گنجور

شمارهٔ ۴۱

شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
باز مگر شاه ما بخانه زین است
آینهٔ روست یا که جام جهان بین
آتش طور است با شعاع جبین است
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هر جائی است و پرده نشین است
شه توئی ای دوست در قلمرو دلها
کشور جانها ترا بزیر نگین است
خسروی عالمم بچشم نیاید
گر تو اشارت کنی که چاکرم این است
بر سر بالین بیا که آخر عمر است
رخ بنما کین نگاه بازپسین است
خون بدل ما کنی بخاطر دشمن
جان من آئین دوستی نه چنین است
ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا
باشد اگر حاصلی ز عمر همین است
هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا
کفر بدین همچو شب بروز قرین است
نیست چو بی نور لطف نار جلالت
نار تو خواهم که رشک خلد برین است
درخورم اسرار تنگنای جهان نیست
مرغ دلم شاهباز سدره نشین است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
باز مگر شاه ما بخانه زین است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیت نابسامان و ناامنی در جامعه پرداخته است. اوضاع شهر به قدری آشفته و پر از بی‌نظمی است که احساسات و باورهای مردم نیز تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. نویسنده به این امید است که با ورود شاه، اوضاع بهبود یابد و آرامش به خانه بازگردد.
آینهٔ روست یا که جام جهان بین
آتش طور است با شعاع جبین است
هوش مصنوعی: آینهٔی که چهره را نشان می‌دهد یا جامی که جهان را می‌بیند، همانند آتش کوه طور است که نورش از پیشانی تابان به بیرون می‌تابد.
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هر جائی است و پرده نشین است
هوش مصنوعی: با کی می‌توانم این حرف را بزنم که محبوبم در هر جا حضور دارد و در عین حال پنهان است؟
شه توئی ای دوست در قلمرو دلها
کشور جانها ترا بزیر نگین است
هوش مصنوعی: ای دوست، تو پادشاهی در سرزمین دل‌ها و روح‌ها، و تو را به مانند جواهری ارزشمند در دست داریم.
خسروی عالمم بچشم نیاید
گر تو اشارت کنی که چاکرم این است
هوش مصنوعی: من در برابر بزرگی و عظمت تو، به چشم نمی‌آیم، اگر تو بخواهی و اشاره‌ای کنی، من نوکری و خدمتگزاری‌ام را به تو تقدیم می‌کنم.
بر سر بالین بیا که آخر عمر است
رخ بنما کین نگاه بازپسین است
هوش مصنوعی: به کنار من بیا زیرا که زمان زندگی به پایان نزدیک است، چهره‌ات را نشان بده زیرا این آخرین باری است که می‌توانم تو را ببینم.
خون بدل ما کنی بخاطر دشمن
جان من آئین دوستی نه چنین است
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دشمن خون من را به زمین بریزی، این روش دوست‌داری نیست.
ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا
باشد اگر حاصلی ز عمر همین است
هوش مصنوعی: فنجان زیبای می را بگیر و با معشوق دلربا باش، زیرا اگر قرار بر این است که عمر ما همین قدر باشد، پس از آن بهره‌برداری کن.
هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا
کفر بدین همچو شب بروز قرین است
هوش مصنوعی: هر کسی که زلف تو را ببیند، به اعتقاد خود می‌گوید که این زیبایی به حدی است که مانند انکار ایمان به شب و روز است.
نیست چو بی نور لطف نار جلالت
نار تو خواهم که رشک خلد برین است
هوش مصنوعی: من بدون نور محبت تو، همانند آتشی می‌شوم که در جلال و شکوه‌ات بی‌فایده است؛ زیرا نور تو از آتش بهشت هم زیباتر و دلنشین‌تر است.
درخورم اسرار تنگنای جهان نیست
مرغ دلم شاهباز سدره نشین است
هوش مصنوعی: من شایسته تحمل رازهای پیچیده و دشوار زندگی نیستم، زیرا دل من همچون پرنده‌ای بزرگ و آزاد است که در اوج آسمان‌ها می‌خواهد پرواز کند.