گنجور

بخش ۳۸ - حکایت حسن بصری

مقتدای دین حسن خیر الانام
آنکه شهر بصره شد او را مقام
داشت در همسایه یک آتشپرست
نام او شمعون و چون پروانه مست
گشت او بیمار و در نزع اوفتاد
شد از آن اگاه شیخ اوستاد
شیخ عالم قطب آفاق جهان
رفت تا شمعون ببیند در زمان
چون به بالینش شد و پرسید حال
دید زار و ناتوان همچون هلال
دود آتش کرده رویش را سیاه
عمر او رفته، شده کارش تباه
رحم آمد شیخ را بر حال او
در چنین دم زانچنان احوال او
چونکه مهر شیخ جنبیدن گرفت
بحر افضالش خروشیدن گرفت
شیخ گفتا عاقبت از حق بترس
خویش را زین فعل خود فریا د رس
در میان دود آتش سالها
کرده ای ضایع تو عمر پربها
وقت آن آمد که گردی حق پرست
ز آتش سوزنده واداری تو دست
شو مسلمان و به حق ایمان بیار
تا ببخشد بر تو فضل کردگار
گفت شمعونش که ای شیخ عزیز
باز میدارد ز اسلامم سه چیز
گر نبودی این سه مؤمن می شدم
در ره حق چون تو موقن می شدم
اول آنکه ذم دنیا می کنند
روز و شب اندر پی او می دوند
وان دگر گویند حق دان مرگ را
خود نمی ساز ن د ساز و برگ را
پس سیوم گویند دیدار خدا
مؤمنان را حق بود روز جزا
هیچ کاری که رضای حق در اوست
می نسازند از برای دید دوست
کبر مقتاً را فرامش کرده اند
تا چه باطل در خیال آورده اند
رهزن راهست قول بیعمل
گفت بیکردار را نبود محل
آنچه می گویند گر باشد چنان
فعل هم باید بود در خورد آن
گر نباشد از چه باشد گفتنش
مشکلم اینست بشنو از منش
شیخ گفتا کاین نشان آشناست
این همه بیگانگی آخر چراست
مؤمنان را هست اقراری به حق
نیست باطل بیعمل گفتار حق
بوده ای هفتاد سال آتشپرست
خودنداری غیر باد این دم به دست
حق تو آتش نمی آرد به جا
گر در آیی همچو من سوزد ترا
گر بدارد حق نخواهد سوختن
آتش سوزنده یک مویم ز تن
خوش بیا تا دست بر آتش نه اد
تا یقین گردد ازین شک وارهیم
شیخ دست خویش بر آتش نه اد
شعله ای در جان شمعون اوفتاد
یکس ر مویش نشد آزرده زان
چونکه شمعون دید احوال چنان
صبح دولت در دل شمعون دمید
ذوق ایمان گشت در جانش پدید
گفت شیخا چیست تدبیرم بگو
چاره ام کن زانکه هستم چاره جو
شیخ گفتش شو مسلمان این زمان
چارۀ تو این بود تحقیق دان
گفت شمعون شیخ را حجت بده
خط خود را هم بر آن حجت بنه
که عقوبت نبودم در آخرت
حق ببخشد جمله کفر و م ع صیت
در زمان آن شیخ خطی درنوشت
که نگیرد حق ترا ز آن فعل زشت
گفت شمعونش ع د ول بصره کو
تا گواهی ها نویسندم بر او
هم بگفت شیخ بنوشتند زود
آن زمان شمعون بسی زاری نمود
ناله ها و گریه ها بسیار کرد
آمد از افغان او دلها بدرد
دین پذیرفت و به اسلام آمد او
از صفای ذوق ایمان برد بو
پس حسن را این وصیت کرد زود
وقت مردن بین چه اخلاصی نمود
چون بمیرم گفت فرما تا مرا
پاکشویی شوید ای بحر صفا
پس مرا بر دست خود در خاک نه
خط که بنوشتی به دست من بده
تا مرا حجت بود پیش خدا
تا بود این خط امان جان مرا
شیخ گفتش این وصیتها تمام
کرده ام از تو قبول ای خوش پیام
چون شنید از شیخ شمعون این جواب
دیده ها بر هم نهاد و شد به خواب
در زمان جان را به حق تسلیم کرد
شد به حضرت با دل پر سوز و درد
صدق و اخلاصش نگر ای مرد راه
قول و فعلش هست بر حالش گواه
قول کامل بین چو کرد از جان قبول
نی چرا گفت و نه چون چون بوالفضول
هر که قول اهل حق تصدیق کرد
شاد گشت و وارهید از رنج و درد
شیخ گفتش تا بشویندش بساز
کرد بر وی شیخ و اصحابش نماز
بعد از آن کاغذ به دست او بداد
پس به دست خویش در گورش نهاد
از سر اخلاص چون آمد به راه
صدق بردش کشکشان تا پیشگاه
بدگمانی کفر باشد در طریق
صدق رهرو را بود نعم الرقیق
شیخ را ز اندیشه آن شب هیچ خواب
نامد اندر چشم و بودش اضطراب
هر زمان با خویش می گفت این چه بود
بس عجب سودا که ما را رخ نمود
من که در دریای حیرت غرقه ام
می ندانم کز کدامین فرقه ام
چون بگیرم دست دیگر غرقه را
از چه کردم حکم بر ملک خدا
چونکه در ملک خودم هم دست نیست
خط به ملک حق نوشتن بهر چیست
از چه گشتم من به راه حق فضول
بار او را من چرا گشتم حمول
اندرین اندیشه خوابش در ربود
روح او در روضه جولانی نمود
دید شمعون را خرامان در بهشت
در درون مرغزاری جانسرشت
بود تاجی از مرصع بر سرش
حلۀ نیکو و تازه در برش
شیخ پرسیدش که بر گو حال چیست
آنچه می بینم ز تو احوال چیست
گفت شمعونش چه می پرسی خبر
آنچه می بینی دو صد چندان دگر
جای ما حق در جوار خویش داد
در به روی من به فضل خود گشاد
پس ز عین لطف دیدارم نمود
کی توانم شرح دادن کان چه بود
آنچه فض ل ش کرد اندر حق من
کی به شرح و وصف آید ای حسن
فضل حق بی علت و بی غایت است
از کتاب فضلش این یک آیت است
چون برآرد بحر غفران موجها
محو گرداند گناه خلق را
از کمال رحمتت ای کردگار
مؤمن و کافر همه امیدوار
پیش کو ه عفو کاه جرم را
هیچ وزنی نیست ای رب الوری
گفت شمعون با حسن باری کنون
از ضمانی آمدی کلی برون
خط خود بستان به این حاجت نبود
هست بیحد رحمت و فضل ودود
چون حسن بیدار شد زان خواب خوش
کر د شادیها بسی زان خوش منش
در مناجات آمد و گفت ای خدا
نیست نومیدی مرا از بی رهی
جز به محض لطف و فضل کردگار
کس نمی یابد درین درگاه بار
نیست کس را اندرین درگه ز ی ان
چونکه سازی گبر را از محرمان
چونکه گبر کهنه را ره می دهی
نیست نومیدی مرا از بیرهی
بحر عفوت چونکه گردد موج زن
محو گرداند گناه مرد و زن
ناامیدی کفر دان در راه دین
آیت لاتقنطوا بشنو یقین
آیت غفاریش آمد گناه
بیگنه ظاهر نشد لطف اله
شد غنای او ز فقر ما عیان
مظهر صانع یقین مصنوع دان
ما به هم محتاج و از هم ما گزیر
آینه جود کریمان شد فقیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مقتدای دین حسن خیر الانام
آنکه شهر بصره شد او را مقام
هوش مصنوعی: حسن، پیشوای دین و بهترین موجودات است و او در شهر بصره مقام ویژه‌ای دارد.
داشت در همسایه یک آتشپرست
نام او شمعون و چون پروانه مست
هوش مصنوعی: در همسایگی شخصی به نام شمعون زندگی می‌کرد که آتشپرست بود و حالتی شبیه به پروانه‌ای داشت که به سمت آتش می‌رفت و به شدت مجذوب آن شده بود.
گشت او بیمار و در نزع اوفتاد
شد از آن اگاه شیخ اوستاد
هوش مصنوعی: او بیمار شد و در حال جان دادن افتاد، و از این وضعیت شیخ او متوجه شد.
شیخ عالم قطب آفاق جهان
رفت تا شمعون ببیند در زمان
هوش مصنوعی: عالِم بزرگ و شیخی که در عالم هستی مشهور بود، به سفری رفت تا شمعون را در زمان خودش ببیند.
چون به بالینش شد و پرسید حال
دید زار و ناتوان همچون هلال
هوش مصنوعی: وقتی به کنار بسترش رفت و حالش را پرسید، صحنه‌ای غم‌انگیز و ضعیف مانند هلال ماه را مشاهده کرد.
دود آتش کرده رویش را سیاه
عمر او رفته، شده کارش تباه
هوش مصنوعی: دود آتش چهره‌اش را سیاه کرده و عمرش به سر آمده است، کارش به خطر افتاده و شرایطش خراب شده.
رحم آمد شیخ را بر حال او
در چنین دم زانچنان احوال او
هوش مصنوعی: شیخ در این شرایط به حال او دلسوزی می‌کند، زیرا آن وضعیت او بسیار غم‌انگیز است.
چونکه مهر شیخ جنبیدن گرفت
بحر افضالش خروشیدن گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که اشکار شدن حقیقت در دل شیخ آغاز شد، وجودش چون دریای عظیم شروع به جوش و خروش کرد.
شیخ گفتا عاقبت از حق بترس
خویش را زین فعل خود فریا د رس
هوش مصنوعی: شیخ گفت: در پایان کار از خدا بترس و خود را به خاطر این عمل ناپسند، سرزنش کن.
در میان دود آتش سالها
کرده ای ضایع تو عمر پربها
هوش مصنوعی: در میان دود و آتش، سال‌ها عمر ارزشمند خود را به هدر داده‌ای.
وقت آن آمد که گردی حق پرست
ز آتش سوزنده واداری تو دست
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده که از آتش سوزاننده، تو را وادار به پرستش حق کنم.
شو مسلمان و به حق ایمان بیار
تا ببخشد بر تو فضل کردگار
هوش مصنوعی: به دین اسلام بگرای و به حقیقت ایمان بیاور تا پروردگار بر تو لطف و رحمت نماید.
گفت شمعونش که ای شیخ عزیز
باز میدارد ز اسلامم سه چیز
هوش مصنوعی: شمعون به شیخ عزیز می‌گوید که سه چیز مانع از پذیرش اسلام من شده است.
گر نبودی این سه مؤمن می شدم
در ره حق چون تو موقن می شدم
هوش مصنوعی: اگر این سه نفر نبودند، من هم در مسیر حق مؤمن می‌شدم و مانند تو اطمینان پیدا می‌کردم.
اول آنکه ذم دنیا می کنند
روز و شب اندر پی او می دوند
هوش مصنوعی: بعضی افراد روز و شب از دنیا بد می‌گویند، اما در عین حال تمام تلاش‌شان را برای به‌دست آوردن آن می‌کنند.
وان دگر گویند حق دان مرگ را
خود نمی ساز ن د ساز و برگ را
هوش مصنوعی: برخی می‌گویند که مرگ را خدا به وجود نیاورده و خود انسان نمی‌تواند آن را بسازد و موجودی را خلق کند.
پس سیوم گویند دیدار خدا
مؤمنان را حق بود روز جزا
هوش مصنوعی: پس در روز قیامت، مؤمنان به حق به دیدار خداوند خواهند رسید.
هیچ کاری که رضای حق در اوست
می نسازند از برای دید دوست
هوش مصنوعی: هیچگاه کاری که به خاطر خوشنودی خدا انجام می‌شود را برای جلب نظر دیگران نمی‌سازند.
کبر مقتاً را فرامش کرده اند
تا چه باطل در خیال آورده اند
هوش مصنوعی: آنها نسبت به غرور و تکبر نفرتی که باید داشته باشند، فراموش کرده‌اند و به جای آن، به تصورات نادرست و باطل خود فکر می‌کنند.
رهزن راهست قول بیعمل
گفت بیکردار را نبود محل
هوش مصنوعی: راهزن به معنای کسی است که در مسیر زندگی انسان‌ها را فریب می‌دهد. در اینجا گفته می‌شود که کسی که فقط وعده می‌دهد و عمل نمی‌کند، مثل یک دزد است که در مسیر زندگی مانع رشد و پیشرفت دیگری می‌شود. در واقع، به فردی که فقط حرف می‌زند ولی عمل نمی‌کند، توجهی نشان نمی‌دهند و او جایگاهی ندارد.
آنچه می گویند گر باشد چنان
فعل هم باید بود در خورد آن
هوش مصنوعی: اگر چیزی گفته می‌شود، باید عمل نیز با آن هماهنگ باشد و متناسب با آن رفتار کنید.
گر نباشد از چه باشد گفتنش
مشکلم اینست بشنو از منش
هوش مصنوعی: اگر چیزی وجود نداشته باشد، دلیلی برای بیان آن وجود ندارد. مشکل من این است که این موضوع را بیان کنم؛ اما بهتر است از شخصیت من بشنوی.
شیخ گفتا کاین نشان آشناست
این همه بیگانگی آخر چراست
هوش مصنوعی: شیخ گفت: این نشانه‌ها که داریم آشناست، پس چرا این همه بیگانگی و دوری وجود دارد؟
مؤمنان را هست اقراری به حق
نیست باطل بیعمل گفتار حق
هوش مصنوعی: مؤمنان به حقایق اعتراف دارند، اما سخنانی که بدون عمل همراه باشد، ارزش و اعتباری ندارند.
بوده ای هفتاد سال آتشپرست
خودنداری غیر باد این دم به دست
هوش مصنوعی: شما هفتاد سال به پرستش آتش مشغول بوده‌اید و اکنون که به این لحظه رسیده‌اید، تنها باد را در دست دارید و هیچ چیز دیگری در اختیارتان نیست.
حق تو آتش نمی آرد به جا
گر در آیی همچو من سوزد ترا
هوش مصنوعی: اگر تو به این دنیا بیایی و مانند من دچار آتش و درد شوی، دیگر هیچ آسیب و آتشی برای تو نخواهد ماند.
گر بدارد حق نخواهد سوختن
آتش سوزنده یک مویم ز تن
هوش مصنوعی: اگر خداوند نخواهد، آتش سوزاننده حتی یک موی من را از بدنم نمی‌سوزاند.
خوش بیا تا دست بر آتش نه اد
تا یقین گردد ازین شک وارهیم
هوش مصنوعی: بیایید تا با هم به تجربه‌ای جدید بپردازیم، تا از تردیدها رهایی یابیم و به حقیقت پی ببریم.
شیخ دست خویش بر آتش نه اد
شعله ای در جان شمعون اوفتاد
هوش مصنوعی: شیخ دستش را به آتش برد و شعله‌ای از آن به جان شمعون افتاد.
یکس ر مویش نشد آزرده زان
چونکه شمعون دید احوال چنان
هوش مصنوعی: یک تار مو از او آزرده نشد، چونکه شمعون حال او را چنین دید.
صبح دولت در دل شمعون دمید
ذوق ایمان گشت در جانش پدید
هوش مصنوعی: صبحی فرا رسید که نور و شادابی ایمان در دل شمعون جوانه زد و او را سرشار از خوشحالی و ذوق کرد.
گفت شیخا چیست تدبیرم بگو
چاره ام کن زانکه هستم چاره جو
هوش مصنوعی: یکی از بزرگترها را صدا زدم و از او خواستم که مرا راهنمایی کند و به من بگوید چطور مشکل خود را حل کنم، زیرا در جستجوی راه‌حل هستم.
شیخ گفتش شو مسلمان این زمان
چارۀ تو این بود تحقیق دان
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: در این زمان تو باید مسلمان شوی، چون راه نجات تو در این تغییر است.
گفت شمعون شیخ را حجت بده
خط خود را هم بر آن حجت بنه
هوش مصنوعی: شمعون از شیخ خواسته است که دلیل و مدرکی برای خود بیاورد و همچنین امضای خود را نیز به آن مدرک اضافه کند.
که عقوبت نبودم در آخرت
حق ببخشد جمله کفر و م ع صیت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که اگر من در آخرت به خاطر گناهان و کفرم تنبیه نشوم، خداوند همهٔ گناهان و نافرمانی‌هایم را خواهد بخشید.
در زمان آن شیخ خطی درنوشت
که نگیرد حق ترا ز آن فعل زشت
هوش مصنوعی: در زمان آن عالمی، متنی نوشته شد که حق تو را به خاطر آن کار ناپسند، زیر سوال نبرد.
گفت شمعونش ع د ول بصره کو
تا گواهی ها نویسندم بر او
هوش مصنوعی: شمعون به من گفت که در بصره چه کسی هست تا گواهی‌هایی را برای او بنویسم.
هم بگفت شیخ بنوشتند زود
آن زمان شمعون بسی زاری نمود
هوش مصنوعی: شیخ گفت و آنها بلافاصله نوشتند و در آن زمان شمعون به شدت گریه کرد.
ناله ها و گریه ها بسیار کرد
آمد از افغان او دلها بدرد
هوش مصنوعی: او به شدت ناله و گریه کرد و صدای دردناک او دل‌ها را به anguish آورد.
دین پذیرفت و به اسلام آمد او
از صفای ذوق ایمان برد بو
هوش مصنوعی: او با دل پاک و خوش‌ذوقی، دین عوض کرده و به اسلام روی آورده است و از زیبایی و طراوت ایمان لذت می‌برد.
پس حسن را این وصیت کرد زود
وقت مردن بین چه اخلاصی نمود
هوش مصنوعی: وقتی که حسن در حال مرگ بود، به زودی به او وصیت کرد که در این لحظه خاص، چه نوع صداقت و از خودگذشتی نشان داد.
چون بمیرم گفت فرما تا مرا
پاکشویی شوید ای بحر صفا
هوش مصنوعی: وقتی که بمیرم، بگو تا مرا شستشو دهند، ای دریاي پاکی.
پس مرا بر دست خود در خاک نه
خط که بنوشتی به دست من بده
هوش مصنوعی: پس مرا در خاک بگذار، خطی که نوشتی را به دستم بده.
تا مرا حجت بود پیش خدا
تا بود این خط امان جان مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دلنوشته برای من در پیشگاه خدا دلیل و سندی باشد، تا زمانی که این خطا و گناه، جانم را حفظ کند.
شیخ گفتش این وصیتها تمام
کرده ام از تو قبول ای خوش پیام
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: من این وصیت‌ها را به پایان رسانده‌ام و از تو می‌خواهم که آنها را بپذیری، ای خوش خبر.
چون شنید از شیخ شمعون این جواب
دیده ها بر هم نهاد و شد به خواب
هوش مصنوعی: وقتی که از شیخ شمعون این پاسخ را شنید، چشمانش را بست و به خواب رفت.
در زمان جان را به حق تسلیم کرد
شد به حضرت با دل پر سوز و درد
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، جان خود را با عشق و ایمان به خدا تسلیم کرد و با دل پر از احساسات تلخ و درد به پیشگاه او رفت.
صدق و اخلاصش نگر ای مرد راه
قول و فعلش هست بر حالش گواه
هوش مصنوعی: به راستین بودن و صداقت او توجه کن، ای مرد! گفتار و رفتار او گواهی است بر حال و روزش.
قول کامل بین چو کرد از جان قبول
نی چرا گفت و نه چون چون بوالفضول
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به طور کامل و از دل به یک قول یا وعده‌ای تن می‌دهد، نباید تنها به حرف‌های اضافی و بی‌معنا دیگران توجه کند.
هر که قول اهل حق تصدیق کرد
شاد گشت و وارهید از رنج و درد
هوش مصنوعی: کسی که سخن اهل حق را باور کند، خوشحال می‌شود و از مشکلات و آلام رهایی می‌یابد.
شیخ گفتش تا بشویندش بساز
کرد بر وی شیخ و اصحابش نماز
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت که باید او را پاک کنند، سپس شیخ و همراهانش به او نماز گزاردند.
بعد از آن کاغذ به دست او بداد
پس به دست خویش در گورش نهاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه کاغذ را به او داد، خودش آن را در گور خود گذاشت.
از سر اخلاص چون آمد به راه
صدق بردش کشکشان تا پیشگاه
هوش مصنوعی: از روی صداقت و نیت خالص، شخصی به راه راست و درست قدم گذاشت و این مسیر او را به مقام و جایگاه ارزشمندی رساند.
بدگمانی کفر باشد در طریق
صدق رهرو را بود نعم الرقیق
هوش مصنوعی: بدگمانی در مسیر حقیقت، مانند کفر است و کسی که در این راه حرکت می‌کند، باید با دل نرم و لطیفی پیش برود.
شیخ را ز اندیشه آن شب هیچ خواب
نامد اندر چشم و بودش اضطراب
هوش مصنوعی: شیخ در آن شب به هیچ عنوان نتوانست بخوابد و اضطراب او را دربر گرفته بود.
هر زمان با خویش می گفت این چه بود
بس عجب سودا که ما را رخ نمود
هوش مصنوعی: هر بار که به خودم فکر می‌کردم، از این موضوع تعجب می‌کردم که چه چیز عجیبی باعث شد تا ما به این حالت برسیم.
من که در دریای حیرت غرقه ام
می ندانم کز کدامین فرقه ام
هوش مصنوعی: من در بحر گیجی و سردرگمی غرق شده‌ام و نمی‌دانم که از کدام گروه یا دسته هستم.
چون بگیرم دست دیگر غرقه را
از چه کردم حکم بر ملک خدا
هوش مصنوعی: وقتی دست کسی را که غرق شده می‌گیرم، از خودم می‌پرسم چه حکمتی در این کار خدا نهفته است.
چونکه در ملک خودم هم دست نیست
خط به ملک حق نوشتن بهر چیست
هوش مصنوعی: وقتی در سرزمین خودم هم اختیار ندارم، چرا باید به قلم خودم در قلمرو حق چیزی بنویسم؟
از چه گشتم من به راه حق فضول
بار او را من چرا گشتم حمول
هوش مصنوعی: چرا در مسیر حق، به بیراهه می‌روم و از بار او به شدت خسته‌ام؟
اندرین اندیشه خوابش در ربود
روح او در روضه جولانی نمود
هوش مصنوعی: در این فکر و خیال، خوابش را از او گرفت و روحش در باغی به پرواز در آمد.
دید شمعون را خرامان در بهشت
در درون مرغزاری جانسرشت
هوش مصنوعی: شمعون را در بهشتی زیبا و دل‌نواز دیدم که در میان یک دشت سرسبز و خوشبو در حال حرکت است.
بود تاجی از مرصع بر سرش
حلۀ نیکو و تازه در برش
هوش مصنوعی: بر سر او تاجی زینتی و زیبا بود و لباسش نیز تازه و خوش‌دوخته می‌نمود.
شیخ پرسیدش که بر گو حال چیست
آنچه می بینم ز تو احوال چیست
هوش مصنوعی: شیخ از او سؤال کرد که در حال حاضر چه احوالی داری، آنچه که از تو می‌بینم چه معنایی دارد؟
گفت شمعونش چه می پرسی خبر
آنچه می بینی دو صد چندان دگر
هوش مصنوعی: شمعون پاسخ داد که چرا به آنچه می‌بینی توجه می‌کنی، زیرا واقعیت بسیار بیشتری از آنچه که به چشم می‌آید وجود دارد.
جای ما حق در جوار خویش داد
در به روی من به فضل خود گشاد
هوش مصنوعی: خداوند جایی را به ما اختصاص داد و با لطف خودش دروازهٔ رحمتش را به روی من گشود.
پس ز عین لطف دیدارم نمود
کی توانم شرح دادن کان چه بود
هوش مصنوعی: دیده‌ام که لطف دیدار تو چگونه است، حال چگونه می‌توانم توصیف کنم آنچه که تجربه کرده‌ام.
آنچه فض ل ش کرد اندر حق من
کی به شرح و وصف آید ای حسن
هوش مصنوعی: آنچه در حق من از لطف و بزرگواری تو انجام شده، چگونه می‌تواند به تصویر کشیده شود، ای حسن؟
فضل حق بی علت و بی غایت است
از کتاب فضلش این یک آیت است
هوش مصنوعی: نعمت و فضل خداوند بدون دلیل و هدف خاصی است و این موضوع خود یک نشانه از بخشندگی و بزرگی اوست.
چون برآرد بحر غفران موجها
محو گرداند گناه خلق را
هوش مصنوعی: زمانی که دریاچه‌ی آمرزش با امواج خود به جوش و خروش بیفتد، گناهان مردم را ناپدید می‌کند و از بین می‌برد.
از کمال رحمتت ای کردگار
مؤمن و کافر همه امیدوار
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، همه انسان‌ها با هر ایمانی که دارند، به لطف و رحمت بی‌پایان تو دلگرم و امیدوار هستند.
پیش کو ه عفو کاه جرم را
هیچ وزنی نیست ای رب الوری
هوش مصنوعی: ای پروردگار جهانیان، در مقابل کوهی که عفو و بخشندگی‌اش بزرگ است، هیچ‌گونه گناهی ارزش و الوزن ندارد.
گفت شمعون با حسن باری کنون
از ضمانی آمدی کلی برون
هوش مصنوعی: شمعون به حسن گفت: حالا که از ضامن خارج شدی، به طور کامل آزاد شده‌ای.
خط خود بستان به این حاجت نبود
هست بیحد رحمت و فضل ودود
هوش مصنوعی: برای رفع نیاز خود، نیازی به نوشتن خطی نیست؛ چرا که رحمت و فضل بی‌پایان او حضور دارد.
چون حسن بیدار شد زان خواب خوش
کر د شادیها بسی زان خوش منش
هوش مصنوعی: زمانی که حسن از خواب خوش بیدار شد، شادی‌های زیادی به خاطر خوبی‌های او به وجود آمد.
در مناجات آمد و گفت ای خدا
نیست نومیدی مرا از بی رهی
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که با خداوند صحبت می‌کردم، به او گفتم که ای خدا، من هرگز از بی‌راهی و گم‌گشتگی ناامید نخواهم شد.
جز به محض لطف و فضل کردگار
کس نمی یابد درین درگاه بار
هوش مصنوعی: تنها با لطف و کرم خداوند است که کسی در این مکان به مقامی دست می‌یابد.
نیست کس را اندرین درگه ز ی ان
چونکه سازی گبر را از محرمان
هوش مصنوعی: در این مکان هیچ‌کس وجود ندارد که از هم‌نشینی و دوستی با دیگران غافل باشد، زیرا نمی‌توان گبر را از دوستانش جدا کرد.
چونکه گبر کهنه را ره می دهی
نیست نومیدی مرا از بیرهی
هوش مصنوعی: وقتی به کهنه‌پرستان جایی می‌دهی، دیگر از سرگردانی و بی‌راهی ناامید نمی‌شوم.
بحر عفوت چونکه گردد موج زن
محو گرداند گناه مرد و زن
هوش مصنوعی: اگر دریای بخشش به جوش بیاید، گناهان زن و مرد را از بین می‌برد.
ناامیدی کفر دان در راه دین
آیت لاتقنطوا بشنو یقین
هوش مصنوعی: در برابر مشکلات و چالش‌ها، نباید ناامید شد. این ناامیدی همچون کفر در مسیر ایمان به شمار می‌آید. به خاطر داشته باشید که امید و باور به رحمت الهی همواره باید در دل باشد.
آیت غفاریش آمد گناه
بیگنه ظاهر نشد لطف اله
هوش مصنوعی: آمدن آیت غفاری نشان می‌دهد که لطف الهی باعث می‌شود گناه فرد بی‌گناه نمایان نشود.
شد غنای او ز فقر ما عیان
مظهر صانع یقین مصنوع دان
هوش مصنوعی: آشکار شد که غنای او ناشی از فقر ماست، پس به یقین هر چیزی که ساخته شده، نشان‌دهنده وجود سازنده‌اش است.
ما به هم محتاج و از هم ما گزیر
آینه جود کریمان شد فقیر
هوش مصنوعی: ما به یکدیگر نیازمندیم، اما از هم دوریم. در حقیقت، بخشش افراد بزرگ باعث شد که نیازمندان به فقر دچار شوند.