گنجور

بخش ۴۵ - حکایت حسن بصری

از امام عصر و شیخ تابعین
پیشوای جمله ارباب یقین
پیر بصره آن که نامش بد حسن
باز پرسیدند بر وجه حسن
بهترین وقت تو کی بوده است
حالت خوش کی رخت بنموده است
شیخ گفتا پیش ازین روزی پگاه
من به بام خانه بودم دیرگاه
اندر آن همسایه زن با شوهرش
می شنیدم گفت کای ناخوش منش
من به سر بردم به تو پنجاه سال
با تو بودم یک جهت در جمله حال
در غم و شادی و در بود و نبود
در کم و در بیش و در نقصان و سود
ننگ و نامت را نگه می داشتم
تخم مهرت را به دل می کاشتم
در فراق و وصل و در شکر و گله
مننبودم با تو یار ده دله
سرد و گرمت را به جان کردم قبول
من نگشتم از جفای تو ملول
هر بلایی نیز کاید می کشم
با همه جور و جفایت دلخوشم
لیک نتوانم شنید ای بیوفا
آنکه بگزینی تو یاری را به ما
هستم امرت را به جان فرمان بری
کی توانم دیدنت با دیگری
من نخواهم تن بدین یک چیز داد
حال من اینست ای نیکو نهاد
می کشم پیوسته این جور و جفا
تا ترا بینم ترا ای بیوفا
نی برای آنکه تو یاری دگر
برگزینی هر دم ای بیدادگر
وقت من خوش گشت از گفتار او
مست گشتم بی می و جام و سبو
گشت آب از چشمۀ چشمم روان
یافتم معنی لایغفر از آن
دل به دستش د ه گرت هست آگهی
تا ز قید هر دو عالم وارهی
غیر جانان را درون جان و دل
جا مده ور نه شوی خوار و خجل
جز به عشق او مکن جان را گرو
بندۀ حق شو پی باطل مرو
پای بند عشق او کن جان و دل
جز خیال دوست اندر جان مهل
لازم ار گفتی کسی با پادشا
کز غم عشق توگشت فارغ آن گدا
طاقت عشقش ندارد هر دلی
چون کند در قطره دریا منزلی
یک دلی باید به پ هن ای جهان
تا غم عشقش کند منزل در آن
می نماید عشق از کون و مکان
آینه عشق اند ذرات جهان
وقف عشقش ساز ملک جان و دل
تختۀ دل شو ز نقش آب و گل
آفتاب عشق چون تابد به جان
جان او را در جهان ماند نهان
عشق حق چون در دلت مأوا کند
جان او را در زمان شیدا کند
چون محبت یافت در دل ذره ای
گشت عالم پیش او یک پرده ای
هر که جامی از محبت نوش کرد
عقل را دیوانه و مدهوش کرد
لذت جام محبت هر ک ه یافت
روی دل از لذت کونین تافت
کی شود هشیار مست جام عشق
عقل مجنون گشت از پیغام عشق
هر که در راه محبت قایم است
جنت و حورش حلیم و نایم است
هر که را عشق و محبت داد حق
پیش او یک سان نماید فیل و بق
جان ما از عشق چون یابد مدد
کی به هوش آید ز مستی تا ابد
از محبت آن زمان یابی اثر
کز وجود خو ی ش گردی بیخبر
چون شراب بیخودی در داد عشق
رسم مستی و جنون بنهاد عشق
غیر عاشق خود چه داند حال عشق
شمه ای بشنو تو از احوال عشق

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از امام عصر و شیخ تابعین
پیشوای جمله ارباب یقین
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌های امام عصر و شیخ تابعین اشاره دارد که در میان رهبران و دانشمندان دین، جایگاه ویژه‌ای دارند. امام عصر به عنوان پیشوای امور و رهبری مطمئن شناخته می‌شود و شیخ تابعین نیز به عنوان عالمی بزرگ و مورد احترام در بین پیروان یقین و ایمان به حساب می‌آید. این افراد نماد اطمینان و یقین در دین و رهبری معنوی هستند.
پیر بصره آن که نامش بد حسن
باز پرسیدند بر وجه حسن
هوش مصنوعی: پیر بصره که نامش حسن بود، درباره زیبایی و حسن پرس و جو کردند.
بهترین وقت تو کی بوده است
حالت خوش کی رخت بنموده است
هوش مصنوعی: بهترین زمان زندگی‌ات چه زمانی بوده است و لحظه‌های خوشی‌ات چه زمانی خود را نشان داده است؟
شیخ گفتا پیش ازین روزی پگاه
من به بام خانه بودم دیرگاه
هوش مصنوعی: شیخ گفت: قبل از این روز من در صبح زود بر بام خانه نشسته بودم و مدت زیادی آنجا بودم.
اندر آن همسایه زن با شوهرش
می شنیدم گفت کای ناخوش منش
هوش مصنوعی: در آن محیط، زن همسایه را می‌دیدم که با شوهرش صحبت می‌کرد و می‌گفت: «ای بی‌خبر از کردار و رفتار نیک!»
من به سر بردم به تو پنجاه سال
با تو بودم یک جهت در جمله حال
هوش مصنوعی: من پنجاه سال از زندگی‌ام را در کنار تو گذرانده‌ام، در تمام این مدت همیشه در یک مسیر و یک حال بوده‌ام.
در غم و شادی و در بود و نبود
در کم و در بیش و در نقصان و سود
هوش مصنوعی: در هر حالتی، چه در خوشحالی و چه در ناراحتی، چه در داشتن و چه در نداشتن، در کمبود و در فراوانی، من همراه تو هستم.
ننگ و نامت را نگه می داشتم
تخم مهرت را به دل می کاشتم
هوش مصنوعی: من نام و شهرت تو را حفظ می‌کردم و در دل خود عشق و محبت تو را می‌کاشتم.
در فراق و وصل و در شکر و گله
مننبودم با تو یار ده دله
هوش مصنوعی: در جدایی و با هم بودن، در شادی و ناراحتی، من همیشه با تو بودم و در دل خود به تو فکر می‌کردم.
سرد و گرمت را به جان کردم قبول
من نگشتم از جفای تو ملول
هوش مصنوعی: سردی و گرمی تو را با دل و جان پذیرا شدم و از بی‌مهری تو به هیچ وجه ناراحت نشدم.
هر بلایی نیز کاید می کشم
با همه جور و جفایت دلخوشم
هوش مصنوعی: هر مشکلی که برایم پیش بیاید، با وجود تمام سختی‌ها و ناملایمتی‌هایی که به من می‌کنی، باز هم خوشحال هستم.
لیک نتوانم شنید ای بیوفا
آنکه بگزینی تو یاری را به ما
هوش مصنوعی: اما نمی‌توانم بشنوم، ای بی‌وفا، آن کسی که تو او را انتخاب می‌کنی تا یار باشد، به ما نخواهد پیوست.
هستم امرت را به جان فرمان بری
کی توانم دیدنت با دیگری
هوش مصنوعی: من برای خدمت به تو آماده‌ام و حاضر به اطاعت از دستوراتت هستم، اما چطور می‌توانم تو را با کسی دیگر ببینم؟
من نخواهم تن بدین یک چیز داد
حال من اینست ای نیکو نهاد
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم بدنم را به این چیز بفروشم. حال من این‌گونه است، ای نیکوکار.
می کشم پیوسته این جور و جفا
تا ترا بینم ترا ای بیوفا
هوش مصنوعی: من همواره در حال تحمل این درد و رنج هستم تا تو را ببینم، ای بی وفا.
نی برای آنکه تو یاری دگر
برگزینی هر دم ای بیدادگر
هوش مصنوعی: ای بیدادگر، هرگز فراموش نکن که نی را به خاطر انتخاب یاری دیگری نمی‌زنم.
وقت من خوش گشت از گفتار او
مست گشتم بی می و جام و سبو
هوش مصنوعی: وقتی که او شروع به صحبت کرد، زمان من به زیبایی گذشت و من از کلامش به شدت خوشحال و سرمست شدم، بدون اینکه نیاز به شراب یا جام داشته باشم.
گشت آب از چشمۀ چشمم روان
یافتم معنی لایغفر از آن
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک مانند آب جاری شد و از آن فهمیدم که مفهوم عبارت "لایغفر" چیست.
دل به دستش د ه گرت هست آگهی
تا ز قید هر دو عالم وارهی
هوش مصنوعی: اگر دل تو در اختیار اوست و از این موضوع آگاه هستی، پس می‌توانی از هر دو دنیای مادی و معنوی رها شوی.
غیر جانان را درون جان و دل
جا مده ور نه شوی خوار و خجل
هوش مصنوعی: در دل و جانت به غیر از معشوق کسی را جای نده، وگرنه می‌شوی حقیر و شرمسار.
جز به عشق او مکن جان را گرو
بندۀ حق شو پی باطل مرو
هوش مصنوعی: تنها برای عشق او جان خود را به خطر نینداز. بندۀ خدا باش و به دنبال باطل نرو.
پای بند عشق او کن جان و دل
جز خیال دوست اندر جان مهل
هوش مصنوعی: در عشق او گرفتار شو و تمام وجودت را به او اختصاص بده، جز یاد او در دل و جانت جایی نگذار.
لازم ار گفتی کسی با پادشا
کز غم عشق توگشت فارغ آن گدا
هوش مصنوعی: اگر کسی به پادشاه بگوید که آن گدا از غم عشق تو رهایی یافته است، لازم است که این را بگویی.
طاقت عشقش ندارد هر دلی
چون کند در قطره دریا منزلی
هوش مصنوعی: هر دلی را طاقت عشق او نیست، چون می‌بیند که او در قطره‌ای از دریا اقامت دارد.
یک دلی باید به پ هن ای جهان
تا غم عشقش کند منزل در آن
هوش مصنوعی: برای اینکه عشق در دل کسی جا بگیرد، باید دلش آماده و خالی باشد تا بتواند غم و شادی عشق را در خود بپذیرد.
می نماید عشق از کون و مکان
آینه عشق اند ذرات جهان
هوش مصنوعی: عشق در همه جا و در همه چیز جلوه‌گری می‌کند و ذرات جهان نیز نشان‌دهنده عشق هستند.
وقف عشقش ساز ملک جان و دل
تختۀ دل شو ز نقش آب و گل
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که جان و دل را به دو بخش مهم تبدیل کند؛ حالا باید دل را از زرق و برق دنیوی خالی کنیم و به عمق احساسات و عشق واقعی برسیم.
آفتاب عشق چون تابد به جان
جان او را در جهان ماند نهان
هوش مصنوعی: وقتی عشق مانند آفتاب به دل انسان بتابد، جان او در این دنیا به طور پنهانی باقی می‌ماند.
عشق حق چون در دلت مأوا کند
جان او را در زمان شیدا کند
هوش مصنوعی: وقتی عشق الهی در دل تو جا بگیرد، جان تو را در زمان شیدایی به سرعت تغییر و تحول می‌دهد.
چون محبت یافت در دل ذره ای
گشت عالم پیش او یک پرده ای
هوش مصنوعی: وقتی محبت به دل انسان راه پیدا می‌کند، تمام جهان به مانند یک پرده در مقابل او درمی‌آید.
هر که جامی از محبت نوش کرد
عقل را دیوانه و مدهوش کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که ذره‌ای از عشق و محبت را تجربه کند، عقل و هوش خود را فراموش کرده و به دیوانگی می‌افتد.
لذت جام محبت هر ک ه یافت
روی دل از لذت کونین تافت
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم عشق را چشیده باشد، دیگر از لذت‌های دنیوی بی‌نیاز می‌شود و به مقام بالاتری دست پیدا می‌کند.
کی شود هشیار مست جام عشق
عقل مجنون گشت از پیغام عشق
هوش مصنوعی: آیا ممکن است زمانی فرا برسد که کسی در حال غرق شدن در عشق، از خواب غفلت بیدار شود؟ عقل که به خاطر عشق دیوانه شده، تحت تأثیر پیام عشق قرار می‌گیرد.
هر که در راه محبت قایم است
جنت و حورش حلیم و نایم است
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر عشق و محبت است، بهشت و نعمت‌های آن برای او فراهم است و او به آرامش و دل‌خوشی می‌رسد.
هر که را عشق و محبت داد حق
پیش او یک سان نماید فیل و بق
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و محبت را دریافت کند، نزد حق به یک شکل دیده می‌شود، چه فیل باشد و چه هر چیز دیگری.
جان ما از عشق چون یابد مدد
کی به هوش آید ز مستی تا ابد
هوش مصنوعی: وقتی جان ما از عشق یاری بگیرد، دیگر هرگز به هوش نمی‌آید و همیشه در حال مستی باقی می‌ماند.
از محبت آن زمان یابی اثر
کز وجود خو ی ش گردی بیخبر
هوش مصنوعی: از عشق و محبت وقتی نتیجه را می‌بینی که از وجود خودت غافل شده باشی.
چون شراب بیخودی در داد عشق
رسم مستی و جنون بنهاد عشق
هوش مصنوعی: عشق همانند شراب انسان را به حالتی بی‌خودی می‌برد و مستی و دیوانگی را به وجود می‌آورد.
غیر عاشق خود چه داند حال عشق
شمه ای بشنو تو از احوال عشق
هوش مصنوعی: جز عاشق هیچ‌کس حال عشق را نمی‌داند؛ تو هم کمی از حال و روز عشق بشنو.