گنجور

شمارهٔ ۴۲

دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست
بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی ببوستانم نیست
خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ
که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست
میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش
شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست
بگوشهٔ قفسش خوگرفتهام چندان
که گر رهاکندم ذوق آشیانم نیست
دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد
چه غم بساحت قرب تو گر بیانم نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که چیزی از او بر زبان نمی‌آورم به خاطر این است که دیگر طاقت تحمل ناملایمات این دنیا را ندارم.
بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی ببوستانم نیست
هوش مصنوعی: من تحت فشار و خطر تو هستم و آرزوی پرواز دارم، اما دیگر تمایلی به پرواز در میان گل‌ها ندارم.
خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ
که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست
هوش مصنوعی: من خوشحالم که از قفس به باغ نگاه نمی‌کنم، زیرا تحمل دیدن گل‌ها و باغبان را ندارم.
میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش
شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست
هوش مصنوعی: من در حالتی ناگزیر و دشوار به سر می‌برم که بین آتش و آب گیر کرده‌ام. اشک‌ها و احساساتم در این وضعیت به من فشار می‌آورد و در شبی که هیچ جایی در آن خاک مقدس برای من نیست، رنج می‌کشم.
بگوشهٔ قفسش خوگرفتهام چندان
که گر رهاکندم ذوق آشیانم نیست
هوش مصنوعی: من به گوشهٔ قفسش عادت کرده‌ام به‌قدری که اگر مرا آزاد کنند، دیگر لذتی از آشیانه‌ام نخواهم برد.
دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد
چه غم بساحت قرب تو گر بیانم نیست
هوش مصنوعی: اگر دل تو به رازها و نکات دقیق آگاه باشد، دیگر چه غم دارد اگر نتوانم از نزدیکی تو صحبت کنم؟