بخش ۴۶ - درویشی که از عشق عابدی را مدهوش دید
گفت درویشی که روزی از قضا
می شدم اندر بیابان با رضا
در میان آن بیابان مهیب
ناگهان دیدم یکی شخص غریب
بر زمین استاده او بر هر دو پا
واله و حیران و سر سوی سما
چشمها وا کرده بود اندر هوا
همچو کوهی ایستاده پا به جا
نزد او رفتم که تا پرسم سخن
خود نکرد او التفاتی سوی من
دادم آوازی جواب من نگفت
در عجب ماندم از آن گفت و شنفت
دست بنهادم که تا جنبانمش
او نمی جنبید قطعاً مرده وش
من ز حال او عجب حیران شدم
سه شبانروزی تمام آنجا بدم
تا مگر آید دمی بر حال خود
واقفم گرداند او از نیک و بد
همچنان آن مست جام بیخودی
بود مخمور شراب سرمدی
او به خود نامد در آن ایام هیچ
ماندم از حالش عجب در پیچ پیچ
در مناجات آمدم کای ذوالمنن
واقف این سر پنهان بی سخن
واقفم گردان برین سر نهان
بر دل من کشف کن این داستان
اندر آ ن بودم که خوابم در ربود
مرغ جانم زین قفس طیران نمود
در زمان دیدم ک ه آمد سوی من
پیر نورانی و گفت ای ممتحن
در چه حالی وز چه حیران گشته ای
وز چه رو آش فته و سر گشته ای
گفتمش آخر بگو این مرد کیست
این چنین حیران و و اله بهر چیست
گفت این مردی ک ه اندر کار او
گشته ای حیران، شنو حالش نکو
زاهد و عابد بد او هفتاد سال
مشتغل اندر عبادت لایزال
در دل او کرد حق روزی نظر
چون ز غیر حق ندید آنجا اثر
جز محبت او نمی جست از خدا
می نبود اندر دلش جا غیر را
داد او را از محبت بهره ای
قدر ی ک عشری ز عشری ذره ای
زان محبت اینچنین حیران شدست
از کمال شوق زینسان آمدست
پایش اندر خاک و سر سوی سما
هر دو دیده باز کره در هوا
تا قیامت اینچنین استاده است
آتش عشقش به جان افتاده است
حق تنش را از سباع و از هوام
منع فرم و ده است تا یوم القیام
جن و انس و با ملک جمع ار شوند
هیچ نتوانند بیدارش کنند
مقصد و مقصود از ایجاد ما
جز محبت نیست یکدم با خدا
این جوابم داد و رفت از پیش من
من شدم بیدار و حیران زین سخن
هر کجا سلطان عشقش جاکند
صد جهان در هر نفس شیدا کند
ای کریم منعم و پرودگار
ز ین محبت شمه ای بر ما گمار
تا ازین فکر و خیالات عجب
وارهد این جان پر رنج و تعب
پردۀ ناموس را برهم درد
ننگ بگذارد ز هستی بگذرد
مست جام عشق گردد آن چنان
کز خودی هرگز نیابد او نشان
محو گردد در جمال با کمال
فارغ آید از فراق و از وصال
نیست گردد او ز هستی مجاز
بی خبر آید ز ناز و وز نیاز
از غم دنیای دون و ملک و مال
خاطرش آسوده باشد لایزال
پردۀ او باز برخیزد ز راه
یابد او بی ما و من قرب اله
از محبت گردد او محبو ب حق
گرچه طالب بود، شد مطلوب حق
قوت و قوت یابد از دیدار دوست
فانی از خودگشته و باقی به اوست
رفت از فکر و خیال و خواب خور
از غم دنیای دون شد بیخبر
پیش او یکسان نماید مدح و ذم
گشت فارغ از وجود و از عدم
آنچنان محو است در نور بقا
کو نمی داند بقا را از فنا
یا ر بیند پیش او اغیار ن ی ست
غی ر جانان در جهان دیار نیست
جز نظر بر حسن جان افزای یار
نیست او را در دو عالم هیچ کار
چون دویی برخاست ، جمله وحدتست
تا نپنداری مقام کثرتست
هر ک ه او را دیدۀ بینا بود
هر چه بیند ، حق در او پیدا بود
هر که دارد در جهان نقش وجود
جمله مرآت جمال دوست بود
گر تو هستی در جهان صاحبنظر
در جه ا ن منگر به روی او نگر
دیده بر دیدار او داریم ما
غیر حسنش در نظر ناریم ما
هر که ز انوار الهی بهره یافت
مهر نورش دید کز هر ذره تافت
اوست معنی ، جمله عالم صورتست
او کتاب ه ر چه بینی آیتست
او چو دریا و دو عالم موج دان
او می و جمله جهان را جام خوان
دیدۀ روشن بیار و نور بین
دل مصفی کن ، بهشت و حور بین
حق چو جان و جمله عالم چون تن است
همچو خور در کاینات این روشن است
صورت کثرت حجاب وحدتست
گرچه وحدت را ظهور از کثرتست
نیست غیر از یار در عالم عیان
در حقیقت اوست پیدا و نهان
بخش ۴۵ - حکایت حسن بصری: از امام عصر و شیخ تابعینبخش ۴۷ - در بیان مراتب صحو و محو و فرق و جمع و صحو بعد المحو و فرق بعد الجمع و اشارت به مشاهدۀ کاملان و توحید حقیقی و تنبیه بر آنکه یک حقیقت که به صورت کثرت تجلی نموده و عین همه گشته: محو وصحو و فرق و جمع و جمع جمع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت درویشی که روزی از قضا
می شدم اندر بیابان با رضا
هوش مصنوعی: روزی در بیابان بودم و به طور تصادفی با انسانی خوشنفس و راضی به نام رضا برخورد کردم.
در میان آن بیابان مهیب
ناگهان دیدم یکی شخص غریب
هوش مصنوعی: در آن بیابان ترسناک ناگهان فردی ناشناس را دیدم.
بر زمین استاده او بر هر دو پا
واله و حیران و سر سوی سما
هوش مصنوعی: او بر روی زمین ایستاده، با هر دو پا، در حالی که حیران و شگفتزده است و سرش به سمت آسمان بلند است.
چشمها وا کرده بود اندر هوا
همچو کوهی ایستاده پا به جا
هوش مصنوعی: چشمها به حالت باز در آسمان بودند، مانند کوهی که ثابت و استوار ایستاده است.
نزد او رفتم که تا پرسم سخن
خود نکرد او التفاتی سوی من
هوش مصنوعی: به پیش او رفتم تا از او سوالی بپرسم، اما او به من توجهی نکرد.
دادم آوازی جواب من نگفت
در عجب ماندم از آن گفت و شنفت
هوش مصنوعی: من صدایی را به او دادم، اما او پاسخی نداد. از این صحبت و سکوت او در تعجب ماندم.
دست بنهادم که تا جنبانمش
او نمی جنبید قطعاً مرده وش
هوش مصنوعی: دستم را دراز کردم تا او را تکان دهم، اما او تکان نخورد، بنابراین کاملاً مشخص است که مرده است.
من ز حال او عجب حیران شدم
سه شبانروزی تمام آنجا بدم
هوش مصنوعی: من به حال او خیلی تعجب کردهام و سه شب و روز تمام در آنجا بودم.
تا مگر آید دمی بر حال خود
واقفم گرداند او از نیک و بد
هوش مصنوعی: منتظر هستم تا زمانی فرا برسد که به حال خود آگاه شوم و او مرا از خوب و بد آگاه کند.
همچنان آن مست جام بیخودی
بود مخمور شراب سرمدی
هوش مصنوعی: او همچنان مثل آن فرد مستی بود که به خاطر نوشیدن شراب جاودانی، حالتی از بیخودی و سرخوشی دارد.
او به خود نامد در آن ایام هیچ
ماندم از حالش عجب در پیچ پیچ
هوش مصنوعی: در آن زمان، او به خودش توجهی نداشت و من از وضعیت او کاملاً متحیر مانده بودم.
در مناجات آمدم کای ذوالمنن
واقف این سر پنهان بی سخن
هوش مصنوعی: عبارت بیانگر حالت و حالتی است که شخص به درگاه خداوند میآید و با احترام و خشوع از او درخواست میکند که بر حال او آگاه باشد. این فرد در تلاش است تا احساسات و رازهای درونیاش را بدون کلام به خداوند منتقل کند و با توجه به رحمت و مهربانی خداوند، از او خواسته که به درون و مشکلاتش توجه کند.
واقفم گردان برین سر نهان
بر دل من کشف کن این داستان
هوش مصنوعی: من از رازهای پنهان در دل خود آگاه هستم، آن را برای من روشن کن و این داستان را به من بگو.
اندر آ ن بودم که خوابم در ربود
مرغ جانم زین قفس طیران نمود
هوش مصنوعی: در آن زمان که خوابم برد، روح من از این قفس آزاد شد و پرواز کرد.
در زمان دیدم ک ه آمد سوی من
پیر نورانی و گفت ای ممتحن
هوش مصنوعی: در زمانی مشاهده کردم که یک پیرمرد نورانی به سمت من آمد و گفت: ای آزمونگیر!
در چه حالی وز چه حیران گشته ای
وز چه رو آش فته و سر گشته ای
هوش مصنوعی: چطور شدهای که اینقدر حیران و سردرگم به نظر میرسی؟ از چه چیزی تحت تأثیر قرار گرفتهای و در چه وضعیتی قرار داری؟
گفتمش آخر بگو این مرد کیست
این چنین حیران و و اله بهر چیست
هوش مصنوعی: به او گفتم در نهایت بگو این مرد کیست که اینقدر حیران و شگفتزده است و برای چه چیزی اینگونه در فکر فرو رفته؟
گفت این مردی ک ه اندر کار او
گشته ای حیران، شنو حالش نکو
هوش مصنوعی: این مردی که تو را در کارش حیرت زده کرده، حالش را بشنو که خوب است.
زاهد و عابد بد او هفتاد سال
مشتغل اندر عبادت لایزال
هوش مصنوعی: زاهد و عابد، انسانی است که هفتاد سال در عبادت و بندگی خداوند مشغول بوده و هیچ لحظهای از عبادت خود غافل نشده است.
در دل او کرد حق روزی نظر
چون ز غیر حق ندید آنجا اثر
هوش مصنوعی: در دل او، حق روزی را مشاهده کرد، زیرا در آنجا هیچ نشانهای از غیر حق ندید.
جز محبت او نمی جست از خدا
می نبود اندر دلش جا غیر را
هوش مصنوعی: جز عشق او، چیزی از خدا نمیخواست و در دلش جا برای غیر او نبود.
داد او را از محبت بهره ای
قدر ی ک عشری ز عشری ذره ای
هوش مصنوعی: او از محبت به او بهره ای داد که مانند یک دهم از یک دهم هم جزئی از آن است.
زان محبت اینچنین حیران شدست
از کمال شوق زینسان آمدست
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و محبت عمیق، به طور عجیبی به شدت شگفتزده و مجذوب شده است و این حالت به دلیل اوج شوق و اشتیاقی است که دارد.
پایش اندر خاک و سر سوی سما
هر دو دیده باز کره در هوا
هوش مصنوعی: پای او در زمین و سرش به آسمان است، هر دو چشمش به دور و بر در حال مشاهده است.
تا قیامت اینچنین استاده است
آتش عشقش به جان افتاده است
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، آتش عشق او همچنان در جانها شعلهور است و هیچگاه خاموش نخواهد شد.
حق تنش را از سباع و از هوام
منع فرم و ده است تا یوم القیام
هوش مصنوعی: حق بدن را از درندگان و پرندگان و چیزهای خطرناک محفوظ نگهدار و به او اجازه نده تا روز قیامت.
جن و انس و با ملک جمع ار شوند
هیچ نتوانند بیدارش کنند
هوش مصنوعی: اگر جن و انسان و فرشتگان هم جمع شوند، هیچ کدام نمیتوانند او را از خواب بیدار کنند.
مقصد و مقصود از ایجاد ما
جز محبت نیست یکدم با خدا
هوش مصنوعی: هدف و نتیجه وجود ما تنها عشق و محبت است، و ما به مدت کوتاهی هم که شده، در کنار خدا هستیم.
این جوابم داد و رفت از پیش من
من شدم بیدار و حیران زین سخن
هوش مصنوعی: او به من جواب داد و از نزد من رفت. من از این حرفش به شدت بیدار و حیرتزده شدم.
هر کجا سلطان عشقش جاکند
صد جهان در هر نفس شیدا کند
هوش مصنوعی: هر جا که محبت و عشق واقعی حضور داشته باشد، آنجا همه چیز به زیبایی و شگفتی خواهد بود و پر از شور و شوق میشود.
ای کریم منعم و پرودگار
ز ین محبت شمه ای بر ما گمار
هوش مصنوعی: ای بخشنده و مهربان، ای پروردگار، لطف و محبت خود را بر ما بگستر.
تا ازین فکر و خیالات عجب
وارهد این جان پر رنج و تعب
هوش مصنوعی: تا زمانی که این روح خسته و رنجیده از افکار و خیالات عجیبی آزاد شود.
پردۀ ناموس را برهم درد
ننگ بگذارد ز هستی بگذرد
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر شرم و ننگ، پردهپوشی و ناموس دیگران را لگدکوب کند، از وجود خود میگذرد و به نابودی میرود.
مست جام عشق گردد آن چنان
کز خودی هرگز نیابد او نشان
هوش مصنوعی: شخصی که در عشق غرق میشود، آنچنان مسحور و شاداب میشود که دیگر هیچ نشانی از خودش پیدا نمیکند.
محو گردد در جمال با کمال
فارغ آید از فراق و از وصال
هوش مصنوعی: در زیبایی و کمال، فرد به گونهای غرق میشود که از احساس دوری و نزدیکی به معشوق رها میشود.
نیست گردد او ز هستی مجاز
بی خبر آید ز ناز و وز نیاز
هوش مصنوعی: او از واقعیت و وجود خود غافل میشود و به حالتهای عاشقانه و نیازهای درونی خود پی میبرد.
از غم دنیای دون و ملک و مال
خاطرش آسوده باشد لایزال
هوش مصنوعی: از غم زندگی مادی و خواستههای دنیوی، دلش همیشه راحت و آرام است.
پردۀ او باز برخیزد ز راه
یابد او بی ما و من قرب اله
هوش مصنوعی: پرده از روی او کنار میرود و او بدون نیاز به ما و من، به خدا نزدیک میشود.
از محبت گردد او محبو ب حق
گرچه طالب بود، شد مطلوب حق
هوش مصنوعی: از طریق محبت، او محبوب خدا میشود، هرچند که خود به دنبالش بود و در نهایت به محبوب خدا تبدیل میشود.
قوت و قوت یابد از دیدار دوست
فانی از خودگشته و باقی به اوست
هوش مصنوعی: دیدار دوست باعث میشود انسان قوت و انرژی بیشتری بگیرد و از خودگذشتگی کند، زیرا آنچه که پایدار و باقی میماند، دوست است.
رفت از فکر و خیال و خواب خور
از غم دنیای دون شد بیخبر
هوش مصنوعی: در فکر و خیال و خواب، از غم و مشکلات دنیای پست فاصله گرفت و بیخبر از همه چیز شد.
پیش او یکسان نماید مدح و ذم
گشت فارغ از وجود و از عدم
هوش مصنوعی: در حضور او، خود را مدح و نکوهش یکسان میکند و از وجود و عدم بینیاز میشود.
آنچنان محو است در نور بقا
کو نمی داند بقا را از فنا
هوش مصنوعی: این شخص به قدری در زیبایی و روشنی زندگی غرق شده است که نمیتواند تفاوت بین ماندگاری و زوال را تشخیص دهد.
یا ر بیند پیش او اغیار ن ی ست
غی ر جانان در جهان دیار نیست
هوش مصنوعی: ای پروردگار، در پیش تو کسی جز محبوب قرار ندارد و در این دنیا هیچ جایی برای غیر از جانان نیست.
جز نظر بر حسن جان افزای یار
نیست او را در دو عالم هیچ کار
هوش مصنوعی: جز دیدن زیباییهای جانافزای محبوب، هیچ کار دیگری در این دو جهان برای او وجود ندارد.
چون دویی برخاست ، جمله وحدتست
تا نپنداری مقام کثرتست
هوش مصنوعی: وقتی که دو نفر به پاخیزند، در حقیقت آنها تجلی یک وحدت هستند، تا این که نپنداری این وضعیت نشاندهنده کثرت است.
هر ک ه او را دیدۀ بینا بود
هر چه بیند ، حق در او پیدا بود
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای دید و بصیرت باشد، هر چیزی را که ببیند، حقیقت را در آن میبیند.
هر که دارد در جهان نقش وجود
جمله مرآت جمال دوست بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا نشانهای از وجود دارد، در واقع انعکاسی از زیباییهای دوست (خدا) است.
گر تو هستی در جهان صاحبنظر
در جه ا ن منگر به روی او نگر
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا فردی صاحبنظر هستی، به آنچه که بر روی او مینگرد، توجه نکن.
دیده بر دیدار او داریم ما
غیر حسنش در نظر ناریم ما
هوش مصنوعی: ما فقط به دیدن او چشم دوختهایم و جز زیباییاش در نظرمان چیزی نیست.
هر که ز انوار الهی بهره یافت
مهر نورش دید کز هر ذره تافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از نورهای الهی بهرهمند شود، محبت و روشناییاش به قدری است که از هر ذرهای درخشش دارد.
اوست معنی ، جمله عالم صورتست
او کتاب ه ر چه بینی آیتست
هوش مصنوعی: او، ذات حقیقی و اصلی همه چیز است و تمام عالم دارای شکل و صورت است. هر چیزی که میبینی، نشانه و علامتی از آن حقیقت بالاست.
او چو دریا و دو عالم موج دان
او می و جمله جهان را جام خوان
هوش مصنوعی: او همچون دریاست که همه چیز را در خود میگنجاند و به دو جهان (مادی و معنوی) به مثابه امواجی مینگرد. او را به یاد میآورد که آن می (شراب) است و تمام جهان را بهعنوان جامی در نظر میگیرد.
دیدۀ روشن بیار و نور بین
دل مصفی کن ، بهشت و حور بین
هوش مصنوعی: چشم باز و روشنی را به خود بیاور و با دل پاک، زیباییهای بهشت و زنان بهشتی را ببین.
حق چو جان و جمله عالم چون تن است
همچو خور در کاینات این روشن است
هوش مصنوعی: حق مانند جان است و تمام عالم مانند تن. این موضوع مانند روشنایی خورشید در جهان واضح و مشخص است.
صورت کثرت حجاب وحدتست
گرچه وحدت را ظهور از کثرتست
هوش مصنوعی: چهرهی گوناگونیها مانع از شناخت وحدت است، با این حال وحدت نمیتواند بدون ظهور و نمایان شدن در کثرت وجود داشته باشد.
نیست غیر از یار در عالم عیان
در حقیقت اوست پیدا و نهان
هوش مصنوعی: در این جهان هیچکس جز محبوب وجود ندارد؛ در واقع، او هم به وضوح آشکار است و هم در خفا و پنهان.