گنجور

بخش ۴۹ - وصف الحال آنچه در روش اهل طریقت بر این فقیر روی نموده جه تنبیه طالبان و عاشقان ذکر کرده می‌شود.

چونکه درد عشق دامانم گرفت
شحنۀ عقلش گریبانم گرفت
شعله زن شد آتش عشقش چنان
کز نفس ش د سوخته کون و مکان
ز آتش سودای او می سوختم
باز همچون لاله می افروختم
ترک عشقش کرد یغما جان و دل
جان ما را دل گرفت از آب و گل
عشق او چون در دلم منزل گرفت
جان ما را از دو عالم دل گرفت
کام جانم لذت عشقش چو یافت
از غم و فکر دو عالم روی تافت
جز خیال او نبودم مونسی
جز غمش همدم نگشتم با کسی
گه ز خمش مست بودم گه خمار
گه ز زلف مشک بویش بیقرار
چارۀ این درد می نشناختم
روز و شب با سوختن می ساختم
دایماً لب خشک بودم دیدم تر
قوت جانم بود از خون جگر
درد خود با هر که می کردم بیان
از دوایش کس نمی گفتی نشان
ناگهان مردی ز ابدال خدا
پیشم آمد از ره صدق و صفا
رنگ رویم زرد دید و ت ن نزار
آمده جانم به لب از درد یار
گفت ای از درد عشقش چاره جو
چیست احوال تو شرحش بازگو
گفتم از سودای او دیوانه ام
وز غم دنیای دون بیگانه ام
طالب یارم نه جویای دلیل
نیستم پروای علم قال و قیل
گرچه کوشیدم بسی در باب علم
هیچ معلومم نشد ابواب علم
من ندانم چارۀ این کار چیست
بی وصال او چو نتوانیم زیست
گفت هر کو وصل حق را طالب است
سوز عشق اندر دل او غالب است
تا به راه عشق باشد یک جهت
پیر باید جست کامل معرفت
تا به راه عشق ارشادش کند
در وصال دوست دل شادش کند
هر کرا پیری نباشد در طریق
کی شود سر مست از جام رحیق
گفتمش پیری که باشد راهبر
از بد و نیک ره حق با خبر
کیست ایندم گو نشان او مرا
تا کنم بر امر او جان را فدا
گفت آن رهبر که ر ه را مقتداست
جملۀ اوتاد را او پیشواست
قطب اقطاب است و غوث اعظم است
وارث علم و کمال خاتم است
هست چون خور در جهان او نوربخش
زان سبب گشته است نامش نوربخش
چون شنیدم نام او بیخود شدم
لحظه ای شد باز با خود آمدم
گفتم آخر او کجا دارد مقام
گو نشان منزل آن نیکنام
تا به ارشاد تو گردم با خبر
از جمال جانفزای او مگر
گفت اودر کوره فقر است روی
گ ر خدا خواهی برو او را بجوی
مولدش از قاین است و حالیا
کوه گیلان شد مقام آن کیا
اوست ایندم مقتدای اهل دین
مقتدای ره رو ان با یقین
خادمان آستانش بیگمان
هر یکی معروف گشته در جهان
سید است و جامع جمله کمال
بی نظیر اندر علوم و کشف حال
آسمان فقر را خورشید اوست
مغز عالم اوست عالم همچو پوست
چون شنیدم این سخن زان مرد راه
گشت تابان در دلم صد مهر و ماه
موجزن شد بحر شوقش در دلم
عشق ا و سر بر زد از آب و گلم
عقل و صبر و طاقتم یکباره شد
عشق بنشست و خرد آواره شد
رفت از دستم زمام اختیار
ز اشتیاقش گشت جانم بیقرار
سال تاریخش بود بی کیف و کم
هشتصد و چل بود و نه ، نی بیش و کم
غره ماه رجب یوم الاحد
یافتم از فیض رحمانی مدد
صبحدم پنهان ز خویش و اقربا
بهر طوف کعبۀ صدق و صفا
آمدم بیرون ز شهر لاهجان
یکتنه تنها پیاده بهر آن
تا مبادا دوستا ن بیخرد
مانعم آیند و کارم بد شود
یک دو روزی می شدم تنها به راه
بعد از آ ن دیدم دو شخص نیکخواه
هر دو آن یار موافق مهربان
هر دو از اسرار معنی محرمان
هر دو طالب گش ته مطلوب مرا
در طل بکاری دو یار با صفا
هر دو گشتند اندر آن راهم رفیق
هر سه با هم همزبان یار شفیق
خوش همی رفت یم مست جام شوق
جمله با هم از کمال عشق و ذوق
هر یکی از مژد ۀ وصل حبیب
آ س ت ین افشان و فارغ از رقیب
دایماً با شادی و عیش و طرب
گشته آزاد از غم و رنج و تعب
از کمال شوق وعشق آن لقا
پا ز سر نشناختیم و سر ز پا
چونکه شد نزدیک ایام وصال
آرزویش کرد صبرم پایمال
بعد روزی چند با شوق تمام
آ مدیم آخر به درگاه امام
آستان کعبۀ عز و شر ف
گشته ما را سجده گاه از هر طرف
معتکف بر آستان عز و ناز
خوش همی بودیم با سوز و نیاز
روز دیگر آن امام اولیا
آمد و بنشست در دارالصفا
روز میعاد و لقا بود آن زمان
خادمی آمد که هان ای بیدلان
وقت دیدارست و هنگام وصال
مژده مژده تشنگان کامد زلال
آفتاب نور ب خش انس و جان
نور می بخشد به جان عاشقان
شکر ایزد را که آخر رو ی دوست
دید جانی کز فراقش چاره جوست
خادم اندر پیش و ما از پس روان
تا شدیم آنجا که بود آن شاه جان
چونکه دیدم روی آن قطب زمان
بیخبر گشتم ز جان و از جهان
اوفتادم در زمین چون خاک راه
از تجلی جمال روی شاه
چون بدیدم پرتو رخسار او
گشت تابان در دلم انوار هو
چون که با خود آمدم از بیخودی
در دلم جوشید راز سرمدی
خواستم برخیزم و افتم به پاش
جان و سر شکرانه گردانم فداش
دیدم آن سلطان دین بر پای خاست
یک بیک در بر گرفت از چپ و راست
خیر مقدم گفت و پیش خود نشاند
گر د غم از خاطر یک ی ک فشاند
از طریق فقر حرفی چند گفت
در دریای معانی خوش بسفت
روز دیگر حال مارا باز جست
گفت اندر راه باید بود چست
گر براه عشق خواهی زد قدم
ترک دنیا گوی و عقبی نیز هم
گفتمش ای رهب ر راه خدا
بهر ارشاد آمدم راهی نما
گفت اول توبه باید کردنت
از هوی و از هوسها مردنت
تا نمیری کی به حق زنده شوی
آب حیوان جو که پاینده شوی
گفتمش بر حکم تو دل بسته ام
تو طبیب حاذق و من خسته ام
هر چه فرمایی به جان فرمان برم
سر ز امرت گر بپیچم کافرم
توبه داد از هر چه در ره مانعست
وز حریم قرب جان را دافعست
امر کامل گفت امر حق شمار
گر همی خواهی که یابی وصل یار
نهی حق دان هر چه مرشد نهی کرد
قند نوشی کن چه باید زهر خورد
صیقل جانست این ترک هوی
از خلاف نفس دل را شد صفا
هر کجا باشی به یادش شاد باش
از غم دنیای دون آزاد باش
ش رط این ره سالکا دانی که چیست
آنکه در هستی حق گردی تو نیست
خانۀ دل را که هست آن جای یار
از غبار غیر دایم پاک دار
دایماً با یاد او دلشاد باش
نقش غیر از لوح ج ا نت بر تراش
هر چه آید بر تو میدان از قضا
بر قضای حق بده جان را فدا
دایماً جویای وصل یار باش
ترک خواب شب بگو بیدار باش
مست غ فلت تا بکی ، بیدار شو
در بلا و درد و غم هشیار شو
کبر و عجب و نخوت و ناموس و نام
ترک گو در راه عشق و شو تمام
جز خیال دوست در دل جا مده
غیر بار عشق او بر جان منه
اختیار خود به دست پیر ده
بر سر خود یک قدم هرگز منه
زهر اگر آید ز دست کاملان
نوش دارو خوانش و تریاک دان
عجز و مسکینی شعار خویش دان
خویش را خواجه مگو درویش دان
توتیا کن خاک پای اهل دل
نیستی بگزین و هستی را بهل
بر هوای نفس راه حق مرو
پند نیکو خواه را نیکو شنو
هر چه نپسندی تو آن بر خویشتن
بر کسی مپسند و بشنو این سخن
در طریق عش ق او یکروی باش
رو بدریا همچو آب جوی باش
از همه لذات نفسانی گذر
تا بیابی از وصال حق خبر
از خدا غیر از خدا چیزی مجوی
بحر چون داری چرا جویی تو جوی
این وصیت کردنش ذکر خفی
با شرایط کرد تلقین آن صفی
گفت این ذکر خفی را ورد ساز
در طریقت باش دایم با نیاز
شب چو برخیزی تهجد می گراز
بعد از آن ذکر خفی کن بیشمار
گر تو داری طالبا دل در طلب
ی ک زمان مگذار ذکر چار ضرب
دل چو صیق ل یافت از ذکر خدا
گشت چون آیینه روشن با صفا
هر چه باشد ا ندرو بنمایدت
دان ک ه رحمانش چو گویی شایدت
ساله ا بودم م لازم بر درش
گشته محکوم غلام کمترش
می کشیدم هیزم مطبخ به دوش
گشته بودم بندۀ حلقه بگوش
گاه خادم بودم اندر مطبخش
گه به پیش اشتران بارکش
گ ه مکاری بودم و گه گله بان
گاه فراش در آن آست ان
روز تا شب پا برهنه گرسنه
می د ویدم بهر خدمت یکتنه
شب نه فرشم بود و نه بالین سر
نه مراد نفس و نه خواب و نه خور
اکثر شبها ز روی شوق یار
گاه خندان گاه گریان زار زار
در مقام عشق و در کوی طلب
در ریاضت بود جانم روز و شب
در نماز و گریه و ذکر و نیاز
برده ام شبها بسی با سوز و ساز
اربعی ن ها ب وده ام خلوت نشین
بر امی د قرب رب الع المین
اندر ین سیر و ریاضات وسلوک
سالها بگذشت عمر ما به بوک
گه به لطفش ب ود می امی دوار
گه ز خوف قهر ، لرزان چون چنار
چون ز آلایش مزکی گشت نفس
کوکب سعد آمد و بگذشت نحس
عاقبت اندر میان کش مکش
جذبه عشقش مرا بربود خوش
گشت جانم واقف اسرار حق
در دلم تابنده شد انوار حق
سوی بالا جان من پرواز کرد
خویشتن را با ملک انباز کرد
ظلمت عالم مبدل شد به نور
گشت ظاهر معنی اللّه نور
یک جهان دی د م به معنی صد جهان
صد هزاران آفتاب و آسمان
هر یکی تابنده تر از دیگری
هر یک از دیگر به معنی برتری
حق تجلی کرد بر من بیجهت
در فنای صرف گشتم بی صفت
زان فنا چون آمدم دیگر به هوش
داد جام دیگر و گفتا بنوش
چونکه کردم نوش جام لایزال
یافتم ره در نهایات وصال
باز دیدم از کمال عشق و ذوق
جمله ذرات جهان از تحت وفوق
از کم ا ل بیخودی منصور وار
هر یکی گویان انا الحق آشکار
کرد پرواز از قفس شهباز جان
بال برهم زد گذشت از آسمان
بیگمان بشنو که من در هر فلک
سالها بودم م صاحب با ملک
ما حریفان و خدا ساقی شده
مست و بیخود از می باقی شده
جمله ذرات جهان را زین شراب
دیدم از عین الیقین مست و خراب
هر یکی را مستی نوع دگر
این یکی از مستی و آن یک بیخبر
جام ما در یاد حق سا قی شده
هر دو عالم جرعۀ باقی شده
هر زمان از تاب انو ار لقا
می شدم مستغرق جام فنا
جان از آن مستی چو می آ مد به صحو
می شد از جام تجلی باز محو
باز از آنجا جان ما طیران نمود
درگذشت از عرش و فرش و هر چه بود
آشیان مرغ جان شد لامکان
لامکان چه آنچه ناید در بیان
صد هزاران دور بی دور و زمان
در مقام لامکان بودم مکان
ذات حق بی کیف با جمله صفات
هر زمان کردی تجلی بی جهات
جملۀ ذرات می گشتی فنا
باز پیدا می شدی اندر بقا
آنچه بر جان و دلم شد منکشف
فهم و ایمان کو که گردد معترف
باز دیدم جمله عالم شد سراب
از تعطش بودم اندر اضطراب
در کشیدم جمله را در یک نفس
من ندیدم خویشتن را زان سپس
چون بکلی از خودی گشتم فنا
از حیات جاودان دیدم بقا
هستی موهوم شد یکباره نیست
کشف شد کاین جمله هستی خود یکیست
قطره در دریا فتادن خود فناست
عین دریا گشتن و قطره بقاست
چون ز خود فانی شدم باقی به حق
فارغ آمد جانم از درس و سبق
دیدم آنگه خویش بحر بیکران
جملۀ ذرات عالم موج آن
از ظهور ما جهان قایم شده
هر دو عالم مظهر ما آمده
هستی ما گشته هستی جهان
بی وجود ما همه کون ومکان
علم ما گشته محیط هر چه هست
ماضی و مستقبل و بالا و پست
دایر از ما بوده دوران زمان
بی نشان گشته مقید در نشان
شرح آن حالت نیاید در صفت
گر بگویم صد ه زاران معرفت
کی تواند قال گشتن گرد حال
در نیابد حال جز اهل کمال
خود کجا آید عیان اندر بیان
کی توان جستن نشان از بی نشان
بحر اندر کوزه کی گنجد بگو
حال کامل برتر است از گفت و گو
در نیابد جز قدم راز قدم
چیست نادیده قدم شرح قلم
آنچه می بیند قدم یکدم بحال
کی نویسد خود قلم پنجاه سال
آن معانی کی شود مکشوف دل
کی در آید در عبارات و سجل
آنچه دیدم من به چشم دل عیان
نیست ممکن صد یکش کردن بیان
زانکه نامحدود ناید در حدود
بحر مطلق چون در آید در قیود
می نیفزاید عبارت جز حجاب
سر معنی کی بگنجد در کتاب
چون حجاب ذ ا ت می گردد صفات
از صفت کی کشف خواهدگشت ذات
کشف ای معنی شنو در نیستی
چون شوی فانی بدانی کیستی
وصف حال خود از آ ن کردم که تا
بو که ره یابی به سر اولیا
تا مگر پیدا شود در تو طلب
راه یابی در مقام قرب رب
واشناسی رهنما از رهزنان
واقف آیی از طریق رهروان
تا بدانی هر که شد جویای گنج
می کشد او از برای گنج رنج
تا بدانی پیر باید راه را
گر همی جویی تو قرب شاه را
هر که این ره می رود بی رهنما
کی شود با بهره از نور لقا
هر که مقتول محبت گشت او
خون بهایش حق بود بی گفت و گو
تا بدانی طور کشف و حال را
تا نگویی فقر قیل و قال را
تا بدانی کیست کامل در میان
آنکه شد دریای بی قعر و کران
کاملان را هست حالاتی چنین
گر نداری کشف کن تصدیق این
لی مع اللّه کاشف این حالتست
من رآنی هم ازین یک آیتست
هست سبحانی درین معنی گواه
شد اناالحق نص برین بی اشتباه
نیست اندر جبه ام جز حق شنو
منکر احوال ره بینان مشو
هر که دعوی کرد او از دو گواه
گشت قاضی عاجزش بی اشتباه
چون نبی و هم ولی شاهد شدند
دعویم را هر دو مثبت آمدند
مدعی را کی رسد انکار آن
منکرش گو میکن انکار عیان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه درد عشق دامانم گرفت
شحنۀ عقلش گریبانم گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مرا به درد و رنج انداخت، عقل و فکر سرپرست آن، مرا به چنگال خود کشید.
شعله زن شد آتش عشقش چنان
کز نفس ش د سوخته کون و مکان
هوش مصنوعی: آتش عشق او چنان قوی و شعله‌ور شده است که با نفس او، جهان و وجود را می‌سوزاند.
ز آتش سودای او می سوختم
باز همچون لاله می افروختم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او در آتش احساسات خود می‌سوزم، مانند لاله‌ای که در آتش می‌درخشد.
ترک عشقش کرد یغما جان و دل
جان ما را دل گرفت از آب و گل
هوش مصنوعی: عشق او را رها کرد و جان و دل ما را تحت تأثیر قرار داد. دل ما از جنس خاک و طبیعت، از این تجربه آشفته شد.
عشق او چون در دلم منزل گرفت
جان ما را از دو عالم دل گرفت
هوش مصنوعی: عشق او وقتی در قلبم جا پیدا کرد، تمام روح و وجود ما را از این دنیاها جدا کرد.
کام جانم لذت عشقش چو یافت
از غم و فکر دو عالم روی تافت
هوش مصنوعی: هنگامی که دل و جانم از عشق او طعم خوشی را چشید، غم و اندیشه‌های دو جهان را کنار گذاشت.
جز خیال او نبودم مونسی
جز غمش همدم نگشتم با کسی
هوش مصنوعی: جز تصور او هیچ چیزی نبود که با من باشد و جز غم او هیچ همراهی نداشتم.
گه ز خمش مست بودم گه خمار
گه ز زلف مشک بویش بیقرار
هوش مصنوعی: گاهی از سر شوق و شادی حالت مستی داشتم، گاهی نگران و افسرده بودم، و گاهی نیز بوی زلف مشکین او مرا بی‌تاب و بی‌قرار می‌کرد.
چارۀ این درد می نشناختم
روز و شب با سوختن می ساختم
هوش مصنوعی: متوجه نشدم که چطور می‌توانم از این درد رهایی پیدا کنم. در طول روز و شب فقط با تحمل و تحمل کردن، به زندگی ادامه می‌دادم.
دایماً لب خشک بودم دیدم تر
قوت جانم بود از خون جگر
هوش مصنوعی: مدت‌ها لب‌های من خشک بود و احساس می‌کردم که منبع قدرت و حیات من از خون دل‌ام سرچشمه می‌گیرد.
درد خود با هر که می کردم بیان
از دوایش کس نمی گفتی نشان
هوش مصنوعی: هرگاه که دردی را با کسی در میان می‌گذاشتم، هیچ‌کس نشانه‌ای از درمان آن درد به من نشان نمی‌داد.
ناگهان مردی ز ابدال خدا
پیشم آمد از ره صدق و صفا
هوش مصنوعی: ناگهان مردی از بندگان خاص خدا به نزد من آمد، مردی که با صداقت و خلوص نیت رفتار می‌کرد.
رنگ رویم زرد دید و ت ن نزار
آمده جانم به لب از درد یار
هوش مصنوعی: چهره‌ام را زرد دیده و حالتی نزار دارم، جانم از درد دوری معشوق به لب رسیده است.
گفت ای از درد عشقش چاره جو
چیست احوال تو شرحش بازگو
هوش مصنوعی: کسی از تو می‌پرسد که برای درد عشق چه می‌توان کرد، حال و احوال خود را برایش تعریف کن.
گفتم از سودای او دیوانه ام
وز غم دنیای دون بیگانه ام
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر عشق او دیوانه شده‌ام و از ناراحتی‌های دنیا و آدم‌های نادرست بی‌خبرم.
طالب یارم نه جویای دلیل
نیستم پروای علم قال و قیل
هوش مصنوعی: من به دنبال وصال محبوبم هستم و نیازی به بحث و جدل دربارهٔ دلایل و علم و گفته‌ها ندارم.
گرچه کوشیدم بسی در باب علم
هیچ معلومم نشد ابواب علم
هوش مصنوعی: با وجود تلاش بسیار من در زمینه علوم، هیچ بخشی از علم برایم روشن نشد.
من ندانم چارۀ این کار چیست
بی وصال او چو نتوانیم زیست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه راه حلی برای این مشکل وجود دارد؛ وقتی که نمی‌توانیم بدون دیدن او زندگی کنیم.
گفت هر کو وصل حق را طالب است
سوز عشق اندر دل او غالب است
هوش مصنوعی: هر کسی که خواهان وصال حق باشد، در دل او آتش عشق به شدت شعله‌ور است.
تا به راه عشق باشد یک جهت
پیر باید جست کامل معرفت
هوش مصنوعی: برای اینکه در مسیر عشق به یک هدف مشخص برسیم، باید به دنبال یک راهنمای کامل و با تجربه باشیم که معرفت و آگاهی لازم را در این زمینه داشته باشد.
تا به راه عشق ارشادش کند
در وصال دوست دل شادش کند
هوش مصنوعی: او را برای رهنمودی در مسیر عشق هدایت می‌کند تا در کنار دوستش خوشبخت و شاداب شود.
هر کرا پیری نباشد در طریق
کی شود سر مست از جام رحیق
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر زندگی خود راهنمایی و تجربه‌ای ندارد، چگونه می‌تواند از لذت‌های حقیقی زندگی بهره‌مند شود؟
گفتمش پیری که باشد راهبر
از بد و نیک ره حق با خبر
هوش مصنوعی: به او گفتم، کسی را پیدا کن که بتواند در مسیر درست از خوب و بد راهنمایی کند و از حق با خبر باشد.
کیست ایندم گو نشان او مرا
تا کنم بر امر او جان را فدا
هوش مصنوعی: کیست که مرا به نشانه او آگاه کند تا جانم را در راه او فدای کنم؟
گفت آن رهبر که ر ه را مقتداست
جملۀ اوتاد را او پیشواست
هوش مصنوعی: رهبر گفت که کسی که راه را رهبری می‌کند، همان کسی است که بر اوتاد (پایه‌ها) پیشواست.
قطب اقطاب است و غوث اعظم است
وارث علم و کمال خاتم است
هوش مصنوعی: او بالاترین مقام را دارد و بزرگ‌ترین مددکار است، همچنین وارث علم و کمال آخرین پیامبر است.
هست چون خور در جهان او نوربخش
زان سبب گشته است نامش نوربخش
هوش مصنوعی: در جهان، او مانند خورشید است که نور می‌افشاند و به همین دلیل نامش نوربخش شده است.
چون شنیدم نام او بیخود شدم
لحظه ای شد باز با خود آمدم
هوش مصنوعی: وقتی نام او را شنیدم، آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که لحظه‌ای خودم را فراموش کردم، اما پس از مدتی دوباره به خودم آمدم.
گفتم آخر او کجا دارد مقام
گو نشان منزل آن نیکنام
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که جایش کجاست، با چه نشانی می‌توانم خانه‌ی آن نیکو نام را پیدا کنم.
تا به ارشاد تو گردم با خبر
از جمال جانفزای او مگر
هوش مصنوعی: تنها زمانی می‌توانم به راهنمایی تو پردازم و از زیبایی جان‌پرور او آگاه شوم.
گفت اودر کوره فقر است روی
گ ر خدا خواهی برو او را بجوی
هوش مصنوعی: اگر در کوره فقر و تنگدستی زندگی می‌کنی و به دنبال خدا هستی، به آنجا برو و او را پیدا کن.
مولدش از قاین است و حالیا
کوه گیلان شد مقام آن کیا
هوش مصنوعی: این شخص از قاین زاده شده و حالا در کوه‌های گیلان زندگی می‌کند و در آن‌جا جایگاهش را یافته است.
اوست ایندم مقتدای اهل دین
مقتدای ره رو ان با یقین
هوش مصنوعی: او در حال حاضر پیشوای دین و راهنمای مؤمنان است و مورد اعتماد و یقین مردم قرار دارد.
خادمان آستانش بیگمان
هر یکی معروف گشته در جهان
هوش مصنوعی: خادمان او هر کدام به وضوح در دنیا شناخته شده‌اند.
سید است و جامع جمله کمال
بی نظیر اندر علوم و کشف حال
هوش مصنوعی: او شخصی است ممتاز که در تمام جنبه‌های کمال و دانش، بی‌نظیر و برجسته است و به خوبی می‌تواند حالات و اوضاع را درک کند.
آسمان فقر را خورشید اوست
مغز عالم اوست عالم همچو پوست
هوش مصنوعی: آسمان فقر مانند خورشید آن است و عقل و فهم این عالم در حقیقت مثل مغز است، در حالی که خود عالم فقط مانند پوستی است که مغز را احاطه کرده.
چون شنیدم این سخن زان مرد راه
گشت تابان در دلم صد مهر و ماه
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را از آن مرد شنیدم، در دلم مانند تابش خورشید، عشق و محبت بسیار پدید آمد.
موجزن شد بحر شوقش در دلم
عشق ا و سر بر زد از آب و گلم
هوش مصنوعی: دل من پر از عشق او شده و در این دریا، مانند موج‌ها، احساسات قوی به وجود آمده است. عشق او مانند گلی زیبا از عمق احساسات من سر برآورده است.
عقل و صبر و طاقتم یکباره شد
عشق بنشست و خرد آواره شد
هوش مصنوعی: عقل و صبر و طاقت من به یک‌باره ذوب شد و عشق نشسته، سبب شد که خرد و فهمم به بی‌راهه بروند.
رفت از دستم زمام اختیار
ز اشتیاقش گشت جانم بیقرار
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه‌ام، کنترل زندگی‌ام از دستم خارج شده و جانم در اضطراب و بیقراری به سر می‌برد.
سال تاریخش بود بی کیف و کم
هشتصد و چل بود و نه ، نی بیش و کم
هوش مصنوعی: در سالی که از آن صحبت می‌شود، تاریخ آن به طور دقیق هشتصد و چهل و نه بود، نه بیشتر و نه کمتر.
غره ماه رجب یوم الاحد
یافتم از فیض رحمانی مدد
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه، از برکات و رحمت‌های الهی در ماه رجب بهره‌مند شدم.
صبحدم پنهان ز خویش و اقربا
بهر طوف کعبۀ صدق و صفا
هوش مصنوعی: صبح زود، به دور از خود و نزدیکانم، به طرف کعبه‌ای که نماد صداقت و پاکی است، حرکت کردم.
آمدم بیرون ز شهر لاهجان
یکتنه تنها پیاده بهر آن
هوش مصنوعی: من از شهر لاهجان به تنهایی و پیاده خارج شدم، به خاطر آن هدفی که داشتم.
تا مبادا دوستا ن بیخرد
مانعم آیند و کارم بد شود
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم دوستمندان نادان مانع من شوند و باعث خراب شدن کارهای من گردند.
یک دو روزی می شدم تنها به راه
بعد از آ ن دیدم دو شخص نیکخواه
هوش مصنوعی: مدتی تنها در راه بودم، اما بعد از آن دو نفر نیکوکار را دیدم.
هر دو آن یار موافق مهربان
هر دو از اسرار معنی محرمان
هوش مصنوعی: هر دو دوست با هم مهربان و همدل هستند و هر کدام از آنها به رازهای عمیق و معنایی آگاهند.
هر دو طالب گش ته مطلوب مرا
در طل بکاری دو یار با صفا
هوش مصنوعی: هر دو به دنبال به دست آوردن خواسته‌ام هستند، در تلاش برای جلب توجه دو دوست وفادار.
هر دو گشتند اندر آن راهم رفیق
هر سه با هم همزبان یار شفیق
هوش مصنوعی: آن‌ها در راهی که پیش رو داشتند، هر دو دوست و رفیق شدند و به همراه هم صحبت کردند و دوستانه با هم گفت‌وگو کردند.
خوش همی رفت یم مست جام شوق
جمله با هم از کمال عشق و ذوق
هوش مصنوعی: شخصی با شادی و سرمستی در حال حرکت است و همه با هم از زیبایی و لذت عشق لذت می‌برند.
هر یکی از مژد ۀ وصل حبیب
آ س ت ین افشان و فارغ از رقیب
هوش مصنوعی: هر یک از خبرهای خوشی که درباره ملاقات محبوب شنیده می‌شود، مانند آتش شوق در دل است و انسان از حسادت دیگران آزاد و رها است.
دایماً با شادی و عیش و طرب
گشته آزاد از غم و رنج و تعب
هوش مصنوعی: همیشه در حال شادی و سرگرمی هستم و از غم و درد و زحمت دور هستم.
از کمال شوق وعشق آن لقا
پا ز سر نشناختیم و سر ز پا
هوش مصنوعی: ما از شدت شوق و عشق به آن دیدار، نه به عقل و خِرَد توجه کردیم و نه به محدودیت‌های وجودی خود.
چونکه شد نزدیک ایام وصال
آرزویش کرد صبرم پایمال
هوش مصنوعی: زمانی که ایام ملاقات نزدیک شد، آرزوی وصالم باعث شد تحملم از بین برود.
بعد روزی چند با شوق تمام
آ مدیم آخر به درگاه امام
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند روز، با اشتیاق فراوان به درگاه امام رسیدیم.
آستان کعبۀ عز و شر ف
گشته ما را سجده گاه از هر طرف
هوش مصنوعی: آستانه کعبه پر از عزت و شرف شده و ما از هر سو به آن سجده می‌کنیم.
معتکف بر آستان عز و ناز
خوش همی بودیم با سوز و نیاز
هوش مصنوعی: در آن زمان که در برابر زیبایی و شکوه معشوق قرار داشتیم، با دل‌تنگی و اشتیاق به دعا و نگریستن به او مشغول بودیم.
روز دیگر آن امام اولیا
آمد و بنشست در دارالصفا
هوش مصنوعی: روز دیگری، امام اولیای الهی آمد و در مکان باصفایی نشسته بود.
روز میعاد و لقا بود آن زمان
خادمی آمد که هان ای بیدلان
هوش مصنوعی: در روز موعود و دیدار، خادمی آمد و گفت: ای کسانی که بیدارید، توجه کنید!
وقت دیدارست و هنگام وصال
مژده مژده تشنگان کامد زلال
هوش مصنوعی: زمان ملاقات و لحظه‌ی پیوستن فرارسیده است، خوش خبری برای تشنگانی که منتظرند، آب زلال و خنکی به آنها رسیده است.
آفتاب نور ب خش انس و جان
نور می بخشد به جان عاشقان
هوش مصنوعی: خورشید، نوری که از خود دارد را به دل‌های عاشق می‌بخشد و زندگی و روح آنان را روشن می‌کند.
شکر ایزد را که آخر رو ی دوست
دید جانی کز فراقش چاره جوست
هوش مصنوعی: خدارا شکر که در نهایت به دیدار دوستی رسیدم که برای از دست دادنش دلم در حال تپش و بی‌قراری بود.
خادم اندر پیش و ما از پس روان
تا شدیم آنجا که بود آن شاه جان
هوش مصنوعی: خدمتگزار در جلو و ما در پشت او حرکت کردیم تا به جایی رسیدیم که آن پادشاه جان حضور داشت.
چونکه دیدم روی آن قطب زمان
بیخبر گشتم ز جان و از جهان
هوش مصنوعی: زمانی که چهره آن فرد خاص را دیدم، حس کردم از روح و از زندگی خود بی‌خبر شدم.
اوفتادم در زمین چون خاک راه
از تجلی جمال روی شاه
هوش مصنوعی: من به زمین افتادم و همچون خاکی در راه، به خاطر زیبایی و درخشش چهره‌ی شاه، بی‌خبر و مبهوت مانده‌ام.
چون بدیدم پرتو رخسار او
گشت تابان در دلم انوار هو
هوش مصنوعی: وقتی که پرتو چهره‌اش را دیدم، نوری در دل من درخشید که پر از شور و نشاط بود.
چون که با خود آمدم از بیخودی
در دلم جوشید راز سرمدی
هوش مصنوعی: وقتی که از حالت بی‌خودی بیرون آمدم و به خودم آمدم، رازی عمیق و جاودانه در قلبم زنده شد.
خواستم برخیزم و افتم به پاش
جان و سر شکرانه گردانم فداش
هوش مصنوعی: خواستم از جایم بلند شوم و بر پایش بیفتم، جان و سرم را فدای او کنم و برایش سپاسگزاری کنم.
دیدم آن سلطان دین بر پای خاست
یک بیک در بر گرفت از چپ و راست
هوش مصنوعی: من دیدم که آن پادشاه دین از جایش برخاست و به یکباره، از دو سمت به استقبال میهمانانش رفت.
خیر مقدم گفت و پیش خود نشاند
گر د غم از خاطر یک ی ک فشاند
هوش مصنوعی: او با خوش‌رویی استقبال کرد و مرا نزد خود نشاند، تا از دل غم‌هایم کمی فاصله بگیرم.
از طریق فقر حرفی چند گفت
در دریای معانی خوش بسفت
هوش مصنوعی: با فقر و تنگدستی، سخنانی چند در دنیای وسیع معانی بیان کرد و به خوبی جذب آن شد.
روز دیگر حال مارا باز جست
گفت اندر راه باید بود چست
هوش مصنوعی: روز دیگری حال ما را دوباره پرسید و گفت که باید در راه باشیم و آماده و هوشیار باشیم.
گر براه عشق خواهی زد قدم
ترک دنیا گوی و عقبی نیز هم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در راه عشق قدم بگذاری، باید دنیا را رها کنی و به آخرت نیز بیندیشی.
گفتمش ای رهب ر راه خدا
بهر ارشاد آمدم راهی نما
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای راهنمای الهی، برای هدایت آمده‌ام، لطفاً راهی به من نشان بده.
گفت اول توبه باید کردنت
از هوی و از هوسها مردنت
هوش مصنوعی: برای آغاز توبه، نخست باید از تمایلات و خواسته‌های نفسانی خود جدا شوی و بر خود مسلط گردی.
تا نمیری کی به حق زنده شوی
آب حیوان جو که پاینده شوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نمیری، نمی‌توانی به حقیقت و زندگانی واقعی دست پیدا کنی. مانند آبی که زندگی‌بخش است، باید از آن عبور کنی تا پایدار و جاودانه شوی.
گفتمش بر حکم تو دل بسته ام
تو طبیب حاذق و من خسته ام
هوش مصنوعی: به او گفتم که بر دستورات تو اعتماد کرده‌ام. تو پزشک ماهری هستی و من در حال رنج و خستگی هستم.
هر چه فرمایی به جان فرمان برم
سر ز امرت گر بپیچم کافرم
هوش مصنوعی: هرچه که بگویی با دل و جان انجام می‌دهم، اما اگر از دستورات تو سرپیچی کنم، به کفر و بی‌مذهبی متهم می‌شوم.
توبه داد از هر چه در ره مانعست
وز حریم قرب جان را دافعست
هوش مصنوعی: توبه از هر چیزی که در راه مانع ایجاد کند و از نزدیکی به جان بازدارد.
امر کامل گفت امر حق شمار
گر همی خواهی که یابی وصل یار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به وصال محبوب برسی، باید فرمان کامل را بشنوی و آن را حق بدانید.
نهی حق دان هر چه مرشد نهی کرد
قند نوشی کن چه باید زهر خورد
هوش مصنوعی: هر آنچه را که مرشد منع کرده، به عنوان حقیقت بپذیر و از آن دوری کن. اگر از قند و لذت‌ها به راحتی نمی‌گذری، بهتر است زهر را نیز تحمل کنی.
صیقل جانست این ترک هوی
از خلاف نفس دل را شد صفا
هوش مصنوعی: ترک کردن هوس و رنجش نفس باعث طهارت و روشنی دل می‌شود.
هر کجا باشی به یادش شاد باش
از غم دنیای دون آزاد باش
هوش مصنوعی: هر جا که هستی، به یاد او خوشحال باش و از ناراحتی‌های دنیا رهایی یاب.
ش رط این ره سالکا دانی که چیست
آنکه در هستی حق گردی تو نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر سفر، آیا می‌دانید که چه چیزی وجود دارد که باعث می‌شود در حقیقت هستی، تو وجود نداشته باشی؟
خانۀ دل را که هست آن جای یار
از غبار غیر دایم پاک دار
هوش مصنوعی: خانه دل را که محل حضور یار است، دائماً از آلودگی‌های غیرپاک نگه‌دار.
دایماً با یاد او دلشاد باش
نقش غیر از لوح ج ا نت بر تراش
هوش مصنوعی: همواره به یاد او خوشحال باش و نگذار چیزی جز آنچه در سرنوشتت نوشته شده، بر دلت تأثیر بگذارد.
هر چه آید بر تو میدان از قضا
بر قضای حق بده جان را فدا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از سرنوشت برای تو پیش می‌آید، آن را با تقدیر الهی بپذیر و خود را برای فدای حق آماده کن.
دایماً جویای وصل یار باش
ترک خواب شب بگو بیدار باش
هوش مصنوعی: همیشه در پی ارتباط با محبوب خود باش و خواب شب را ترک کن و بیدار باش.
مست غ فلت تا بکی ، بیدار شو
در بلا و درد و غم هشیار شو
هوش مصنوعی: تا چه زمانی در خواب و غفلت باقی خواهی ماند؟ بیدار شو و در مواجهه با سختی‌ها و دردها آگاهانه عمل کن.
کبر و عجب و نخوت و ناموس و نام
ترک گو در راه عشق و شو تمام
هوش مصنوعی: غرور، خودبینی، تکبر و مسایل مربوط به حیثیت و نام را کنار بگذار و در مسیر عشق، خود را کاملاً تسلیم کن.
جز خیال دوست در دل جا مده
غیر بار عشق او بر جان منه
هوش مصنوعی: فقط به عشق و یاد محبوب فکر کن و در دل خود هیچ چیز دیگری را جای نده. بار سنگین عشق او را نیز بر روح خود نگذار.
اختیار خود به دست پیر ده
بر سر خود یک قدم هرگز منه
هوش مصنوعی: خود را به دست دیگران نده و همیشه مواظب باشید که قدمی به عقب نگذارید.
زهر اگر آید ز دست کاملان
نوش دارو خوانش و تریاک دان
هوش مصنوعی: اگر زهر از دست افراد کامل و دانشمند به ما برسد، می‌توان آن را مانند داروی شفابخش یا مواد مسکّن با ارزش دانست.
عجز و مسکینی شعار خویش دان
خویش را خواجه مگو درویش دان
هوش مصنوعی: فقر و ناتوانی را به عنوان هویت خود بپذیر، اما هرگز خود را ناتوان و بی‌چاره ندان.
توتیا کن خاک پای اهل دل
نیستی بگزین و هستی را بهل
هوش مصنوعی: خود را از نزد کسانی که دارای دل و معرفت هستند دور نکن و به جستجوی واقعیات بپرداز. زندگی را به سادگی نگذار و به دنبال ارزش‌های واقعی باش.
بر هوای نفس راه حق مرو
پند نیکو خواه را نیکو شنو
هوش مصنوعی: به تمایلات و خواسته‌های نفسانی خود توجه نکن و به توصیه‌های خوب دیگران به دقت گوش بده.
هر چه نپسندی تو آن بر خویشتن
بر کسی مپسند و بشنو این سخن
هوش مصنوعی: هیچ چیز را که خود نمی‌پسندی برای دیگران نیز نپسند و به این نکته توجه کن.
در طریق عش ق او یکروی باش
رو بدریا همچو آب جوی باش
هوش مصنوعی: در راه عشق او، یکدل و یکرنگ باش و مانند آب جاری، آزاد و روان باش.
از همه لذات نفسانی گذر
تا بیابی از وصال حق خبر
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خبردار شدن از رابطه با حق، از تمام خوشی‌های دنیوی بگذر.
از خدا غیر از خدا چیزی مجوی
بحر چون داری چرا جویی تو جوی
هوش مصنوعی: جز خدا را هیچ چیز از او مخواه. وقتی که خود بحر اویی، چرا به دنبال جوی می‌گردی؟
این وصیت کردنش ذکر خفی
با شرایط کرد تلقین آن صفی
هوش مصنوعی: او این وصیت را با شرایط خاص به آرامی بیان کرد و به دلخواه خود یادآوری کرد.
گفت این ذکر خفی را ورد ساز
در طریقت باش دایم با نیاز
هوش مصنوعی: این جمله توصیه‌ای است در مورد اهمیت ذکر و یاد خدا در مسیر معنوی. بیان می‌کند که این ذکر خاموش و درونی را دائم با نیاز و درخواست از خداوند همراه کن و در سیر و سلوک روحانی ثابت‌قدم باش.
شب چو برخیزی تهجد می گراز
بعد از آن ذکر خفی کن بیشمار
هوش مصنوعی: زمانی که شب از خواب بیدار می‌شوی، به عبادت و راز و نیاز مشغول شو و پس از آن در دل خود به یاد خداوند بپرداز، به‌گونه‌ای که شمارش‌ناپذیر باشد.
گر تو داری طالبا دل در طلب
ی ک زمان مگذار ذکر چار ضرب
هوش مصنوعی: اگر تو دل‌باخته‌ای و در جستجوی معشوق، لحظه‌ای هم از یاد کردن او غافل نشو.
دل چو صیق ل یافت از ذکر خدا
گشت چون آیینه روشن با صفا
هوش مصنوعی: دل وقتی که به یاد خدا می‌افتد، مانند یک آینه صاف و روشن می‌شود.
هر چه باشد ا ندرو بنمایدت
دان ک ه رحمانش چو گویی شایدت
هوش مصنوعی: هرچه در دل خود پنهان داری، بدان که رحمت خداوند تو را به چشمت خواهد آورد.
ساله ا بودم م لازم بر درش
گشته محکوم غلام کمترش
هوش مصنوعی: در سال‌های گذشته، من به درگاه او آمده بودم و به خاطر عشق و علاقه‌ام به او، خود را ناچیز و حقیر می‌دانستم.
می کشیدم هیزم مطبخ به دوش
گشته بودم بندۀ حلقه بگوش
هوش مصنوعی: من هیزم‌های آشپزخانه را بر دوش می‌کشیدم و به خدمت‌گذاری در خانه مشغول بودم.
گاه خادم بودم اندر مطبخش
گه به پیش اشتران بارکش
هوش مصنوعی: گاهی در آشپزخانه‌ات خدمت می‌کردم و گاهی به عنوان بارکش در کنار شترها بودم.
گ ه مکاری بودم و گه گله بان
گاه فراش در آن آست ان
هوش مصنوعی: گاهی کارگر بودم و گاهی چوپان، و در بعضی مواقع هم در نقش خدمتکار ظاهر می‌شدم.
روز تا شب پا برهنه گرسنه
می د ویدم بهر خدمت یکتنه
هوش مصنوعی: در طول روز تا شب، بی‌پوشش و گرسنه، در تلاش بودم تا تنها برای او خدمت کنم.
شب نه فرشم بود و نه بالین سر
نه مراد نفس و نه خواب و نه خور
هوش مصنوعی: در شب، نه فرشی زیر پا داشتم و نه بالش برای سرم، نه چیزی که نفس را آرام کند و نه خواب و نه غذای روح.
اکثر شبها ز روی شوق یار
گاه خندان گاه گریان زار زار
هوش مصنوعی: اکثر شب‌ها به خاطر عشق یار، گاهی با لبخند و گاهی با گریه و افسوس می‌گذرانم.
در مقام عشق و در کوی طلب
در ریاضت بود جانم روز و شب
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق و در مسیر طلب، جانم تمام روز و شب در تلاش و سختی بود.
در نماز و گریه و ذکر و نیاز
برده ام شبها بسی با سوز و ساز
هوش مصنوعی: من شب‌ها بسیاری از اوقات را در حال نماز، گریه، ذکر و نیاز گذرانده‌ام و با قلبی سوزان و آهنگی دل‌نشین این کارها را انجام داده‌ام.
اربعی ن ها ب وده ام خلوت نشین
بر امی د قرب رب الع المین
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای دور از مردم نشسته‌ام و به انتظار وصالی از خداوند، که رب العالمین است، نشسته‌ام.
اندر ین سیر و ریاضات وسلوک
سالها بگذشت عمر ما به بوک
هوش مصنوعی: در این مسیر طولانی از تمرینات و تلاش‌های معنوی، سال‌ها از عمر ما گذشت، اما به نتیجه‌ای ملموس نرسیدیم.
گه به لطفش ب ود می امی دوار
گه ز خوف قهر ، لرزان چون چنار
هوش مصنوعی: گاهی در سایه لطف او آرام و شاداب هستم، و گاهی به خاطر ترس از خشمش، به مانند درخت چنار در حال لرزیدن و ناامیدی به سر می‌برم.
چون ز آلایش مزکی گشت نفس
کوکب سعد آمد و بگذشت نحس
هوش مصنوعی: زمانی که نفس از آلودگی‌ها پاک شد، ستاره خوشبختی ظاهر شد و بدبختی از بین رفت.
عاقبت اندر میان کش مکش
جذبه عشقش مرا بربود خوش
هوش مصنوعی: در نهایت، در میانه کشمکش‌ها، جاذبه عشق او مرا کاملاً مجذوب کرد و از خود بی‌خود ساخت.
گشت جانم واقف اسرار حق
در دلم تابنده شد انوار حق
هوش مصنوعی: جانم به رازهای حق آگاه شد و در دل من نورهای حق درخشید.
سوی بالا جان من پرواز کرد
خویشتن را با ملک انباز کرد
هوش مصنوعی: جان من به سوی آسمان پرواز کرد و در این سفر روح خود را با فرشتگان همراه ساخت.
ظلمت عالم مبدل شد به نور
گشت ظاهر معنی اللّه نور
هوش مصنوعی: تاریکی‌های جهان به روشنی تبدیل شد و حقیقتی که در پشت آن بود، به روشنی خداوند آشکار شد.
یک جهان دی د م به معنی صد جهان
صد هزاران آفتاب و آسمان
هوش مصنوعی: همه چیز در دیروز به اندازه‌ای بزرگ و باارزش است که به حساب تمام دنیاها، صدها هزار خورشید و آسمان می‌ارزد.
هر یکی تابنده تر از دیگری
هر یک از دیگر به معنی برتری
هوش مصنوعی: هر کدام از آن‌ها درخشندگی خاصی دارد و بر دیگری برتری می‌جوید.
حق تجلی کرد بر من بیجهت
در فنای صرف گشتم بی صفت
هوش مصنوعی: خداوند به طور ناگهانی خودش را بر من ظاهر کرد و من در حال نابودی از همه صفات و ویژگی‌هایم قرار گرفتم.
زان فنا چون آمدم دیگر به هوش
داد جام دیگر و گفتا بنوش
هوش مصنوعی: از لحظه‌ای که به دنیای فنا وارد شدم، دیگر به حالت طبیعی خود بازنگشتم. جام دیگری به من دادند و گفتند که بنوش.
چونکه کردم نوش جام لایزال
یافتم ره در نهایات وصال
هوش مصنوعی: زمانی که به نوشیدن جام بی‌پایان پرداختم، راهی به سوی وصال ابدی پیدا کردم.
باز دیدم از کمال عشق و ذوق
جمله ذرات جهان از تحت وفوق
هوش مصنوعی: به تازگی متوجه شدم که عشق و شور زندگی در تمام ذرات جهان، از پایین تا بالا، وجود دارد و بر آنها تأثیر می‌گذارد.
از کم ا ل بیخودی منصور وار
هر یکی گویان انا الحق آشکار
هوش مصنوعی: انسان‌های زیادی در تلاش هستند تا از حالت نادانی و بی‌خودی خارج شوند و مانند منصور، حقیقت را با صدای بلند اعلام کنند.
کرد پرواز از قفس شهباز جان
بال برهم زد گذشت از آسمان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای آزاد شد و از قفس خارج گشت، جانش را به پرواز درآورد و به آسمان صعود کرد.
بیگمان بشنو که من در هر فلک
سالها بودم م صاحب با ملک
هوش مصنوعی: به طور قطع گوش کن که من سال‌ها در هر آسمانی وجود داشتم و با صاحب قدرت و سلطنت همراه بوده‌ام.
ما حریفان و خدا ساقی شده
مست و بیخود از می باقی شده
هوش مصنوعی: ما دوستان و دشمنان خدا مانند ساقی‌ای شده‌ایم که از شراب باقی مست و بی‌خود شده‌ایم.
جمله ذرات جهان را زین شراب
دیدم از عین الیقین مست و خراب
هوش مصنوعی: تمام ذرات جهان را در اثر این شراب دیدم که از یقین واقعی مست و سرگردان هستند.
هر یکی را مستی نوع دگر
این یکی از مستی و آن یک بیخبر
هوش مصنوعی: هر فردی به نوع خاصی از شیدایی و سرمستی دچار است. یکی در حال تجربه‌ای عمیق از شیدایی است، در حالی که دیگری از آن بی‌خبر است.
جام ما در یاد حق سا قی شده
هر دو عالم جرعۀ باقی شده
هوش مصنوعی: جام ما با یاد خدا پر شده و هر دو عالم در آن یک جرعه جاودان برای نوشیدن وجود دارد.
هر زمان از تاب انو ار لقا
می شدم مستغرق جام فنا
هوش مصنوعی: هر بار که با نور ملاقاتت روبه‌رو می‌شدم، به حالت مستی و بی‌خود شدن در دریاچه فنا غرق می‌شدم.
جان از آن مستی چو می آ مد به صحو
می شد از جام تجلی باز محو
هوش مصنوعی: وقتی جان در حال مستی است و به حال هوشیاری برمی‌گردد، از جام نور و روشنایی بهره‌مند می‌شود و دوباره در زیبایی و حیرت غرق می‌گردد.
باز از آنجا جان ما طیران نمود
درگذشت از عرش و فرش و هر چه بود
هوش مصنوعی: روح ما دوباره از آنجا پرواز کرد و از عرش و فرش و هر چیز دیگری عبور نمود.
آشیان مرغ جان شد لامکان
لامکان چه آنچه ناید در بیان
هوش مصنوعی: آشیانه روح انسان به جایی بالاتر از مکان‌های معمولی تبدیل شده است. آنچه نمی‌توان آن را به زبان آورد، در این فضایی بی‌حد و مرز وجود دارد.
صد هزاران دور بی دور و زمان
در مقام لامکان بودم مکان
هوش مصنوعی: من در بی‌نهایت، دور از زمان و مکان، به میزان بسیار زیاد، وجود داشتم.
ذات حق بی کیف با جمله صفات
هر زمان کردی تجلی بی جهات
هوش مصنوعی: وجود خداوندی که بدون هیچ شکل و صورت خاصی است، در هر لحظه با تمام ویژگی‌هایش تجلی می‌کند و به نمایش درمی‌آید بدون اینکه محدود به مکان یا زمان خاصی باشد.
جملۀ ذرات می گشتی فنا
باز پیدا می شدی اندر بقا
هوش مصنوعی: همه ذرات و موجودات در حال از بین رفتن هستند، اما در عین حال، دوباره و به شکل جدیدی در زندگی و هستی ظاهر می‌شوند.
آنچه بر جان و دلم شد منکشف
فهم و ایمان کو که گردد معترف
هوش مصنوعی: آنچه بر وجود و دل من روشن شده، کجا است فهم و ایمان که بر این حقیقت گواهی دهد؟
باز دیدم جمله عالم شد سراب
از تعطش بودم اندر اضطراب
هوش مصنوعی: باری دوباره متوجه شدم که دنیا مانند یک سراب است. من از شدت تشنگی دچار اضطراب بودم.
در کشیدم جمله را در یک نفس
من ندیدم خویشتن را زان سپس
هوش مصنوعی: من همه چیز را در یک نفس در خودم جمع کردم و دیگر نتوانستم خودم را ببینم.
چون بکلی از خودی گشتم فنا
از حیات جاودان دیدم بقا
هوش مصنوعی: وقتی که به طور کامل از خودم رها شدم و از وجود خودم عبور کردم، واقعیات نهایی و جاودان حیات را درک کردم و بقا را تجربه کردم.
هستی موهوم شد یکباره نیست
کشف شد کاین جمله هستی خود یکیست
هوش مصنوعی: ناگهان همه چیز که به نظر می‌رسید واقعی است، ناچیز و بی‌معنی شد و مشخص گردید که تمام این موجودات در واقع به یک حقیقت واحد مربوط می‌شوند.
قطره در دریا فتادن خود فناست
عین دریا گشتن و قطره بقاست
هوش مصنوعی: گفتن اینکه وقتی یک قطره در دریا بیفتد، به طور کلی از بین می‌رود و دیگر وجود مستقل خود را ندارد، اما وقتی آن قطره به دریا تبدیل شود، این تبدیل به او بقا می‌دهد و او به جمع بزرگتر و جاودان تبدیل می‌شود.
چون ز خود فانی شدم باقی به حق
فارغ آمد جانم از درس و سبق
هوش مصنوعی: وقتی که از خودم متوجه شدم و خود را رها کردم، روح من با حق پیوند خورد و دیگر از آموزش‌ها و درس‌های دنیوی آزاد شد.
دیدم آنگه خویش بحر بیکران
جملۀ ذرات عالم موج آن
هوش مصنوعی: تا آنجا که دیدم، خود را همچون دریا بی‌پایان یافتم که تمامی ذرات عالم در آن موج می‌زنند.
از ظهور ما جهان قایم شده
هر دو عالم مظهر ما آمده
هوش مصنوعی: با ظهور ما، جهان برقرار شده است و هر دو عالم به عنوان نشانه‌هایی از وجود ما جلوه‌گر شده‌اند.
هستی ما گشته هستی جهان
بی وجود ما همه کون ومکان
هوش مصنوعی: وجود ما بخشی از وجود جهان شده است و بدون حضور ما، همه چیز در کائنات و مکان‌ها به حالت بی‌معنایی درمی‌آید.
علم ما گشته محیط هر چه هست
ماضی و مستقبل و بالا و پست
هوش مصنوعی: آگاهی و دانش ما به گونه‌ای فراگیر شده که همه چیز، چه گذشته و چه آینده، و همچنین هر چیزی که در ارتفاعات یا در عمق زمین باشد را در بر می‌گیرد.
دایر از ما بوده دوران زمان
بی نشان گشته مقید در نشان
هوش مصنوعی: دوران زمان به دور ما می‌چرخد و بدون هیچ نشانه‌ای، به محدودیت‌هایی دچار شده است.
شرح آن حالت نیاید در صفت
گر بگویم صد ه زاران معرفت
هوش مصنوعی: این وضعیت را نمی‌توان با کلمات وصف کرد؛ حتی اگر بخواهم هزاران نکته درباره آن بگویم.
کی تواند قال گشتن گرد حال
در نیابد حال جز اهل کمال
هوش مصنوعی: که می‌تواند به حقیقت و حالت روحانی دست یابد، جز افراد کامل و عارفان واقعی؟ کسانی که به کمال رسیده‌اند، می‌توانند حالات معنوی را درک کنند.
خود کجا آید عیان اندر بیان
کی توان جستن نشان از بی نشان
هوش مصنوعی: انسان نمی‌تواند حقیقت خود را با بیانی واضح بیان کند. چطور می‌توان از چیزی که خود را نشان نمی‌دهد، نشانه‌ای پیدا کرد؟
بحر اندر کوزه کی گنجد بگو
حال کامل برتر است از گفت و گو
هوش مصنوعی: حجم وسیع و عمیق دریا در یک کوزه جا نمی‌شود، پس به همین ترتیب، حالتی کامل و بی‌نیاز از کلمات، برتر از صرف گفتگو و بیان است.
در نیابد جز قدم راز قدم
چیست نادیده قدم شرح قلم
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند مفهوم و حقیقت یک قدم را درک کند، مگر آن که خود آن قدم را بردارد. در واقع، فقط با تجربه کردن می‌توان به عمق مسائل پی برد و آنها را بیان کرد.
آنچه می بیند قدم یکدم بحال
کی نویسد خود قلم پنجاه سال
هوش مصنوعی: هر چیزی که در یک لحظه مشاهده می‌شود، قلم قادر نیست در مدت پنجاه سال آن را به خوبی توصیف کند.
آن معانی کی شود مکشوف دل
کی در آید در عبارات و سجل
هوش مصنوعی: معانی عمیق و واقعی از دل انسان بیرون نمی‌آید و در کلمات و نوشته‌ها به نمایش در نمی‌آید.
آنچه دیدم من به چشم دل عیان
نیست ممکن صد یکش کردن بیان
هوش مصنوعی: چیزی که من با دل خود دیدم، نمی‌توان به طور واضح بیان کرد، شاید صد بار هم تلاش کنی برای توضیح آن، باز هم نخواهی توانست.
زانکه نامحدود ناید در حدود
بحر مطلق چون در آید در قیود
هوش مصنوعی: چون حقیقت و وجود نامحدود است، نمی‌تواند در قالب‌ها و محدودیت‌های دنیای مادی قرار گیرد. وقتی که وارد این محدودیت‌ها می‌شود، دیگر نمی‌تواند همانند قبل باقی بماند.
می نیفزاید عبارت جز حجاب
سر معنی کی بگنجد در کتاب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگرچه زبان و کلمات ممکن است ابزاری برای بیان افکار و احساسات ما باشند، اما در واقع خودشان مانع درک واقعی و عمیق معنای آنچه در درون داریم می‌شوند. بنابراین، بسیاری از مفاهیم عمیق‌تر فراتر از آن چیزی هستند که فقط با کلمات می‌توان بیان کرد و در حقیقت، معنای واقعی در این لفظ‌ها نمی‌گنجد.
چون حجاب ذ ا ت می گردد صفات
از صفت کی کشف خواهدگشت ذات
هوش مصنوعی: زمانی که حجاب وجود دارد، صفات نمی‌توانند از ذات کشف شوند. یعنی اگر چیزی مانع از درک واقعی وجود شود، نمی‌توانیم به صفات آن پی ببریم.
کشف ای معنی شنو در نیستی
چون شوی فانی بدانی کیستی
هوش مصنوعی: ای معنی، در نیستی، وقتی به فنا می‌رسی، درک کن که کیستی.
وصف حال خود از آ ن کردم که تا
بو که ره یابی به سر اولیا
هوش مصنوعی: حال خود را بیان کردم تا شاید راهی به سلوک و نزدیک شدن به اولیا پیدا کنم.
تا مگر پیدا شود در تو طلب
راه یابی در مقام قرب رب
هوش مصنوعی: به امید اینکه در وجود تو، جستجوی راهی برای نزدیک شدن به پروردگار شکل بگیرد.
واشناسی رهنما از رهزنان
واقف آیی از طریق رهروان
هوش مصنوعی: برای تشخیص رهنما و راهزنان، باید از تجربه و دانش کسانی که در مسیر حرکت کرده‌اند بهره‌مند شوی.
تا بدانی هر که شد جویای گنج
می کشد او از برای گنج رنج
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال گنج است، باید بداند که برای رسیدن به آن باید زحمت بکشد و تلاش کند.
تا بدانی پیر باید راه را
گر همی جویی تو قرب شاه را
هوش مصنوعی: برای اینکه بدانی چگونه مسیر درست را پیدا کنی، باید از تجربه‌های دیگران استفاده کنی، حتی اگر بخواهی به مقام و نزدیکی پادشاه برسی.
هر که این ره می رود بی رهنما
کی شود با بهره از نور لقا
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مسیر قدم می‌گذارد و بدون راهنمایی پیش می‌رود، چگونه می‌تواند به نور ملاقات دست پیدا کند و به بهره‌ای از آن برسد؟
هر که مقتول محبت گشت او
خون بهایش حق بود بی گفت و گو
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق و محبت جان خود را از دست بدهد، بدون هیچ صحبتی، خون بهای او بر عهدهٔ حق و عدالت است.
تا بدانی طور کشف و حال را
تا نگویی فقر قیل و قال را
هوش مصنوعی: برای درک عمیق تجربیات روحانی و حالتی خاص، باید به دو مفهوم سطحی و گفت و گو در مورد فقر و مشکلات نپرداخت.
تا بدانی کیست کامل در میان
آنکه شد دریای بی قعر و کران
هوش مصنوعی: برای اینکه بفهمی چه کسی در میان آنهایی که مانند دریای بی‌پایان و بی‌کران هستند، کامل و بی‌نقص است.
کاملان را هست حالاتی چنین
گر نداری کشف کن تصدیق این
هوش مصنوعی: کاملان حالات خاصی دارند؛ اگر تو این حالات را نداری، آن‌ها را شناسایی کن و به صدق این موضوع اعتراف کن.
لی مع اللّه کاشف این حالتست
من رآنی هم ازین یک آیتست
هوش مصنوعی: من با خدا هستم و این حالتی که دارم، نشان‌دهنده‌ی نزدیکی من به اوست، به گونه‌ای که خود او نیز مرا درک می‌کند و این حالت من خود یک نشانه است.
هست سبحانی درین معنی گواه
شد اناالحق نص برین بی اشتباه
هوش مصنوعی: در این معنا، وجود سبحانی به عنوان شاهد و گواه ارائه شده است و در اینجا به درستی و بدون اشتباه، حقیقتی بیان شده است.
نیست اندر جبه ام جز حق شنو
منکر احوال ره بینان مشو
هوش مصنوعی: در قلب من جز حقیقت وجود ندارد، پس به سخنان کسانی که وضعیت پیشرفت را انکار می‌کنند، توجه نکن.
هر که دعوی کرد او از دو گواه
گشت قاضی عاجزش بی اشتباه
هوش مصنوعی: هر کسی که ادعایی داشته باشد، برای اثبات آن نیاز به دو شاهد دارد و در اینجا قاضی نمی‌تواند اشتباهی در رای خود داشته باشد.
چون نبی و هم ولی شاهد شدند
دعویم را هر دو مثبت آمدند
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر و ولیّ، شاهد بر سخن من شدند، هر دو آن را تأیید کردند.
مدعی را کی رسد انکار آن
منکرش گو میکن انکار عیان
هوش مصنوعی: مدعی چگونه می‌تواند دروغ‌گویی را انکار کند؟ بگو که انکار او کاملاً واضح و آشکار است.