مدت چه دستاوردی داری و چه چیزهایی به دست آوردهای؟
نصیبت گر ترا صد سال دادهست
دمی حالیست دیگرجمله بادست
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است سرنوشت تو هزار سال به تو زمان داده باشد، اما اینک تنها یک لحظه باقی مانده و همه چیز تحت کنترل توست.
همه عمرت غمست و عمر کوتاه
به مرگ تلخ شیرین کرد آنگاه
هوش مصنوعی: تمام عمرت پر از ناراحتی بوده و زندگی کوتاه تو با مرگ تلخ به طعمی شیرین تبدیل شده است.
فرو میکرد از غم خون برویم
ندانم این سخنها چون بگویم
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، اشکهای من به راحتی ریخته میشود و نمیدانم چگونه باید این احساسات را بیان کنم.
ز بیم مرگ در زندان فانی
بمردم در میان زندگانی
هوش مصنوعی: از ترس مرگ، در زندانی که به آن زندگی میگویند، از دنیا رفتهام.
بسا جانا که همچو نیل در تن
همیجوشد درین نیلی نَهَنبَن
نَهَنبَن یعنی درپوش دیگ
چو دیگ عمر سربازست پیوست
اگر چون گربه مییازد به جان دست
هوش مصنوعی: اگر عمر انسان مانند دیگی است که به طور مداوم در حال جوشیدن است، نباید مانند یک گربه تنها به فکر نجات جان خود باشیم و از احساسات و ارتباطات خود دور شویم. در واقع، زندگی باید با شجاعت و ارتباط با دیگران همراه باشد و نباید فقط به فکر بقای خود باشیم.
چه سازم من که در دنیای ناساز؟
ندارد گربه شرم و دیگ سرباز
هوش مصنوعی: من چه کاری میتوانم بکنم در دنیایی که همه چیز ناهماهنگ است؟ در اینجا حتی گربه هم شرم ندارد و دیگ هم سر باز است.
برو ای دل چو دیگی چند جوشی؟
نهنبن ساز خود را از خموشی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا همچنان در خود جوش و خروش هستی؟ سکوت خود را زیر لب خفی کن و ساز خود را به حرکت درآور.
درین دیگ بلا پختی به صد درد
که هستم چون نمک در دیگ درخورد
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و پر از مشکلات، من مانند نمکی هستم که در دیگ میجوشد و پس از گذشتن از سختیها دردهایم بیشتر میشود.
سیهدلتر ز دیگی ای گنهکار
فرو گیر ای سیهدل دیگت از بار
هوش مصنوعی: ای گناهکار، دل تو سیاهتر از دیگ است؛ بنابراین، از بار سنگین خود بکاه و دل را سبک کن.
برون شد دیگت از سر میستیزی
که در هر دیگ همچون کفچلیزی
هوش مصنوعی: دیگر بس است که در سرسیزیت از این دیگ بیرون آمدهای، چرا که در هر دیگی، تو مانند یک محتوای ناچیز محسوب میشوی.
چه گویم طرفه مرغی تو به هر کار
که از دیگم برآیی سرنگونسار
هوش مصنوعی: چه بگویم از پرندهای که هر بار در کارهایم وارد میشود و باعث هیجان و شور و شوق میگردد؟
به تو هر ساعتی جانی دگر نه
ز لاف خویش دیگی نیز بر نه
هوش مصنوعی: در هر زمانی که به تو نگاه میکنم، احساس جدیدی دارم. این احساس تنها نتیجه ادعاهای تو نیست، بلکه نشاندهنده وجود واقعی توست.
ز خوان و کاسهٔ خود چند لافی؟
ز سودا کاسهٔ سر دار صافی
هوش مصنوعی: چقدر از سفره و خوراک خود حرف میزنی؟ از دلی که خالی است و فقط ظاهر را دارد چه فایدهای؟
همه ملک تو و ملک تو یک سر
ز ملکی کم ز گاوِرسست کمتر
هوش مصنوعی: تمام مملکت تو و آنچه در آن است، حتی به اندازه یک ملک هم از گاو و گوساله کمتر است.
هر آن ملکی که از جان داریاش دوست
نیرزد هیچ چون مرگ از پی اوست
هوش مصنوعی: هر چیز باطنی که به آن علاقهمند هستی، ارزش ندارد، زیرا مرگ همواره در پی آن است.
اگر ملک تو شد صحرای دنیا
سرانجامت دو گز خاکست مأوا
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیای وسیع به مقام و منصب برسی، در نهایت سرنوشت تو به دو گز خاک ختم میشود.
چو بهر خاک زادهستی ز مادر
برین پشتی چه سازی باغ و منظر؟
هوش مصنوعی: وقتی که برای زندگی در این دنیای موقتی به دنیا آمدهای، چه نفعی دارد که به باغ و منظرههای زیبا پردازی؟
کسی کاو خانه چندان ساخت کاو بود
چو شهدش خانه شیرین و نکو بود
هوش مصنوعی: کسی که به اندازه کافی تلاش کرده و خانهای ساخته است، زندگیاش مثل عسل شیرین و دلپذیر است.
چو جانت شیب خواهد بود در خاک
سر منظر چه افرازی بر افلاک؟
هوش مصنوعی: وقتی که جانت در خاک فرو میرود و به پایان میرسد، چه فایدهای دارد که بخواهی به آسمانها دست یازی یا خود را بالا ببری؟
نئی ز آغاز و انجامت خبردار
میان خاک و خون ماندی گرفتار
هوش مصنوعی: خبری از ابتدا و انتهای تو نیست، در میان خاک و خون به دام افتادهای.
نگه کن اول و آخر تو در خویش
که تا از پس چه بود و چیست از پیش؟
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ببین از کجا آمدهای و به کجا میروی، تا متوجه شوی چه چیزهایی درونت وجود دارد و در آینده چه چیزی انتظارت را میکشد.
رحِم بودهست جای خون نخستت
به خاک آیی ز خون چون خون بشستت
هوش مصنوعی: جای رحم قبلی تو، جایی بوده که خون تو در آنجا شکل گرفته است. وقتی به زمین بیفتی، خونت آنجا را خواهد شست و پاک خواهد کرد.
به اول میشوی از خون پدیدار
به آخر زیر خاک ره گرفتار
هوش مصنوعی: انسان در ابتدای زندگیاش با مشکلات و چالشها مواجه میشود و در نهایت، در پایان عمر، به خاک میسپارد و در مسیر زندگی با موانع و گرفتاریها روبرو میشود.
میان خاک و خون شادی که جوید؟
ترا عاقل درین معنی چه گوید؟
هوش مصنوعی: در میان سختیها و مشکلات، کی میتواند به دنبال شادی باشد؟ آدم عاقل در این مورد چه چیزی میتواند بگوید؟
زهی غفلت که با چندین تم و تار
میان خاک وخون برساختی کار
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که با وجود این همه زیبایی و لطافت، تو در میان سختیها و مصائب زندگی، چنین کاری را انجام دادهای.
تو گر پاکی و گر ناپاک رفتی
ز خونی آمدی با خاک رفتی
هوش مصنوعی: اگر تو پاک باشی یا ناپاک، در نهایت از خون و خاک به این دنیا آمدهای و به همانجا میروی.
میان خاک و خون شادی چه جویی؟
نئی جز بنده، آزادی چه جویی؟
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و سختیهای زندگی، چه چیزی را میتوانی جستجو کنی؟ جز اینکه بگذاری خودت را از قید و بندها آزاد کنی، آیا به دنبال آزادی هستی؟
میانْ چون بندگان در بند محکم
که نَبْوَد بیغمی فرزند آدم
هوش مصنوعی: انسانها مانند بندگانی در زنجیرهای محکم هستند که در این وضعیت شادابی و خوشحالی وجود ندارد.
اگر آکندهای از سیم و زر گنج
نخواهی خورد یک دم آبِ بیرنج
هوش مصنوعی: اگر ثروت و دارایی زیادی داشته باشی، دیگر نیازی به هیچ گنجی نداری و میتوانی با آرامش و بدون زحمت، به زندگی ادامه دهی.
میان دربند کاین در بر گشادهست
مکن سستی که سختت اوفتادهست
هوش مصنوعی: در میان دربندی که این در برای تو باز است، تردید نکن و سستی نکن، چون در اینجا با دشواری روبرو خواهی شد.
کجا دارد ترا چندین سخن سود؟!
برو کاری به دست خود بکن زود
هوش مصنوعی: چرا وقتت را با حرفهای بیفایده تلف میکنی؟ بهتر است هرچه زودتر به کارهای خودت بپردازی.
که کاری کان به دست خویش کردی
یکی را صد هزاران بیش کردی
هوش مصنوعی: هر کاری که با دست خود انجام دادهای، به گونهای است که به جای یک نفر، برای صد هزار نفر ارزش و فایده دارد.