گنجور

بخش ۴۳ - حکایت

پادشاهی بود بس صاحب جمال
در ملاحت کس ندید او را مثال
گلخنی شد عاشق آن پادشا
ز اقتضای یفعل اللّه ما یشا
چون به دام عشق او پابست شد
از می دیوانگی سر مست شد
گشت شهره شهر در عشق و جنون
عشق او بودی بهر ساعت فزون
با وزیر شاه گفتند آن گدا
می کند دعوی عشق پادشا
در میان خلق فاش است این سخن
زین حکایت گشت شهری پر فتن
گفت با سلطان وزیر احوال را
کان گدا گشته است عاشق بر شما
شه ز غیرت همچو دریا شد به جوش
بیخبر شد زین خبر از عقل و هوش
گفت با سرهنگ شاه پر جفا
کز سیاست کن سرش از تن جدا
شاه را گفت آن وزیر کاردان
چونکه در عدلی تو معروف جهان
کی روا باشد بهامر عادلی
بیگنه ر یزند خون بیدلی
چون به کار عشق کس را اختیا ر
نیست شاها این سیاست را گذار
هر کجا کاین عشق خیمه می زند
عقل را از بیخ و بن بر می کند
چون سپاه عشق گیرد تاختن
می کند آفاق پر شور و فتن
اتفاقاً رهگذار پادشا
بود سوی گلخن آن بینوا
بر سر ره بد نشسته گلخنی
تا مگر تابد ز رویش روشنی
چون رسیدی شاه آنجا دایما
با کمال حسن کردی جلوه ها
بود محتاج نیاز آ ن گدا
ناز شاهی تا ن ماید خویش را
شاه روزی شد سوا ر از بهر گشت
آمد و از پیش آن گلخن گذشت
جلوه معشوقگی با ساز بود
طالب آ ن عاشق دمساز بود
از قضا آن عاشق پر انتظار
رفته بد آندم به جایی بهر کار
دمبدم می کرد شه هر سو نظر
بی زبان می جست زان عاشق خبر
ناز شاهی بود جویای نیاز
ناز معشوق از نیاز آمد به ساز
نازمعشوقی محل خودندید
لاجرم تغییر شد در وی پدید
چون تغیر دید از شه آن وزیر
خدمتی آورد بر جا دلپذیر
پس بگفت ای پادشاه ملک و دین
من به خدمت عرض کردم پیش از این
که چرا باید سیاست کردنش
هیچ نفعی نیست در آزردنش
نیست از عشقش زیانی شاه را
ناگزیر است از نیاز آن گدا
آنکه معشوق است از وجه دگر
عاشقش می خوان اگر یابی خبر
عاشق از رو ی دگر معشوق دان
هر دو را باهم چو جسم و روح خوان
از جوانمردی دمی انصاف ده
تا گشاده گردد از پایت گره
آندم ار گفتی کسی با پادشا
کز غم تو گشت فارغ آن گدا
عشق ورزی می ک ن د با دیگری
غیر شه بگزید دیگر دلبری
شاه را از کار وی بد آمدی
بیخ غیرت در درون سر بر زدی
تا نبودی هیچ سودایش از آن
راست گو انصاف آ ور در میان
آری آری غیرت و صد غیرتش
بیگمان سر بر زدی هر ساعتش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاهی بود بس صاحب جمال
در ملاحت کس ندید او را مثال
هوش مصنوعی: پادشاهی بود که زیبایی و جذابیتی فوق‌العاده داشت و هیچ‌کس نتوانست او را با کسی دیگر مقایسه کند.
گلخنی شد عاشق آن پادشا
ز اقتضای یفعل اللّه ما یشا
هوش مصنوعی: عاشق آن پادشاه از شدت عشق و محبت به او به وضعیت و شرایطی دچار شده که نمی‌تواند کنترل کند و این امر به خواست خداوند است که هرچه بخواهد اتفاق می‌افتد.
چون به دام عشق او پابست شد
از می دیوانگی سر مست شد
هوش مصنوعی: زمانی که در دام عشق او گرفتار شد، از شراب دیوانگی سرمست و شاداب گردید.
گشت شهره شهر در عشق و جنون
عشق او بودی بهر ساعت فزون
هوش مصنوعی: در عشق و دیوانگی او، نامش در شهر مشهور شده بود و این محبوبیت به صورت مداوم در طول زمان افزایش می‌یافت.
با وزیر شاه گفتند آن گدا
می کند دعوی عشق پادشا
هوش مصنوعی: گدایان با وزیر پادشاه حرف زدند و گفتند که این گدا ادعای عشق پادشاه را دارد.
در میان خلق فاش است این سخن
زین حکایت گشت شهری پر فتن
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که این داستان به قدری معروف و شناخته‌شده است که در میان مردم همه جا مطرح شده و باعث ایجاد تنش و ایجاد مشکلات در یک شهر شده است.
گفت با سلطان وزیر احوال را
کان گدا گشته است عاشق بر شما
هوش مصنوعی: وزیر به سلطان گفت که در حال و هوای عشق شما، آن گدا هم عاشق شده است.
شه ز غیرت همچو دریا شد به جوش
بیخبر شد زین خبر از عقل و هوش
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر غیرت و شجاعتش مانند دریا به خروش آمد و از این وضعیت به کلی غافل شد و از عقل و درایت خود بی‌خبر گردید.
گفت با سرهنگ شاه پر جفا
کز سیاست کن سرش از تن جدا
هوش مصنوعی: گفت با سرهنگ که با ظلم و ستم، از سیاست دوری کن، در غیر این صورت سرش از بدنش جدا خواهد شد.
شاه را گفت آن وزیر کاردان
چونکه در عدلی تو معروف جهان
هوش مصنوعی: وزیر باتجربه به شاه گفت: «تو در میان مردم به عنوان شخص عادلی شناخته می‌َشوی.»
کی روا باشد بهامر عادلی
بیگنه ر یزند خون بیدلی
هوش مصنوعی: آیا درست است که بی‌دلی شخصی بی‌گناه به دست فردی عادل کشته شود؟
چون به کار عشق کس را اختیا ر
نیست شاها این سیاست را گذار
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به میان می‌آید، اختیار از دست انسان خارج می‌شود. ای پادشاه، این سیاست را رها کن.
هر کجا کاین عشق خیمه می زند
عقل را از بیخ و بن بر می کند
هوش مصنوعی: هر جا که عشق حضور دارد، عقل و اندیشه را به طور کامل از ریشه و بنیاد حذف می‌کند.
چون سپاه عشق گیرد تاختن
می کند آفاق پر شور و فتن
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به راه افتد، دنیا پر از هیجان و آشوب می‌شود.
اتفاقاً رهگذار پادشا
بود سوی گلخن آن بینوا
هوش مصنوعی: اتفاقاً، رهگذری که شاه بود به جانب آن بیچاره و خانه‌اش رفت.
بر سر ره بد نشسته گلخنی
تا مگر تابد ز رویش روشنی
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی خیابان، گلخانه‌ای قرار دارد که منتظر است تا نور خورشید بر آن بتابد و زندگی را به ارمغان بیاورد.
چون رسیدی شاه آنجا دایما
با کمال حسن کردی جلوه ها
هوش مصنوعی: زمانی که به آن مکان رسیدی، همواره با زیبایی و کمال خود، جلوه‌گری کردی.
بود محتاج نیاز آ ن گدا
ناز شاهی تا ن ماید خویش را
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به انسان‌ها و نیازهایشان اشاره دارد. شخصی که به درگاه دیگران نیازمند است، نمی‌تواند خود را بزرگ و مغرور ببیند. در واقع، وابستگی و نیازمندی به دیگران باعث می‌شود که آنگونه که باید، از خودخواهی و خودبینی فاصله بگیرد و به واقعیت‌های زندگی توجه کند.
شاه روزی شد سوا ر از بهر گشت
آمد و از پیش آن گلخن گذشت
هوش مصنوعی: شاه به قصد گردش سوار شد و در حین عبور از کنار آن گلخن، از آنجا گذشت.
جلوه معشوقگی با ساز بود
طالب آ ن عاشق دمساز بود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و جذبه محبوبیت در دنیای عشق، به دلیل وجود یک همراه همدل و سازگار است. عواطف و احساسات عاشقانه زمانی بهتر و زیباتر بروز می‌کنند که کسی بتواند با این احساسات هم‌نوا باشد.
از قضا آن عاشق پر انتظار
رفته بد آندم به جایی بهر کار
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، آن عاشق منتظر در هنگام خاصی به جایی رفته بود تا کاری انجام دهد.
دمبدم می کرد شه هر سو نظر
بی زبان می جست زان عاشق خبر
هوش مصنوعی: هر لحظه، پادشاه به هر سو نگاهی می‌کرد و بدون هیچ حرفی به دنبال خبری از آن عاشق بود.
ناز شاهی بود جویای نیاز
ناز معشوق از نیاز آمد به ساز
هوش مصنوعی: زیبایی و محبت محبوب، گویی شاهی است که به دنبال درخواست‌های خودش می‌گردد. دلخواه و عشق معشوق، او را به سوی نیازهایش می‌کشاند تا با خوبی و هماهنگی به آنها برسد.
نازمعشوقی محل خودندید
لاجرم تغییر شد در وی پدید
هوش مصنوعی: عشق محبوب باعث تغییراتی در او شد، زیرا هیچ وقت از زیبایی و جذابیت خود آگاه نبود.
چون تغیر دید از شه آن وزیر
خدمتی آورد بر جا دلپذیر
هوش مصنوعی: وقتی وزیر تغییراتی در رفتار شاه دید، خدمت مناسبی را ارائه داد که دلپذیر و خوشایند بود.
پس بگفت ای پادشاه ملک و دین
من به خدمت عرض کردم پیش از این
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای پادشاه، من خدمت شما هستم و دین و مملکت خود را به شما تقدیم می‌کنم.
که چرا باید سیاست کردنش
هیچ نفعی نیست در آزردنش
هوش مصنوعی: سیاست داشتن در مورد او هیچ فایده‌ای ندارد و تنها باعث آزارش می‌شود.
نیست از عشقش زیانی شاه را
ناگزیر است از نیاز آن گدا
هوش مصنوعی: عشق او ضرری به شاه نمی‌زند، اما آن گدای عاشق ناچار است به نیاز او پاسخ دهد.
آنکه معشوق است از وجه دگر
عاشقش می خوان اگر یابی خبر
هوش مصنوعی: آن کسی که معشوق است، به نوعی دیگر او را عاشق می‌نامند، اگر از او خبری پیدا کنی.
عاشق از رو ی دگر معشوق دان
هر دو را باهم چو جسم و روح خوان
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق باید به گونه‌ای در نظر گرفته شوند که مانند جسم و روح به هم وابسته‌اند و یکی بدون دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد. عشق واقعی به معنای اتحاد و همراهی آن دو است.
از جوانمردی دمی انصاف ده
تا گشاده گردد از پایت گره
هوش مصنوعی: از جوانمردی لحظه‌ای انصاف به خرج بده تا در نتیجه، دردسر و مشکل از پاهایت برطرف شود.
آندم ار گفتی کسی با پادشا
کز غم تو گشت فارغ آن گدا
هوش مصنوعی: اگر در آن Moment کسی به پادشاه گفت که آن گدا به خاطر غم تو بی‌نوا شده و حالا از غم تو آزاد شده است.
عشق ورزی می ک ن د با دیگری
غیر شه بگزید دیگر دلبری
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن با کسی غیر از محبوب واقعی، انتخاب دلربایی دیگر است.
شاه را از کار وی بد آمدی
بیخ غیرت در درون سر بر زدی
هوش مصنوعی: شاه از کار او دلگیر شد و حس غیرت در وجودش بیدار گشت.
تا نبودی هیچ سودایش از آن
راست گو انصاف آ ور در میان
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو هیچ علاقه‌ای به حقایق نداشتی، انصاف را رعایت کن و در این موضوع قضاوت نما.
آری آری غیرت و صد غیرتش
بیگمان سر بر زدی هر ساعتش
هوش مصنوعی: بله، بی‌تردید غیرت و تعصب او به قدری زیاد است که هر لحظه آتش غیرتش شعله‌ور می‌شود.