بخش ۳۱ - در بیان آنکه هر صفت که بر دل غالب میگردد و دل به حسب جامعیت که دارد عین آن مینماید. چنانچه حضرت مرتضی سلام اللّه علیه از دلهای ناقصان خبر دارد که: فکلهم اذا فکرت فیهم کلاب ام حمار ام ذباب و اشارت بر آنکه اصل انسان دل است و در صورت نشأه انسانی نظر گاه حق غیر دل نیست که ان اللّه لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم و ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح سایر الجسد و اذا فسدت فسد سایر الجسد، الاوهی قلب. زیرا که به اتفاق همه، انساینت انسان و کمال او به دل است.
مرتضی آن منبع صدق و صفا
آن وصی و جانشین مصطفی
گفت هر گه من تفکر می کنم
خلق عالم را تصور می کنم
آن یکی خوکست در بیغیرتی
وان دگر خود همچو سگ شد شهوتی
آن یکی گرگ است در درندگی
وان دگر پیوسته در خر بندگی
آن یکی در کبر چون شیر و پلنگ
وان دگر چون خر به قید پالهنگ
دل بهر وصفی که گردد متصف
تو همانی گر جوانی ور خرف
اصل انسان در حقیقت خود دلست
باقی اعضا همه فرعش شدست
داد پیغمبر از این معنی خبر
گفت حق را نیست بر صورت نظر
هم نظر نبود به اعمال شما
شد دل انسان نظرگاه خدا
هست منظور خدا نیات تو
آن دل پر نفی و پر اثبات تو
گر دلت نیک است شد افعال نیک
دل چو بد شد فعل بد گردد ولیک
شد صلاح دل صلاح این بدن
نیست کس را اندرین معنی سخن
دل چو فاسد گشت انسان فاسدست
گر حریف باده و گر عابدست
گر به صورت متقی و زاهدست
بد بود زیرا دلش با شاهدست
ظاهراً معمور ودر باطن خراب
او ب صورت آبی ودر معنی سراب
اهل دل از دل سعادت یافتند
خنگ دولت سوی بالا تاختند
نقش غیر از لوح دل شستند پاک
جامۀ هستی خود کردند چاک
از وصال دوست شاد و خرم اند
واصل جانان و با جان همد م اند
هر کرا دل نیست او بی بهره است
در جهان ا ز بینوایی شهره است
رو ب ه اسفل دارد او چون گاو و خر
نیستش کاری بغیر از خواب وخور
حق همی گوید که ایشان فی المثل
همچو گاوند و چو خر بل هم اضل
بی نصیب از هر کمالند آن گروه
غافل از ارباب حالند آن گروه
اهل دل شو اهل دل شو اهل دل
ورنه همچون خر فرومانی به گل
هر کرا دل نیست گوهر جانش مباد
هر که بی سر گشت سامانش مباد
هر کرا باشد دل چون آینه
حق همی بیند درون آینه
در چنین دل می توان دیدن عیان
آنچه پنهانست از خلق جهان
از غبار غیر دل را صاف کن
تا جمال یار بینی بی سخن
بر در دل باش دایم پاسبان
غیر او مگذار در دل یک زمان
مقصد و مقصود خلقت این دلست
هر چه می جویی از این دل حاصلست
هر چه عارف داند از دل خوانده است
از کتاب و در س دست افشانده است
این سخن ز استفت قلبک جو نشان
تا بدانی علم عارف را بیان
بخش ۳۰ - در بیان حقیقت قلب انسانی و جامعیت او و اشارت بدانکه در انفس، دل مظهر علم الهی است و به مثابۀ لوح محفوظ است که ما وسعنی ارضی و لاسمائی و لکن وسعنی قلب عبدی المومن النقی التقی وتفصیل سخن بایزید بسطامی که لو ان العرش و ماحواه الف الف مرة فی زاویه من زوایاء قلب العارف ما احسن بها و تنبیه بر آنکه دل مظهر حق است.: دل به معنی جوهری روحانی استبخش ۳۲ - اشارت به سخن سید الطایفه جنید بغدادی که:«المرید الصادق غنی عن علم العلما» و بیان آنکه علم اولیا لدنی است نه کسبی که کما قال اللّه تعالی: ان تتقو اللّه یجعل لکم فرقاناً بین الحق و الباطل و کما قال النبی علیه الصلوة و السلام: من رغب فی الدنیا و طالت آماله فیها اعمی اللّه قلبه و علی قدر ذلک و من زهد عن الدنیا و قصر امله فیها اعطاه اللّه علما بغیر تعلم؛ بیت:: دفتر صوفی سواد و حرف نیست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.