بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
شنودم من که جایی بی دلی بود
نه از دل هم چو ما بی حاصلی بود
زدندش کودکان سنگی ز هر راه
تگرگی نیز پیدا گشت ناگاه
بسوی آسمان برداشت سر را
که چون بردی دل این بی خبر را
تگرگ و سنگ کردی بر تنم بار
شدی تو نیز با این کودکان یار
چه میگویم برو ای غافل مست
که یار تو نیالاید بتو دست
نئی تو اهل یار و یار دورست
تو دور از کار وز تو کار دورست
یقین میدان که خورشید سرافراز
نخواهد شد بسوی کس سرانداز
به پیش آفتاب نام بردار
چه سارخک و چه پیل آید پدیدار
فراغت بین که در بنیاد کارست
مچخ کین کارساز استادکارست
سخن در پرده گوی از پرده سازی
رها کن این خیال و پرده بازی
چو شادی نیست دل در غم فروبند
چوهم دم نیست بر لب دم فروبند
جوانمردا سخن در پرده میدار
که با هر دون نشاید گفت اسرار
مرا عمریست تا در بند آنم
که تا با هم دمی رمزی برانم
نمییابم یکی هم دم موافق
فغان زین هم نشینان منافق
اگر این کار ما از هم نشین است
عذاب دوزخ از بئس القرینست
دلا خاموش چون محرم نیابی
مزن دم زانک یک هم دم نیابی
چو مردان خوی کن دایم سه طاعت
خموشی و صبوری و قناعت
طریق مرد عزلت جوی کن ساز
اگر مردی ز مردم خوی کن باز
ترا مردان دنیا ره زنانند
مگر مردان نیند ایشان زنانند
ز یک سو باده و یک سوی شاهد
میان خلق چون مانی تو زاهد
یکی در سور دیگر در مصیبت
زفان و دل پر از تزویر و غیبت
جهان از گفت بیهوده برآمد
همه عالم درای استر آمد
درین ره صد هزاران سر چو گوییست
چه جای کار و بار و گفت و گوییست
اگر جان گویم اندر خون بماندست
وگر تن او ز در بیرون بماندست
چو جان سر باز نشناسید از پای
چه آید زین تن افتاده بر جای
چو در خونابه میگردند جانها
چه برخیزد ز بوده استخوانها
بزرگان را رخی پر اشک خونیست
چه جای خرده گیران کنونیست
کسی کز عقل صد کل را کلاه است
ز کوری همچو بی مغزان راهست
چو موسی هرک کوران را عصا شد
ز فرعونان ره پیرش خطا شد
نه چندانست در ره ره زن تو
که گر گویم بگرید دشمن تو
ضرورت میبباید شد چه پیچی
توکل کن که او داند که هیچی
به راه عاشقان بر زن قدم تو
چه باشی از سگی در راه کم تو
که آن سگ چون ازین ره شمهٔ یافت
به سنگ و چوب زین ره سر نمیتافت
نمیخورد و نه یک دم خواب میکرد
نگهبانی آن اصحاب میکرد
تو گر مرد رهی در ره فرو شو
قدم در نه فدای راه او شو
گرت گویند سر در راه ما باز
بدین شادی تو دستاراند انداز
به صد حمله سپر گر بفکنی تو
چو آن دیوانه بس تر دامنی تو
بخش ۳ - الحکایه و التمثیل: شنودم کز سلف درویش حالیبخش ۵ - الحکایه و التمثیل: بدان دیوانه گفت آن مرد مؤمن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنودم من که جایی بی دلی بود
نه از دل هم چو ما بی حاصلی بود
هوش مصنوعی: شنیدم که جایی وجود دارد که دلها خالی و تهی هستند و مانند دل ما، بیهدف و بیفایده میباشند.
زدندش کودکان سنگی ز هر راه
تگرگی نیز پیدا گشت ناگاه
هوش مصنوعی: کودکان با سنگهای خود به او حمله کردند و ناگهان بارانی از تگرگ نیز شروع به باریدن کرد.
بسوی آسمان برداشت سر را
که چون بردی دل این بی خبر را
هوش مصنوعی: او به سمت آسمان سرش را بلند کرد و با خود میگفت که چگونه قلب این بیخبر را که از هیچ چیز خبر ندارد، برداشتی.
تگرگ و سنگ کردی بر تنم بار
شدی تو نیز با این کودکان یار
هوش مصنوعی: تو نیز همچون این کودکان، به من آسیب زدی و باری سنگین بر دوش من نهادید.
چه میگویم برو ای غافل مست
که یار تو نیالاید بتو دست
هوش مصنوعی: من چه بگویم به تو ای نادان و غافل که در حال شادی هستی، که معشوق تو هرگز به تو نزدیک نخواهد شد.
نئی تو اهل یار و یار دورست
تو دور از کار وز تو کار دورست
هوش مصنوعی: تو وابسته به محبوبی، اما آن محبوب از تو دور است و کارهایی که به او مربوط میشود نیز از تو فاصله دارد.
یقین میدان که خورشید سرافراز
نخواهد شد بسوی کس سرانداز
هوش مصنوعی: بهخوبی میدان که خورشید هرگز به کسی سربرافراز نخواهد شد.
به پیش آفتاب نام بردار
چه سارخک و چه پیل آید پدیدار
هوش مصنوعی: در برابر نور خورشید، نام را آواز کن، تا هر چه وجود دارد، چه پرنده کوچک و چه فیل بزرگ، به روشنی نمایان شود.
فراغت بین که در بنیاد کارست
مچخ کین کارساز استادکارست
هوش مصنوعی: آرامش و راحتی را در جایی بیاب که بنیاد کار قرار دارد؛ زیرا این کار تنها از دست استاد کار ساخته است.
سخن در پرده گوی از پرده سازی
رها کن این خیال و پرده بازی
هوش مصنوعی: صحبت را از زیر سایه و پرده خارج کن و به راحتی از خیال و تظاهر فاصله بگیر.
چو شادی نیست دل در غم فروبند
چوهم دم نیست بر لب دم فروبند
هوش مصنوعی: اگر شادی وجود ندارد، دل را در غم نگهدار و اگر نفس نیست، بر لب سکوت کن.
جوانمردا سخن در پرده میدار
که با هر دون نشاید گفت اسرار
هوش مصنوعی: ای جوانمردان، احتیاط کنید و سخنهای مهم و رازها را در پرده نگهدارید، چرا که با هر انسان فرومایهای نمیتوان از اسرار گفت.
مرا عمریست تا در بند آنم
که تا با هم دمی رمزی برانم
هوش مصنوعی: من سالهاست در انتظار فرصتی هستم که لحظهای با هم راز و رمز بگوییم.
نمییابم یکی هم دم موافق
فغان زین هم نشینان منافق
هوش مصنوعی: من هیچ همصحبتی پیدا نمیکنم که دردی از دل من بفهمد و با من همصدا باشد، همه این همنشینان دورو و منافق هستند.
اگر این کار ما از هم نشین است
عذاب دوزخ از بئس القرینست
هوش مصنوعی: اگر این کار ما از سر رفاقت و دوستی است، پس عذاب جهنم از داشتن هم نشینی بد و نادرست بدتر است.
دلا خاموش چون محرم نیابی
مزن دم زانک یک هم دم نیابی
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی کسی را که رازدار تو باشد پیدا نمیکنی، بیخود سخن نگو، زیرا در کنارت کسی نیست که با او همکلام شوی.
چو مردان خوی کن دایم سه طاعت
خموشی و صبوری و قناعت
هوش مصنوعی: مثل مردان، همیشه سه ویژگی را تمرین کن: ساکت بودن، صبور بودن و قناعت کردن.
طریق مرد عزلت جوی کن ساز
اگر مردی ز مردم خوی کن باز
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مردی عزلتنشین شوی و زندگی انزواطلبانهای داشته باشی، باید از مردم دوری کنی و خود را از آنها جدا نمایی. اگر به راستی مردی، باید با خودت باشی و از وابستگی به دیگران آزاد شوی.
ترا مردان دنیا ره زنانند
مگر مردان نیند ایشان زنانند
هوش مصنوعی: مردان دنیا به دنبال راه و روش زنان هستند، مگر اینکه خود آنها در واقع زنان باشند.
ز یک سو باده و یک سوی شاهد
میان خلق چون مانی تو زاهد
هوش مصنوعی: در یک سو شراب و در سوی دیگر معشوق قرار دارد. تو که در میان مردم ظاهر شدهای، به مانند مانی، خود را زاهد و پرهیزکار نشان میدهی.
یکی در سور دیگر در مصیبت
زفان و دل پر از تزویر و غیبت
هوش مصنوعی: شخصی در خوشی و سعادتی دیگر در حال غم و اندوه است، دل و زبان او پر از نیرنگ و غیبت دیگران است.
جهان از گفت بیهوده برآمد
همه عالم درای استر آمد
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر صحبتهای بیهوده شکل گرفته و تمام موجودات در آن مانند الاغ هستند.
درین ره صد هزاران سر چو گوییست
چه جای کار و بار و گفت و گوییست
هوش مصنوعی: در این مسیر، هزاران نفر هستند، پس چه جایگاهی برای کار و گفتگو وجود دارد؟
اگر جان گویم اندر خون بماندست
وگر تن او ز در بیرون بماندست
هوش مصنوعی: اگر بگویم که جانم در خون باقی مانده است، و اگر جسم او از در خارج شده باشد، در واقع نشانهای از حال و وضعیت اوست.
چو جان سر باز نشناسید از پای
چه آید زین تن افتاده بر جای
هوش مصنوعی: وقتی که جان از بدن جدا شود و شناخته نشود، دیگر چه چیزی میتواند از این بدن بیجان بر جای بماند؟
چو در خونابه میگردند جانها
چه برخیزد ز بوده استخوانها
هوش مصنوعی: وقتی جانها در درد و رنج غوطهورند، چه نتیجهای از باقیماندههای استخوانها به بار میآید؟
بزرگان را رخی پر اشک خونیست
چه جای خرده گیران کنونیست
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد بزرگوار معمولاً با درد و رنج های زیادی دست و پنجه نرم کردهاند و نمیتوان به راحتی از آنها ایراد گرفت. در واقع، به جای سرزنش آنها، باید به وضعیتشان پی برد و درک کرد که شرایط دشوار باعث غم و اشک در چهرهشان شده است.
کسی کز عقل صد کل را کلاه است
ز کوری همچو بی مغزان راهست
هوش مصنوعی: کسی که از عقل و خرد خود بهرهای نمیبرد، مانند انسانی کور است که نمیتواند راه را ببیند و به جلو برود.
چو موسی هرک کوران را عصا شد
ز فرعونان ره پیرش خطا شد
هوش مصنوعی: مثل موسی، او که کوران را راهنمایی کرد، برای فرعونها به دلیل اینکه در مسیر اشتباهی قرار گرفت، چون عصا شد.
نه چندانست در ره ره زن تو
که گر گویم بگرید دشمن تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر تو در مسیر زندگی قدم بگذاری و با مشکلات و چالشها مواجه شوی، نباید اجازه بدهی که دشمنان تو از خوشحالی و پیروزی بر تو شاد شوند. به عبارت دیگر، مهم نیست که چقدر در تلاش هستی، بلکه باید هوشیار باشی و نگذاری دیگران از موفقیتهای تو بهرهبرداری کنند.
ضرورت میبباید شد چه پیچی
توکل کن که او داند که هیچی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، باید به دور از پیچیدگیها و تردیدها به خداوند توکل کنی، زیرا او به خوبی میداند که چه چیزی برای تو بهترین است.
به راه عاشقان بر زن قدم تو
چه باشی از سگی در راه کم تو
هوش مصنوعی: در مسیر عشق پیش برو، هرچقدر هم که به نظر بیایی کمارزش، باز هم از یک سگ در همین راه بهتر هستی.
که آن سگ چون ازین ره شمهٔ یافت
به سنگ و چوب زین ره سر نمیتافت
هوش مصنوعی: سگی که بوی چیزی را از این مسیر حس کرد، دیگر به سنگ و چوب اهمیت نمیدهد و از این راه دور نمیشود.
نمیخورد و نه یک دم خواب میکرد
نگهبانی آن اصحاب میکرد
هوش مصنوعی: او نه چیزی میخورد و نه حتی برای یک لحظه خوابش میبرد، بلکه از اصحاب خود به طور مرتب مراقبت و نگهبانی میکرد.
تو گر مرد رهی در ره فرو شو
قدم در نه فدای راه او شو
هوش مصنوعی: اگر در مسیر الهی قدم میزنی، خود را به تمامی در آن راه غرق کن و تمام وجودت را فدای هدف و مقصد آن کن.
گرت گویند سر در راه ما باز
بدین شادی تو دستاراند انداز
هوش مصنوعی: اگر به تو بگویند که برای ما در راه عشق خود نثار کن، با این شادی، عمامهات را به زمین انداز.
به صد حمله سپر گر بفکنی تو
چو آن دیوانه بس تر دامنی تو
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند آن دیوانه به جای آنکه دفاع کنی، بیپروا حمله کنی، به همان اندازه لطمه و آسیب خواهی دید.