گنجور

بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

برِ محمود شد دیوانه‌ای خوار
که هستم بر ایازت عاشقِ زار
بدو محمود گفت ای خوار مانده
ز بهر لقمه‌ای غم‌خوار مانده
همه عالم مرا زیر نگین است
که ملک من همه روی زمین است
شمار لشگرم سیصد هزار است
سلاح و اسب و گنجم بی‌شمار است
برِ من چارصد پیل است دربند
ندیمان و حکیمان هنر‌مند
منش با این همه می دوست دارم
همه مغزم نه چون تو پوست دارم
مراست این ملکت و این کامکار‌ی
من این دارم که گفتم‌، تو چه داری‌؟
بخندید آن زمان دیوانه و گفت
که نتوانی به گِل خورشید بنهفت
تو ای غافل کژی در عشق و من راست
ز دیوانه شنو شاها سخن راست
منم بس گُرسِنِه تو سیرِ نانی
مرا بی‌هیچ شک دیوانه خوانی
هم اکنون آتش عشقم به یک راه
بسوزد جملهٔ مُلکت به یک آه
ندارد عشق تو با عشق من کار
تو عاشق نیستی هستی جهان‌دار
به دل چون عاشق صد چیز باشی
نباشی مردِ عاشق‌، حیز باشی
مرا در دل چو نه کار‌ست و نه بار
همه دل داده‌ام به او به یک بار
همه دل عاشق روی ایاز است
هنوزش بندهٔ ناحق شناس است
یکی نیکو مثل زد پیر هندو
که این و آن نیاید راست هر دو
چو آن خر بنده بر یک خر نشستی
دگر خر را رسن بر دست بستی
ترا دل در دو خر بینم نهاده
نترسی کز دو خر مانی پیاده
به صد نوعت بگفتم شرح این راه
ولی نیست از یکی جان تو آگاه
دلت گر زین همه حرفی شنودی
به چندینی سخن حاجت نبودی
خلل‌ها زین همه دل‌های مُرده‌ست
که دل‌ها را هوا از راه بُرده‌ست
همه بر ناخنی بتوان نبشتش
ولی آسان بر او نتوان گذشتن
زهی اسرار ما‌، اسرار‌دان کو‌؟
یکی بیننده داننده‌جان کو‌؟
هزاران جان فدای آن عظیمی
کزین اسرار می‌یابد نسیمی
کسی کاو علم لوت و لات داند
بلاشک این سخن طامات داند
ز چشم کور بینایی نیاید
که از خفاش جویایی نیاید
فلک این را یکایک کرده دارد
عجایب‌ها بسی در پرده دارد
نه چندان‌ست در پرده شگفتش
که بر انگشت بتوانی گرفتش
به زیر پرده بی‌حد راز دارد
نمی‌گوید یکی و آواز دارد
بسی سر‌رشتهٔ این راز جستم
ندیدم گرچه عمری باز جستم
به پیش زیرکان‌ِ نامبردار
درین اندیشه‌ها کردیم بسیار
نه آن راز نهانی روی بنمود
نه مقصود‌ی سر یک موی بنمود
مگر این راز اینجا گفتنی نیست
دُر اسرار اینجا سفتنی نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برِ محمود شد دیوانه‌ای خوار
که هستم بر ایازت عاشقِ زار
هوش مصنوعی: دیوانه‌ای که به خاطر محمود مورد بی‌احترامی قرار گرفته، به این واقعیت اعتراف می‌کند که به خاطر عشق او به شدت در رنج و ناراحتی به سر می‌برد.
بدو محمود گفت ای خوار مانده
ز بهر لقمه‌ای غم‌خوار مانده
هوش مصنوعی: به محمود گفتند: ای کسی که برای یک لقمه نان دلتنگ و بی‌چاره شده‌ای.
همه عالم مرا زیر نگین است
که ملک من همه روی زمین است
هوش مصنوعی: تمام جهان در دست من است و من صاحب همه زمین هستم.
شمار لشگرم سیصد هزار است
سلاح و اسب و گنجم بی‌شمار است
هوش مصنوعی: نیروهای من عددی بالغ بر سیصد هزار نفر هستند و تسلیحات و اسب‌هایم بسیار زیاد و فراوان است.
برِ من چارصد پیل است دربند
ندیمان و حکیمان هنر‌مند
هوش مصنوعی: من چهار صد فیل در اختیار دارم، اما به خاطر دوستان و دانشمندان هنرمند، آنها در قید و بند هستند.
منش با این همه می دوست دارم
همه مغزم نه چون تو پوست دارم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه نظرات و رفتارهایم ممکن است متفاوت باشد، هنوز هم به همه عشق می‌ورزم و تفکراتم عمیق‌تر از ظواهر بیرونی‌ام است.
مراست این ملکت و این کامکار‌ی
من این دارم که گفتم‌، تو چه داری‌؟
هوش مصنوعی: این ملک و این سرزمین متعلق به من است و من به این افتخار می‌کنم. تو چه چیزی داری که به آن افتخار کنی؟
بخندید آن زمان دیوانه و گفت
که نتوانی به گِل خورشید بنهفت
هوش مصنوعی: او در زمانی که دیوانه می‌خندید، گفت که نمی‌توانی خورشید را در گِل پنهان کنی.
تو ای غافل کژی در عشق و من راست
ز دیوانه شنو شاها سخن راست
هوش مصنوعی: ای غافل، تو در عشق کج‌رو هستی و من با عقل و هشیاری سخن می‌گویم. ای پادشاه، از دیوانه ی من حرف‌های منطقی بشنو.
منم بس گُرسِنِه تو سیرِ نانی
مرا بی‌هیچ شک دیوانه خوانی
هوش مصنوعی: من خیلی گرسنه‌ام و تو سیر هستی، پس بدون هیچ تردیدی مرا دیوانه خطاب می‌کنی.
هم اکنون آتش عشقم به یک راه
بسوزد جملهٔ مُلکت به یک آه
هوش مصنوعی: همین حالا آتش عشق من به یک راه روشن می‌شود و تمام هستی‌ام با یک نفس خاموش می‌شود.
ندارد عشق تو با عشق من کار
تو عاشق نیستی هستی جهان‌دار
هوش مصنوعی: عشق تو و عشق من هیچ ارتباطی با هم ندارند؛ تو واقعاً عاشق نیستی، فقط ظاهراً در این دنیا هستی.
به دل چون عاشق صد چیز باشی
نباشی مردِ عاشق‌، حیز باشی
هوش مصنوعی: اگر در دلت عشق و خواهش‌های زیادی باشد، اما به واقعیت به عنوان یک عاشق عمل نکنی، در حقیقت مرد عاشقی نیستی و فقط در حالت تفکر و خیالبافی باقی مانده‌ای.
مرا در دل چو نه کار‌ست و نه بار
همه دل داده‌ام به او به یک بار
هوش مصنوعی: من در دل هیچ کاری و بار سنگینی ندارم و تمام عشق و محبت خود را یکجا به او تقدیم کرده‌ام.
همه دل عاشق روی ایاز است
هنوزش بندهٔ ناحق شناس است
هوش مصنوعی: همه دل‌ها همچنان به زیبایی ایاز عشق می‌ورزند و همچنان به حقیقت غیرمعمولی دل بسته‌اند.
یکی نیکو مثل زد پیر هندو
که این و آن نیاید راست هر دو
هوش مصنوعی: یک مرد سالخورده هندی مثال خوبی زد که حقیقت هر دو طرف گاهی به درستی و راستی بیان نمی‌شود.
چو آن خر بنده بر یک خر نشستی
دگر خر را رسن بر دست بستی
هوش مصنوعی: وقتی که آن خر بارکش را خراب کرده و بر روی خر دیگری نشسته‌ای، باید برای کنترل و هدایت آن خر جدید، رسی به دست بگیری.
ترا دل در دو خر بینم نهاده
نترسی کز دو خر مانی پیاده
هوش مصنوعی: من قلب تو را در دو خر می‌بینم، نترس که ممکن است از دو خر پیاده شوی.
به صد نوعت بگفتم شرح این راه
ولی نیست از یکی جان تو آگاه
هوش مصنوعی: من با هزار روش و بیان، داستان این مسیر را برایت توضیح دادم، اما هیچ‌کس از جان تو خبر ندارد.
دلت گر زین همه حرفی شنودی
به چندینی سخن حاجت نبودی
هوش مصنوعی: اگر قلبت از این همه حرف‌ها چیزی شنید، دیگر نیازی به گفتن این همه سخن نداشتی.
خلل‌ها زین همه دل‌های مُرده‌ست
که دل‌ها را هوا از راه بُرده‌ست
هوش مصنوعی: در دل‌های مرده، ناپاکی‌ها و عیوبی وجود دارد که ناشی از وسوسه‌ها و تمایلات نفسانی است.
همه بر ناخنی بتوان نبشتش
ولی آسان بر او نتوان گذشتن
هوش مصنوعی: هر کس می‌تواند همه چیز را روی یک ناخن بنویسد، اما عبور از آن برای هیچ کس آسان نیست.
زهی اسرار ما‌، اسرار‌دان کو‌؟
یکی بیننده داننده‌جان کو‌؟
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعات عمیق و پنهان اشاره دارد. شاعر از وجود کسی صحبت می‌کند که به رازها و اسرار آگاهی دارد و همچنین به وجود کسی که می‌تواند این رازها را ببیند و درک کند. به عبارت دیگر، این شعر به دنبال یافتن فردی فرزانه و آگاه است که توانایی شناخت و درک عمیق مسائل را داشته باشد.
هزاران جان فدای آن عظیمی
کزین اسرار می‌یابد نسیمی
هوش مصنوعی: هزاران نفر حاضرند جان خود را فدای آن شخص بزرگ کنند که از این رازها آگاهی می‌یابد و بوی آنها را استشمام می‌کند.
کسی کاو علم لوت و لات داند
بلاشک این سخن طامات داند
هوش مصنوعی: هر کسی که از علم و دانش واقعی دور باشد، به یقین نمی‌تواند به درستی این سخنان را فهم کند و تنها آنها را نادرست و بی‌معنا خواهد دانست.
ز چشم کور بینایی نیاید
که از خفاش جویایی نیاید
هوش مصنوعی: از چشم کسی که نابینا است، هیچ بینایی حاصل نمی‌شود و از خفاش هم نمی‌توان انتظار روشنی داشت.
فلک این را یکایک کرده دارد
عجایب‌ها بسی در پرده دارد
هوش مصنوعی: آسمان برای هر یک از ما شگفتی‌های زیادی را در خفا و پرده پنهان کرده است.
نه چندان‌ست در پرده شگفتش
که بر انگشت بتوانی گرفتش
هوش مصنوعی: این موضوع آن‌چنان عجیب و شگفت‌انگیز نیست که نتوان آن را به راحتی درک کرد.
به زیر پرده بی‌حد راز دارد
نمی‌گوید یکی و آواز دارد
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، رازهای فراوانی نهفته است که کسی جز خود آن را نمی‌داند و صدای این رازها همشنای زندگی‌ست.
بسی سر‌رشتهٔ این راز جستم
ندیدم گرچه عمری باز جستم
هوش مصنوعی: من مدت‌های زیادی به دنبال درک این راز بودم، اما هرگز آن را پیدا نکردم، حتی با وجود اینکه سال‌ها به جستجو ادامه دادم.
به پیش زیرکان‌ِ نامبردار
درین اندیشه‌ها کردیم بسیار
هوش مصنوعی: در برابر افراد باهوش و معروف، ما به این تفکرات زیاد پرداخته‌ایم.
نه آن راز نهانی روی بنمود
نه مقصود‌ی سر یک موی بنمود
هوش مصنوعی: نه آن راز پنهان را به نمایش گذاشت و نه هدفی حتی به اندازه یک موی باریک روشن شد.
مگر این راز اینجا گفتنی نیست
دُر اسرار اینجا سفتنی نیست
هوش مصنوعی: آیا این راز را نمی‌توان در اینجا بیان کرد؟ در حقیقت، هیچ چیز ارزشمندی در اینجا نمی‌توان یافت.