گنجور

بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

مگر بیمار شد آن تنگ دستی
که دایم کونهٔ هیزم شکستی
بپرسش رفت غزالی بر او
نشست از پای اما بر سر او
بدو گفتا که بهتر گردی این بار
مخور غم زین جوابش داد بیمار
که بهتر گشته گیرم ای خردمند
شکسته بار دیگر کونه‌ای چند
چه برهم می‌نهی چون آخر کار
فور خواهد فتاد از هم بیک بار
ز سود خود مشو خشنود دنیا
اگر مردی زیان کن سود دنیا
یقین می‌دان که مرد راه آنست
که سود این جهان او را زیانست
ز بی هیچی خود پیچش نباشد
نباشد هیچش از هیچش نباشد
بزرگانی که دین مقصود ایشانست
زیان کار دنیا سود ایشانست
بدنیا ملک عقبی زان خردیدند
که این صد ساله سختی سود دیدند
تو نیز ای مانده در دنیای فانی
چنین بیع و شری کن گر توانی
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد وز بود من و تو
بزادن جمله در شوریم و آشوب
بمردن جمله در زیر لگدکوب
جهان تا بود ازو جان می برآمد
یکی می‌رفت و دیگر می‌درآمد
جهان را ماه شادی زیر میغ است
همه کار جهان درد و دریغ است
جهان با سینهٔ پر درد ما را
خوشی درخواب خواهد کرد ما را
ز بیدادی جهان داند جهان سوخت
نباید گرگ را دریدن آموخت
چنان می جادوی سازد زمانه
که کس دستش نبیند در میانه
بدست چپ نماید این شگفتی
تو پای راست نه در پیش و رفتی
ترا با جادویی او چه کارست
مقامت نیست دنیا ره گذارست
جهان بر ره گذر هنگامه کردست
تو بگذر زانک این هنگامه سردست
اگر کودک نیی بنگر پس و پیش
بهنگامه مه ایست ای دوست زین پیش
چه می‌خواهی ز خود بیرون بمانده
میان خاک دل پرخون بمانده
برو جان گیر و ترک این جهان کن
که او گیر و داوش در میان کن
چه خواهی داو زین گردنده پرگار
که خواهی شد بد او او گرفتار
چه بخشد چرخ مردم را در آغاز
که در انجام نستاند از او باز
چو طاوسیست گردون پرگشاده
جهانی خلق را بر پر نهاده
بروز این آسمان دود کبودست
بشب آب سیاه آخر چه بودست
بماندی در کبودی و سیاهی
بمردی در میان آخر چه خواهی
برو زین گرد نای آبنوسی
چه زین درنده درزی می‌بیوسی
سخن تا چند گویی آسمان را
که بی شک بر زمین اندازد آنرا
زدست آسمان هر دل که جان داشت
گرش دستست هم بر آسمان داشت
فلک طشتیست پر اخگر ز اختر
تو دل پر تفت زیر طشت و اخگر
سزد گر پای بر آتش بماندی
که زیر آتشین مفرش بماندی
گر از خورشید فرق تو کله داشت
کله نتوانی از گردون نگه داشت
مرا باری دل از گردون فرومرد
ز بس کس کو برآورد و فرو برد
کرا این گنبد گردان بر آرد
که نه در عاقبت از جان برآرد
جهان خون بی حد و بی باک کردست
بسی زین تیغ زیر خاک کردست
فلک هر لحظه دیگر چیزت آرد
بهر ساعت بلایی نیزت آورد
عجب درمانده‌ام چون مبتلایی
که دل چون می‌چخد با هر بلایی
بگو تا چند گاه اندوه و گه غم
فغان از روز و شب وز سال و مه هم
نگردد هیچ صبحی روز نزدیک
که تا بر ما نگردد روز تاریک
نگردد هیچ شامی شب پدیدار
که نه شب خوش کند شادی بیک بار
نگردد هیچ ماهی نو درین باب
که تا بر ما نپیمایند مهتاب
نگردد هیچ سالی نو ز ایام
که نه ده ساله از ماغم کند وام
حدیث ماه و سال و روز و شب بین
عجب بازی چرخ بوالعجب بین
چو شب انگشت ریزندش ببردر
بهر روزی ببایندش ز سر در
تنوری تافتست این دیر ناساز
کزو بی سوز ناید گردهٔ باز
بتر زین در زمانه فتنه‌ای نیست
کزین چنبر رسن را رخنه‌ای نیست
اگر خواهی که تو بیرون گریزی
نه پایست و نه چنبر چون گریزی
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
که قد همچو سروت چنبری کرد
سپهری را که دریاییست پرجوش
شدی چون چنبر دف حلقه در گوش
ترا چون چنبر گردون فرو بست
چرا در گردنش چنبر کنی دست
سپهر چنبری چنبر بسی زد
چو حلقه بر در حق سربسی زد
بسی چنبر بزد چون خاک بیزی
نیامد بر سر غربال چیزی
درین اندوه پشتش چنبری شد
لباس او ز غم نیلوفری شد
تو می‌خواهی که برخیزی ببازی
ازین چنبر جهی بیرون چو غازی
تو نشناسی الف از چنبری باز
مکن سوی سپهر چنبری ساز
گذر زین چنبر آن ساعت توانی
که جان برچنبر حلقت رسانی
اگر صد گز رسن باشد بناکام
گذر بر چنبرش باشد سرانجام
زهی افسوس و حیلت سازی ما
زهی دوران چنبر بازی ما
جهانا طبع مردم خوار داری
که چندین خلق در پروار داری
یکایک را میان نعمت و ناز
بپروردی و خوردی عاقبت باز
جهانا کیست کز دور تو شادست
همه دور تو با جور تو بادست
جهانا غولی و مردم نمایی
که جو بفروشی و گندم نمایی
جهانا با که خواهی ساخت آخر
بکوری چند خواهی باخت آخر
دلا ترک جهان گیر از جهان چند
ترا هر دم ز دور او زیان چند
ز دست نه خم پرپیچ ایام
چه می‌پیچی بخواهی مرد ناکام
جهان چون نیست از کار تو غم ناک
چرا بر سر کنی از دست او خاک
چه سود ار خاک بر افلاک ریزی
که گر سنگی میان خاک ریزی
جهان را بر کسی غم خوارگی نیست
کسی را چاره جز بیچارگی نیست
جهان چو تو بسی داماد دارد
بسی عید و عروسی یاد دارد
نه بتواند زمانی شاد دیدت
نه یک دم از غمی آزاد دیدت
بعمری می‌دهد رنج مدامت
که تا کار جهان گیرد نظامت
بعمری جز بلا حاصل نبینی
که تا روزی بکام دل نشینی
چو بنشستی برانگیزد بزورت
بزاری می‌دواند تا بگورت
تو تا بنشستهٔ در دار فانی
نشسته رفتهٔ و می ندانی
مثالت راست چون گردست پیوست
که گرد آنگه رود بی شک که بنشست
ز دور نه سپهر یک ده آیت
چه باید کرد چندینی شکاست
فلک سرگشته تر از تست بسیار
چه باید خواست زو یاری بهر کار
فلک عمری دوید اندر تک و تاز
که تا سرگشتگی دارد ز خود باز
چو نتواند که از خود باز دارد
ترا چون در میان ناز دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر بیمار شد آن تنگ دستی
که دایم کونهٔ هیزم شکستی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است بیماری از تنگدستی به سراغ کسی بیاید که همیشه به سختی کار می‌کند و زحمت می‌کشد؟
بپرسش رفت غزالی بر او
نشست از پای اما بر سر او
هوش مصنوعی: غزالی به پرسش رفت، اما در اینجا به جای نشستن بر پا، به سر او نشسته است.
بدو گفتا که بهتر گردی این بار
مخور غم زین جوابش داد بیمار
هوش مصنوعی: به او گفتند: این بار غم نخور و بهتر باش. بیمار در پاسخ گفت.
که بهتر گشته گیرم ای خردمند
شکسته بار دیگر کونه‌ای چند
هوش مصنوعی: ای خردمند، بهتر است که دوباره به فکر بیفتی و از نو به زندگی و تجربه‌های خود نگاه کنی، حتی اگر بارها شکست خورده باشی.
چه برهم می‌نهی چون آخر کار
فور خواهد فتاد از هم بیک بار
هوش مصنوعی: چرا در کارها اختلال ایجاد می‌کنی، وقتی که در نهایت همه چیز به یکباره فرو خواهد ریخت؟
ز سود خود مشو خشنود دنیا
اگر مردی زیان کن سود دنیا
هوش مصنوعی: از منفعت خود خوشحال نباش، چون اگر مرد واقعی هستی، باید به خاطر دیگران ضرر کنی تا به نفع دنیا باشی.
یقین می‌دان که مرد راه آنست
که سود این جهان او را زیانست
هوش مصنوعی: می‌دان که انسان واقعی کسی است که در مسیر زندگی، منافع دنیوی‌اش به ضرر او تمام می‌شود.
ز بی هیچی خود پیچش نباشد
نباشد هیچش از هیچش نباشد
هوش مصنوعی: اگر انسان از هیچ و پوچی به خود نپیوندد، در حقیقت هیچ چیز نخواهد داشت؛ زیرا از نداشتن چیزها، هیچ چیز به دست نمی‌آید.
بزرگانی که دین مقصود ایشانست
زیان کار دنیا سود ایشانست
هوش مصنوعی: افرادی که هدفشان دین و ایمان است، به رغم مشکلات دنیوی، در نهایت از زندگی دنیایی خود بهره‌مند می‌شوند.
بدنیا ملک عقبی زان خردیدند
که این صد ساله سختی سود دیدند
هوش مصنوعی: آنان که به دنبال دنیا هستند و به خاطر آن تلاش می‌کنند، باید بدانند که این تلاش‌ها هرچند سخت و پرمشقت باشد، در نهایت برای آنِ آخرت و زندگی جاودانه‌شان مفید خواهد بود.
تو نیز ای مانده در دنیای فانی
چنین بیع و شری کن گر توانی
هوش مصنوعی: ای تو که در این دنیا باقی مانده‌ای، اگر توانایی داری، همین‌طور که هستی، معامله و خرید و فروش کن.
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد وز بود من و تو
هوش مصنوعی: ضرر همه چیز به من و تو رسید، ناله از فرزندان و مال ماست.
بزادن جمله در شوریم و آشوب
بمردن جمله در زیر لگدکوب
هوش مصنوعی: تمامی حیات در گرداب آشفتگی و شور و هیجان به هم ریخته است و همه در زیر فشار و سختی از پا در می‌آیند.
جهان تا بود ازو جان می برآمد
یکی می‌رفت و دیگر می‌درآمد
هوش مصنوعی: دنیا همیشه در حال تغییر و تحول است؛ وقتی یک نفر از دنیا می‌رود، نفر دیگری به جمعیت اضافه می‌شود. زندگی به این صورت ادامه دارد و هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود.
جهان را ماه شادی زیر میغ است
همه کار جهان درد و دریغ است
هوش مصنوعی: دنیا مملو از شادی و خوشی است، اما در حقیقت، همه‌ی فعالیت‌ها و تلاش‌های ما در این دنیا دردی بزرگ به دنبال دارد و حسرت‌ها را به همراه دارد.
جهان با سینهٔ پر درد ما را
خوشی درخواب خواهد کرد ما را
هوش مصنوعی: جهان با تمام مشکلات و دردهایی که داریم، ما را به خواب خوشی خواهد برد.
ز بیدادی جهان داند جهان سوخت
نباید گرگ را دریدن آموخت
هوش مصنوعی: دنیا از ظلم و ستم آگاه است و در اثر آن نابود می‌شود. نباید به موجودات خطرناک یاد داد که چگونه آسیب برسانند.
چنان می جادوی سازد زمانه
که کس دستش نبیند در میانه
هوش مصنوعی: زمانه به قدری جادوگرانه عمل می‌کند که کسی نتواند در میانه‌ی کارها دست خود را ببیند.
بدست چپ نماید این شگفتی
تو پای راست نه در پیش و رفتی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در اینجا چیزی عجیب و غریب وجود دارد که با دست چپ نمایان می‌شود، در حالی که پاهای راست در آینده به سمت جلو حرکت می‌کنند. در واقع، تضاد و تناقضی در این وضعیت وجود دارد که می‌تواند به نوعی گیج‌کننده باشد.
ترا با جادویی او چه کارست
مقامت نیست دنیا ره گذارست
هوش مصنوعی: تو را چه کار به جادوگری؟ مقام تو در اینجا نیست، دنیا تنها راهی است که از آن می‌گذری.
جهان بر ره گذر هنگامه کردست
تو بگذر زانک این هنگامه سردست
هوش مصنوعی: دنیا در حال تغییر و شلوغی است، اما تو با آرامش از آن بگذر، زیرا این شلوغی در واقع بی‌معنا و سرد است.
اگر کودک نیی بنگر پس و پیش
بهنگامه مه ایست ای دوست زین پیش
هوش مصنوعی: اگر هنوز کودک نیستی، به عقب و جلو نگاه کن. در زمان مه، ای دوست، از قبل به این موضوع توجه کن.
چه می‌خواهی ز خود بیرون بمانده
میان خاک دل پرخون بمانده
هوش مصنوعی: هر چه که می‌خواهی، از خودت جدا شده‌ای و در میان خاک و دل پر از خون، باقی مانده‌ای.
برو جان گیر و ترک این جهان کن
که او گیر و داوش در میان کن
هوش مصنوعی: برو و جان خود را به دست بیاور و از این دنیا جدا شو، چرا که او (حق) را بگیر و در میان خود قرار بده.
چه خواهی داو زین گردنده پرگار
که خواهی شد بد او او گرفتار
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی از این دایره‌ی چرخان (زندگی)، بدان که در نهایت، خودت در دایره‌ی آن گرفتار خواهی شد.
چه بخشد چرخ مردم را در آغاز
که در انجام نستاند از او باز
هوش مصنوعی: چرخ روزگار در ابتدا به مردم نعمت می‌دهد، اما در پایان ممکن است از آنان چیزی را بگیرد.
چو طاوسیست گردون پرگشاده
جهانی خلق را بر پر نهاده
هوش مصنوعی: جهان مانند یک طاووس است که با دنیای وسیع خود، بندگان را بر روی پرهایش قرار داده است.
بروز این آسمان دود کبودست
بشب آب سیاه آخر چه بودست
هوش مصنوعی: این آسمان پر از دود و غبار است و در نهایت شب، آب سیاه چه معنی‌ای دارد؟
بماندی در کبودی و سیاهی
بمردی در میان آخر چه خواهی
هوش مصنوعی: در دل تاریکی و غم باقی ماندی و اگر در میان این وضعیت نابسامان جان بسپاری، انتظارت چه خواهد بود؟
برو زین گرد نای آبنوسی
چه زین درنده درزی می‌بیوسی
هوش مصنوعی: از این محفل و این جمع پر زرق و برق دور شو، زیرا که در اینجا درنده‌ای پنهان به کمین نشسته است.
سخن تا چند گویی آسمان را
که بی شک بر زمین اندازد آنرا
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در مورد آسمان صحبت کنی؟ بی‌تردید آنچه در آسمان است، بر زمین هم تأثیر خواهد گذاشت.
زدست آسمان هر دل که جان داشت
گرش دستست هم بر آسمان داشت
هوش مصنوعی: هر کسی که روح و جان دارد، اگرچه در دستان آسمان باشد، باز هم نمی‌تواند از آن جدا شود.
فلک طشتیست پر اخگر ز اختر
تو دل پر تفت زیر طشت و اخگر
هوش مصنوعی: آسمان مانند ظرفی پر از آتش روان است و ستاره‌ی تو مانند آتش درون آن ظرف، دل من را تحت تأثیر قرار داده و داغ و شعله‌ور کرده است.
سزد گر پای بر آتش بماندی
که زیر آتشین مفرش بماندی
هوش مصنوعی: اگر تو در آتش بایستی، شایسته‌تر است که زیر فرشی شعله‌ور بمانی.
گر از خورشید فرق تو کله داشت
کله نتوانی از گردون نگه داشت
هوش مصنوعی: اگر فرق تو مانند خورشید درخشان باشد، نمی‌توانی آن را از آسمان دور نگه‌داری.
مرا باری دل از گردون فرومرد
ز بس کس کو برآورد و فرو برد
هوش مصنوعی: دل من از آسمان خسته شده و به زمین نمی‌تواند بی‌افتد، چرا که هر کس که به من کمک کرده و مرا بالا برد، در نهایت مرا به زمین انداخته است.
کرا این گنبد گردان بر آرد
که نه در عاقبت از جان برآرد
هوش مصنوعی: کیست که این دنیا را برمی‌دارد، در حالی که نمی‌داند در پایان عمرش چه بر او خواهد گذشت؟
جهان خون بی حد و بی باک کردست
بسی زین تیغ زیر خاک کردست
هوش مصنوعی: دنیا به اندازه‌ای بی‌رحم و بی‌پروا شده است که بسیاری از انسان‌ها به خاطر این تیغ ایستادگی، جان خود را از دست داده‌اند و در زیر خاک آرام گرفته‌اند.
فلک هر لحظه دیگر چیزت آرد
بهر ساعت بلایی نیزت آورد
هوش مصنوعی: آسمان در هر لحظه چیزی تازه برای تو می‌آورد و در عین حال، برای هر ساعت نیز مصیبتی حاضر می‌کند.
عجب درمانده‌ام چون مبتلایی
که دل چون می‌چخد با هر بلایی
هوش مصنوعی: واقعا در حیرت و درماندگی هستم، مانند کسی که به بیماری مبتلا شده و دلش در مواجهه با هر سختی و مشکلی سختی می‌کشد.
بگو تا چند گاه اندوه و گه غم
فغان از روز و شب وز سال و مه هم
هوش مصنوعی: بگو تا چه زمانی باید به گریه و اندوه و ناراحتی روز و شب و سال و ماه ادامه دهیم؟
نگردد هیچ صبحی روز نزدیک
که تا بر ما نگردد روز تاریک
هوش مصنوعی: هیچ صبحی به دوران نزدیک نمی‌شود مگر اینکه روز تاریک به سراغ ما نیاید.
نگردد هیچ شامی شب پدیدار
که نه شب خوش کند شادی بیک بار
هوش مصنوعی: هر شبی که در شام فرا می‌رسد، بدون شک خوشی و شادمانی خاصی را به همراه دارد و هیچ شبی نیست که این خوشی را به انسان نهد.
نگردد هیچ ماهی نو درین باب
که تا بر ما نپیمایند مهتاب
هوش مصنوعی: هیچ ماهی نو نمی‌تواند در این حالت تکرار شود، مگر اینکه ماه کامل به سمت ما بیاید.
نگردد هیچ سالی نو ز ایام
که نه ده ساله از ماغم کند وام
هوش مصنوعی: هیچ سالی نیست که با شروعی تازه به همراه نیاورد، مگر اینکه ده سال از غم من کاسته شود.
حدیث ماه و سال و روز و شب بین
عجب بازی چرخ بوالعجب بین
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف جالب و شگفت‌انگیز تغییرات زمان اشاره شده است. به بیان دیگر، تغییرات و تحولات ماه، سال، روز و شب به نوعی بازی جالب و عجیبی از چرخ زمان تعبیر شده است که به دقت و زیبایی در جریان است و بر حیرت‌انگیزی آن تأکید می‌کند.
چو شب انگشت ریزندش ببردر
بهر روزی ببایندش ز سر در
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا می‌رسد، او را در بر می‌گیرند و در روز به او می‌نگرند و از آغاز او را فراموش نمی‌کنند.
تنوری تافتست این دیر ناساز
کزو بی سوز ناید گردهٔ باز
هوش مصنوعی: این جایی که ما هستیم، مثل تنوری است که گرما و شعله‌اش همیشه آماده است، اما به خاطر ناسازگاری‌اش، هیچ چیزی نمی‌تواند در آن به خوبی پخته شود.
بتر زین در زمانه فتنه‌ای نیست
کزین چنبر رسن را رخنه‌ای نیست
هوش مصنوعی: بتر از این زمانه در میان فتنه‌ها چیزی نیست و از این دایره مشکلات هیچ راه فراری وجود ندارد.
اگر خواهی که تو بیرون گریزی
نه پایست و نه چنبر چون گریزی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از چیزی فرار کنی، نه زنجیری در کار است و نه مانعی که راهت را ببندد.
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
که قد همچو سروت چنبری کرد
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و قامت بلند شخصی اشاره دارد که مانند درخت سرو راست و استوار است. همچنین به تحرک و چرخش گردباد یا چرخش چرخ‌ها اشاره می‌کند که ممکن است نشان دهنده ناپایداری یا تغییرات در زندگی باشد. به طور کلی، تصویر زیبا و قدرت و استقامت را در ذهن ایجاد می‌کند.
سپهری را که دریاییست پرجوش
شدی چون چنبر دف حلقه در گوش
هوش مصنوعی: شما مانند دایره‌ای هستید که در دریای پرخروش و پرجنب و جوش قرار گرفته‌اید، به‌گونه‌ای که توجه همه را به خود جلب کرده‌اید.
ترا چون چنبر گردون فرو بست
چرا در گردنش چنبر کنی دست
هوش مصنوعی: چرا وقتی دست خود را به گردنت می‌زنی، مانند گنگی که در دور گردون گرفتار است، گرفتار می‌شوی؟
سپهر چنبری چنبر بسی زد
چو حلقه بر در حق سربسی زد
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک حلقه بزرگ دور حق را احاطه کرده و به دور آن می‌چرخد، مانند حلقه‌ای که به دور در قرار گرفته است.
بسی چنبر بزد چون خاک بیزی
نیامد بر سر غربال چیزی
هوش مصنوعی: بسیاری از خاک‌ها و غبارها را به اطراف افکنید، اما هیچ چیزی بر روی غربال باقی نمی‌ماند.
درین اندوه پشتش چنبری شد
لباس او ز غم نیلوفری شد
هوش مصنوعی: در این غم، لباس او مانند چنبر (دایره) شد و به خاطر غم، رنگی شبیه به نیلوفر پیدا کرد.
تو می‌خواهی که برخیزی ببازی
ازین چنبر جهی بیرون چو غازی
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی که از این محدودیت‌ها رها شوی و مانند یک عقاب آزاد پرواز کنی.
تو نشناسی الف از چنبری باز
مکن سوی سپهر چنبری ساز
هوش مصنوعی: هرگز سعی نکن که به کارهایی بپردازی که به آنها آگاهی نداری و در این زمینه خود را در موقعیت‌های دشوار قرار نده.
گذر زین چنبر آن ساعت توانی
که جان برچنبر حلقت رسانی
هوش مصنوعی: زمانی که از این دور و بر خارج شوی، می‌توانی جان خود را به حلقه‌ای که در آن قرار داری برسانی.
اگر صد گز رسن باشد بناکام
گذر بر چنبرش باشد سرانجام
هوش مصنوعی: اگر حتی صد بار هم تلاش کنی و به ناامیدی برسی، در نهایت به نقطه‌ای می‌رسی که حالت را مشخص می‌کند.
زهی افسوس و حیلت سازی ما
زهی دوران چنبر بازی ما
هوش مصنوعی: افسوس که ما در تزویر و فریب قرار داریم و افسوس بر زمانه‌ای که به دور باطل مشغول هستیم.
جهانا طبع مردم خوار داری
که چندین خلق در پروار داری
هوش مصنوعی: این دنیا مردم را تحقیر می‌کند، در حالی که تو تعداد زیادی از انسان‌ها را تحت پرورش و نگهداری خود داری.
یکایک را میان نعمت و ناز
بپروردی و خوردی عاقبت باز
هوش مصنوعی: تو هر یک از افراد را با نعمت‌ها و زیبایی‌ها بزرگ کردی و در نهایت، دوباره به خودت برگشتی.
جهانا کیست کز دور تو شادست
همه دور تو با جور تو بادست
هوش مصنوعی: کیست در این دنیا که به خاطر تو خوشحال باشد، همگان دور تو را با سختی‌ها و مشکلات تو درگیرند.
جهانا غولی و مردم نمایی
که جو بفروشی و گندم نمایی
هوش مصنوعی: دنیا مانند غولی است که مردم را فریب می‌دهد؛ به طوری که چیزی را به نمایش می‌گذارد که واقعی نیست. در واقع، جو را به عنوان گندم عرضه می‌کند، یعنی چیزهای کم‌ارزش را در قالبی ارزشمند نشان می‌دهد.
جهانا با که خواهی ساخت آخر
بکوری چند خواهی باخت آخر
هوش مصنوعی: به دنیا با چه کسی می‌خواهی ارتباط برقرار کنی؟ در نهایت، اگر چشم‌هایت بسته باشد، چه چیزهایی را از دست خواهی داد؟
دلا ترک جهان گیر از جهان چند
ترا هر دم ز دور او زیان چند
هوش مصنوعی: ای دل، چرا از دنیا دست می‌کشی؟ چه چیزی در این جهان تو را هر لحظه آزار می‌دهد؟
ز دست نه خم پرپیچ ایام
چه می‌پیچی بخواهی مرد ناکام
هوش مصنوعی: از دست روزگار پرپیچ و خم چه ناراحت می‌شوی، اگر می‌خواهی ناکام بمانی.
جهان چون نیست از کار تو غم ناک
چرا بر سر کنی از دست او خاک
هوش مصنوعی: در دنیایی که به خاطر تو وجود دارد، چرا باید از بی‌کفایتی آن غمگین باشی و خود را به خاطر آن به خاک بسپاری؟
چه سود ار خاک بر افلاک ریزی
که گر سنگی میان خاک ریزی
هوش مصنوعی: این به این معناست که صرفاً قرار دادن چیزهایی در سطح بالا یا در جایگاه‌های مهم، هیچ فایده‌ای ندارد اگر اساس و زیرساخت‌ها ضعیف باشند یا در جای دیگر مشکل وجود داشته باشد. بنابراین، به جای تمرکز بر ظواهر، باید به محتوا و کیفیت بنیادها توجه کرد.
جهان را بر کسی غم خوارگی نیست
کسی را چاره جز بیچارگی نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس به غم و مشکل دیگران اهمیت نمی‌دهد و هیچ‌کس راه حلی برای رهایی از دردها و مشکلات خود ندارد.
جهان چو تو بسی داماد دارد
بسی عید و عروسی یاد دارد
هوش مصنوعی: جهان مانند تو، افراد بسیاری دارد که همگی در شادی و جشن‌های مختلف زندگی می‌کنند و خاطرات عید و عروسی را در سر دارند.
نه بتواند زمانی شاد دیدت
نه یک دم از غمی آزاد دیدت
هوش مصنوعی: هرگز نتواند لحظه‌ای شاد تو را ببیند و حتی یک آن از غم رهایی یابد.
بعمری می‌دهد رنج مدامت
که تا کار جهان گیرد نظامت
هوش مصنوعی: زندگی پر از رنج و سختی است تا زمانی که همه چیز در جهان به سامان بیفتد و نظم بگیرد.
بعمری جز بلا حاصل نبینی
که تا روزی بکام دل نشینی
هوش مصنوعی: در تمام عمر چیزی جز رنج و درد نخواهی دید، تا روزی که بتوانی به آرزوهایت دست یابی و خوشبختی را تجربه کنی.
چو بنشستی برانگیزد بزورت
بزاری می‌دواند تا بگورت
هوش مصنوعی: وقتی که بر خویش بنشینی و قدرت خود را به نمایش بگذاری، زور و توان تو می‌تواند دیگران را به حرکت وا دارد تا سرانجام به نتیجه‌ای برسند.
تو تا بنشستهٔ در دار فانی
نشسته رفتهٔ و می ندانی
هوش مصنوعی: شما در حالی که در این دنیا زندگی می‌کنید، فراموش کرده‌اید که روزی از این دنیا خواهید رفت و به حقیقت این موضوع توجهی ندارید.
مثالت راست چون گردست پیوست
که گرد آنگه رود بی شک که بنشست
هوش مصنوعی: شما همانند گردی هستید که به دور خود می‌چرخد و وقتی که آرام می‌گیرد، به نقطه‌ای می‌نشیند.
ز دور نه سپهر یک ده آیت
چه باید کرد چندینی شکاست
هوش مصنوعی: از دور دست، یک نشانه از آسمان دیده می‌شود؛ اما در این وضعیت، چه باید کرد؟ چرا که این نشانه به معنای شکست و ناامیدی است.
فلک سرگشته تر از تست بسیار
چه باید خواست زو یاری بهر کار
هوش مصنوعی: جهان پر از پیچیدگی و سردرگمی است، پس چه انتظاری می‌توان از آن داشت که در کارهایمان از آن کمک و یاری بگیریم؟
فلک عمری دوید اندر تک و تاز
که تا سرگشتگی دارد ز خود باز
هوش مصنوعی: آسمان مدت‌هاست که در تلاش و جنب و جوش بوده است تا زمانی که به حالت سرگردانی از خود پناهی بیابد.
چو نتواند که از خود باز دارد
ترا چون در میان ناز دارد
هوش مصنوعی: اگر نتواند خود را از تو دور کند، وقتی که در عشق و محبت به تو مشغول است.