گنجور

شمارهٔ ۱۲

مرا با دوزخ و جنت چه کار است
مراد عاشقان دیدار یار است
دلی کز هر دو عالم نیست یکتا
کجا در مجلس وصل تو بار است
بده ساقی ز جام بیخودی می
که از ننگ خودی جان در خمار است
فنا و نیستی در عشق فخرست
ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است
ترا خو ناز و استغنا و ما را
نیاز و عجز و مسکینی شعار است
دگر از ما رخش پنهان ندارد
بزلفش جان ما را این قرار است
بدام زلف او جان اسیری
گرفتار بلای بی‌شمار است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا با دوزخ و جنت چه کار است
مراد عاشقان دیدار یار است
هوش مصنوعی: برای من بهشت و جهنم اهمیت ندارند، آنچه برای عشق‌ورزان مهم است، دیدار معشوق است.
دلی کز هر دو عالم نیست یکتا
کجا در مجلس وصل تو بار است
هوش مصنوعی: دل‌هایی که در دنیا وجود دارد، اگر از یک‌دیگر متمایز باشند، هیچ‌کدام در مجالس وصال تو نمی‌توانند به پای تو بیایند.
بده ساقی ز جام بیخودی می
که از ننگ خودی جان در خمار است
هوش مصنوعی: ساقی، از جامی که احساس بی‌خودی به همراه دارد، به من نوشیدنی بده، زیرا به خاطر شرمندگی و ننگی که دارم، روح و جانم در حال ناآرامی است.
فنا و نیستی در عشق فخرست
ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است
هوش مصنوعی: در عشق، از بین رفتن و نابودی به عنوان یک حالت با افتخار شناخته می‌شود، در حالی که وجود و زندگی عاشقان، ننگ و عیب محسوب می‌شود.
ترا خو ناز و استغنا و ما را
نیاز و عجز و مسکینی شعار است
هوش مصنوعی: تو با ناز و خودبینی زندگی می‌کنی، اما ما با نیاز و ناتوانی و فقر شناسنامه داریم.
دگر از ما رخش پنهان ندارد
بزلفش جان ما را این قرار است
هوش مصنوعی: دیگر او از ما پنهان نیست، با زلفش جان ما از این تکیه و آرامش برخوردار است.
بدام زلف او جان اسیری
گرفتار بلای بی‌شمار است
هوش مصنوعی: شکوه زلف او باعث شده که جان من به مبارزه با درد و گرفتاری‌های فراوان گرفتار شود.