گنجور

بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

شنودم من که طوطی را اول در
نهند آیینه‌ای اندر برابر
چو طوطی روی آیینه ببیند
چو خویشی را هر آیینه ببیند
یکی گوینده خوش‌الحان و دمساز
برآرد از پس آیینه آواز
چنان پندارد آن طوطی دلبر
که هست آواز آن طوطی دیگر
چو حرفی بشنود گردد دلش شاد
به لطفی گیرد او حرفی چنان یاد
وجود آیینه است اما نهان است
عدم آیینه را آیینه‌دان است
هر آن صورت که در نقص و کمالی‌ست
درین آیینه عکسی و خیالی‌ست
چو تو جز عکس یک صورت نبینی
همه با عکس خیزی و نشینی
تو پنداری که هر آواز و هر کار
از آن عکس است کز عکسی خبردار
همه خلقان هم از خود بی‌خبر دان
همه چیزی طلسم یکدگر دان
چو تو در پیش آیینه نشینی
نبینی آیینه تو روی بینی
وجود ار ذره‌ای گشتی پدیدار
شدی زین هر دو گیتی سرنگوسار
وجودْ آتش جهانْ پشم‌‌ِ چیده
نمانده پشم و آتش آرمیده
جهان و هرچه  در هر دو جهان است
چو عکسی‌ست و ترا برعکس آنست
اگر جز عکس چیزی بر تو افتد
چون آن حلاج آتش در تو افتد
برآری پنبهٔ پندار‌ت از گوش
درآیی چون خم خمخانه در جوش
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک
شود چون پنبه‌ای موی سیاهت
نه سر مانَد نه پنبه در کلاهت
چو تو یک دانه پنبه نیرزی
نه حلاجی کنی دیگر‌، نه درزی
ترا پنبه کند از خود که هین دور
که بر جای تو می‌بنشیند آن نور
مشو زنهار ای مرد فضولی
ازین معنی که من گفتم حلولی
حلول و اتحاد اینجا حرام است
ولیکن کار استغراق عام است
چراغ آنجا که خورشید منیر است
میان بود و نابودی اسیر است
چه جای نه عدد باشد نه اعراض
نه اجسام و نه اجزا و نه ابعاض
هر آن حکمی که کردی آن تو باشی
عطیم و عالم و دیان تو باشی
هر آن وصفی که حق را کرد خواهی
چنان دانم که انسی فرد خواهی
تو اندر وصف او چیزی که دانی
ز دفتر‌های وهم خویش خوانی
چو فهم تو تو باشی او نباشد
اگر وصفش کنی نیکو نباشد
چو نه اوست ونه غیر او صفاتش
صفاتش چون کنی بشناس ذاتش
بدو بشناس او را راهت این است
طریق جان معنی خواهت این است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنودم من که طوطی را اول در
نهند آیینه‌ای اندر برابر
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که ابتدا طوطی را در مقابل یک آینه می‌گذارند.
چو طوطی روی آیینه ببیند
چو خویشی را هر آیینه ببیند
هوش مصنوعی: وقتی طوطی تصویر خود را در آینه می‌بیند، گویی که هم‌نفس خود را مشاهده می‌کند.
یکی گوینده خوش‌الحان و دمساز
برآرد از پس آیینه آواز
هوش مصنوعی: یک خوانندهٔ خوش‌ صدا و هم‌نوا از پشت آینه صدایی دلنشین به گوش می‌رساند.
چنان پندارد آن طوطی دلبر
که هست آواز آن طوطی دیگر
هوش مصنوعی: طوطی زیبا به قدری خودش را باهوش و جذاب می‌داند که گمان می‌کند صدای طوطی دیگری نیز به خوبی صدای خودش است.
چو حرفی بشنود گردد دلش شاد
به لطفی گیرد او حرفی چنان یاد
هوش مصنوعی: وقتی کسی سخنی را می‌شنود، دلش شاد می‌شود و با مهربانی از آن حرف زیبا در خاطرش نگه می‌دارد.
وجود آیینه است اما نهان است
عدم آیینه را آیینه‌دان است
هوش مصنوعی: وجود مانند آیینه‌ای است که در آن نمایان است، اما عدم، به طور پنهان در پس آن وجود دارد و خود آیینه از آن آگاه است.
هر آن صورت که در نقص و کمالی‌ست
درین آیینه عکسی و خیالی‌ست
هوش مصنوعی: هر شکلی که در کمال و نواقص وجود دارد، در این آینه تنها عکس و تصویر آن را می‌بینیم.
چو تو جز عکس یک صورت نبینی
همه با عکس خیزی و نشینی
هوش مصنوعی: اگر تو فقط به یک تصویر نگاه کنی و بیشتر از آن را نبینی، در حقیقت فقط به سایه‌ها توجه کرده‌ای و نه به خود واقعیت. در این صورت، در هر جا که بروی و هر کاری که بکنی، فقط با جلوه‌ها و نماهای خارجی سر و کار داری.
تو پنداری که هر آواز و هر کار
از آن عکس است کز عکسی خبردار
هوش مصنوعی: شما فکر می‌کنید که هر نغمه و هر عملی تنها به دلیل تصویری است که از آن دارید و از آن تصویر آگاهید.
همه خلقان هم از خود بی‌خبر دان
همه چیزی طلسم یکدگر دان
هوش مصنوعی: تمام مردم از حقیقت وجود خود بی‌خبرند و همه چیز را مانند یک جادو یا سحر در ارتباط با یکدیگر می‌بینند.
چو تو در پیش آیینه نشینی
نبینی آیینه تو روی بینی
هوش مصنوعی: زمانی که در جلوی آینه قرار نگیری، نمی‌توانی تصویر خود را در آن ببینی.
وجود ار ذره‌ای گشتی پدیدار
شدی زین هر دو گیتی سرنگوسار
هوش مصنوعی: اگر تو از ذره‌ای به وجود آمده‌ای، در واقع در نتیجه‌ٔ این جهان‌ها (این دو گیتی) برآمده‌ای.
وجودْ آتش جهانْ پشم‌‌ِ چیده
نمانده پشم و آتش آرمیده
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که آتش و جهان به شدت در حال تاثیرگذاری بر یکدیگر هستند، به گونه‌ای که دیگر هیچ چیز از پشم چیده باقی نمانده و همه چیز در زیر این آتش خفته است. این تصویر نشان‌دهنده ویرانی و تخریب ناشی از آتش در جهان است.
جهان و هرچه  در هر دو جهان است
چو عکسی‌ست و ترا برعکس آنست
هوش مصنوعی: جهان و تمام چیزهایی که در آن وجود دارد، مثل عکسی است که تصویر تو بر آن به صورت معکوس دیده می‌شود.
اگر جز عکس چیزی بر تو افتد
چون آن حلاج آتش در تو افتد
هوش مصنوعی: اگر چیزی جز تصویر تو به من برسد، مانند حلاج که آتش را در خود گرفته، در وجودم شعله‌ور می‌شود.
برآری پنبهٔ پندار‌ت از گوش
درآیی چون خم خمخانه در جوش
هوش مصنوعی: اگر افکار و خیال‌های بی‌اساس را کنار بگذاری، به آرامش و روشنی دست خواهی یافت؛ همچنان که در حال جوشیدن، خمخانه به نشاط می‌آید.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک
هوش مصنوعی: زمانی که تمام وجودت به یکپارچگی و هماهنگی برسد، مانند مردان ترک که پنبه‌ای را با دوک می‌چرخانند، تو نیز در کمال زیبایی و استحکام خواهی بود.
شود چون پنبه‌ای موی سیاهت
نه سر مانَد نه پنبه در کلاهت
هوش مصنوعی: وقتی موهای سیاهت به سفیدی پنبه درآید، نه سر باقی می‌ماند و نه پنبه‌ای در کلاهت خواهد بود.
چو تو یک دانه پنبه نیرزی
نه حلاجی کنی دیگر‌، نه درزی
هوش مصنوعی: اگر تو یک دانه پنبه را نکاری، نه می‌توانی آن را به پارچه تبدیل کنی و نه دوخت و دوزی انجام دهی.
ترا پنبه کند از خود که هین دور
که بر جای تو می‌بنشیند آن نور
هوش مصنوعی: تو را به دور از خود می‌برد تا ببینی که آن نور، در جایی که تو نشسته‌ای، چه تاثیری دارد.
مشو زنهار ای مرد فضولی
ازین معنی که من گفتم حلولی
هوش مصنوعی: ای مرد فضول، بر حذر باش از اینکه به این موضوعی که گفتم، بی‌جهت حساسیت نشان دهی یا آن را عمیق‌تر کنیم.
حلول و اتحاد اینجا حرام است
ولیکن کار استغراق عام است
هوش مصنوعی: اینجا آمیختن و یکی شدن ناپسند است، اما در اینجا غرق شدن در تجربه و حقیقت عمومی است.
چراغ آنجا که خورشید منیر است
میان بود و نابودی اسیر است
هوش مصنوعی: در جایی که نور و روشنی خورشید وجود دارد، چراغی نیاز نیست و شکست و زوال در آنجا بی‌معناست.
چه جای نه عدد باشد نه اعراض
نه اجسام و نه اجزا و نه ابعاض
هوش مصنوعی: در جایی که نه عددی وجود دارد، نه صفاتی، نه اشیاء، نه قسمت‌ها و نه بخش‌ها، هیچ چیزی نمی‌تواند وجود داشته باشد.
هر آن حکمی که کردی آن تو باشی
عطیم و عالم و دیان تو باشی
هوش مصنوعی: هر قانونی که وضع کنی، به همان اندازه بزرگ و دانا و نیکوکار خواهی بود.
هر آن وصفی که حق را کرد خواهی
چنان دانم که انسی فرد خواهی
هوش مصنوعی: هر ویژگی و توصیفی که درباره خداوند بگویی، بدان که تو در حقیقت به دنبال و دستیابی به یک انسان کامل هستی.
تو اندر وصف او چیزی که دانی
ز دفتر‌های وهم خویش خوانی
هوش مصنوعی: هر چه که از او می‌دانی، از خیال و تصورات خودت است که بر اساس آن‌ها صحبت می‌کنی.
چو فهم تو تو باشی او نباشد
اگر وصفش کنی نیکو نباشد
هوش مصنوعی: اگر درک و فهم تو خودت را نشناسد، آن وجود نخواهد داشت و اگر بخواهی آن را توصیف کنی، وصف خوبی نخواهد بود.
چو نه اوست ونه غیر او صفاتش
صفاتش چون کنی بشناس ذاتش
هوش مصنوعی: اگر او نیست و هیچ کس دیگری هم وجود ندارد، ویژگی‌های او هم ویژگی‌های دیگری نیست. پس چگونه می‌توانی او را بشناسی، مگر اینکه به ذاتش پی ببری؟
بدو بشناس او را راهت این است
طریق جان معنی خواهت این است
هوش مصنوعی: شخصی را بشناس که راه و مسیر تو را نشان می‌دهد؛ این راهی است که به روح و جانت معنی و مفهوم می‌بخشد.