بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
یکی پرسید از آن مجنون پرغم
که رمزی بازگوی از خلق عالم
چنین گفتا که خلق این خرابه
همه هستند کالوی قرابه
بنادانی چو آن حجام استاد
دمی خوش میکشند از خون وزباد
سزد گر از جهان بسیار گویی
که خوش وقتیست کز وی راز جویی
سزد گر سینه پر آتش شوی زو
که در وقت گرستن خوش شوی زو
برو خوشی عالم سر فرو پوش
سخن در پردهٔ دل دار خاموش
به شادی از تو گر یک دم برآید
پی یک شادیت صد غم درآید
وصالی بی فراقی قسم کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست
جهان بی وفا نوری ندارد
دمی بی ماتمی سودی ندارد
اگر سیمیت بخشد سنگ باشد
وگر عذریت خواهد لنگ باشد
هزاران حرف ناکامی بخوانیم
که تا در عمر خودکامی برانیم
اگر کامیست در کام بلاییست
وگر گنجیست زیر اژدهاییست
اگر تختست بس نااستواریست
وگر عمرست بس ناپایداریست
جهان بی وفا جای سپنج است
ز مرکز تا محیط اندوه و رنج است
نمیدانم کسی را بی غمی من
که تا دستی درو مالم دمی من
چو هست و نیز میآید غم و بار
نه ونیزم همی آید غم کار
اگر آدم نخوردی گندمی را
کجا بودی جوی غم مردمی را
به سیصد سال آدم مانده غم ناک
ز بهر گندمی خون ریخت بر خاک
پدر او بود و اصل او بود ما را
به یک گندم هدف شد صد بلا را
اگر تو لقمهای خواهی به شادی
محالست این که از آدم بزادی
چو او را گندمی بی صد بلا نیست
ترا هم لقمهٔ بی غم روانیست
برو تن در غم بارگران ده
بسی جان کن چو جان خواهند جان ده
نمیبینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته با گور
اگر زیر و زبر گردانی افلاک
نمیآرد کسی یاد از کفی خاک
چه خیزد از تو ای افتاده در دام
صبوری کن صبوری و بیارام
که گفتت کآتشی درخویشتن زن
مکن خاک از سر خود باز تن زن
برو گر عاقلی نظارگی باش
وگر دیوانهای یک بارگی باش
چو مقصودی نمیبینی ازین تو
چنین تا کی زنی سر بر زمین تو
مزن سر بر زمین ای مرد غمناک
که سر بر خشت خواهی بود در خاک
مزن بر روی این گردون ناساز
که هم گردون بروی تو زند باز
چخیدن هم چو آتش کی بود سود
که بیرون آید از هر روزن این دود
نچخ چندین چو ناکام اوفتادی
فرو ده تن چو در دام اوفتادی
جگرخواری دل مست جگرخوار
که کس را برنیامد بی جگر کار
بخش ۱ - المقاله الرابع عشر: خوش است این کهنه دیر پرفسانهبخش ۳ - الحکایه و التمثیل: شنودم کز سلف درویش حالی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی پرسید از آن مجنون پرغم
که رمزی بازگوی از خلق عالم
هوش مصنوعی: یکی از مجنون غمگین پرسید که آیا میتواند رازی از مردم و جهان بگوید.
چنین گفتا که خلق این خرابه
همه هستند کالوی قرابه
هوش مصنوعی: زنید که افرادی که در این خرابه هستند، همه مثل ظرفی توخالی و بیمحتوایند.
بنادانی چو آن حجام استاد
دمی خوش میکشند از خون وزباد
هوش مصنوعی: به تصور کسی که در کار حجامت مهارت دارد، لحظاتی خوش و آرام به او اجازه میدهند تا از خون بگیرد و از زندگی پر جنب و جوش بهره ببرد.
سزد گر از جهان بسیار گویی
که خوش وقتیست کز وی راز جویی
هوش مصنوعی: شایسته است که از دنیای خود بارها سخن بگویی، زیرا در خوشی زمانی است که از آن به رمز و راز پی ببری.
سزد گر سینه پر آتش شوی زو
که در وقت گرستن خوش شوی زو
هوش مصنوعی: اگر قلبت از عشق او پر از شور و التهاب شود، جای هیچ نگرانی نیست؛ زیرا در زمانهای دشوار میتوانی از آن عشق برای آرامش و خوشی خود بهره بگیری.
برو خوشی عالم سر فرو پوش
سخن در پردهٔ دل دار خاموش
هوش مصنوعی: به دنیای شادیها برو و سر خود را پایین نگهدار، سخن را در دل خود نگهدار و خاموش بمان.
به شادی از تو گر یک دم برآید
پی یک شادیت صد غم درآید
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از شادی تو به وجود بیاید، به ازای آن، صد غم و اندوه به سراغم میآید.
وصالی بی فراقی قسم کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست
هوش مصنوعی: پیوندی بدون جدایی وجود ندارد، مانند اینکه گلی بدون خار یا شکری بدون مگس وجود ندارد.
جهان بی وفا نوری ندارد
دمی بی ماتمی سودی ندارد
هوش مصنوعی: دنیا بیوفا است و در آن هیچ نوری وجود ندارد. لحظهای بدون غم و اندوه هیچ ارزشی ندارد.
اگر سیمیت بخشد سنگ باشد
وگر عذریت خواهد لنگ باشد
هوش مصنوعی: اگر به تو طلا و جواهر بدهند، به خاطر ارزش آن است و اگر هم که چیزی بهدست نیاوری، در واقع، نقص و کمبود خود توست.
هزاران حرف ناکامی بخوانیم
که تا در عمر خودکامی برانیم
هوش مصنوعی: بسیاری از سخنان ناامیدکننده را بیان کنیم تا بتوانیم در طول زندگی خود به موفقیت برسیم.
اگر کامیست در کام بلاییست
وگر گنجیست زیر اژدهاییست
هوش مصنوعی: اگر چیزی به دست میآوریم، ممکن است با مشکلات و دردسرهایی همراه باشد و اگر به چیزی گرانبها دست پیدا کنیم، احتمالاً در زیر خطرات و تهدیدهای زیادی پنهان شده است.
اگر تختست بس نااستواریست
وگر عمرست بس ناپایداریست
هوش مصنوعی: اگر زندگی خوشی و آسایش دارد، بهراستی بسیار ناپایدار و بیثبات است و اگر عمر انسان ادامه داشته باشد، همیشه ناپایدار و بیثبات است.
جهان بی وفا جای سپنج است
ز مرکز تا محیط اندوه و رنج است
هوش مصنوعی: دنیا جای ناامیدی و بیوفایی است و از مرکز تا دور دستهای آن پر از غم و رنج است.
نمیدانم کسی را بی غمی من
که تا دستی درو مالم دمی من
هوش مصنوعی: نمیدانم کسی را که از غم بیخبر باشد و من هم فقط لحظهای را با دست خودم میتوانم در اختیار او قرار دهم.
چو هست و نیز میآید غم و بار
نه ونیزم همی آید غم کار
هوش مصنوعی: وقتی که غم و ناراحتی وجود دارد و به سراغ ما میآید، فشار و بار سنگینی هم بر دوش ما خواهد بود.
اگر آدم نخوردی گندمی را
کجا بودی جوی غم مردمی را
هوش مصنوعی: اگر آدمی در زندگی خود با مشکلات و چالشها روبرو نشود، چگونه میتواند غم و اندوه مردم را درک کند؟
به سیصد سال آدم مانده غم ناک
ز بهر گندمی خون ریخت بر خاک
هوش مصنوعی: در این بیت، به یک وضعیت غمانگیز اشاره شده است که نشان میدهد فردی به مدت سیصد سال در رنج و عذاب به خاطر یک قضیه خاص (که نماد گندم است) زندگی کرده و در این مدت، خون و تلاش زیادی را صرف کرده و این زحمتها بر روی زمین هدر رفته است. این وضعیت نشاندهندهی فداکاریها و رنجهایی است که افراد برای دستیابی به چیزی با ارزش متحمل میشوند، اما نتیجهی مورد نظر را به دست نمیآورند.
پدر او بود و اصل او بود ما را
به یک گندم هدف شد صد بلا را
هوش مصنوعی: پدر او، ریشه و اساس او بود و ما را با یک گندم، به هدفی رساند که به قیمت تحمل صدها درد و سختی بود.
اگر تو لقمهای خواهی به شادی
محالست این که از آدم بزادی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به شادی برسیدی، نباید انتظار داشته باشی که همه چیز به راحتی از طرف دیگران یا از بیرون به تو برسد. شاد بودن نیازمند تلاش و کار کردن بر روی خودت و زندگیات است.
چو او را گندمی بی صد بلا نیست
ترا هم لقمهٔ بی غم روانیست
هوش مصنوعی: وقتی او را از مشکلات و دردسرها دور میبینی، تو هم میتوانی بیهیچ دغدغه و نگرانی از زندگی لذت ببری.
برو تن در غم بارگران ده
بسی جان کن چو جان خواهند جان ده
هوش مصنوعی: برو و در غم سنگینیها تحمل کن، زیرا وقتی جان را میطلبند، باید جان بدهی.
نمیبینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته با گور
هوش مصنوعی: من تو را نمیبینم، آن مردی که قدرت و ارادهات مانند ستارهای در آسمان است و با مرگ درافتادهای.
اگر زیر و زبر گردانی افلاک
نمیآرد کسی یاد از کفی خاک
هوش مصنوعی: اگر چرخش و تغییرات آسمانها را به هم بریزی، هیچکس یادش هم نمیآید که چه چیزهایی از خاک شکل گرفتهاند.
چه خیزد از تو ای افتاده در دام
صبوری کن صبوری و بیارام
هوش مصنوعی: از تو چه نتیجهای حاصل میشود، ای کسی که در دام صبر گرفتار شدهای؟ صبور باش و آرامش خود را حفظ کن.
که گفتت کآتشی درخویشتن زن
مکن خاک از سر خود باز تن زن
هوش مصنوعی: به کسی گفتی که در خود آتش نزن و مشکلی برای خود ایجاد نکن، بلکه بهتر است به فکر رفع مشکلات و آرامش بودن.
برو گر عاقلی نظارگی باش
وگر دیوانهای یک بارگی باش
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی، نظارهگر باش و اگر دیوانهای، به یکباره ماجرا را تجربه کن.
چو مقصودی نمیبینی ازین تو
چنین تا کی زنی سر بر زمین تو
هوش مصنوعی: اگر هدفی برای خود نمیبینی، پس تا کی باید سر را به زمین بکوبی؟
مزن سر بر زمین ای مرد غمناک
که سر بر خشت خواهی بود در خاک
هوش مصنوعی: ای مرد غمگین، سر خود را به زمین نزن؛ چرا که روزی سر تو در خاک خواهد بود و به سنگ میزند.
مزن بر روی این گردون ناساز
که هم گردون بروی تو زند باز
هوش مصنوعی: بر این دنیا بیرحم و ناپایدار ضربه نزن، زیرا این دنیا دوباره بر تو خواهد زد.
چخیدن هم چو آتش کی بود سود
که بیرون آید از هر روزن این دود
هوش مصنوعی: هیزم سوختن مانند آتش، هیچ فایدهای ندارد، زیرا دود آن از هر روزنهای خارج میشود و نشاندهندهی سوختن و خرابی است.
نچخ چندین چو ناکام اوفتادی
فرو ده تن چو در دام اوفتادی
هوش مصنوعی: چرا از شکست و ناکامی خود نالانی، وقتی که به دام مشکلات افتادهای و نمیتوانی بیرون بیایی؟
جگرخواری دل مست جگرخوار
که کس را برنیامد بی جگر کار
هوش مصنوعی: دل آسیبدیده و سرشار از درد و عذاب، برای معشوقی است که خودش نیز در عذاب و رنج است. هیچ کس نتوانسته بدون تحمل درد و عشق، به چیزی دست یابد و کار مهمی انجام دهد.