گنجور

بخش ۴۲ - سلطان محمود و ایاز

گفت روزی شاه محمود و ایاز
خوش بهم بودند با ناز و نیاز
با ایاز خاص شاه پر نیاز
گفت ای جان و دل را برگ و ساز
سالها شد تا ز عشقت زنده ام
گرچه شاهم پیش تو چون بنده‌ام
مشکلم افتاد حل کن مشکلم
چیست برگو چارۀ جان و دلم
من به عشق ت هر زمان کاملترم
درد و سوزت را به جان قابلترم
لیک هر چندی که هستم زارتر
در طریق عشق تو در کار تر
تو ز من بیگانه تر گردی چرا
سر این معنی مکن پنهان ز ما
از غمم هر دم شوی دل شادتر
در جفا و جور ما استادتر
چونکه هر ساعت ت را بنده ترم
بر سر کوی تو افکنده ترم
تو ز جان زار این برگشته سر
هر زمان بهر چه ای آزاده تر
آنچه بود اندر میان ما و تو
بیشتر از عشق اکنون گو که کو
آن همه گستاخی و آن گفت و گو
آشناییها میان ما و تو
هست اکنون آن همه شکر و صواب
در میان ما حجاب اندر حجاب
سر این حالت نمی دانم ز چیست
خلق را باید به حال من گریست
زانکه چندانی که این ره می روم
هر زمان بینم که واپستر شوم
گفت با محمود ایاز ای پادشا
آن زمان تو شاه بودی من گدا
من مذلت داشتم از بندگی
تو ز اوج سلطنت تا بندگی ‌
چون درآمد پای عشق اندر میان
گشت حال ما همه بر عکس آن
بنده این ساعت شه فرخنده شد
شاه این دم بندۀ افکنده شد
ناز سلطانی بدل شد با نیاز
و این نیاز بندگی شد عین ناز
چون اسیر عشق گشتی ای امیر
عجز پیش آور ز میری گوشه گیر
عشق و شاهی کی بهم آیند راست
عشق شاه و سلطنت پیشش گداست
عاشقی آمد اسیری سر بسر
هست معشوقی امیری ای پسر
چون بود گستاخ پیش پادشا
بنده گو باشد اسیر و بینوا
با اسیری چون امیری می کنی
در میان صد پرده هر ساعت تنی
آنچه ما را بود ای شه آن زمان
آن نصیب ت کرد عشق دلستان
فر معشوقی ترا بیگانه کرد
شادمانی شد بدل با سوز ودرد
عشق ، حال بنده اکنون با تو داد
وصف شاهی در نهاد من نهاد
آفتاب عشق چون تابنده شد
بنده خواجه گشت و خواجه بنده شد
عشق و سلطانی ز هم دور است و دور
عاشقی خواهی ز شاهی شو نفور
چونکه کردی در جهان دعوی عشق
کو گواهی صدق بر معنی عشق
عجز و زاری چون نشان عاشقست
هر کرا هست این نشان او صادقست
وصف معشوقست استغنا و ناز
وصف عاشق افتقار است ونیاز
ترک هستی گو درآور راه عشق
گر همی خواهی شوی آگاه عشق
عزت شاهی به ذل بندگی
رو بدل کن در ره افکندگی
هر که در پندار ملک و جاه ماند
غیرت عشقش ز پیش خود براند
در دل تو تا که باشد غیر دوست
خانهٔ اغیار خوان نی جای اوست
ذوق عشق و عاشقی آمد حرام
هر دلی کو هست غیرش را مقام
عشق را هر دم دگر آوازه است
هر زمانش صد ظهور تازه است
می نماید هر زمان روی دگر
می رباید دل ز عاشق بی خبر
آفتاب عشق شد چون نوربخش
یافت ذرات جهان زان نوربخش
چون جمال عشق بنمود از نقاب
در کسوف آمد ز تابش آفتاب
ناز معشوقی تقاضای نیاز
کرد تا پیدا نماید جمله راز
از نیاز ماست ناز او عیان
می کند احببت زین معنی بیان
عاشق و معشوق محتاج همند
هر دو باهم همچو درد و مرهمند
طالب درد است و مرهم روز و شب
درد آمد در جهان مرهم طلب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت روزی شاه محمود و ایاز
خوش بهم بودند با ناز و نیاز
هوش مصنوعی: روزی شاه محمود و ایاز در کنار هم با محبت و احترام به صحبت مشغول بودند.
با ایاز خاص شاه پر نیاز
گفت ای جان و دل را برگ و ساز
هوش مصنوعی: ایاز به شاه گفت: ای عزیز من، تو را به هر گونه نیاز و خواهشی که داری، کمک می‌کنم و هرچه را که بخواهی برایت فراهم می‌سازم.
سالها شد تا ز عشقت زنده ام
گرچه شاهم پیش تو چون بنده‌ام
هوش مصنوعی: سال‌هاست که به خاطر عشق تو زنده‌ام، هرچند که در کنارت مانند یک خدمتکار هستم.
مشکلم افتاد حل کن مشکلم
چیست برگو چارۀ جان و دلم
هوش مصنوعی: مشکلم به وجود آمده، لطفاً آن را حل کن. مشکل من چیست؟ پاسخی برای دل و جانم بده.
من به عشق ت هر زمان کاملترم
درد و سوزت را به جان قابلترم
هوش مصنوعی: هر بار که به عشق تو می‌نگرم، احساسات و افکارم عمیق‌تر و کامل‌تر می‌شود و درد و رنجی که از عشق تو دارم را با کمال میل می‌پذیرم.
لیک هر چندی که هستم زارتر
در طریق عشق تو در کار تر
هوش مصنوعی: اما هر چه بیشتر به عشق تو فکر می‌کنم، احساس ناامیدی و زاری‌ام بیشتر می‌شود.
تو ز من بیگانه تر گردی چرا
سر این معنی مکن پنهان ز ما
هوش مصنوعی: چرا با وجودی که از من دور می‌شوی، این موضوع را از ما مخفی می‌کنی؟
از غمم هر دم شوی دل شادتر
در جفا و جور ما استادتر
هوش مصنوعی: با وجود غم و اندوهم، هر لحظه دلم شادتر می‌شود، چرا که در عشق و سختی‌ها، تجربه و مهارت بیشتری پیدا کرده‌ام.
چونکه هر ساعت ت را بنده ترم
بر سر کوی تو افکنده ترم
هوش مصنوعی: هر لحظه که به تو نزدیک‌تر می‌شوم، بیشتر خودم را به پای تو می‌افکنم و تسلیم عشق تو می‌شوم.
تو ز جان زار این برگشته سر
هر زمان بهر چه ای آزاده تر
هوش مصنوعی: تو که در هر زمانی از جان و دل به عشق می‌پردازی، چرا این‌قدر آزاد و بی‌پروایی؟
آنچه بود اندر میان ما و تو
بیشتر از عشق اکنون گو که کو
هوش مصنوعی: آنچه در گذشته بین ما و تو وجود داشت، حالا دیگر به اندازه عشق نیست. حالا بگو که چه خبر است؟
آن همه گستاخی و آن گفت و گو
آشناییها میان ما و تو
هوش مصنوعی: تمامی بی‌احترامی‌ها و گفتگوهای آشنا بین ما و تو.
هست اکنون آن همه شکر و صواب
در میان ما حجاب اندر حجاب
هوش مصنوعی: اکنون در میان ما نعمت‌ها و خوبایی وجود دارد، اما این نعمت‌ها مانند حجاب‌هایی هستند که مانع درک و مشاهده‌ی واقعی آن‌ها می‌شوند.
سر این حالت نمی دانم ز چیست
خلق را باید به حال من گریست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه چیزی باعث این حال من شده است، اما به نظر می‌رسد که دیگران باید به خاطر وضعیت من غمگین باشند.
زانکه چندانی که این ره می روم
هر زمان بینم که واپستر شوم
هوش مصنوعی: چنان که در این مسیر پیش می‌روم، هر لحظه مشاهده می‌کنم که به عقب برمی‌گردم و جلو نمی‌روم.
گفت با محمود ایاز ای پادشا
آن زمان تو شاه بودی من گدا
هوش مصنوعی: محمود، ایاز به شما گفت که در آن زمان که شما پادشاه بودید، من تنها یک گدا بودم.
من مذلت داشتم از بندگی
تو ز اوج سلطنت تا بندگی ‌
هوش مصنوعی: من از مقام سلطنت خود تا مرز بندگی تو، احساس ذلت و خفت می‌کنم.
چون درآمد پای عشق اندر میان
گشت حال ما همه بر عکس آن
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد زندگی‌مان شد، شرایط و احساسات ما به طور کامل تغییر کرد و به گونه‌ای معکوس شد.
بنده این ساعت شه فرخنده شد
شاه این دم بندۀ افکنده شد
هوش مصنوعی: در این لحظه، بنده‌ای که شادمان و خوشبخت است، به درگاه شاه توجه کرده و خود را تسلیم او کرده است.
ناز سلطانی بدل شد با نیاز
و این نیاز بندگی شد عین ناز
هوش مصنوعی: دلربایی سلطنتی به نیاز قلبی تبدیل گشت و این نیاز به نوعی پرستش و محبت عمیق تبدیل شد.
چون اسیر عشق گشتی ای امیر
عجز پیش آور ز میری گوشه گیر
هوش مصنوعی: زمانی که در عشق گرفتار شدی ای امیر، از ناتوانی و درماندگی خجالت نکش و در گوشه‌ای استراحت کن.
عشق و شاهی کی بهم آیند راست
عشق شاه و سلطنت پیشش گداست
هوش مصنوعی: عشق و قدرت هرگز به درستی با هم سازگار نیستند، زیرا در برابر عشق، مقام سلطنت و ثروت هیچ ارزشی ندارند و باید در برابر آن humble بود.
عاشقی آمد اسیری سر بسر
هست معشوقی امیری ای پسر
هوش مصنوعی: عاشق یک بار به اسیری گرفتار شده است که همه وجودش را تسلیم معشوق کرده و معشوقش در مقام سلطنت و بزرگی قرار دارد، پس باید در این رابطه توجه کرد که هرکسی در زندگی چه جایگاهی دارد.
چون بود گستاخ پیش پادشا
بنده گو باشد اسیر و بینوا
هوش مصنوعی: وقتی کسی در برابر سلطان بی‌ادب و گستاخ باشد، باید بداند که در واقع او بنده‌ای است که اسیر و در حبس است.
با اسیری چون امیری می کنی
در میان صد پرده هر ساعت تنی
هوش مصنوعی: تو با وجود اینکه در میان مشکلات و محدودیت‌ها قرار داری، به گونه‌ای رفتار می‌کنی که گویی فرمانروایی و قدرتی بزرگ داری. در واقع، هر لحظه به صورتی متفاوت و متنوع از خودت رونمایی می‌کنی.
آنچه ما را بود ای شه آن زمان
آن نصیب ت کرد عشق دلستان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، آنچه ما داریم و به ما رسیده است، در زمانی که محبت و عشق دلدار به ما عطا شد، نصیب ما شده است.
فر معشوقی ترا بیگانه کرد
شادمانی شد بدل با سوز ودرد
هوش مصنوعی: چهره معشوق موجب شد که احساس شادی و خوشحالی به آتش سوز و گداز درون تبدیل شود.
عشق ، حال بنده اکنون با تو داد
وصف شاهی در نهاد من نهاد
هوش مصنوعی: عشق، حالا من با تو احساس می‌کنم که به من مقام بزرگی بخشیده‌اند.
آفتاب عشق چون تابنده شد
بنده خواجه گشت و خواجه بنده شد
هوش مصنوعی: زمانی که نور عشق درخشید، بنده و ارباب در هم تغییر کردند و نقش‌هایشان عوض شد.
عشق و سلطانی ز هم دور است و دور
عاشقی خواهی ز شاهی شو نفور
هوش مصنوعی: عشق و قدرت به هم ارتباطی ندارند و خیلی از هم فاصله دارند. اگر عاشق هستی، باید از مقام و دنیای سلطنت دوری کنی.
چونکه کردی در جهان دعوی عشق
کو گواهی صدق بر معنی عشق
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیا ادعای عشق می‌کنی، کجا می‌توانی شاهدی بر صداقت و حقیقت این عشق پیدا کنی؟
عجز و زاری چون نشان عاشقست
هر کرا هست این نشان او صادقست
هوش مصنوعی: عجز و ضعف و ناله نشانه عشق است و هر کسی که این نشانه را دارد، عشق او واقعی و صادقانه است.
وصف معشوقست استغنا و ناز
وصف عاشق افتقار است ونیاز
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگی‌های معشوق و عاشق می‌پردازد. معشوق دارای ویژگی‌هایی مانند استقلال و لذت‌جویی است، در حالی که عاشق به نیاز و وابستگی دچار است. در واقع، معشوق خود را بی‌نیاز و کامل نشان می‌دهد، برعکس عاشق که در پی عشق و محبت به‌سر می‌برد و نیازمند عشق معشوق است.
ترک هستی گو درآور راه عشق
گر همی خواهی شوی آگاه عشق
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به حقیقت عشق پی ببری، باید از خودگذشتگی کنی و قدم در مسیر عشق بگذاری.
عزت شاهی به ذل بندگی
رو بدل کن در ره افکندگی
هوش مصنوعی: به مقام پادشاهی خود افتخار کن و به جای احساس خفت و ذلت در برابر بندگی، روحیه خود را تغییر بده و با شجاعت در مسیر زندگی پیش برو.
هر که در پندار ملک و جاه ماند
غیرت عشقش ز پیش خود براند
هوش مصنوعی: هر کسی که در خیال مقام و ثروت بماند، غیرت و شجاعت عشقش را از خود دور می‌کند.
در دل تو تا که باشد غیر دوست
خانهٔ اغیار خوان نی جای اوست
هوش مصنوعی: تا زمانی که غیر از دوست در دل تو جایی داشته باشد، آن دل مکان مناسبی برای دیگران نیست.
ذوق عشق و عاشقی آمد حرام
هر دلی کو هست غیرش را مقام
هوش مصنوعی: شور و شوق عشق و عاشقی باعث شده که هیچ دلی اجازه نداشته باشد به چیز دیگری غیر از عشق بپردازد.
عشق را هر دم دگر آوازه است
هر زمانش صد ظهور تازه است
هوش مصنوعی: عشق همیشه در حال تغییر و نو شدن است و هر بار خود را به شکل جدیدی نشان می‌دهد.
می نماید هر زمان روی دگر
می رباید دل ز عاشق بی خبر
هوش مصنوعی: هر لحظه چهره‌ای جدید نشان می‌دهد و بی‌خبر از عاشق، دل او را می‌رباید.
آفتاب عشق شد چون نوربخش
یافت ذرات جهان زان نوربخش
هوش مصنوعی: تابش عشق مانند آفتابی است که ذرات جهان را روشن و بهره‌مند می‌کند.
چون جمال عشق بنمود از نقاب
در کسوف آمد ز تابش آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی عشق از پرده کنار رفت، نور خورشید به حدی درخشان شد که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داد.
ناز معشوقی تقاضای نیاز
کرد تا پیدا نماید جمله راز
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق درخواست محبت و توجه کرد تا بتواند تمام اسرار عشق را آشکار کند.
از نیاز ماست ناز او عیان
می کند احببت زین معنی بیان
هوش مصنوعی: ناز و زیبایی او برآمده از نیاز و خواسته‌های ماست، و من از این معنا به شدت خوشم می‌آید و آن را با شوق بیان می‌کنم.
عاشق و معشوق محتاج همند
هر دو باهم همچو درد و مرهمند
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق به هم نیاز دارند و وجود آن‌ها به هم وابسته است، مانند رابطه‌ی درد و درمان که یکی بدون دیگری کامل نمی‌شود.
طالب درد است و مرهم روز و شب
درد آمد در جهان مرهم طلب
هوش مصنوعی: عاشق همیشه در جستجوی درد و رنج است و هر روز و شب در دنیای خود برای درمان و تسکین این درد می‌کوشد.