شمارهٔ ۷۹
زمین خوردازمیش دُردی چوچشمش پرخماری شد
بچرخ افتادازآن شوری چوزلفش بیقراری شد
ز عشقش دلفروزان مهرومه چون مجمر سوزان
هلال ازدرد شوق ابرویش زردو نزاری شد
به بستان صباحت سرگران اوراخرامی بود
ز شوق قداو ز اشک صنوبر جویباری شد
نمی یم دید از بحرغمش خون دردلش زدموج
زسوزش کوه را داغی رسید و لاله زاری شد
نمودندازمی لعلش مخمر طینت آدم
از آن می چون عجین شدخاک هرگل گلعذاری شد
چوبست از سبزهٔ خط بر رخش پیرایه آن نوگل
طراوت میچکید ازسبزهاش باغ وبهاری شد
زچوگانش که شدگوی خمش سرهای جانبازان
بروی گلرخان نقشی نشست ابروی یاری شد
چو زلفش شانه زد باد صبازان عنبر افشان باشد
وزید از تا مویش نفخهٔ مشک تتاری شد
ز بهرآنکه دست نارسایانرا کند کوته
عزازیلی شد از زلفش هویدا پرده داری شد
حقیقت چونکه پنهان مانداندر پردهٔ غیبی
دوبینان رامیان آمد سخنهاگیر وداری شد
بمیدان طلب چون دید جانبازی مشتاقان
سرخود زاهد مسکین گرفت و در کناری شد
کسی راکوشدی همدم دم جانبخش عیسی داد
بهر قلبی که زد خاک رهش کامل عیاری شد
مزن دم اردل و جان رهرواین وادی عشق است
کجا دل درحساب آمد کجا جان در شماری شد
عقاب ار پر زدی اینجا نمودی پشه لاغر
اگرشیر ژیان آمد در این صحرا شکاری شد
چوحسنش جلوه ای کرد ازلباس حسن معشوقان
فتادی یکطرف پروانه و یکسو هزاری شد
مدام از گردش چشم بتان ساغر زند اسرار
اگرچه پارسائی بودرند باده خواری شد
شمارهٔ ۷۸: به محفلی که تو ای چون منی که راه دهدشمارهٔ ۸۰: که اندر این کاروان یارب چه کس میرفت و میآمد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زمین خوردازمیش دُردی چوچشمش پرخماری شد
بچرخ افتادازآن شوری چوزلفش بیقراری شد
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویر فردی به تصویر کشیده شده که به دلیل نوشیدن مشروب و حالتی مستی، بر زمین میافتد. چشمهایش نشانهٔ خمار و مدهوشی است و به خاطر شور و شوقی که از زیباییهایش به او دست داده، موهایش به حالت ناآرامی در آمدهاند. این حالت به خوبی وضعیت درونی او را که تحت تأثیر احساسات و مشروبات قرار دارد، نشان میدهد.
ز عشقش دلفروزان مهرومه چون مجمر سوزان
هلال ازدرد شوق ابرویش زردو نزاری شد
هوش مصنوعی: از عشق او، دلافروز و مهربان مانند آتشی در مشعل میسوزد. هلال ماه به خاطر درد شوق ابروی او، زرد و کمرنگ شده است.
به بستان صباحت سرگران اوراخرامی بود
ز شوق قداو ز اشک صنوبر جویباری شد
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، گلهایی به شوق حضور او سر به شاخسار آوردهاند و گریههای صنوبرها به جویباری تبدیل شده است.
نمی یم دید از بحرغمش خون دردلش زدموج
زسوزش کوه را داغی رسید و لاله زاری شد
هوش مصنوعی: از شدت غم او، دلم پر از خون شده و از سوزش درونش، کوهی نیز داغ شده و به یک دشت پر از لاله تبدیل شده است.
نمودندازمی لعلش مخمر طینت آدم
از آن می چون عجین شدخاک هرگل گلعذاری شد
هوش مصنوعی: از شراب سرخ او، افرادی که از خاک و سرشت آدمی ساخته شدهاند، به گونهای تغییر کردند که خاک هر گلی تبدیل به عطر و زیبایی گلابی شد.
چوبست از سبزهٔ خط بر رخش پیرایه آن نوگل
طراوت میچکید ازسبزهاش باغ وبهاری شد
هوش مصنوعی: درختی از سبزه با زیباییهایش آراسته شده است و گلهای جوان و شاداب از آن میریزد، بهطوریکه باغی بهاری و سرسبز به وجود آمده است.
زچوگانش که شدگوی خمش سرهای جانبازان
بروی گلرخان نقشی نشست ابروی یاری شد
هوش مصنوعی: به دلیل مهارت و توانایی او در بیان و سخنوری، چهره جانبازان بر روی صورت زیبای معشوقهاش به شکلی زیبا و دلنشین جلوهگر شد.
چو زلفش شانه زد باد صبازان عنبر افشان باشد
وزید از تا مویش نفخهٔ مشک تتاری شد
هوش مصنوعی: وقتی باد به زلفش میوزد، بویی مانند عطر عنبر پخش میشود و هر تار موی او که در این وزش حرکت میکند، بویی شبیه به مشک به همراه دارد.
ز بهرآنکه دست نارسایانرا کند کوته
عزازیلی شد از زلفش هویدا پرده داری شد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که برای آن که دست کسانی که به او نمیرسند کوتاه شود، رازهای او از زلفش نمایان شده است و بهطور کلی او در مقام نگهداری و حفظ خود برآمده است.
حقیقت چونکه پنهان مانداندر پردهٔ غیبی
دوبینان رامیان آمد سخنهاگیر وداری شد
هوش مصنوعی: حقیقت مانند چیزی که در پردهای پنهان شده است، برای ناظران دوراندیش آشکار میشود و در این میان، سخنانی مطرح میشود که نشاندهندهی آن حقیقت است.
بمیدان طلب چون دید جانبازی مشتاقان
سرخود زاهد مسکین گرفت و در کناری شد
هوش مصنوعی: در میدان جستجو و تلاش، هنگامی که جانبازی مشتاقان را دید، زاهد بیخبر و بیاحساس را در گوشهای پذیرفت و کنار گذاشت.
کسی راکوشدی همدم دم جانبخش عیسی داد
بهر قلبی که زد خاک رهش کامل عیاری شد
هوش مصنوعی: کسی را که به خاطر یاری و همراهی با عیسی مسیح، روح و جانش را تازه کرد، برای قلبهایی که در مسیر او قرار گرفتند، مانند عیاری کامل و کاملتر شد.
مزن دم اردل و جان رهرواین وادی عشق است
کجا دل درحساب آمد کجا جان در شماری شد
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده و به دنبال حساب کردن نباش. این راه عشق است و در اینجا دل و جان هیچکدام قابل محاسبه نیستند.
عقاب ار پر زدی اینجا نمودی پشه لاغر
اگرشیر ژیان آمد در این صحرا شکاری شد
هوش مصنوعی: اگر عقاب پرواز کند و اینجا خود را نشان دهد، پشههای لاغر هم در حضور شیر بزرگ میتوانند شکار شوند.
چوحسنش جلوه ای کرد ازلباس حسن معشوقان
فتادی یکطرف پروانه و یکسو هزاری شد
هوش مصنوعی: وقتی حس زیبایی حسن معشوقان نمایان شد، پروانهها در یک سو و هزاران دیگر در سوی دیگر افتادند.
مدام از گردش چشم بتان ساغر زند اسرار
اگرچه پارسائی بودرند باده خواری شد
هوش مصنوعی: مدام با نگاه چشمهای زیبا، رازها را فاش میکند؛ هرچند که ظاهراً پارسایی وجود داشته باشد، اما در حقیقت به شرابخواری گرایش یافته است.

حکیم سبزواری