گنجور

شمارهٔ ۲۳۸

تا آتش سودای تو در جان من افتاد
سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد
فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار
وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد
دارم ز غم و شادی کونین فراغت
تا گشت برویت دل غم دیده من شاد
داد از غم عشقت که بعشاق بلاکش
بی جرم نماید همه دم این همه بیداد
چشم توز بس خون که ز خلقان جهان ریخت
جلاد صفت گشت بمردم کشی استاد
زاهد چو گرفتار بهستی خود آمد
با عاشق جانباز نماید همه واداد
مردانه قدم هرکه نهد در ره عشقش
باید چو اسیری ز همه قید شد آزاد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا آتش سودای تو در جان من افتاد
سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو در دل من شعله‌ور شد، غم تو مانند سیلابی تمام وجودم را در خود غرق کرد و من را به خاک یکسان ساخت.
فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار
وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد
هوش مصنوعی: فریاد می‌زنم که هر لحظه به من ظلم می‌شود، اما جالب اینجاست که او می‌گوید که چرا ناله و فریاد می‌کنی.
دارم ز غم و شادی کونین فراغت
تا گشت برویت دل غم دیده من شاد
هوش مصنوعی: من از غم و شادی دنیا فارغ هستم و وقتی به چهره‌ات نگاه می‌کنم، دل غمگین من شاد می‌شود.
داد از غم عشقت که بعشاق بلاکش
بی جرم نماید همه دم این همه بیداد
هوش مصنوعی: از درد عشق تو، شکایت می‌کنم، چونکه عاشقان بی‌گناه را به‌خاطر بی‌رحمی‌های زندگی همواره می‌آزارد.
چشم توز بس خون که ز خلقان جهان ریخت
جلاد صفت گشت بمردم کشی استاد
هوش مصنوعی: چشم تو به قدری خون از مردم روی زمین ریخت که به خاطر این کار مثل یک جلاد معروف شدی که در کشتن دیگران استاد شده است.
زاهد چو گرفتار بهستی خود آمد
با عاشق جانباز نماید همه واداد
هوش مصنوعی: زاهد وقتی که در دنیای واقعی به خوشبختی و لذت می‌رسد، با عاشق جان‌برکف می‌تواند همه چیز را ترک کند و تسلیم زیبایی‌ها شود.
مردانه قدم هرکه نهد در ره عشقش
باید چو اسیری ز همه قید شد آزاد
هوش مصنوعی: هر کسی که با شجاعت در مسیر عشق گام برمی‌دارد، باید بتواند مانند یک اسیر که از تمام بندها رها شده، آزاد باشد.