گنجور

بخش ۱ - المقاله الرابع عشر

خوش است این کهنه دیر پرفسانه
اگر نه مردنستی در میانه
درین محنت سرا اینست ماتم
که ما را می‌بنگذارند با هم
خوشستی زندگانی و کیستی
اگر نه مرگ ناخوش درپیستی
نشاط ار هست بی دوران غم نیست
وجود ار هست بی خوف عدم نیست
خوشی جویی ز عالم سرکشی را
ز عالم نیست دورانی خوشی را
شراب خوش گوارش آتشی دان
سراسر خوشی او ناخوشی دان
گلاب و مشک عالم اشک و خونست
خوشی جستن ز اشک و خون جنونست
کسی کو بوی عودش خوش شنودست
چه خوش است آنکه خود در اصل دودست
ترا گر اطلس است اینجا گر اکسون
لعاب کرمی است آن این چه افسون
اگرچه انگبین خوش طعم و شیرینست
ولیکن فضلهٔ زنبور مسکینست
ترا اینجا سر بز می نماند
که سگ در دیده قندز می نماید
لعاب کرم را دادی به خون رنگ
که آمد اطلس رومیم در چنگ
گرت بادی خوش آید از زمانه
کند پر خاکت آخر چشم خانه
اگر تو زیرکی خواهی زمانی
نیابی زیرکی را بی زیانی
چو جوزی بشکنی بخت آزمایی
نبینی هیچ مغز آنجا چرایی
شوی صد بار در دریا نگوسار
نیابی در و ریگ آری به خروار
زنی صد گونه میتین گران سنگ
که تا یک جو برون آری از آن سنگ
چو تو از سنگ زر زین سان ستانی
به مشتت خرج باید کرد دانی
گرش گنجی بود هرگز نیابی
که نتوان گشت عمری در خرابی
درین گلشن اگر صد روی از بار
شود چون خار پشتی دستت از خار
ز جوشن دادنش در دست بادست
که آن جوشن به ماهی نیز دادست
چه سود ار آردت صد تیغ در بر
که کبک کوه را تیغ است بر سر
گرت بخشد کمر چه تو چه موری
که هر دو زین کمر هستند عوری
ورت بخشد کله چه تو چه آن باز
که هر دو زین کله هستند جان باز
کله بر فرق زان می‌داردت سوک
که بس مرده دلی زنده شوی بوک
برو بفکن کلاه و برگ ره گیر
چو داری شعر سر ترک کله گیر
اگر تاجت دهد آن هم فسوس است
که یعنی او شریک آن خروس است
چو تو پیکی کنی مانند هدهد
کند صد ریش خندت تاج لابد
مکن چندین عتاب ار تخت یابی
که تختی نیز می‌باید عتابی
ترا هم چون عتابی تخت چندست
عتابی را چه تخت آن تخت بندست
زهی شد در گلویت گر زهت کرد
که آماسی بود گر فربهت کرد
گر اینجا سرخ رویی آیدت خوش
دمیدن بایدت چون زرگر آتش
چو در آن آب از چشمت بریزد
که تا برخیزد آتش یا نخیزد
چو لاله سرخ رویی بایدت زود
سیه دل تر ز لاله بایدت بود
ز سیر و گرسنه جز غم ندیدی
جهان گر سیر دیدی هم ندیدی
ز عالم چشمهٔ حیوان لذیذست
ولی در ظلمت آن هم ناپدیدست
بدین خوبی که می‌بینی تو طاووس
فدای یک دو میویزیست افسوس
همای عالم ار سلطان نشان است
چو سگ باری کنون با استخوانست
نیابی آتشش بی آب خیزی
نبینی باد او بی خاک ریزی
اگر تیغ است کان را گوهری هست
گهر در آهنست آن چون دهد دست
یکی خادم که کافورش بود نام
سیه تر زو نیفتد زاغ در دام
دگر خادم که عنبر گویی او را
خوشت ناید ز ناخوش بویی او را
دگر خادم که جوهر اسم دارد
ز خردی نه عرض نه جسم دارد
خوشی این جهان بر تو شمردم
که من در زندگی زین قصه مردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش است این کهنه دیر پرفسانه
اگر نه مردنستی در میانه
هوش مصنوعی: این قدیمی‌ترین مکان پر از داستان‌های زیبا و جذاب خوب است، اما اگر در میان آن نباشی، زندگی‌ات بی‌معنی خواهد بود.
درین محنت سرا اینست ماتم
که ما را می‌بنگذارند با هم
هوش مصنوعی: در این خانه پر از سختی، تنها این سوگ وجود دارد که ما را به هم یادآوری می‌کند.
خوشستی زندگانی و کیستی
اگر نه مرگ ناخوش درپیستی
هوش مصنوعی: زندگی زیبا و دلپذیر است، ولی اگر به غیر از این زیبایی، فقط مرگ نالان و ناخوش را در پی داشته باشی، چه ارزشی دارد؟
نشاط ار هست بی دوران غم نیست
وجود ار هست بی خوف عدم نیست
هوش مصنوعی: اگر شادمانی وجود داشته باشد، غم و اندوه وجود ندارد و اگر زندگی باشد، ترس از نبودن نیز وجود نخواهد داشت.
خوشی جویی ز عالم سرکشی را
ز عالم نیست دورانی خوشی را
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادی را از دنیای بی‌نظمی و سرکشی جستجو کن، زیرا در دنیای حقیقت، دوران خوشی همیشه در دسترس نیست.
شراب خوش گوارش آتشی دان
سراسر خوشی او ناخوشی دان
هوش مصنوعی: شراب خوش طعم را مانند آتشی بدان که تمام لذت‌ها را در بر دارد، و در عوض ناخوشی‌ها را به حساب نیاور.
گلاب و مشک عالم اشک و خونست
خوشی جستن ز اشک و خون جنونست
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی دنیا به خاطر اشک و خون است و تلاش برای یافتن خوشی در این اشک و خون، دلیلی بر جنون است.
کسی کو بوی عودش خوش شنودست
چه خوش است آنکه خود در اصل دودست
هوش مصنوعی: کسی که بوی خوش عود را می‌شنود، از آن لذت می‌برد. اما کسی که خود در حقیقت در آتش و دود است، حال و هوای بهتری دارد.
ترا گر اطلس است اینجا گر اکسون
لعاب کرمی است آن این چه افسون
هوش مصنوعی: اگر تو را در اینجا مانند اطلس نازک و زیبا ببینم، آنجا که لعاب کرمی به اکسون می‌بخشد، این چه جادو و سحری است؟
اگرچه انگبین خوش طعم و شیرینست
ولیکن فضلهٔ زنبور مسکینست
هوش مصنوعی: هرچند که عسل طعمی خوش و شیرین دارد، اما در واقع حاصل کار و زحمتی است که زنبور به آن دچار شده است.
ترا اینجا سر بز می نماند
که سگ در دیده قندز می نماید
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ چیز از تو باقی نمی‌ماند، مانند اینکه وقتی سگی به چیزی نگاه می‌کند، فقط زرق و برق آن را می‌بیند.
لعاب کرم را دادی به خون رنگ
که آمد اطلس رومیم در چنگ
هوش مصنوعی: تو از لعاب کرم، رنگی به خون دادی که به این ترتیب، پارچه‌ای باارزش و زیبا در دستانم آمد.
گرت بادی خوش آید از زمانه
کند پر خاکت آخر چشم خانه
هوش مصنوعی: اگر بادی خوش از زندگی به سویت بوزد، بدان که در نهایت، تو را به خاک می‌سپارد و خانه‌ات را می‌گیرد.
اگر تو زیرکی خواهی زمانی
نیابی زیرکی را بی زیانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی باهوش و زیرک باشی، هرگز زمانی برای زیرکی پیدا نخواهی کرد که بدون آسیب و ضرر باشد.
چو جوزی بشکنی بخت آزمایی
نبینی هیچ مغز آنجا چرایی
هوش مصنوعی: وقتی که جوزی را می‌شکنی، اگر شانس خود را امتحان کنی، هیچ مغزی درون آن نمی‌بینی و دلیلش هم معلوم نیست.
شوی صد بار در دریا نگوسار
نیابی در و ریگ آری به خروار
هوش مصنوعی: اگر صد بار در دریا تلاش کنی، هرگز درخت یا ریگ نخواهی یافت؛ زیرا دریا پر از آب است، نه از درخت و نه از شن.
زنی صد گونه میتین گران سنگ
که تا یک جو برون آری از آن سنگ
هوش مصنوعی: زنی با تلاش و زحمت بسیار، سنگی بسیار سخت و گران‌بها را به اندازه‌ای می‌ساید که تنها کمی از آن بیرون بیاید.
چو تو از سنگ زر زین سان ستانی
به مشتت خرج باید کرد دانی
هوش مصنوعی: وقتی تو چنین به سادگی از سنگ، طلا به دست می‌آوری، پس برای خرج کردن آن هم باید آماده باشی، می‌دانی؟
گرش گنجی بود هرگز نیابی
که نتوان گشت عمری در خرابی
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای گنج و ثروت باشد، هرگز به آن نخواهد رسید، زیرا نمی‌تواند تمام عمر را در خرابی و ناکامی سپری کند.
درین گلشن اگر صد روی از بار
شود چون خار پشتی دستت از خار
هوش مصنوعی: در این باغ اگر گل‌های زیادی هم به وجود بیاید، باز هم همانطور که خارها در دلشان وجود دارد، تو باید از آسیب‌هایی که به تو می‌رسند محافظت کنی.
ز جوشن دادنش در دست بادست
که آن جوشن به ماهی نیز دادست
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که در تقدیر و سرنوشت افراد، تاثیری که از جانب دیگران و عوامل خارجی وجود دارد، می‌تواند مشابه تأثیری باشد که از دستان خود فرد ناشی می‌شود. به عبارتی، نیرنگ و تهدیدات گاهی از سوی عوامل بیرونی نیز می‌توانند بر سرنوشت ما اثر بگذارند.
چه سود ار آردت صد تیغ در بر
که کبک کوه را تیغ است بر سر
هوش مصنوعی: اگر صدها تیغ نیز بر تنت باشد، چه فایده‌ای دارد وقتی که بر سر کبک کوه نیز تیغی وجود دارد؟
گرت بخشد کمر چه تو چه موری
که هر دو زین کمر هستند عوری
هوش مصنوعی: اگر خداوند تو را به چیزی ببخشد، چه تو و چه موری، در نهایت هر دوی شما از یک منشأ هستید و در کنار هم عریان و ناتوان هستید.
ورت بخشد کله چه تو چه آن باز
که هر دو زین کله هستند جان باز
هوش مصنوعی: گفتن اینکه هر دو، چه تو و چه آن جانور، از یک نوع هستید و همه چیز به آنچه در دل دارید بستگی دارد.
کله بر فرق زان می‌داردت سوک
که بس مرده دلی زنده شوی بوک
هوش مصنوعی: سر برگزیده از می‌زند تو را به شدت که بسیاری از دل‌های مرده زنده خواهند شد، اگر که تو خود را در این حال ببینی.
برو بفکن کلاه و برگ ره گیر
چو داری شعر سر ترک کله گیر
هوش مصنوعی: برو کلاه خود را بگذار و از راهی که در پیش داری بگذر، چون وقتی شعر زیبایی را می‌خوانی، چنان درگیر آن می‌شوی که تمام حواست را متوجه می‌کند.
اگر تاجت دهد آن هم فسوس است
که یعنی او شریک آن خروس است
هوش مصنوعی: اگر تو تویی که به تو تَاج می‌دهد، این هم فقط یک فریب است، چون این نشان می‌دهد که او درواقع با آن خروس همدست است.
چو تو پیکی کنی مانند هدهد
کند صد ریش خندت تاج لابد
هوش مصنوعی: اگر تو مانند هدهد پیامی بفرستی، صدها خنده و شادی برایت به ارمغان خواهد آورد.
مکن چندین عتاب ار تخت یابی
که تختی نیز می‌باید عتابی
هوش مصنوعی: هرگز در برابر کسی که در موقعیتی بالاتر قرار دارد، بیش از حد انتقاد نکن، زیرا خود آن فرد نیز ممکن است با چالش‌هایی مواجه باشد.
ترا هم چون عتابی تخت چندست
عتابی را چه تخت آن تخت بندست
هوش مصنوعی: ترا هم مانند تندخویی، تختی است. اما آیا تندخوئی را می‌توان بر تخت نشاند؟ آن تخت به بند است و محدودیت دارد.
زهی شد در گلویت گر زهت کرد
که آماسی بود گر فربهت کرد
هوش مصنوعی: اگر در گلویت صدا برآید، چقدر زیباست! چرا که این صدا به مانند آوازی دلنواز است، اگر تو را پرورش دهد و قوت و توانمندی به تو ببخشد.
گر اینجا سرخ رویی آیدت خوش
دمیدن بایدت چون زرگر آتش
هوش مصنوعی: اگر کسی با رویی خوش و زیبا به سراغت بیاید، باید به شیوۀ زرگرها که با حرارت و دقت بر روی طلا کار می‌کنند، آماده و خوشحال باشی.
چو در آن آب از چشمت بریزد
که تا برخیزد آتش یا نخیزد
هوش مصنوعی: وقتی اشک تو از چشمانت بریزد، آیا آتش درونت شعله‌ور می‌شود یا نه؟
چو لاله سرخ رویی بایدت زود
سیه دل تر ز لاله بایدت بود
هوش مصنوعی: اگر صورتی چون لاله‌ی سرخ داری، باید دلت از آنچه هست، بسیار تیره‌تر و غمگین‌تر باشد.
ز سیر و گرسنه جز غم ندیدی
جهان گر سیر دیدی هم ندیدی
هوش مصنوعی: در دنیا اگر گرسنه باشی فقط غم و اندوه را تجربه خواهی کرد و حتی اگر سیر هم باشی، باز هم چیزی جز غم نمی‌بینی.
ز عالم چشمهٔ حیوان لذیذست
ولی در ظلمت آن هم ناپدیدست
هوش مصنوعی: عالم مثل چشمه‌ای از لذت‌های زندگی است، اما در تاریکی و ناپدیدی، این لذت‌ها به سختی قابل مشاهده و درک هستند.
بدین خوبی که می‌بینی تو طاووس
فدای یک دو میویزیست افسوس
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که زیبایی و کمالی که در وجود تو هست، به قدری با ارزش است که حتی طاووس، که نماد زیبایی است، حاضر است برای آن فدا شود. این نشان می‌دهد که ارزش تو از زیبایی طبیعی بسیار بیشتر است و حسرتی بر این دارد که چنین زیبایی در دسترس نیست.
همای عالم ار سلطان نشان است
چو سگ باری کنون با استخوانست
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای بزرگ و سلطنتی در دنیا وجود داشته باشد، اکنون مانند سگی است که با یک تکه استخوان سرگرم شده است.
نیابی آتشش بی آب خیزی
نبینی باد او بی خاک ریزی
هوش مصنوعی: اگر آتش را بدون آب پیدا کنی، نمی‌توانی باد او را بدون زمین ببینی.
اگر تیغ است کان را گوهری هست
گهر در آهنست آن چون دهد دست
هوش مصنوعی: اگر ابزار برنده‌ای وجود دارد، باید بدانیم که در دل آن، چیزی ارزشمند نهفته است. هرچند این چیز با ظاهری خشن باشد، اما در نهایت ارزش و زیبایی خود را نشان خواهد داد.
یکی خادم که کافورش بود نام
سیه تر زو نیفتد زاغ در دام
هوش مصنوعی: یکی از خادمان که نامش سیاه‌تر از کافور است، زاغی (پرنده‌ای سیاه) نمی‌تواند در دام بیفتد.
دگر خادم که عنبر گویی او را
خوشت ناید ز ناخوش بویی او را
هوش مصنوعی: اگر کسی را بوی خوش خوشایند نباشد، در حقیقت او هم مثل خادم یا خدمتگزار است که از بوی عطر خوش پی خوشایندش می‌آید.
دگر خادم که جوهر اسم دارد
ز خردی نه عرض نه جسم دارد
هوش مصنوعی: خدمتگزار دیگری که دارای ویژگی خاصی است، از نظر ذات و جوهر، نه محدود به ابعاد مادی است و نه به صفات ظاهری.
خوشی این جهان بر تو شمردم
که من در زندگی زین قصه مردم
هوش مصنوعی: من خوشی‌های این دنیا را برای تو شمردم، زیرا من در زندگی از این داستان بی‌خبرم.