گنجور

بخش ۲۷ - حکایت

سرور اقطاب عالم بایزید
آنکه خود را آنچنان که هست دید
راستی را او درین ره حجت است
قول او چون فعل او بی صنعت است
همچو بحرم گفت من اندر مثل
نی چو عمان بلکه دریای ازل
کو ندارد ساحل و قعر و میان
نیست او را اول و آخر نشان
زو یکی پرسید شیخا عرش چیست؟
شیخ گفت او را منم بر ظن مایست
گفت کرسی چیست؟ گفتا که منم
لوح گفتا، گفت دانا که منم
باز پرسید او که چه بود خود قلم
شیخ گفتش گر بدانی هم منم
باز پرسیدش که حق را بندگان
گفته اند و هست حال اندر زمان
که چو ابراهیم و موسی اند بدل
چون محمد همچو عیسی اند بدل
شیخ گفتا آن همه آخر منم
هم به م عنی آفتاب روشنم
گفت می گویند حق را در جهان
بندگان بودند و هستند این زمان
قل ب شان جبریل و میکائیل وار
باز عزرائیل و اسرافیل وار
گفت صدق آور که آن جمله منم
تا نپنداری من این جان و تنم
مرد سائل گشت خاموش آن زمان
چون شنید آ ن نکته های همچو جان
زین تعجب دم نزد خاموش شد
گوییا زان جرعه او می نوش شد
بایزیدش گفت هر کو در خدا
محو گردد از خدا نبود جدا
در حقیقت هر چه هست ای مرد دین
خود همه حق است و باطل نیست این
او چو فانی گشت اندر نور رب
حق همه خود را ببیند ای عجب
او چو خالی کرد خود را از خودی
دید خود را عین نور ایزدی
هر دو ع ا لم گشته است اجزای او
برتر از کون و مکان مأوای او
مندمج در حرف او جمله حروف
مندرج در تحت صنف او صنوف
صد هزاران بحر در قطره نهان
ذره ای گشته جهان اندر جهان
آن امانت کآسمانش در نیافت
وز قبول او زمین هم روی تافت
در دل یک ذره مأوا می کند
در درون جبه ای جا می کند
لامکان اندر مکان کرده مکان
بی نشان گشته مقید در نشان
کی بگنجد بحر اندر قطره ای
مهر پنهان چون شود در ذره ای
این ابد عین ازل آمد یقین
باطن اینجا عین ظاهر شد مبین
عین آبی آب می جویی عجب
نقد خود را نسیه می گویی عجب
پیش چشمت هست دریای روان
دیده را بستی از آنی در گمان
منکه آبم تشنۀ آبم چرا
وز عطش اندر تب و تابم چرا
شد به نقش موج ما دریا عیان
موج سازد بحر را فاش و نهان
خویش را از راه خو د بردار زود
کی کنی تا با خودی از خویش سود
گنج عالم داری و کد می کنی
خودکه کرده آنکه با خود می کنی
پادشاهی از چه می کردی گدا
گنجها داری چرایی بینوا
جمله عالم هست حاجتمند تو
تو گدایانه چه گردی گرد کو
از تویی دریای تو خس پوش شد
خس نماند بحر اگر در جوش شد
مانع راه تو هم هستی توست
نیست شو تا ره به خود یابی درست
گشت خورشیدت نهان در زیر میغ
قیمت خود را ندانستی دریغ
دشمن خود دوست می داری چرا
دوستان را دشمن انگاری چرا
می کنی شهباز خود را بال و پر
جغد و بوتیمار را گویی بپر
می بری سیمرغ را آ ن سوی قاف
عکه را گویی درآ اندر مصاف
طوطیان را می کنی بی آب و خور
پیش زاغان می نهی قند و شکر
پای بند دام می سازی هما
لک لکان را می پرانی در هوا
بلبل و قمری کنی بسته زبان
کرکسان آری که موسیقی بخوان
می کنی طاووس را اندر قفس
گفته بط را ران درین دریا فرس
باز سازی مرغک اوباش را
کرده ای عنقا تو این خفاش را
نفس دون را زیردستی تا بکی
شو مسلمان بت پرستی تا بکی
این چه نادانیست یکدم با خود آی
سود می خواهی در ین سودا درآی
اسب تازی را بخر، خر را مخر
تا توانی ز ین بیابان شو بدر
گر وصال دوست می داری ه و س
نفس را با روح گردان همنفس
تا نگردد نفس تابع روح را
کی دوا یابی دل مجروح را
مرغ جان از حبس تن یابد رها
گر به تیغ لا کشی این اژدها
چون نکشتی اژدهای نفس را
هان مشو ایمن ز مکر این دغا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرور اقطاب عالم بایزید
آنکه خود را آنچنان که هست دید
هوش مصنوعی: سرور اقطاب جهان، بایزید، کسی است که توانست خود را همان‌طور که هست، ببیند و بشناسد.
راستی را او درین ره حجت است
قول او چون فعل او بی صنعت است
هوش مصنوعی: واقعیت را او در این مسیر دلیل و مدرکی است؛ صحبت او همانند عملش بی‌هیچ زحمتی و سازندگی است.
همچو بحرم گفت من اندر مثل
نی چو عمان بلکه دریای ازل
هوش مصنوعی: به مانند دریا، من در میان چیزها مانند نی به شمار می‌آیم؛ درست مثل عمان، اما من در واقع دریای ابدیت هستم.
کو ندارد ساحل و قعر و میان
نیست او را اول و آخر نشان
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر آن است که وجودی بی‌پایان و بی‌مرز است. او نه شروع دارد و نه پایانی، و هیچ مرزی برای او وجود ندارد.
زو یکی پرسید شیخا عرش چیست؟
شیخ گفت او را منم بر ظن مایست
هوش مصنوعی: کسی از شیخی پرسید عرش چیست؟ شیخ در پاسخ گفت که من خود را بر اساس گمان و برداشت‌هایم توصیف می‌کنم.
گفت کرسی چیست؟ گفتا که منم
لوح گفتا، گفت دانا که منم
هوش مصنوعی: سوال کرد که کرسی چیست؟ پاسخ داد که من معیاری برای ثبت و نگهداری دانش هستم. دانایان گفتند که من در واقع نماد آگاهی و فهم عمیق هستم.
باز پرسید او که چه بود خود قلم
شیخ گفتش گر بدانی هم منم
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که چه بود، شیخ در جواب گفت: اگر به حقیقت آگاهی، خود من هم همانی هستم که تو می‌پرسیدی.
باز پرسیدش که حق را بندگان
گفته اند و هست حال اندر زمان
هوش مصنوعی: او دوباره از او سؤال کرد که آیا بندگان خدا درباره حق سخن گفته‌اند و حال این موضوع در زمان حاضر چگونه است.
که چو ابراهیم و موسی اند بدل
چون محمد همچو عیسی اند بدل
هوش مصنوعی: افرادی هستند که مانند ابراهیم و موسی می‌باشند و در عوض، کسانی چون محمد و عیسی نیز وجود دارند.
شیخ گفتا آن همه آخر منم
هم به م عنی آفتاب روشنم
هوش مصنوعی: شیخ گفت: همه چیز در پایان به من مربوط می‌شود، زیرا من همچون آفتاب، روشنایی و روشنی بخش هستم.
گفت می گویند حق را در جهان
بندگان بودند و هستند این زمان
هوش مصنوعی: می‌گویند در دنیا، حق همیشه در بین بندگان وجود داشته و هنوز هم وجود دارد.
قل ب شان جبریل و میکائیل وار
باز عزرائیل و اسرافیل وار
هوش مصنوعی: بگویی از مقام جبریل و میکائیل، و نیز از جایگاه عزرائیل و اسرافیل.
گفت صدق آور که آن جمله منم
تا نپنداری من این جان و تنم
هوش مصنوعی: او گفت که من حقیقت دارم و همان چیزی هستم که هستم، تا این‌که فکر نکنی که من فقط این جسم و جانم.
مرد سائل گشت خاموش آن زمان
چون شنید آ ن نکته های همچو جان
هوش مصنوعی: مرد در هنگام شنیدن آن نکات عمیق و مهم، به قدری متاثر شد که دیگر نتوانست صحبت کند و خاموش ماند، گویی جانش را از دست داده باشد.
زین تعجب دم نزد خاموش شد
گوییا زان جرعه او می نوش شد
هوش مصنوعی: با تعجب سکوت کرد، گویی که از آن جرعه شراب خوشحال و سرمست شد.
بایزیدش گفت هر کو در خدا
محو گردد از خدا نبود جدا
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق و معرفت خداوند غرق شود، از او جدا نخواهد بود.
در حقیقت هر چه هست ای مرد دین
خود همه حق است و باطل نیست این
هوش مصنوعی: در واقع، هر چیزی که وجود دارد، ای مرد دین، همه‌اش حقیقت است و چیزی باطل نیست.
او چو فانی گشت اندر نور رب
حق همه خود را ببیند ای عجب
هوش مصنوعی: زمانی که او در نور پروردگار خود غرق می‌شود و از این دنیا دل بر می‌کند، به طرز شگفت‌انگیزی خود را در همه جا و در همه چیز می‌بیند.
او چو خالی کرد خود را از خودی
دید خود را عین نور ایزدی
هوش مصنوعی: زمانی که او از خودخواهی و تعلقات دنیوی خالی شد، توانست خود را همچون نوری از ذات الهی ببیند.
هر دو ع ا لم گشته است اجزای او
برتر از کون و مکان مأوای او
هوش مصنوعی: هر دو عالم به اجزای او برتری یافته‌اند و مکان و جهان محل سکنای او نیست.
مندمج در حرف او جمله حروف
مندرج در تحت صنف او صنوف
هوش مصنوعی: تمامی واژه‌ها و اصطلاحات در کلام او جمع شده‌اند و هر یک از این واژه‌ها در دسته‌بندی خاصی قرار دارد.
صد هزاران بحر در قطره نهان
ذره ای گشته جهان اندر جهان
هوش مصنوعی: در هر قطره، دریای بی‌شماری پنهان است و به همین ترتیب، جهان از جهانی دیگر شکل گرفته است.
آن امانت کآسمانش در نیافت
وز قبول او زمین هم روی تافت
هوش مصنوعی: آن امانتی که آسمان نتوانست آن را بپذیرد و زمین هم به خاطر پذیرش آن، درخشان شد.
در دل یک ذره مأوا می کند
در درون جبه ای جا می کند
هوش مصنوعی: در دل یک ذره، جایی برای سکونت می‌یابد و در درون یک سپه، مکانی را برای خود انتخاب می‌کند.
لامکان اندر مکان کرده مکان
بی نشان گشته مقید در نشان
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ چیزی وجود ندارد، وجودی به وجود آمده است و جایی که مشخص نیست، حالا به سمتی محدود شده است که نشانه‌ای دارد.
کی بگنجد بحر اندر قطره ای
مهر پنهان چون شود در ذره ای
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند محبت بزرگ و بی‌پایان در یک قطره جا بگیرد، وقتی که آن محبت می‌تواند در یک ذره کوچک وجود داشته باشد؟
این ابد عین ازل آمد یقین
باطن اینجا عین ظاهر شد مبین
هوش مصنوعی: این دنیا که در آن زندگی می‌کنیم، در واقع همان حقیقتی است که از ابتدا وجود داشته است. آنچه در باطن نهفته است، اکنون به طور واضح و شفاف نمایان شده است.
عین آبی آب می جویی عجب
نقد خود را نسیه می گویی عجب
هوش مصنوعی: شما به دنبال آب زلال و خالص هستید، اما در عوض، خودتان حقیقت را به شکل دیگری معرفی می‌کنید.
پیش چشمت هست دریای روان
دیده را بستی از آنی در گمان
هوش مصنوعی: در برابر چشمانت دریای زنده و پرجوش و خروشی قرار دارد، اما تو چشمانت را بسته‌ای و به خیال و توهمات خود مشغول هستی.
منکه آبم تشنۀ آبم چرا
وز عطش اندر تب و تابم چرا
هوش مصنوعی: من که حالم از تشنگی بد است، چرا هنوز به دنبال آب نمی‌روم و در این حالت تب و تاب دارم؟
شد به نقش موج ما دریا عیان
موج سازد بحر را فاش و نهان
هوش مصنوعی: ما دریا را با نقش و اثر خود آشکار کردیم، به طوری که دریا هم به صورت علنی و هم به صورت پنهان موج‌هایی ایجاد می‌کند.
خویش را از راه خو د بردار زود
کی کنی تا با خودی از خویش سود
هوش مصنوعی: زود بر خودت غلبه کن و راه درست را در پیش بگیر، زیرا اگر به دنبال بهره‌برداری از خودت هستی، باید اول به خودت آگاهی پیدا کنی.
گنج عالم داری و کد می کنی
خودکه کرده آنکه با خود می کنی
هوش مصنوعی: شما ثروت و دانش زیادی دارید اما خود را زیر question می‌برید. کسی که با خودتان اینگونه رفتار می‌کند، چه کسی است؟
پادشاهی از چه می کردی گدا
گنجها داری چرایی بینوا
هوش مصنوعی: پادشاهی چطور از تو می‌خواست که از خودت بی‌خبر باشی، در حالی که تو خود ثروت‌های بسیاری داری؟ چرا نالان هستی؟
جمله عالم هست حاجتمند تو
تو گدایانه چه گردی گرد کو
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم به تو نیاز دارند، پس چرا به‌طور گدایانه اطراف این و آن می‌گردی؟
از تویی دریای تو خس پوش شد
خس نماند بحر اگر در جوش شد
هوش مصنوعی: از تو، دریا به وجود آمده و هر علفی که در آن بوده، ناپدید شده است. اگر دریا به جوش بیفتد، دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند.
مانع راه تو هم هستی توست
نیست شو تا ره به خود یابی درست
هوش مصنوعی: برای یافتن مسیر درست، باید از موانع ذهنی و درونی خود دور شوی. اگر بخواهی به حقیقت و درستی دست یابی، باید خود را از محدودیت‌ها و تصورات غلط آزاد کنی.
گشت خورشیدت نهان در زیر میغ
قیمت خود را ندانستی دریغ
هوش مصنوعی: خورشید تو در زیر ابر پنهان شده و نمی‌دانی که ارزش واقعی‌ات چقدر است، ای کاش این را می‌دانستی.
دشمن خود دوست می داری چرا
دوستان را دشمن انگاری چرا
هوش مصنوعی: چرا کسی را که دشمن توست، به دوستی می‌گیری؟ اما دوستان واقعی را همچون دشمنان می‌بیند؟
می کنی شهباز خود را بال و پر
جغد و بوتیمار را گویی بپر
هوش مصنوعی: شما پرنده قوی و با عزتی را به خاطر داشتن ویژگی‌های پایین و بی‌ارزشی دیگران محدود می‌کنید، گویی به آنها اجازه پرواز می‌دهید.
می بری سیمرغ را آ ن سوی قاف
عکه را گویی درآ اندر مصاف
هوش مصنوعی: تو سیمرغ را به آن سمت قاف می‌بری، گویی که عکه را به میدان نبرد می‌آوری.
طوطیان را می کنی بی آب و خور
پیش زاغان می نهی قند و شکر
هوش مصنوعی: اگر به طوطی‌ها آب و غذا ندهی و در عوض برای زاغ‌ها شیرینی و قند فراهم کنی، این کار نشان‌دهنده ناپسندی و بی‌عدالتی است.
پای بند دام می سازی هما
لک لکان را می پرانی در هوا
هوش مصنوعی: تو به خودت زنجیر و دام می‌بندی، اما مثل پرنده‌ای هستی که می‌توانی آزادانه در آسمان پرواز کنی.
بلبل و قمری کنی بسته زبان
کرکسان آری که موسیقی بخوان
هوش مصنوعی: پرنده‌های خوش‌صدا و زیبا که قادر به آواز خواندن هستند، در کنار هم نشسته‌اند. اما پرنده‌های بی‌صدای دیگری نیز وجود دارند که فقط تماشا می‌کنند. این وضعیت نشان می‌دهد که اگر چه همه به گوش دادن موسیقی علاقه‌مندند، اما فقط بعضی از آنها می‌توانند واقعیات زیبا را به خاطر داشته باشند و در آن شرکت کنند.
می کنی طاووس را اندر قفس
گفته بط را ران درین دریا فرس
هوش مصنوعی: تو به طاووس زیبایی همچون قفس محدود کرده‌ای، در حالی که می‌توانستی پروازش را در آزادی دریا ببینی و از زیبایی‌اش بهره‌مند شوی.
باز سازی مرغک اوباش را
کرده ای عنقا تو این خفاش را
هوش مصنوعی: تو توانسته‌ای با مهارت، پرندهٔ بی‌قید و بند را به موجودی خاص و نادر تبدیل کنی، همان‌طور که این خفاش به سادگی برایت قابل شناسایی است.
نفس دون را زیردستی تا بکی
شو مسلمان بت پرستی تا بکی
هوش مصنوعی: آدم خاکی و پست را تا کی باید زیر سایه عبودیت نگه‌داشت؟ و تا کی باید به پرستش ظواهری بی‌ارزش ادامه داد؟
این چه نادانیست یکدم با خود آی
سود می خواهی در ین سودا درآی
هوش مصنوعی: این چه بی‌خبری است که یک لحظه با خودت نخواهی بود. اگر به دنبال سود و منفعتی هستی، پس باید در این تجارت وارد شوی.
اسب تازی را بخر، خر را مخر
تا توانی ز ین بیابان شو بدر
هوش مصنوعی: اسب تازی را بخرید و از خریدن الاغ خودداری کنید تا بتوانید از این بیابان خارج شوید.
گر وصال دوست می داری ه و س
نفس را با روح گردان همنفس
هوش مصنوعی: اگر به وصل دوست علاقه‌داری، باید نفس خود را با روحی که هم‌ساز با آن است، یکی کنی.
تا نگردد نفس تابع روح را
کی دوا یابی دل مجروح را
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس تحت فرمان روح قرار نگیرد، چگونه می‌توانی دل آسیب‌دیده‌ات را درمان کنی؟
مرغ جان از حبس تن یابد رها
گر به تیغ لا کشی این اژدها
هوش مصنوعی: اگر این اژدها را به تیغ لا بکشی، مرغ جان از قید و بند بدن آزاد می‌شود.
چون نکشتی اژدهای نفس را
هان مشو ایمن ز مکر این دغا
هوش مصنوعی: اگر اژدهای نفس خود را شکست نداده‌ای، پس مراقب مکر و فریب این دنیا باش و فریب آن را نخور.