گنجور

شمارهٔ ۸۱

حسن رخی کان تراست ماه ندارد
گو بر رخش طره سیاه ندارد
این چه گیاه خط است وین چه گل روی
خلد چو این گل چو آن گیاه ندارد
دُرکه نهان کرده ای بحقّهٔ یاقوت
جوهرئی را نبوده شاه ندارد
دل که بیغما ربودی از کف او جان
غیر دو چشم خودت گواه ندارد
بوالعجبیهای عشق بین که مسخّر
کرده جهان آن شه و سپاه ندارد
صبر و خِرَد دین و دل قرار و توانم
برده به حدّیکه سینه آه ندارد
ای صنم اسرار را مران ز در خویش
زانکه بغیر از درت پناه ندارد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسن رخی کان تراست ماه ندارد
گو بر رخش طره سیاه ندارد
هوش مصنوعی: چهره زیبایت همچون ماه است، اما بر صورتت موی سیاه وجود ندارد.
این چه گیاه خط است وین چه گل روی
خلد چو این گل چو آن گیاه ندارد
هوش مصنوعی: این چه نوع نوشته‌ای است و این چه گل زیبایی در بهشت است که همچون این گل، آن گیاه هم وجود ندارد؟
دُرکه نهان کرده ای بحقّهٔ یاقوت
جوهرئی را نبوده شاه ندارد
هوش مصنوعی: به گنجی ارزشمند و پنهان اشاره شده که شاید به زیبایی و شکوه یاقوت باشد، اما هیچ پادشاهی آن را ندارد. این بیان به نوعی نشان‌دهندهٔ اهمیت و ارزش چیزی است که در خفا قرار دارد و در دسترس همگان نیست.
دل که بیغما ربودی از کف او جان
غیر دو چشم خودت گواه ندارد
هوش مصنوعی: دل را که از او غم و اندوه دور کرده‌ای، جان او جز دو چشمان تو گواهی برایش ندارد.
بوالعجبیهای عشق بین که مسخّر
کرده جهان آن شه و سپاه ندارد
هوش مصنوعی: عشق شگفت‌انگیز است؛ به‌گونه‌ای که آن معشوق، بدون داشتن نیرو و سپاهی، تمام جهان را تحت‌تاثیر قرار داده و تسخیر کرده است.
صبر و خِرَد دین و دل قرار و توانم
برده به حدّیکه سینه آه ندارد
هوش مصنوعی: صبر و اندیشه، دین و دل به من قدرت و آرامش بخشیده‌اند تا جایی که دیگر نمی‌توانم آه بکشم.
ای صنم اسرار را مران ز در خویش
زانکه بغیر از درت پناه ندارد
هوش مصنوعی: ای معشوق، رازها را از در خود دور نکن، زیرا غیر از در تو، جایی برای پناه نیست.