بخش ۶ - الحکایه و التمثیل
مگر میکرد درویشی نگاهی
درین دریای پر دُر الهی
کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
تو گفتی اختران استادهاندی
زفان با خاکیان بگشادهاندی
که هان ای غافلان هشیار باشید
برین درگه شبی بیدار باشید
چرا چندین سر اندر خواب دارید؟
که تا روز قیامت خواب دارید
رخ درویش ِ بیدل زآن نظاره
ز چشم ِ درفشان شد پر ستاره
خوشش آمد سپهر گوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل به گفتار
که یا رب بام زندانت چنین است
که گویی چون نگارستان چین است
ندانم بام بُستانت چه سان است
که زندان تو باری بوستان است
ولی بر بام این زندان ستاره
ز خلقان عمر دزدد آشکاره
چو این زندان به جانی مزد داریم
از آن بر بام زندان دزد داریم
ز دیری گاه من در بند آنم
که سحر صحن گردون بازدانم
که تافت از بیخ و بار هفت طارم
خروش و گریهٔ طفلان انجم
دمی این جوز زرین ستاره
برین گنبد نشد سیر از نظاره
مگر ما را درین ره طفل دانند
که چندین جوز بر گنبد فشانند
بگو تا کی حلال سعر گردون
نماید هر شبی لعبی دگرگون
گهی مه در دق و گاهی در آماس
گهی گشته سپر گاهی شده داس
گهی در خوشه چون از سیم داسی
گهر در گاو چون زرین خراسی
که داند کاین کلهداران افلاک
کمر بسته چرا گردند در خاک
که داند کاین هزاران مهره زرین
چرا گردند در نه حقه چندین
درین دریا چرا غواص گشتند
سماعی نیست، چون رقاص گشتند؟
نه پی شان از طواف خود بگیرد
نه دل شان از مصاف خود بگیرد
مشعبدوار تا کی مهره بازند؟
درین نُه حقه بر هم چند تازند؟
هزاران بار برگشتند بر هم
یکی افزون نمیگردد یکی کم
طریقی مشگل و کاری شگرف است
دلم ز اندیشهٔ این، خون گرفتهست
دمی زیشان یکی از پای ننشست
که تا خود کی دهد مقصودشان دست
دلی پر شوق میگردند عاجز
ز گَردِش مینیاسایند هرگز
خموشانند سر در ره نهاده
زفان ببریده و در ره فتاده
همه چون صوفیان خرقه پوشند
ز بیخویشی درآن خوشی خموشند
در آن گردش نه مستند و نه هشیار
نه در خوابند زان حالت نه بیدار
شبانروزی از آن در جست و جویند
که تا محشر بهجان جویای اویند
تو شب خوش خفته ایشان در ره او
همی بوسند خاک درگه او
دلا حاصل کن آخر تیزبینی
ترا تا چند ازین آویز کینی
چه میگویی که این بتهای زرین
ازین گشتن چه میجویند چندین
برو از روی بتها دیده بردار
سر بت را فرو گردان نگوسار
چو ابراهیم بتها بر زمین زن
نفس از لا احب الآفلین زن
ترا با آفرینش نیست کاری
که باشی در همه عالم تو باری
تورا با حکمت یزدان چه کار است
مزن دم گرنه جانت زیر دار است
اگر صد سال در اندیشه باشی
گیاه خشک و باد بیشه باشی
اگر مقصود کس را دست دادی
ز نادانی ز ره باز اوفتادی
شدی از جست و جویی باکناری
نماندی رونقی درهیچ کاری
چو نشناسی سر مویی ز اسرار
به نادانی چه گردی گرد این کار
ترا خاموشی و صبرست راهی
نخواهی یافت به زین دستگاهی
مکن با سرّ این معنی دلیری
که چون موری شوی گر نرهشیری
یقین دانم که بسیاری برنجی
که رعشه داری و سیماب سنجی
تو هرگز هیچ شطرنجی نبردی
به شطرنج اندرون رنجی نبردی
چو تو شطرنج بازی میندانی
از آن از یک دو بازی میبمانی
چه دانی تو که رخ چندان چرا رفت
شه از هر سوی سرگردان چرا رفت
ز یک سو اسب بینی رخ نهاده
ز یک سو پیل بر گردن فتاده
پیاده چون ببینی بر کناره
که فرزین شد ترا گیرد سواره
ذراعی نیست آخر نطع شطرنج
که تو در وی فروماندی به صد رنج
برین نطعی که در چشم است خردت
نمیدانی که تا در چیست بردت
چنین نطعی که بحر سرنگون است
چه دانی لَعبهای او که چون است
تو صد بازی کجا از پیش بینی
که تو نه پس روی نه پیش بینی
چو لعب نطع شطرنجی ندانی
ز لعب چرخ بی شک خیره مانی
ز یک سو خرمن زر کهکشان را
ز یک سو دانهٔ زر آسمان را
دو مرغ اندر پی دانه دویده
عددشان شش یکی زیشان پریده
ز گندم خوشه بر خرمن رسیده
دو دهقان گاو در خرمن کشیده
ترازویی به گندم کرده بازو
جوی ناسخته هرگز آن ترازو
به دریا درفکنده دلوی از چنگ
برآورده ازو ماهی و خرچنگ
بره با بز شده سوی چراگاه
به نخجیر آمدی شیری ز روباه
کمان بر شیر دهقان برگشاده
بره دو پای بر کژدم نهاده
چو تو دهقانی و گردون نگردی
برو تن زن، به گِردِ این چه گردی؟
بره جان و دلت بریان بسی کرد
بره بریانییی زین سان بسی کرد
چو گاو از خشم با تو در سرو شد
چرا خواهی تو ریش گاو او شد
چو جوزا از تو چون برنا کمر جست
برین پستی ازو نتوان کمر بست
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو
تو این دم در دهان شیر اسیری
چه دانی زانک این دم شیرگیری
ز خوشه دانهای بیغم نبینی
که یک جو ندهدت بیخوشهچینی
چو سنجد در ترازو زور بازوت
که برد او از تنور اندر ترازوت
به کژدم چون توان ظن نکو برد
که او خود کژدم زنده فرو برد
کمان گر در زه آید برد جانت
چو زه بر تو کشد ناگه کمانت
ز بز بازی بز چشم تو خیرهست
سر بز دار این بز گر حظیرهست
چو دلوت گفت در دلو آی بر ماه
چو دلوی زین رسن رفتی فرو چاه
به موری در کف ماهی اسیری
که تو چون ماهی هنگامه گیری
چه دانی لعب چرخ بوالعجب باز
برو انگشت حیرت نه به لب باز
کناری گیر زین نطع مزین
چه میریزی میان ریگ روغن
دلت در سیر نطع چرخ بستی
برو دنبال زن بر ریک و رستی
ز نطع چرخ درمانی علی القطع
برو بر ریگ رو تا چند ازین نطع
برین نطع زمینت بیم جان است
که دم چون ریگ در شیشه روان است
برین نطع زمین منشین به شاهی
که تو بر ریگ گرمی همچو ماهی
فلک نطع و زمین ریگ است هر روز
برآرد تیغ خورشید جهان سوز
ز نطع و ریگ دل نومید داری
که بر سر تیغ زن خورشید داری
به آخر چون نه اهل این سرایی
میان نطع و ریگ از سر برآیی
ز حیرت گرچه در دردسری تو
مده بر باد سر را سرسری تو
بخش ۵ - الحکایه و التمثیل: حکیمی را یکی زر در بدل زدبخش ۷ - الحکایه و التمثیل: شنودم من که غولی روستایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر میکرد درویشی نگاهی
درین دریای پر دُر الهی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که درویشی نگاهی به این دریای پر از گوهرهای الهی نکند؟
کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
هوش مصنوعی: ستارهها را دیدم که در شب میدرخشند، بهگونهای که شب، به خاطر نور آنها، روشنتر از روز به نظر میرسید.
تو گفتی اختران استادهاندی
زفان با خاکیان بگشادهاندی
هوش مصنوعی: تو گفتی که ستارهها بر تو مسلط شدهاند و از زبان با انسانها به گفتگو پرداختهای.
که هان ای غافلان هشیار باشید
برین درگه شبی بیدار باشید
هوش مصنوعی: ای نادانان، هوشیار باشید و در این مکان بیدار و آگاه بمانید.
چرا چندین سر اندر خواب دارید؟
که تا روز قیامت خواب دارید
هوش مصنوعی: چرا چند نفر از شما در خواب هستید؟ تا روز قیامت همچنان در خواب خواهید بود.
رخ درویش ِ بیدل زآن نظاره
ز چشم ِ درفشان شد پر ستاره
هوش مصنوعی: چهره درویش بیدل از آن نگاه، چشمانش پر از ستاره شد.
خوشش آمد سپهر گوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل به گفتار
هوش مصنوعی: سپهر (آسمان) رفتار ناپسندی دارد، اما وقتی از بلبل (پرندهی خوشصدا) سخن میگوید، زبانش به حرف زدن باز میشود و به روایت داستان میپردازد.
که یا رب بام زندانت چنین است
که گویی چون نگارستان چین است
هوش مصنوعی: ای خدا، حال زندان تو چنان است که گویی مانند نگارستانی در چین زیبا و دلنواز است.
ندانم بام بُستانت چه سان است
که زندان تو باری بوستان است
هوش مصنوعی: نمیدانم که باغ تو چگونه است، اما زندان تو به نوعی مانند یک باغ میماند.
ولی بر بام این زندان ستاره
ز خلقان عمر دزدد آشکاره
هوش مصنوعی: اما بر بالای این زندان، ستارهای وجود دارد که به وضوح از زندگی مردم میدزدد.
چو این زندان به جانی مزد داریم
از آن بر بام زندان دزد داریم
هوش مصنوعی: وقتی که در این زندان قرار داریم و جانمان در خطر است، باید از این وضعیت به نفع خودمان استفاده کنیم و از بالای این زندان، آنچه را که میخواهیم به دست آوریم.
ز دیری گاه من در بند آنم
که سحر صحن گردون بازدانم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من گرفتار این آرزو هستم که صبح روزی به گردونه زمان دسترسی پیدا کنم و تغییرات آن را ببینم.
که تافت از بیخ و بار هفت طارم
خروش و گریهٔ طفلان انجم
هوش مصنوعی: نور و روشنی که از عمق آسمان به زمین میتابد، به مانند صدای ناله و گریهی ستارهها به گوش میرسد.
دمی این جوز زرین ستاره
برین گنبد نشد سیر از نظاره
هوش مصنوعی: لحظهای این جوی زرین ستاره در این آسمان از تماشا سیر نشد.
مگر ما را درین ره طفل دانند
که چندین جوز بر گنبد فشانند
هوش مصنوعی: آیا ما را در این مسیر همچون کودکان تصور میکنند که به راحتی هرچند بار که بخواهند، بر سرمان جوز بریزند؟
بگو تا کی حلال سعر گردون
نماید هر شبی لعبی دگرگون
هوش مصنوعی: بگو تا کی قیمت جهانی هر شب دچار تغییر و تحول خواهد شد و بازیهای جدیدی را به نمایش میگذارد؟
گهی مه در دق و گاهی در آماس
گهی گشته سپر گاهی شده داس
هوش مصنوعی: گاهی ماه در زیبایی و درخشانی است و گاهی در حالت گندمزاری که دچار آفت شده. گاهی سپر و محافظ است و گاهی به شکل داسی در میآید.
گهی در خوشه چون از سیم داسی
گهر در گاو چون زرین خراسی
هوش مصنوعی: گاهی در خوشه، مانند داسی از نقره، و گاهی در گاو، مانند خروسی از طلا.
که داند کاین کلهداران افلاک
کمر بسته چرا گردند در خاک
هوش مصنوعی: کیست که بداند چرا ستارهها و افلاک که به فرم کلهدار هستند، در زمین و خاک فرو میروند؟
که داند کاین هزاران مهره زرین
چرا گردند در نه حقه چندین
هوش مصنوعی: چه کسی میداند چرا این همه مهرههای زرین برای تنها چند حقه و ترفند دور هم جمع میشوند؟
درین دریا چرا غواص گشتند
سماعی نیست، چون رقاص گشتند؟
هوش مصنوعی: در این دریا چرا کسی غرق شده است؟ چون وقتی به رقص پرداختند، دیگر خبری از غواصی نیست.
نه پی شان از طواف خود بگیرد
نه دل شان از مصاف خود بگیرد
هوش مصنوعی: نه کسی از گردهمایی آنها چیزی برمیگیرد و نه دل آنها از نبرد و جدال خود بهرهای میبرد.
مشعبدوار تا کی مهره بازند؟
درین نُه حقه بر هم چند تازند؟
هوش مصنوعی: تا کی به مانند یک بازیگر، رفتار کنند و تظاهر به انجام کارهایی بکنند؟ در این بازی پیچیده، چند بار باید حقایق را به هم بیفزایند و ماجرا را تغییر دهند؟
هزاران بار برگشتند بر هم
یکی افزون نمیگردد یکی کم
هوش مصنوعی: به تعداد بسیار زیادی افراد به هم بازگشتند، اما هیچکدام به تعداد آنها افزوده نشد و یا کم نشد.
طریقی مشگل و کاری شگرف است
دلم ز اندیشهٔ این، خون گرفتهست
هوش مصنوعی: راهی دشوار و کاری بزرگ در پیش است و به خاطر فکر کردن به این موضوع، دلم پر از اندوه و غم شده است.
دمی زیشان یکی از پای ننشست
که تا خود کی دهد مقصودشان دست
هوش مصنوعی: لحظهای از پای نمیایستادند، که نمیدانستند چه موقع به هدفشان خواهند رسید.
دلی پر شوق میگردند عاجز
ز گَردِش مینیاسایند هرگز
هوش مصنوعی: دلهایی با شوق و اشتیاق همیشه در حرکت هستند و هرگز از دویدن و تلاش کردن خسته نمیشوند.
خموشانند سر در ره نهاده
زفان ببریده و در ره فتاده
هوش مصنوعی: کسانی که خاموشند و در راه نشستهاند، به این معناست که به دلایل مختلف، شاید از ناامیدی یا خستگی، زبانشان بسته شده و دیگر صحبت نمیکنند. آنها در جادهای که طی کردهاند، به زمین افتادهاند و در حال انتظارند.
همه چون صوفیان خرقه پوشند
ز بیخویشی درآن خوشی خموشند
هوش مصنوعی: همه مثل صوفیان، لباس خاصی بر تن دارند و از آنجایی که در حالتی از بیهویتی به سر میبرند، در درون خود، آرامش و خوشحالی را پنهان میکنند.
در آن گردش نه مستند و نه هشیار
نه در خوابند زان حالت نه بیدار
هوش مصنوعی: در آن لحظه نه کسی مست بود و نه کسی هوشیار، نه در خواب بودند و نه بیدار.
شبانروزی از آن در جست و جویند
که تا محشر بهجان جویای اویند
هوش مصنوعی: انسانها در طول زندگی، همیشه در تلاشاند که حقیقتی را بیابند و در نهایت در روز قیامت، جانشان به دنبال آن حقیقت خواهد بود.
تو شب خوش خفته ایشان در ره او
همی بوسند خاک درگه او
هوش مصنوعی: شبانگاهان، زمانی که آنها در خواب خوش هستند، دیگران برای رسیدن به او، خاک درگاهش را بوسه میزنند.
دلا حاصل کن آخر تیزبینی
ترا تا چند ازین آویز کینی
هوش مصنوعی: ای دل، سعی کن که درک و تیزبینیات را افزایش دهی، تا اینکه مدام درگیر چیزهای ناچیز نباشی و از آنها رنج نکشی.
چه میگویی که این بتهای زرین
ازین گشتن چه میجویند چندین
هوش مصنوعی: میپرسی این مجسمههای طلایی چه چیزی را از بودن در این حال میخواهند و دنبال چیستند؟
برو از روی بتها دیده بردار
سر بت را فرو گردان نگوسار
هوش مصنوعی: از میان پرستشگاهها دور شو و به معشوق خودت توجه کن، سر بت را پایین بیاور و به معشوق نگاهی بینداز.
چو ابراهیم بتها بر زمین زن
نفس از لا احب الآفلین زن
هوش مصنوعی: مانند ابراهیم، بتها را بر زمین بینداز و نفسی را که به چیزهای فانی عشق میورزد، از خود دور کن.
ترا با آفرینش نیست کاری
که باشی در همه عالم تو باری
هوش مصنوعی: تو به واسطه آفرینش خود نیازی نداری که در تمام جهان حضور داشته باشی یا بار سنگینی بر دوش بگیری.
تورا با حکمت یزدان چه کار است
مزن دم گرنه جانت زیر دار است
هوش مصنوعی: تو را چه کار به علم و حکمت الهی است؟ اگر سخن بگویی، ممکن است جانت در خطر بیفتد.
اگر صد سال در اندیشه باشی
گیاه خشک و باد بیشه باشی
هوش مصنوعی: اگر مدتها به فکر و اندیشه بپردازی، ولی هیچ اقدام عملی انجام ندهی، نتیجهات مانند گیاهی خواهد بود که خشک شده و به باد سپرده شده است.
اگر مقصود کس را دست دادی
ز نادانی ز ره باز اوفتادی
هوش مصنوعی: اگر در فهم هدف کسی اشتباه کنی و نتوانی به درستی او را درک کنی، به دلیل نادانیات از مسیر اصلی خود دور میشوی.
شدی از جست و جویی باکناری
نماندی رونقی درهیچ کاری
هوش مصنوعی: به دنبال چیزی بودی و تمام تلاشت را کردهای، اما در واقع از همه جستوجوها به نتیجهای نرسیدی و هیچ چیز در کارهایت به خوبی پیش نمیرود.
چو نشناسی سر مویی ز اسرار
به نادانی چه گردی گرد این کار
هوش مصنوعی: اگر از رازها و جزئیات کار آگاه نباشی، در نادانیات چگونه میتوانی در این زمینه به توانمندی برسی؟
ترا خاموشی و صبرست راهی
نخواهی یافت به زین دستگاهی
هوش مصنوعی: اگر خاموش بمانی و صبر کنی، به ننتیجهای نخواهی رسید و راهی نخواهی یافت؛ این افراد که این گونه رفتار میکنند، به جایی نخواهند رسید.
مکن با سرّ این معنی دلیری
که چون موری شوی گر نرهشیری
هوش مصنوعی: برای بیان حقیقت این موضوع، بیپروا عمل نکن، زیرا اگر شجاع باشی مانند شیر نر، ممکن است در نهایت به اندازه یک مورچه کوچک و بیفایده شوی.
یقین دانم که بسیاری برنجی
که رعشه داری و سیماب سنجی
هوش مصنوعی: اگرچه تو به نظر میرسی که دستنخورده و قیمتی هستی، اما مطمئن هستم که در باطن تو ارزش واقعیات به اندازهای نیست که به آن میبالند.
تو هرگز هیچ شطرنجی نبردی
به شطرنج اندرون رنجی نبردی
هوش مصنوعی: تو هرگز در زندگیات با هیچ مشکل و چالشی از نوع کنجکاوی و تفکر مواجه نشدهای.
چو تو شطرنج بازی میندانی
از آن از یک دو بازی میبمانی
هوش مصنوعی: اگر تو هنر بازی شطرنج را نداشته باشی، از انجام یک یا دو بازی نیز ناکام میمانی.
چه دانی تو که رخ چندان چرا رفت
شه از هر سوی سرگردان چرا رفت
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که چطور و به چه دلیلی این چهره دلربا از هر طرف سرگردان و پریشان شد؟
ز یک سو اسب بینی رخ نهاده
ز یک سو پیل بر گردن فتاده
هوش مصنوعی: از یک سمت، اسبی را میبینی که سرش را بر زمین گذاشته است و از سمت دیگر، فیل بزرگی را میبینی که بر گردن او نشسته است.
پیاده چون ببینی بر کناره
که فرزین شد ترا گیرد سواره
هوش مصنوعی: اگر کسی را دیدی که در کنار راه پیاده است، بدان که او به سوارکاران میرسد و میتواند تو را نیز به سوار برساند.
ذراعی نیست آخر نطع شطرنج
که تو در وی فروماندی به صد رنج
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای زندگی، هیچ فضایی برای مانع شدن و درجا زدن وجود ندارد، و نباید در برابر چالشها و مشکلات تسلیم شد. اگر در یک موقعیت سخت قرار بگیری، باید تلاش کنی که از آن خارج شوی و به جلو حرکت کنی.
برین نطعی که در چشم است خردت
نمیدانی که تا در چیست بردت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که انسانی که به چشمانش نگاه میکند و با آن فکر میکند، نمیداند که چه چیز در درون او وجود دارد و چه تاثیری بر او میگذارد. به نوعی به عمق وجود انسان و ناشناختههای آن اشاره میشود.
چنین نطعی که بحر سرنگون است
چه دانی لَعبهای او که چون است
هوش مصنوعی: این بیانیه نشان میدهد که وقتی که وضعیت یا شرایطی به شدت بحرانی و دشوار است، چگونگی عملکرد یا رفتار آن شرایط را نمیتوان به راحتی درک کرد. به عبارت دیگر، زمانی که اوضاع برخلاف انتظار پیش میرود، نمیتوان متوجه شد که چگونه این ناپایداریها بر روند امور تأثیر میگذارد.
تو صد بازی کجا از پیش بینی
که تو نه پس روی نه پیش بینی
هوش مصنوعی: تو در دنیای پر از پیچیدگیها و تغییرات، هیچ کدام از اتفاقات را نمیتوانی به طور قطعی پیشبینی کنی، نه به عقب برمیگردی و نه به جلو میروی.
چو لعب نطع شطرنجی ندانی
ز لعب چرخ بی شک خیره مانی
هوش مصنوعی: اگر بازی شطرنج را نشناسی، از بازی دنیا (چرخ) نیز به یقین گیج و سرگردان خواهی ماند.
ز یک سو خرمن زر کهکشان را
ز یک سو دانهٔ زر آسمان را
هوش مصنوعی: از یک طرف، انبوهی از ثروتهای طلایی در کهکشان وجود دارد و از طرف دیگر، دانههایی از طلای آسمان.
دو مرغ اندر پی دانه دویده
عددشان شش یکی زیشان پریده
هوش مصنوعی: دو پرنده به دنبال دانهای در حال دویدن هستند که تعداد آنها شش میشود، زیرا یکی از آنها پرش کرده و از گروه خارج شده است.
ز گندم خوشه بر خرمن رسیده
دو دهقان گاو در خرمن کشیده
هوش مصنوعی: دو کشاورز که خوشههای گندم را در خرمن جمع کردهاند، گاوهایی دارند که محصول را در خرمن جابجا میکنند.
ترازویی به گندم کرده بازو
جوی ناسخته هرگز آن ترازو
هوش مصنوعی: ترازوهایی که برای اندازهگیری گندم ساخته شدهاند، همیشه دقیق نیستند. بنابراین، نمیتوان به آنها اعتماد کرد.
به دریا درفکنده دلوی از چنگ
برآورده ازو ماهی و خرچنگ
هوش مصنوعی: فردی که دلو (سطل) را به دریا انداخته، حالا از آن ماهی و خرچنگی بیرون آورده است.
بره با بز شده سوی چراگاه
به نخجیر آمدی شیری ز روباه
هوش مصنوعی: بره و بز به دنبال چرانیدن در چراگاه هستند و در این مسیر، شیری را از دور مشاهده کردهاند که به سمت روباه رفته است.
کمان بر شیر دهقان برگشاده
بره دو پای بر کژدم نهاده
هوش مصنوعی: دهقان کمان را به سوی شیر نشانه رفته و برهای با دو پای خود بر کژدم ایستاده است.
چو تو دهقانی و گردون نگردی
برو تن زن، به گِردِ این چه گردی؟
هوش مصنوعی: اگر تو کشاورز هستی و حرکت نمیکنی، چرا باید در دور این زمین بچرخی؟
بره جان و دلت بریان بسی کرد
بره بریانییی زین سان بسی کرد
هوش مصنوعی: بره جان و دل تو به شدت در آتش عشق سوخته است، و به همین دلیل، دیگران نیز به این حالت دچار شدهاند.
چو گاو از خشم با تو در سرو شد
چرا خواهی تو ریش گاو او شد
هوش مصنوعی: زمانی که گاو از خشم به شما نزدیک میشود، چه نیازی به ریش آن گاو دارید؟ این به این معناست که وقتی که شرایطی به شدت خطرناک و خشمگین پیش میآید، بهتر است با آن مواجه نشوید و تلاش نکنید به آن آسیب برسانید.
چو جوزا از تو چون برنا کمر جست
برین پستی ازو نتوان کمر بست
هوش مصنوعی: مثل یک جوان که با شجاعت و بلندپروازی از زمین جهش میکند، تو نیز نمیتوانی به راحتی او را به زمین بپیوندی یا به او دسترسی پیدا کنی.
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو
هوش مصنوعی: تو در زیر چنگ خرچنگ، هر لحظه بیشتر به عقب برمیگردی.
تو این دم در دهان شیر اسیری
چه دانی زانک این دم شیرگیری
هوش مصنوعی: تو در این لحظه در چنگال شیر هستی، چه میدانی که این لحظه میتواند مقدمهای بر نجات تو باشد.
ز خوشه دانهای بیغم نبینی
که یک جو ندهدت بیخوشهچینی
هوش مصنوعی: از خوشهای که دانهای بیغم از آن نمیچینی، انتظاری از آن نیست که به تو چیزی بدهد.
چو سنجد در ترازو زور بازوت
که برد او از تنور اندر ترازوت
هوش مصنوعی: وقتی قدرت تو را در ترازوی سنجش اندازهگیری کنند، متوجه میشوند که او وزن بیشتری از تو دارد.
به کژدم چون توان ظن نکو برد
که او خود کژدم زنده فرو برد
هوش مصنوعی: اگر به کژدم نیزدهای، نمیتوانی به او اعتماد کنی؛ زیرا او خود به طبیعت خویش برمیگردد و میتواند آسیب بزند.
کمان گر در زه آید برد جانت
چو زه بر تو کشد ناگه کمانت
هوش مصنوعی: اگر کمان در زه قرار بگیرد، جان تو همانند تیر که به سوی تو کشیده میشود، به خطر میافتد.
ز بز بازی بز چشم تو خیرهست
سر بز دار این بز گر حظیرهست
هوش مصنوعی: بز بازیها و ماجراهایی که در آن وجود دارد، و زیبایی چشمان تو چنان است که هر کسی را به خود جلب میکند. اگر این بز به جایی پناه ببرد، سرش بر روی آن درختهای بلند میرسد.
چو دلوت گفت در دلو آی بر ماه
چو دلوی زین رسن رفتی فرو چاه
هوش مصنوعی: وقتی دل تو به دل من گفت که بیا، ماه مانند دلویی از این طناب پایین رفتی و به چاه افتادی.
به موری در کف ماهی اسیری
که تو چون ماهی هنگامه گیری
هوش مصنوعی: اگر موری در دست ماهی باشد و تو در حال غلغله و جنب و جوش باشی، آنها به نوعی در حال بازی با یکدیگرند. در اینجا تضاد میان قدرت و ضعف، یا تسلط و اسارت نمایش داده شده است.
چه دانی لعب چرخ بوالعجب باز
برو انگشت حیرت نه به لب باز
هوش مصنوعی: چه میدانی از بازیهای شگفتانگیز زمان؟ بهتر است با شگفتی دست به دهان شوی و به دقت نگاه کنی.
کناری گیر زین نطع مزین
چه میریزی میان ریگ روغن
هوش مصنوعی: کنار این فرش زیبا بنشین، چرا که روغن را بین دانههای ریگ میریزی؟
دلت در سیر نطع چرخ بستی
برو دنبال زن بر ریک و رستی
هوش مصنوعی: دل تو در چرخ دندههای زندگی گیر کرده، پس بهتر است به دنبال زنی بروی که تو را آزاد کند.
ز نطع چرخ درمانی علی القطع
برو بر ریگ رو تا چند ازین نطع
هوش مصنوعی: از زیر سقف آسمان، درمانی جز قطع رابطه نیست. چرا باید همچنان بر روی این شنها بگذرانیم؟
برین نطع زمینت بیم جان است
که دم چون ریگ در شیشه روان است
هوش مصنوعی: این زمین برای تو مایهای از ترس و نگرانی است، چرا که لحظهها مانند دانههای ریز شن در شیشه به سرعت میگذرند.
برین نطع زمین منشین به شاهی
که تو بر ریگ گرمی همچو ماهی
هوش مصنوعی: بر روی این زمین به مقام سلطنت تکیه نزن، زیرا تو روی ریگ گرم نشستهای، همچون ماهی در معلق.
فلک نطع و زمین ریگ است هر روز
برآرد تیغ خورشید جهان سوز
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک سفره است و زمین همانند شن. هر روز تیغ خورشید برمیخیزد و جهان را میسوزاند.
ز نطع و ریگ دل نومید داری
که بر سر تیغ زن خورشید داری
هوش مصنوعی: تو به جای دلخوشی و امید، بر روی زمینی سنگلاخی ایستادهای، در حالی که در بالای سر تو، نور و گرمایی مانند تیغ خورشید وجود دارد.
به آخر چون نه اهل این سرایی
میان نطع و ریگ از سر برآیی
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که تو از این دنیا بیرون میروئی، دیگر به چه چیزی اهمیت میدهی؟ مانند کسی که در میان چادر و سنگریزهها قرار دارد.
ز حیرت گرچه در دردسری تو
مده بر باد سر را سرسری تو
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر حیرت در مشکلاتی به سر میبری، اما نگذار که بیمحابا و بیتوجهی تو را در خطر و نابودی قرار دهد.