گنجور

شمارهٔ ۳۱

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما
ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما
از دست جور عشق خرابست ملک جان
برآسمان شد از ستمش الامان ما
ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند
نشنود یار این همه آه و فغان ما
بی درد عشق صبر نداریم یک نفس
درد و غمست مونس هر دو جهان ما
پنهان ز خلق کرده ام اسرار عشق را
پیداست پیش تو همه سر نهان ما
شد عاقبت بدولت عشقت براه عشق
بی نام و بی نشان همه نام و نشان ما
گفتم بجان تو که دل از غم خلاص کن
گفت از تو این نبود اسیری گمان ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما
ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما
هوش مصنوعی: خیمه عشق شاه در دل و جان ما برپا شد و غم او باعث ویرانی زندگی و آرامش ما گردید.
از دست جور عشق خرابست ملک جان
برآسمان شد از ستمش الامان ما
هوش مصنوعی: محبت و ستمی که عشق به جانم وارد کرده، باعث ویرانی روح و وجودم شده است. حالا دیگر جایی برایم در آسمان نیست و تنها فریاد کمک و نجات از این وضعیت به گوش می‌رسد.
ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند
نشنود یار این همه آه و فغان ما
هوش مصنوعی: به صدای ناله‌ام نگاه کن که مردم به فریاد آمده‌اند، اما محبوب من هیچ‌کدام از این همه آه و فریاد ما را نشنیده است.
بی درد عشق صبر نداریم یک نفس
درد و غمست مونس هر دو جهان ما
هوش مصنوعی: ما بدون درد عشق نمی‌توانیم صبر کنیم، هر لحظه درد و غم همدم ما در این دو جهان است.
پنهان ز خلق کرده ام اسرار عشق را
پیداست پیش تو همه سر نهان ما
هوش مصنوعی: من از چشم مردم، رازهای عشق را پنهان کرده‌ام، اما همه آنچه برای تو نهان است، برای تو روشن و واضح است.
شد عاقبت بدولت عشقت براه عشق
بی نام و بی نشان همه نام و نشان ما
هوش مصنوعی: در نهایت، از طریق محبت و عشق تو، همه چیز ما به عشق و محبت بی‌نام و نشان تبدیل شد.
گفتم بجان تو که دل از غم خلاص کن
گفت از تو این نبود اسیری گمان ما
هوش مصنوعی: به تو گفتم که با دل خود از رنج و غم رهایی یابی، اما او گفت که این انتظار تو بی‌جا است و ما هنوز در بند گمان و خیال هستیم.