بخش ۵۱ - حکایت ابراهیم ادهم
شاه ملک دین و اقلیم یقین
عارف اسرار رب العالمین
آنکه مفتاح علوم انبیاست
پیشوای جمله ارباب صفاست
آن براهیمی که ابن ادهم است
از همه شاهان عالم اعظم است
گفت اندر خواب دیدم جبرئیل
بود در دستش صحیفه بس جمیل
گفتمش برگو درین طومار چیست
گفت این طومار خودمکتوب نیست
گفتمش برگو چها خواهی نوشت
گفت نام اولیای جانسرشت
گفتمش خواهی نوشتن نام من
گفت تو زایشان نه ای کم گو سخن
گفتم ش زایشان اگر گویی نیم
نی محب این گروه خوش پیم
وای بر گمراهی و بد ب ختیم
غرقه در بحر غضب شد کشتیم
زین سخن یک ساعتی اندیشه کرد
گفت فرمان آمد از دادار فرد
کاول نامه نویسم نام تو
مست گردانم جهان از جام تو
صد امید از ناامیدی شد پدید
هر که نیکی کرد هرگز بد ندید
شاخ مهر اولیا در دل نشان
تخم عشق کاملان در جان فشان
همچو اکسیر محبت در جهان
کیمیا نبود به جان عاشقان
گر همی خواهی مقام اولیا
جان فدای عشق ایشان کی هلا
از تکبر بگذر و از طمطراق
بنده ای شو کاملان را بی نفاق
نیستی بگزین و هستی را بهل
مهر ایشان نقش کن بر جان و دل
تا به یمن همت مردان راه
راه یابی در حریم قرب شاه
چون محبت نیست در عالم خصال
شد محبت رهبر بز م وصال
بی محبت هیچ کس کامل نشد
در مقام قرب حق واصل نشد
چونکه شد ز احببت ایجاد جهان
جمله عالم را طفیل عشق دان
بی محبت ره به جانان کی بری
کی به عرفان شهره گردی چون سری
از محبت آتشی افروختم
خار و خاشاک جهان را سوختم
فرد گشتم دلبرم چون فرد بود
فرد را جز فرد کی درخورد بود
طالبی خواهد ز عالم بی نشان
عاشق آزاده جوید در جهان
بی نشان شو از همه نام و نشان
تا ببینی روی جانان را عیان
کی مقید واصل مطلق شود
عارف حق ، بی نشان چون حق شود
تا تویی با تست ، محجوبی از او
زانکه شرکست این من و مایی تو
ما و من آمد حجاب روی یار
گر خدا خواهی تو ما و من گذار
از خمار ما و من هر کو برست
از شراب وصل جانان گشت مست
هر که از قید تعین وارهید
بی من و ما خویش را مطلق ندید
در حقیقت ما و من سد رهست
من نگوید هر که از حق آگهست
گشت روشن حادث از نور قدیم
در حقیقت غیر حق باشد عدم
گر برون آیی ازین ما و منی
هست مأوایت مقام ایمنی
تا نگردی نیست از هستی تمام
خود ننوشی بادۀ وصل کرام
از خودی هر کو نمیرد زنده نیست
بی بقای حق کسی پاینده نیست
گر بقای جاودان خواهی دلا
از خودی خود به کلی شو فنا
در تجلی جمال ذوالجلال
محو مطلق شو اگر خواهی وصال
نیستی آیینۀ هستی بود
تو نهان شو تا خدا پیدا شود
در مقام محو ثابت کن قدم
تا شوی واقف ز اسرار قدم
محو کن از لوح هستی نقش غیر
تا ببینی هست کعبه عین دیر
چون بیفتد پردۀ ما و تویی
روی بنماید جمال معنوی
پردۀ ما و منی بردار زود
تا شوی از وصل برخوردار زود
چون که خورشید رخش تابان شود
بی تو جانت واصل جانان شود
پای بند حرص کردی مرغ جان
بند بگشا تا پرد بر آسمان
تا بکی باشی اسیر بند تن
دور کن این بند را از خویشتن
در هوایش درگذر از جسم و جان
یک زمان جولان نما در لامکان
از حجاب ما و من یکدم بر آی
وانگهی در بزم وصل او درآی
پردۀ تو هستی موهوم تست
وصل خواهی شو فنا از خود نخست
پای همت بر سر کونین نه
وصل جانان از دو عالم هست به
تا به کِی باشی تو محجوب خودی؟
زانکه خودبین است اصل هر بدی
بیخود از خود شو که تا حق بین شوی
ورنه از عالم ز حق غافل روی
کی کم ا لی در جهان جز نیستی
تا توهستی هست مطلق نیستی
آنگهی تو عارف مطلق شوی
کاین من و مایی گذاری ، حق شوی
هر که شد بی ما ومن در راه دوست
زآفرینش مقصد و مقصود اوست
هر که وارست از هوی و آرزو
جان او محرم شد از اسرار هو
رو ف دا کن پیش جانان جان ودل
ورنه همچون خر فرومانی به گل
پیش جانان هر ک ه جان ودل بباخت
مرکب عرفان در ین میدان بتاخت
تا نگردی سالکا در ره فنا
کی شوی از وصل جانان بانوا
راه عشقش گر فنا اندر فناست
عاشقان را زین فنا صد گون بقاست
قطره و دریا به معنی خود یکی است
غیرحق در هر دو عالم گو که کیست
قطره در دریا فتاد و شد فنا
عین دریا گشتنش آمد بقا
اعتبار عقل دان هستی غیر
در حقیقت کعبه آمد عین دیر
صحو و محو و قرب و بعد و وصل و فصل
در حقیقت خود ندارد هیچ اصل
زانکه غیر حق ندارد خود وجود
چون عدم گه دور و گه نزدیک بود
ثبت الارض عدم چون شد فنا
تا چگونه یافت تمکین و بقا
در مقام کشف گر راهت دهند
روشنت گردد گدایان چون شهند
بود عالم جز نمودی بیش نیست
شو زارباب یقین بر ظن مایست
هر که او را ذوق این اسرار نیست
با حقیقت حال او را کار نیست
من که چشم از غیر حق بردوختم
شمع جان از نور او افروختم
در دو عالم بر جمالش ناظرم
جز به رویش در جهان می ننگرم
چشم حقبینم نبیند غیر حق
گشت باطل محو از روی ورق
آنچه محروم شما مطلوب ماست
وآنچه م غ ضوب شما محبوب ماست
درد آید پیش ما درمان شود
کفر عالم پیش ما ایمان شود
آنچه آمد مر ترا در ره دلیل
شدمرا مدلول آن بی قال و قیل
بخش ۵۰ - حکایت آن شخص که گنج یافته بود: آن یکی شخصی به ناگه گنج یافتبخش ۵۲ - حکایت بایزید بسطامی: بحر بی پایان عرفان بایزید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاه ملک دین و اقلیم یقین
عارف اسرار رب العالمین
هوش مصنوعی: حاکم بر ملک ایمان و سرزمین یقین، آگاهی از رازهای خداوند جهانیان.
آنکه مفتاح علوم انبیاست
پیشوای جمله ارباب صفاست
هوش مصنوعی: آن کس که کلید دانشهای پیامبران را در اختیار دارد، رهبر همه سرشناسان و بزرگان است.
آن براهیمی که ابن ادهم است
از همه شاهان عالم اعظم است
هوش مصنوعی: آن براهیمی که «ابن ادهم» نام دارد، از تمامی پادشاهان دنیا برتر و بزرگتر است.
گفت اندر خواب دیدم جبرئیل
بود در دستش صحیفه بس جمیل
هوش مصنوعی: گفت من در خواب دیدم که جبرئیل، فرشته، در دستش کتابی بسیار زیبا دارد.
گفتمش برگو درین طومار چیست
گفت این طومار خودمکتوب نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم این نوشته چه محتوایی دارد؟ پاسخ داد این نوشته از خودم نیست.
گفتمش برگو چها خواهی نوشت
گفت نام اولیای جانسرشت
هوش مصنوعی: به او گفتم چه چیزی میخواهی بنویسی، او پاسخ داد که نام اولیای خداوند را مینویسد.
گفتمش خواهی نوشتن نام من
گفت تو زایشان نه ای کم گو سخن
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا میخواهی نام مرا بنویسی، او پاسخ داد که تو از زایندگان نیستی، پس کمتر صحبت کن.
گفتم ش زایشان اگر گویی نیم
نی محب این گروه خوش پیم
هوش مصنوعی: گفتم اگر از زایش این افراد صحبت کنی، نیازی به توضیح نیست؛ دوستدار این گروه، از آنها راضی است.
وای بر گمراهی و بد ب ختیم
غرقه در بحر غضب شد کشتیم
هوش مصنوعی: نالهام بر شرایط ناگواری که در آن قرار داریم، زیرا در گرداب خشم غوطهور شدهایم و به تحلیل و نابودی میانجامیم.
زین سخن یک ساعتی اندیشه کرد
گفت فرمان آمد از دادار فرد
هوش مصنوعی: از این حرف یک ساعت فکر کرد و گفت که از خداوند حکمی آمده است.
کاول نامه نویسم نام تو
مست گردانم جهان از جام تو
هوش مصنوعی: میخواهم نامهای بنویسم و نام تو را در آن بگذارم، تا جهان را با زیبایی تو و محبتت سیراب کنم.
صد امید از ناامیدی شد پدید
هر که نیکی کرد هرگز بد ندید
هوش مصنوعی: از ناامیدی، صد امید جدید به وجود آمد. کسی که کار نیک انجام دهد، هرگز بدی نمیبیند.
شاخ مهر اولیا در دل نشان
تخم عشق کاملان در جان فشان
هوش مصنوعی: نخستین مهر و محبت در دل نشان، همچون دانهای از عشق بزرگ و کامل در جان منتشر میشود.
همچو اکسیر محبت در جهان
کیمیا نبود به جان عاشقان
هوش مصنوعی: در دنیا، مانند اکسیر عشق که به جان عاشقان زندگی میبخشد، چیزی ارزشمندتر وجود ندارد.
گر همی خواهی مقام اولیا
جان فدای عشق ایشان کی هلا
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مقام و مرتبه اولیای خدا دست یابی، باید جان خود را فدای عشق آنان کنی.
از تکبر بگذر و از طمطراق
بنده ای شو کاملان را بی نفاق
هوش مصنوعی: از خودبزرگبینی دور شو و با تواضع زندگی کن، و به طور کامل و بدون دورویی به خدمت دیگران بپرداز.
نیستی بگزین و هستی را بهل
مهر ایشان نقش کن بر جان و دل
هوش مصنوعی: عدم را برگزین و وجود را رها کن، محبت آنها را در جان و دل خود حک کن.
تا به یمن همت مردان راه
راه یابی در حریم قرب شاه
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده مردان، میتوانی به مقام و نزدیک شدن به محل مورد توجه بزرگان و شاهان دست پیدا کنی.
چون محبت نیست در عالم خصال
شد محبت رهبر بز م وصال
هوش مصنوعی: زمانی که در جهان هیچ ویژگی از محبت وجود نداشته باشد، محبت به عنوان راهنمای وصال و ارتباط عاطفی تبدیل میشود.
بی محبت هیچ کس کامل نشد
در مقام قرب حق واصل نشد
هوش مصنوعی: هیچ کس بدون محبت کامل نمیشود و به قرب الهی دست نمییابد.
چونکه شد ز احببت ایجاد جهان
جمله عالم را طفیل عشق دان
هوش مصنوعی: وقتی که عشق ایجاد کرد، همه جهان را به عنوان نتیجه و پی آمد عشق به وجود آورد.
بی محبت ره به جانان کی بری
کی به عرفان شهره گردی چون سری
هوش مصنوعی: بدون محبت، چگونه میتوان به معشوق رسید و چگونه میتوان در دنیا به عرفان و شناخت واقعی دست یافت، مثل کسی که خود را پنهان کرده است.
از محبت آتشی افروختم
خار و خاشاک جهان را سوختم
هوش مصنوعی: از محبت، شعلۀ آتشینی به وجود آوردم که همه چیز را در اطرافم سوزانده است.
فرد گشتم دلبرم چون فرد بود
فرد را جز فرد کی درخورد بود
هوش مصنوعی: دیگر از زمانی که به یاد معشوق علتی برای خودم پیدا نکردم، احساس میکنم که وجود من فقط به خاطر اوست. من تنها شدم و تنها بودن من فقط برای او معنا دارد، چرا که هیچکس دیگری در این دنیا با من همچون او نیست.
طالبی خواهد ز عالم بی نشان
عاشق آزاده جوید در جهان
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت و معانی عمیق زندگی است، از دنیا و ظواهر آن دل کنده و به دنبال عشق آزاد و جاودانی میگردد.
بی نشان شو از همه نام و نشان
تا ببینی روی جانان را عیان
هوش مصنوعی: از تمام نشانهها و نامها فاصله بگیر تا بتوانی به وضوح چهره محبوب را ببینی.
کی مقید واصل مطلق شود
عارف حق ، بی نشان چون حق شود
هوش مصنوعی: کی عارف حقی قادر خواهد بود به حقیقت مطلق دست یابد، در حالی که هیچ نشانهای از آن در دست ندارد؟
تا تویی با تست ، محجوبی از او
زانکه شرکست این من و مایی تو
هوش مصنوعی: وقتی تو هستی، من نمیتوانم به دیگران بپردازم، زیرا این احساس دوگانگی و جدایی، نوعی شرک به حساب میآید.
ما و من آمد حجاب روی یار
گر خدا خواهی تو ما و من گذار
هوش مصنوعی: اگر دنبال خدا هستی، باید از خودخواهی و تفکر در مورد من و ما بگذری و حجابهای رنج آور را کنار بگذاری تا بتوانی چهره محبوب را ببینی.
از خمار ما و من هر کو برست
از شراب وصل جانان گشت مست
هوش مصنوعی: هر کسی که از نشئه و اثر عشق و وصل معشوق ما دور شود، به مانند خمار و مستی ناشی از شراب عشق به سر میآورد.
هر که از قید تعین وارهید
بی من و ما خویش را مطلق ندید
هوش مصنوعی: هر کسی که از محدودیتها و تعیینهای دنیوی رها شود، خود را به طور کامل و بدون وابستگی به دیگران میبیند.
در حقیقت ما و من سد رهست
من نگوید هر که از حق آگهست
هوش مصنوعی: در واقع، وجود من و تو مانع راهی است که باید طی شود. هر کسی که از حقیقت آگاه باشد، این را نمیگوید.
گشت روشن حادث از نور قدیم
در حقیقت غیر حق باشد عدم
هوش مصنوعی: حوادثی که پدید میآیند، از نوری که از زمانهای گذشته وجود دارد، به وجود آمدهاند؛ اما در واقع، غیر از حقیقتی که حق است، چیزی دیگر نمیتواند وجود داشته باشد.
گر برون آیی ازین ما و منی
هست مأوایت مقام ایمنی
هوش مصنوعی: اگر از خودخواهی و سرآشفتگی خارج شوی، در آن صورت مکانت به جایی امن و مطمئن خواهد رسید.
تا نگردی نیست از هستی تمام
خود ننوشی بادۀ وصل کرام
هوش مصنوعی: برای این که به کمال وجود خود دست یابی، باید تجربهٔ وصال را به دست بیاوری وگرنه از وجود حقیقی و کامل خود بیخبر خواهی ماند.
از خودی هر کو نمیرد زنده نیست
بی بقای حق کسی پاینده نیست
هوش مصنوعی: هر کس که از خودی خود نمیمیرد، در واقع زنده نیست و هیچکس بدون وجود حق نمیتواند پایدار بماند.
گر بقای جاودان خواهی دلا
از خودی خود به کلی شو فنا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال بقا و جاودانگی هستی، باید تمام خود را از بین ببری و فانی شوی.
در تجلی جمال ذوالجلال
محو مطلق شو اگر خواهی وصال
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مقام وصال و نزدیکی دست پیدا کنی، باید تمام وجودت را در زیبایی و شکوه الهی گم کنی و از خودت بیخبر شوی.
نیستی آیینۀ هستی بود
تو نهان شو تا خدا پیدا شود
هوش مصنوعی: تو نهان شو تا خدا نمایان شود، زیرا وجود تو مانع ظهور اوست.
در مقام محو ثابت کن قدم
تا شوی واقف ز اسرار قدم
هوش مصنوعی: برای اینکه به رازهای معنوی پا گذاشتن آگاه شوی، نخست باید ثابت قدم و محو شهوتها و خواستههای دنیوی شوی.
محو کن از لوح هستی نقش غیر
تا ببینی هست کعبه عین دیر
هوش مصنوعی: نقشهای غیر را از یاد و وجودت پاک کن تا بتوانی حقیقت و وجود اصلی را درک کنی که همان کعبه، نمادِ حقیقت است.
چون بیفتد پردۀ ما و تویی
روی بنماید جمال معنوی
هوش مصنوعی: وقتی پردهها کنار رود و تو زیبایی روحانیات را به نمایش بگذاری.
پردۀ ما و منی بردار زود
تا شوی از وصل برخوردار زود
هوش مصنوعی: زودتر از عهده خود و خودخواهیهایت عبور کن تا بتوانی به وصال و محبت دست یابی.
چون که خورشید رخش تابان شود
بی تو جانت واصل جانان شود
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید درخشان شود، بدون تو جان تو به معشوق وصل میشود.
پای بند حرص کردی مرغ جان
بند بگشا تا پرد بر آسمان
هوش مصنوعی: دست از حرص و طمع بردار، جانت را آزاد کن تا بتوانی پرواز کنی و به آسمان برسید.
تا بکی باشی اسیر بند تن
دور کن این بند را از خویشتن
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی اسیر محدودیتهای بدنت باشی؟ این قید و بندها را از خود دور کن.
در هوایش درگذر از جسم و جان
یک زمان جولان نما در لامکان
هوش مصنوعی: در فضای او، لحظهای از قید و بند جسم و جان رها شو و در بینهایت جولان بده.
از حجاب ما و من یکدم بر آی
وانگهی در بزم وصل او درآی
هوش مصنوعی: لحظهای از دنیای خود و خودخواهیها بیرون بیا و سپس به جشن وصال او وارد شو.
پردۀ تو هستی موهوم تست
وصل خواهی شو فنا از خود نخست
هوش مصنوعی: وجود تو همچون پردهای است که واقعی نیست؛ اگر میخواهی به حقیقت بپیوندی، ابتدا باید از خود و خودخواهیهای ساختگیات عبور کنی.
پای همت بر سر کونین نه
وصل جانان از دو عالم هست به
هوش مصنوعی: به معنای این است که باید با اراده و تلاش خود بر تمام جهات زندگی تسلط پیدا کنیم و بدانیم که اتصال به معشوق واقعی، فراتر از این دنیا و دو جهان است.
تا به کِی باشی تو محجوب خودی؟
زانکه خودبین است اصل هر بدی
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی خودت را پنهان کنی؟ زیرا خودخواهی، ریشهگذار همهی بدیهاست.
بیخود از خود شو که تا حق بین شوی
ورنه از عالم ز حق غافل روی
هوش مصنوعی: از خودت فاصله بگیر تا توانایی دیدن حقیقت را پیدا کنی، وگرنه از عالم و حقیقت غافل خواهی ماند.
کی کم ا لی در جهان جز نیستی
تا توهستی هست مطلق نیستی
هوش مصنوعی: در جهان، جز نبودن و عدم وجود هیچ چیز دیگری نیست، و وقتی تو هستی، تنها وجود مطلق است و نه هیچ چیز دیگر.
آنگهی تو عارف مطلق شوی
کاین من و مایی گذاری ، حق شوی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به شناخت کامل و بینقصی از هستی دست یابی، در نهایت به نقطهای میرسی که دیگر از من و تو گذر کنی و به حقیقت مطلق پی ببری.
هر که شد بی ما ومن در راه دوست
زآفرینش مقصد و مقصود اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون ما در مسیر دوست قرار گیرد، هدف و مقصدش از آفرینش، اوست.
هر که وارست از هوی و آرزو
جان او محرم شد از اسرار هو
هوش مصنوعی: هر کسی که از تمایلات و آرزوهای دنیوی رهایی یابد، به آگاهی و رازهای عمیقتر زندگی دست پیدا میکند.
رو ف دا کن پیش جانان جان ودل
ورنه همچون خر فرومانی به گل
هوش مصنوعی: اگر به محبوب خود عشق و احترام نگذاری و او را نادیده بگیری، در نهایت مانند کسی خواهی شد که در گل و لای گیر کرده و قادر به حرکت نیست.
پیش جانان هر ک ه جان ودل بباخت
مرکب عرفان در ین میدان بتاخت
هوش مصنوعی: در برابر معشوق، هر کس که جان و دل خود را فدای او کرده، با شوق و عشق در این عرصه قدم میگذارد و به دنبال درک حقیقت عرفان است.
تا نگردی سالکا در ره فنا
کی شوی از وصل جانان بانوا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در مسیر فنا قدم نگذاری، نمیتوانی از وصال محبوب لذت ببری.
راه عشقش گر فنا اندر فناست
عاشقان را زین فنا صد گون بقاست
هوش مصنوعی: اگر مسیر عشق او به فنا و نابودی منتهی شود، برای عاشقان در این نابودی، اشکال مختلفی از بقا و دوام وجود دارد.
قطره و دریا به معنی خود یکی است
غیرحق در هر دو عالم گو که کیست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که در حقیقت و واقعیت، تفاوتی بین قطره و دریا وجود ندارد و هر دو در اصل وجودیشان یکسان هستند. تنها در دنیای مادی و غیرواقعی است که تفاوتهایی به چشم میخورد. در نهایت، تنها حقیقت واقعی است که به درک ما از این دو کمک میکند.
قطره در دریا فتاد و شد فنا
عین دریا گشتنش آمد بقا
هوش مصنوعی: قطرهای که به دریا میافتد، در حقیقت از بین میرود و به فنا میرود، اما با این حال به نوعی به دریا پیوسته و جوهرهاش ادامه پیدا میکند.
اعتبار عقل دان هستی غیر
در حقیقت کعبه آمد عین دیر
هوش مصنوعی: عقل و درک انسان باعث میشود که ما وجود چیزها را بشناسیم، اما در واقع، حقیقت اصلی و معنوی همانند کعبه، در عمق دل و وجود ماست و آنچه از ظواهر میبینیم، تنها نشانههایی از حقیقت است.
صحو و محو و قرب و بعد و وصل و فصل
در حقیقت خود ندارد هیچ اصل
هوش مصنوعی: حال مستی و غیبت و نزدیکی و دوری و وصال و جدایی، در واقعیت وجودی خود هیچ پایه و اساسی ندارند.
زانکه غیر حق ندارد خود وجود
چون عدم گه دور و گه نزدیک بود
هوش مصنوعی: چون فقط حقیقت وجود دارد، پس جز آن چیزی وجود ندارد. مثل این که وجود گاهی دور و گاهی نزدیک میشود، اما در واقع، غیر از حق به چشم نمیخورد.
ثبت الارض عدم چون شد فنا
تا چگونه یافت تمکین و بقا
هوش مصنوعی: زمانی که زمین و وجود بر اساس عدم ثبت و ضبط شوند و به فنا بروند، دیگر چگونه میتواند پایداری و بقایی داشته باشد؟
در مقام کشف گر راهت دهند
روشنت گردد گدایان چون شهند
هوش مصنوعی: اگر در مسیر شناخت و کشف گام برداری، راه تو روشن میشود و در این حال، افراد کممایه نیز به جایگاه بالایی دست مییابند.
بود عالم جز نمودی بیش نیست
شو زارباب یقین بر ظن مایست
هوش مصنوعی: دنیا جز تصویری واقعی نیست، و باید از اعتماد به ظن و گمان پرهیز کنی.
هر که او را ذوق این اسرار نیست
با حقیقت حال او را کار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی شوق و علاقهای به درک این اسرار و معانی عمیق نداشته باشد، در واقع ارتباطی با حقیقت و واقعیت وجودی خود ندارد.
من که چشم از غیر حق بردوختم
شمع جان از نور او افروختم
هوش مصنوعی: من از دیدن غیر از حقیقت چشم پوشیدهام و زندگیام را با نور وجود او روشن کردهام.
در دو عالم بر جمالش ناظرم
جز به رویش در جهان می ننگرم
هوش مصنوعی: در دو جهان فقط به زیبایی او نگاه میکنم و جز به چهرهاش در دنیا به هیچ چیز دیگری توجه نمیکنم.
چشم حقبینم نبیند غیر حق
گشت باطل محو از روی ورق
هوش مصنوعی: چشم من تنها حقیقت را میبیند و چیزی را جز آن نمیبیند؛ باطل از صفحه وجود محو شده است.
آنچه محروم شما مطلوب ماست
وآنچه م غ ضوب شما محبوب ماست
هوش مصنوعی: آن چیزی که شما از آن بیبهرهاید، برای ما خواستنی است و آنچه که برای شما ناخوشایند و ناپسند است، برای ما دوستداشتنی و محبوب است.
درد آید پیش ما درمان شود
کفر عالم پیش ما ایمان شود
هوش مصنوعی: هر دشواری و دردی که به ما نزدیک شود، به راحتی برطرف میگردد و هر شک و تردیدی که در دنیا وجود دارد، در کنار ما به یقین و ایمان تبدیل میشود.
آنچه آمد مر ترا در ره دلیل
شدمرا مدلول آن بی قال و قیل
هوش مصنوعی: هر آنچه که به تو رسید و تو را راهنمایی کرد، من بدون هیچ سخن اضافی، معانی آن را برایت روشن کردم.