گنجور

بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که یک تن بین جهان و دیده بر دوز
زمین پر بایزیدست و آسمان هم
ولی او گم شده اندر میان هم
چه می‌گویم کجا افتادم اینجا
که جان در موج آتش دادم اینجا
قدم تا کی زنم در ره به هر سوی
چو از خود می‌نیابم یک سر موی
بسی رفتم درین راه خطرناک
ندیدم آدمی را جز کفی خاک
کفی خاکست و بادی در میانش
تن او چون طلسم و گنج جانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که یک تن بین جهان و دیده بر دوز
هوش مصنوعی: شیخ مهنه در یک روز بیان کرده است که فردی باید میان دنیا و چشم خود فاصله بیندازد.
زمین پر بایزیدست و آسمان هم
ولی او گم شده اندر میان هم
هوش مصنوعی: زمین و آسمان مملو از وجود بایزید است، اما او به طرز عجیبی در این فضا گم شده و در میان همه اینها جایی ندارد.
چه می‌گویم کجا افتادم اینجا
که جان در موج آتش دادم اینجا
هوش مصنوعی: من در چه وضعیتی هستم و چه می‌خواهم بگویم؟ در جایی افتاده‌ام که به خاطر عشق و احساساتم جانم را در آتش گذاشته‌ام.
قدم تا کی زنم در ره به هر سوی
چو از خود می‌نیابم یک سر موی
هوش مصنوعی: به کجا باید بروم وقتی که گم شده‌ام و از خودم خبری ندارم حتی یک تار مو؟
بسی رفتم درین راه خطرناک
ندیدم آدمی را جز کفی خاک
هوش مصنوعی: در این مسیر پرخطر، بسیار پیش رفتم و جز یک تکه خاک، هیچ انسانی را ندیدم.
کفی خاکست و بادی در میانش
تن او چون طلسم و گنج جانش
هوش مصنوعی: خاکی است که در آن بادی می‌وزد و بدن او مانند طلسمی است و جانش گنجی ارزشمند.