گنجور

شمارهٔ ۱۷

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل
آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود
جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل
آئینه کمال حقیقت دلست و بس
هر دو جهان شدست ازین رو فدای دل
کی مرغ دل اسیر مکان بود یا زمان
در لامکان بود همه سیر مقای دل
گنج نهان چو هست هویدا بکنج دل
گشتند ازین جهت همه شاهان گدای دل
هر دل که در هوای تو جان را نثار کرد
شد رهبر کمال یقین آن هوای دل
گفتم دوای این دل بیچاره چیست گفت
جز درد عشق نیست اسیری دوای دل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل
هوش مصنوعی: هر کجا که جمال و روح زیبایی نمایان شد، در دل عالم حتی یک ذره تیره و تار پیدا نیست.
آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود
جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل
هوش مصنوعی: آن نمایشی که از او به وضوح مشاهده کردم، برای یافتن او در تمام جهان تلاش کردم، اما چیزی جز احساس قلبی نیافتم.
آئینه کمال حقیقت دلست و بس
هر دو جهان شدست ازین رو فدای دل
هوش مصنوعی: آئینه کمال، فقط دل را نشان می‌دهد و بس. به خاطر دل، هر دو جهان فدای آن شده‌اند.
کی مرغ دل اسیر مکان بود یا زمان
در لامکان بود همه سیر مقای دل
هوش مصنوعی: آیا پرنده دل هرگز اسیر مکان و زمان می‌شود؟ در فضای بی‌زمان و بی‌جا، همه چیز در حال پرواز و حرکت است، بنابراین دل را با آن مقایسه کن.
گنج نهان چو هست هویدا بکنج دل
گشتند ازین جهت همه شاهان گدای دل
هوش مصنوعی: گنج پنهانی وقتی که پیدا شود، دل‌ها را به سمت خودش می‌کشاند. به همین دلیل، همه‌ی شاهان به دنبال دل‌ها می‌روند و خود را در جایگاهی پایین‌تر قرار می‌دهند.
هر دل که در هوای تو جان را نثار کرد
شد رهبر کمال یقین آن هوای دل
هوش مصنوعی: هر دلی که در عشق تو جانش را فدای تو کرد، به حقیقت راه‌نمایی است برای کامل‌ترین یقین و معرفت به عشق و دل.
گفتم دوای این دل بیچاره چیست گفت
جز درد عشق نیست اسیری دوای دل
هوش مصنوعی: من پرسیدم که چه چیزی می‌تواند دل دردمند من را درمان کند، او گفت که غیر از درد عشق هیچ چیز دیگری نیست. پس معلوم می‌شود که عشق، همواره دردی است که دل را اذیت می‌کند و درمانی برای آن وجود ندارد.