گنجور

بخش ۲۵ - عارفی که در صحرا به سردی هوا دچار شده به طلب آتش سوی ده می‌دوید

عارفی می رفت یک روزی به راه
بود صحرا و نبود آنجا پناه
ابر پیدا گشت و باریدن گرفت
جامه اش تر گشت و چاهیدن گرفت
می دوید از دست باران آن چنان
که تو گویی کرد دشمن قصد جان
چون در آن صحرا از آن سرما گذشت
یک ده ویران بدید آن سوی دشت
او ز هول جان به سوی ده شتافت
تا تواند او ز سرما چاره یافت
چون رسید آنجا به گرد ده دوید
عاقبت یک خانۀ معمور دید
بر در خانه رسید آواز داد
صاحب خانه جوابش باز داد
در زمان آمد بر او کردش سلام
عارفش گفتا علیکم والسلام
پس تواضع کرد او با میهمان
اندرون خانه بردش در زمان
باز پرسید از کجاها می رسی
کرد از احوال او پرسش بسی
گفت سرما خورده ام آتش بیار
نیست پروای سخن معذور دار
گوییا در خانه اش آتش نبود
رفت تا بستاند از همسایه زود
بستد آتش را سوی خانه شتافت
خرقه دید آنجا و مهمان را نیافت
در تعجب ماند از آن حال غریب
پیش او آمد خیالات عجیب
آتشی افروخت تا بیند که چیست
آن مگر جن بود یا نه خود پری است
لحظه ای شد خرقه جنبیدن گرفت
میهمان در خرقه لرزیدن گرفت
آمد و در پیش آتش خوش نشست
صاحب خانه ز حیرت لب ببست
هر زمان نوعی خیالش آمدی
دم به دم زان حال حیران‌تر شدی
عاقبت پرسید او از میهمان
هر کجا بودی مدار از من نهان
زانکه حیرانم درین کار عجب
واقفم گردان ز اسرار عجب
گفت مهمانش که ما را سرد بود
از غم سرما دلم پر درد بود
چونکه تو دیر آمدی گفتم روم
تا که گرم از آتش دوزخ شوم
بهر آتش زود در دوزخ شدم
هر طرف جویندۀ آتش بدم
هفت دوزخ گشتم و آتش نبود
من نه آتش دیدم و نی نیز دود
در عجب ماندم که آن آتش کجاست
دوزخ سوزان ز آتش چون جداست
عاقبت با مالک دوزخ عیان
گفتم از آتش بده ما را نشان
سوی آتش بهر حق شو رهبرم
تا مگر از دست سرما جان برم
گفت مالک نیست اینجا آتشی
تو مگر دیوانه ای یا سرخوشی
گفتمش دیوانه و سرخوش نیم
گو خبر ز آتش که جویای ویم
بر نشان دوزخ اینجا آمدم
من ندیدم آتش و حیران شدم
انبیا دادند از دوزخ نشان
زآتش سوزان به خلقان جهان
آن نشان انبیا از کذب نیست
مشکلم حل کن بگو احوال چیست
گفت آری آن نشانها راست است
تو یقین میدان که شک برخاسته است
نیست اینجا آتشی بشنو ز من
هر کسی آرد خود آ ن با خویشتن
آن ی ک ی از آتش شهوت بسوخت
وان یکی از کینه آتش برفروخت
آتش هر یک بود نوعی دگر
فهم کن او را که تا یابی خبر
آتش دوزخ بود کز خشم تست
با تو گفتم من سخنهای درست
هفت دوزخ چیست اخلاق بدت
هشت جنت هست اعمال خودت
زینهار ای جان من صد زینهار
نیک کن پیوسته دست از بد بدار
زانکه هر چه اینجا کنی از نیک و بد
مونست خواهدشدن اندر لحد
آن مشقتهای جمله انبیا
وان ریاضتهای جمله اولیا
کی عبث باشد بگو ای بیخبر
دیده گر داری در آن حکمت نگر
آنچه گفتم هست از عین الیقین
نی به استدلال و تقلید است این
راست دان و راست گوی و راست بین
راستی کن کج مرو در راه دین
حشر تو بر صورت اعمال تست
هر چه دیدی نیک و بد احوال تست
هر چه می بینی هم از خود دیده ای
گر جزای نیک و گر بد دیده ای
مرغ معنی صورت همت شناس
همت آمد کار دینت را اساس
فکر دنیایی است م رغ خانگی
فکر شهوانی خروس است بی شکی
هست بلبل عشق و رندی و سماع
شد هما فکر قناعت و انقطاع
باز آمد دعوت قابل به راه
چرغ و شاهین است قرب پادشاه
فکر سرداری بود دال عقاب
هدهد ارسال رسل بهر خطاب
خودنمایی بود طاوس ای پسر
کرکس و زاغ است دنیا سربسر
قاز چبود فکرهای شست و شو
فاخته طاعات و ذکر دل بگو
بط چه باشد حرص دنیای دنی
جوجه باشد حال دنیای غنی
در قناعت گشت آن موسیچه فاش
هست تیهو حیلتی اندر معاش
خود کبوتر چیست ای دانای کل
ذکر دل گهگاه ارسال رسل
هست قمری صورت اطوار دل
گوش کن از عارفان اسرار دل
کوف آمد ذکر صهو و انزوا
ساز تعلیم علوم انبیا
بوم استبعاد شد از اولیا
صورت تقلید دان خفاش را
بعد از آن توحید بوتیماردان
مرغ لک لک را حصول مال خوان
خود شتر مرغ است تدبیر خطا
مرغ آبی چیست پاکی نفس را
صرف همت در فنا عنقا شناس
با فنا سیمرغ را میکن قیاس
رب ارباب است عنقای بقا
منطق الطیر است این اسرارها
عارف اسرار مرغان گر شوی
مرغ معنی را به جان چاکر شوی
من چه گویم شرخ عالم های دل
با کسی کو را فروشد پا بگل
محرم اسرار دل اهل دلست
هر که نبود اهل دل ناقابلست
دل چه باشد مخزن گنج یقین
اهل دل دان عارف اسرار دین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عارفی می رفت یک روزی به راه
بود صحرا و نبود آنجا پناه
هوش مصنوعی: روزی عارفی در راهی قدم می‌زد و در صحرا بود، اما جایی برای پناه گرفتن پیدا نمی‌کرد.
ابر پیدا گشت و باریدن گرفت
جامه اش تر گشت و چاهیدن گرفت
هوش مصنوعی: ابر ظاهر شد و شروع به باریدن کرد. لباسش خیس شد و به تدریج آب در زمین فرو رفت.
می دوید از دست باران آن چنان
که تو گویی کرد دشمن قصد جان
هوش مصنوعی: چنان می‌دوید از باران که گویی دشمنی قصد جانش را کرده است.
چون در آن صحرا از آن سرما گذشت
یک ده ویران بدید آن سوی دشت
هوش مصنوعی: پس از گذر از سرمای آن بیابان، یک ده خراب را در آن سمت دشت مشاهده کرد.
او ز هول جان به سوی ده شتافت
تا تواند او ز سرما چاره یافت
هوش مصنوعی: او از ترس جانش به سمت روستا فرار کرد تا بتواند از سرما راه حلی پیدا کند.
چون رسید آنجا به گرد ده دوید
عاقبت یک خانۀ معمور دید
هوش مصنوعی: زمانی که به آن مکان رسید، در میان گرد و غبار به سرعت دوید و در نهایت یک خانه آباد و سرسبز را مشاهده کرد.
بر در خانه رسید آواز داد
صاحب خانه جوابش باز داد
هوش مصنوعی: در مقابل در خانه کسی رسید و صدا زد. صاحب خانه پاسخ او را با صدای بلند داد.
در زمان آمد بر او کردش سلام
عارفش گفتا علیکم والسلام
هوش مصنوعی: زمانی که او به دنیا آمد، پیامبر به او سلام کرد و عارفش جواب داد که بر شما نیز سلام باد.
پس تواضع کرد او با میهمان
اندرون خانه بردش در زمان
هوش مصنوعی: او با احترام و فروتنی از مهمان خود استقبال کرد و او را به درون خانه بُرد.
باز پرسید از کجاها می رسی
کرد از احوال او پرسش بسی
هوش مصنوعی: او دوباره از جایی که می‌آید سؤال کرد و درباره حال و احوال او پرسش‌های زیادی داشت.
گفت سرما خورده ام آتش بیار
نیست پروای سخن معذور دار
هوش مصنوعی: گفت که من سرماخورده‌ام و حالا قدرتی برای گرم کردن ندارم؛ پس به خاطر اینکه سخنانم ممکن است نامعمول باشد، مرا معذور بدار.
گوییا در خانه اش آتش نبود
رفت تا بستاند از همسایه زود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او در خانه‌اش آتش نداشته و به همین دلیل به زودی به همسایه‌اش رفته تا از او چیزی بگیرد.
بستد آتش را سوی خانه شتافت
خرقه دید آنجا و مهمان را نیافت
هوش مصنوعی: آتش به سمت خانه رفت، اما در آنجا فقط ردپای پوشش را دید و مهمان را نیافت.
در تعجب ماند از آن حال غریب
پیش او آمد خیالات عجیب
هوش مصنوعی: در شگفتی بود از وضعیت عجیبی که در برابرش رخ داده بود و تصورات عجیب و غریب به ذهنش خطور کرد.
آتشی افروخت تا بیند که چیست
آن مگر جن بود یا نه خود پری است
هوش مصنوعی: آتش را روشن کرد تا ببیند آنچه درونش است چیست؛ آیا جن است یا خود پری.
لحظه ای شد خرقه جنبیدن گرفت
میهمان در خرقه لرزیدن گرفت
هوش مصنوعی: در یک لحظه، لباس صوفی به حرکت درآمد و میهمان در این لباس شروع به لرزیدن کرد.
آمد و در پیش آتش خوش نشست
صاحب خانه ز حیرت لب ببست
هوش مصنوعی: میهمانی به خانه آمد و در کنار آتش راحت نشسته بود، صاحب‌خانه از تعجب سکوت کرد و دهانش را بست.
هر زمان نوعی خیالش آمدی
دم به دم زان حال حیران‌تر شدی
هوش مصنوعی: هر بار که یاد تو به سراغم می‌آید، به شدت بیشتری در حیرت و شگفتی فرو می‌روم.
عاقبت پرسید او از میهمان
هر کجا بودی مدار از من نهان
هوش مصنوعی: در نهایت، او از میهمان سوال کرد که هر کجا که بوده، چیزی از خودم را از او پنهان نکن.
زانکه حیرانم درین کار عجب
واقفم گردان ز اسرار عجب
هوش مصنوعی: چون در این مسئله به شدت متعجب و حیرانم، ای کاش مرا با رازهای این شگفتی آشنا کنی.
گفت مهمانش که ما را سرد بود
از غم سرما دلم پر درد بود
هوش مصنوعی: میهمان به او گفت که ما از سرما در رنج و سختی هستیم و دل من نیز از این غم پر از درد و اندوه است.
چونکه تو دیر آمدی گفتم روم
تا که گرم از آتش دوزخ شوم
هوش مصنوعی: وقتی که تو دیر به من رسیدی، گفتم بهتر است بروم تا اینکه از گرمای آتش دوزخ رنج ببرم.
بهر آتش زود در دوزخ شدم
هر طرف جویندۀ آتش بدم
هوش مصنوعی: به خاطر آتش، به سرعت به دوزخ رفتم؛ در هر سوی، جویندگان آتش به دنبالم بودند.
هفت دوزخ گشتم و آتش نبود
من نه آتش دیدم و نی نیز دود
هوش مصنوعی: در هفت جهنم سرگردان شدم و هیچ آتشی ندیدم، نه شعله‌ای و نه حتی دودی.
در عجب ماندم که آن آتش کجاست
دوزخ سوزان ز آتش چون جداست
هوش مصنوعی: در شگفتم که آن آتش کجاست که جهنم سوزان از آن جداست.
عاقبت با مالک دوزخ عیان
گفتم از آتش بده ما را نشان
هوش مصنوعی: در نهایت، بدون هیچ پرده‌پوشی با صاحب جهنم صحبت کردم و درخواست کردم که نشانی از آتش به ما بدهد.
سوی آتش بهر حق شو رهبرم
تا مگر از دست سرما جان برم
هوش مصنوعی: به سمت آتش برو تا شاید با گرمای آن از سرما نجات پیدا کنم.
گفت مالک نیست اینجا آتشی
تو مگر دیوانه ای یا سرخوشی
هوش مصنوعی: گفت که اینجا هیچ آتشی وجود ندارد، مگر اینکه تو دیوانه یا شاداب باشی.
گفتمش دیوانه و سرخوش نیم
گو خبر ز آتش که جویای ویم
هوش مصنوعی: به او گفتم که من نه دیوانه‌ام و نه خوشحال، خبر از آتش را نپرس، چرا که تو تنها به دنبال منی.
بر نشان دوزخ اینجا آمدم
من ندیدم آتش و حیران شدم
هوش مصنوعی: من به دوزخ آمده‌ام، اما آتش را ندیدم و همین موضوع مرا شگفت‌زده کرده است.
انبیا دادند از دوزخ نشان
زآتش سوزان به خلقان جهان
هوش مصنوعی: پیامبران نشانه‌هایی از دوزخ و آتش سوزان را به مردم جهان ارائه دادند.
آن نشان انبیا از کذب نیست
مشکلم حل کن بگو احوال چیست
هوش مصنوعی: نشانه‌های پیامبران دروغ نیستند، پس مشکلم را حل کن و بگو وضعیت چگونه است.
گفت آری آن نشانها راست است
تو یقین میدان که شک برخاسته است
هوش مصنوعی: او گفت که آن نشانه‌ها واقعی هستند و تو به خوبی می‌دانی که شک و تردید از آنجا ناشی شده است.
نیست اینجا آتشی بشنو ز من
هر کسی آرد خود آ ن با خویشتن
هوش مصنوعی: در اینجا خبری از آتش نیست، اما می‌گویم که هر کس که به اینجا می‌آید، چیزی از درون خودش را با خود به همراه می‌آورد.
آن ی ک ی از آتش شهوت بسوخت
وان یکی از کینه آتش برفروخت
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر شهوت، دچار آتش و سوختگی شده است، و دیگری که به خاطر کینه و انتقام، آتش نفرتی را در دل روشن کرده است.
آتش هر یک بود نوعی دگر
فهم کن او را که تا یابی خبر
هوش مصنوعی: هر آتش به نوعی متفاوت است؛ سعی کن او را درک کنی تا بتوانی از حقیقت او آگاه شوی.
آتش دوزخ بود کز خشم تست
با تو گفتم من سخنهای درست
هوش مصنوعی: خشم تو مانند آتش جهنم است و من به تو حقیقت‌ها را گفتم.
هفت دوزخ چیست اخلاق بدت
هشت جنت هست اعمال خودت
هوش مصنوعی: اگر اخلاق بدی داشته باشی، باعث می‌شود که به هفت دوزخ مبتلا شوی، اما اگر اعمال نیک انجام دهی، هشت بهشت نصیب تو خواهد شد.
زینهار ای جان من صد زینهار
نیک کن پیوسته دست از بد بدار
هوش مصنوعی: به هوش باش، ای جان من! همیشه سعی کن که کارهای خوب انجام دهی و از کارهای بد پرهیز کنی.
زانکه هر چه اینجا کنی از نیک و بد
مونست خواهدشدن اندر لحد
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا انجام دهی، چه خوب و چه بد، در آخرت نتایج آن به تو خواهد رسید و در قبر با آن مواجه خواهی شد.
آن مشقتهای جمله انبیا
وان ریاضتهای جمله اولیا
هوش مصنوعی: تمام زحمات و رنج‌های همه پیامبران و سختی‌هایی که اولیای خدا متحمل شده‌اند، نشان‌دهنده تلاش و سعی آنها در راه رسیدن به حقیقت و نزدیک شدن به خداوند است.
کی عبث باشد بگو ای بیخبر
دیده گر داری در آن حکمت نگر
هوش مصنوعی: ای بی‌خبری، اگر چشمی داری، به حکمت نهفته در آن نگاه کن. در اینجا بیهوده فکر نکن.
آنچه گفتم هست از عین الیقین
نی به استدلال و تقلید است این
هوش مصنوعی: آنچه من می‌گویم، از یقین و علم قطعی ناشی می‌شود و نه از استدلال و تقلید.
راست دان و راست گوی و راست بین
راستی کن کج مرو در راه دین
هوش مصنوعی: به حقیقت آگاه باش، راست بگو و راست ببین. در راه دین، از مسیر درست خارج نشو.
حشر تو بر صورت اعمال تست
هر چه دیدی نیک و بد احوال تست
هوش مصنوعی: روز قیامت، نتیجه‌ی کارها و اعمال تو بر چهره‌ات نمایان خواهد شد. هر آنچه که از خوب و بد در زندگی دیده‌ای، نشانه‌ای از وضعیت توست.
هر چه می بینی هم از خود دیده ای
گر جزای نیک و گر بد دیده ای
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی تجربه کرده‌ای، در واقع بازتابی از دنیای درون خودت است، چه آن چیز خوب باشد و چه بد.
مرغ معنی صورت همت شناس
همت آمد کار دینت را اساس
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که معنای صورت را می‌داند، به خوبی می‌شناسد که همت و تلاش در کارهای دینی‌ات چه نقش اساسی دارد.
فکر دنیایی است م رغ خانگی
فکر شهوانی خروس است بی شکی
هوش مصنوعی: اندیشه‌های مربوط به دنیا مانند یک مرغ خانگی هستند که در محدوده خود می‌چرخند، اما آن فکر شهوانی و پر شور مانند خروسی است که با صدای بلند، همه جا را پر می‌کند و به سادگی نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
هست بلبل عشق و رندی و سماع
شد هما فکر قناعت و انقطاع
هوش مصنوعی: بلبل به عشق و شادی و خوشحالی مشغول است، در حالی که ذهن هما در اندیشه قناعت و دوری از دنیا می‌باشد.
باز آمد دعوت قابل به راه
چرغ و شاهین است قرب پادشاه
هوش مصنوعی: دعوت برگشت کرده و فرصتی برای ورود به راهی جدید و ارزشمند در دسترس است که باعث نزدیکی بیشتر به مقام و منزلت بالا می‌شود.
فکر سرداری بود دال عقاب
هدهد ارسال رسل بهر خطاب
هوش مصنوعی: فکر رهبری مانند دال پرنده عقاب است که هدهد به عنوان پیام‌آور، نامه‌ای برای خطاب آوردن می‌فرستد.
خودنمایی بود طاوس ای پسر
کرکس و زاغ است دنیا سربسر
هوش مصنوعی: فرزند عزیز، دنیا فقط ظاهری زیبا و فریبنده دارد مانند طاووس، اما در واقعیت، چیزی جز کرکس و زاغ نیست.
قاز چبود فکرهای شست و شو
فاخته طاعات و ذکر دل بگو
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت تفکر و درون‌نگری در راستای انجام عبادت و یاد خدا اشاره دارد. به بیان دیگر، فرد را به تفکر عمیق و یادآوری اعمال نیک و عبادت‌ها ترغیب می‌کند و تأکید می‌کند که دل باید در این مسیر روشن و پاک باشد.
بط چه باشد حرص دنیای دنی
جوجه باشد حال دنیای غنی
هوش مصنوعی: در دنیای فانی، به جز حسرت و ولع برای مال و دنیا، چیزی ارزشمند نیست. آنچه در نهایت می‌ماند، درون و حال واقعی انسان‌هاست که با ثروت‌ها و عوامل ظاهری سنجیده نمی‌شود.
در قناعت گشت آن موسیچه فاش
هست تیهو حیلتی اندر معاش
هوش مصنوعی: در قناعت، موش کوچکی که گرفتار شده، به وضوح می‌فهمد که چطور می‌تواند در زندگی‌اش موقعیت بهتری پیدا کند.
خود کبوتر چیست ای دانای کل
ذکر دل گهگاه ارسال رسل
هوش مصنوعی: ای دانای کل، کبوتر چه چیزی است؟ یادآوری قلب است که گه‌گاه پیام‌آوران را می‌فرستد.
هست قمری صورت اطوار دل
گوش کن از عارفان اسرار دل
هوش مصنوعی: در میان زیبایی‌ها، مانند قمری با ظاهر دلنشین، به نغمه‌های دل توجه کن و از حکمت‌های عارفان در مورد اسرار دل بهره ببر.
کوف آمد ذکر صهو و انزوا
ساز تعلیم علوم انبیا
هوش مصنوعی: کوفه آماده است برای یادگیری علم پیامبران، و در این فرآیند، به آرامش و دوری از شلوغی‌های زندگی توجه می‌شود.
بوم استبعاد شد از اولیا
صورت تقلید دان خفاش را
هوش مصنوعی: حشره‌ای به نام خفاش که از اولیا الهی دور است، به دلیل تقلید و کپی‌برداری از دیگران و نداشتن هویت مستقل خود در این بوم و دنیا بی‌چاره و بی‌خبر مانده است.
بعد از آن توحید بوتیماردان
مرغ لک لک را حصول مال خوان
هوش مصنوعی: بعد از آنکه به یگانگی خداوند پی بردی، به مانند افراد باهوش، درآمد و ثروت را مانند پرنده‌ای به نام لک لک به دست بیاور.
خود شتر مرغ است تدبیر خطا
مرغ آبی چیست پاکی نفس را
هوش مصنوعی: تدبیر اشتباه همانند شترمرغ است، و سوال این است که پاکی نفس چه ارتباطی با مرغ آبی دارد؟
صرف همت در فنا عنقا شناس
با فنا سیمرغ را میکن قیاس
هوش مصنوعی: اگر تمام تلاش خود را در راه بیهودگی صرف کنی، به مانند این است که به دنبال پرنده‌ای افسانه‌ای هستی؛ در حالی که این تلاش با فنا و نیستی مقایسه می‌شود و در نهایت نمی‌تواند به نتیجه‌ای ارزشمند منجر شود.
رب ارباب است عنقای بقا
منطق الطیر است این اسرارها
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه در جهان هستی، یک قدرت یا خالق برتر وجود دارد که بر همه چیز حاکم است. همچنین، به نمادهایی مانند «عنقاء» و «منطق الطیر» اشاره می‌کند که به عمق و رازهای زندگی و معنای آن‌ها می‌پردازد. به عبارتی، این متن به تأمل در اسرار و زیبایی‌های زندگی و وجود یک سرپرست نیرومند اشاره می‌کند.
عارف اسرار مرغان گر شوی
مرغ معنی را به جان چاکر شوی
هوش مصنوعی: اگر به مقام عارفان و رازهای آنان دست یابی، همچون پرنده‌ای خواهی شد که در دلش عشق به حقیقت و معنی حک شده است و به این ترتیب خود را به معنای عمیق زندگی تقدیم می‌کنی.
من چه گویم شرخ عالم های دل
با کسی کو را فروشد پا بگل
هوش مصنوعی: من چه بگویم از حقایق دل که کسی مانند او نمی‌تواند عشق را به زیبایی بیان کند.
محرم اسرار دل اهل دلست
هر که نبود اهل دل ناقابلست
هوش مصنوعی: کسانی که درک عمیق و احساسات واقعی دارند، به رازهای دل یکدیگر پی می‌برند. اما افرادی که به این حال و هوا تعلق ندارند، ارزش و اهمیت خاصی ندارند.
دل چه باشد مخزن گنج یقین
اهل دل دان عارف اسرار دین
هوش مصنوعی: دل، گنجینه‌ای است پر از یقین و اطمینان که تنها اهل دل و عارفان به اسرار دین از آن آگاه‌اند.

حاشیه ها

1403/03/03 23:06
ر.غ

عارفی می‌رفت یک روزی براه

بود صحرا و نبود آنجا پناه

ابر پیدا گشت و باریدن گرفت

جامه‌اش تر گشت و چاییدن گرفت

می‌دوید از دست باران آنچنان

که تو گویی کرد دشمن قصد جان

چون در آن صحرا از سرما گذشت

یک ده ویران بدید آن سوی دشت

او ز هول جان بسوی ده شتافت

تا تواند او ز سرما چاره یافت

چون رسید آنجا ، بگرد ده دوید

عاقبت یک خانه معمور دید

بر در خانه رسید آواز داد

صاحب خانه جوابش باز داد

در زمان آمد برون کردش سلام

عارفش گفتا : علیکم السلام

پس تواضع کرد او با میهمان

اندرون خانه بردش در زمان

باز پرسید : از کجاها میرسی

کرد از احوال او پرسش بسی

گفت سرما خورده ام آتش بیار

نیست پروای سخن معذور دار

گویا در خانه‌اش آتش نبود

رفت تا بستاند از همسایه زود

بستد آتش را سوی خانه شتافت

خرقه دید آنجا و مهمان را نیافت

در تعجب ماند از آن حال غریب

پیش او آمد خیالات عجیب

آتشی افروخت تا بیند که چیست

آن مگر «جن» بود یا نی خود، پریست

لحظه‌ای شد خرقه جنبیدن گرفت

میهمان در خرقه لرزیدن گرفت

آمد و در پیش آتش خوش نشست

صاحب خانه ز حیرت لب ببست

هر زمان نوعی خیالش آمدی

دمبدم زین حال حیرانتر شدی

عاقبت پرسید او از میهمان

گو کجا بودی ؟ مدار از من نهان

زانکه حیرانم درین کار عجب

واقفم گردان ز اسرار عجب

گفت مهمانش که ما را سرد بود

از غم سرما دلم پر درد بود

چونکه تو دیر آمدی گفتم روم

تا که گرم از آتش دوزخ شوم

بهر آتش زود در دوزخ شدم

هر طرف جوینده آتش بدم

هفت دوزخ گشتم و آتش نبود

من نه آتش دیدم و نه نیز دود

در عجب ماندم که آن آتش کجاست

دوزخ سوزان ز آتش چون جداست ؟

عاقبت با مالک دوزخ عیان

گفتم از آتش بده ما را نشان

سوی آتش بهر حق، شو  رهبرم

تا مگر از دست سرما جان برم

گفت مالک: نیست اینجا آتشی

تو مگر دیوانه یا سرخوشی

گفتمش: دیوانه و سرخوش نیم

گو خبر ز آتش که جویای ویم

بر نشان آتش ، اینجا آمدم

من ندیدم آتش و حیران شدم

انبیا دادند از دوزخ نشان

ز آتش سوزان به خلقان جهان

آن نشان انبیا چون کذب نیست

مشکلم حل کن بگو احوال چیست؟

گفت : آری آن نشانها راستست

تو یقین میدان که شک برخاستست

نیست اینجا آتشی بشنو زمن

هر کسی آرد خود آن با خویشتن

آن یکی از آتش شهوت بسوخت

وان یکی از کینه ، آتش بر فروخت

آتش هر یک بود نوعی دگر

فهم گرد آور که تا یابی خبر

آتش دوزخ بدان که خشم تست

با تو گفتم من سخنهای درست

هفت دوزخ چیست؟ اخلاق بدت!

هشت جنت هست اعمال خودت

زینهار ای جان من صد زینهار

نیک کن پیوسته، دست از بد بدار

زانکه هر چه اینجا کنی از نیک و بد

مؤنست خواهد شدن اندر لحد

آن مشقتهای جمله انبیاء

وان ریاضتهای جمله اولیاء

کی عبث باشد بگو ای بی خبر!

دیده گر داری در آن حکمت نگر

آنچه گفتم هست از عین‌الیقین

نی باستدلال و تقلیدست این