گنجور

بخش ۲۰ - حکایت به خواب دیدن ذات گرامی حق را بایزید بسطامی

بایزید آن حجت اسلام و دین
آن خلیفه حق و قطب العارفین
گفت دیدم یک شبی حق را به خواب
گفتمش ای درگهت خیر المآب
ره به تو چون است در تو چون رسم
ره به وصل خود نما ای مونسم
من ندارم بیجمال تو قرار
رهنمایی شو به خود ای کردگار
گفت ترک خود بگو ما را بیاب
نیست جز ترک خودی راه صواب
خویش را بگذار و بیخود جوش دار
اندرون بزم جانان هوش دار
چون حجاب راه تو هستی تست
در خودی زنهار منگر سست سست
هر که از خود رست از هجران برست
از می جام وصالش گشت مست
تا تو خو د رأیی خدا را نیستی
بیخود از خود شو بدان تا کیستی
هر که او از خود خلاصی یافتست
پرتو نورش به عالم تافتست
بایزید وقت باشد  در جهان
آنکه از دست خودی یابد امان
گر ز پندار خودی آیی برون
یار بر بینی برون و اندرون
چون حجاب جان تو پندار تست
بیخود از خود شو که این دیدار تست
تا تو خود بینی نبینی دوست را
از خودی شو محو بنگر آن لقا
کی ز ما و من توان گفتن ب ه او
ما و من بگذار و وصل دوست جو
تا درین ره ما و من باقی بود
جان تو با وصل محرم کی شود
مایی و ما پردۀ دیدار اوست
پردۀ خود برفکن از روی دوست
چون فنا آیینۀ نقش بقاست
گر بقا خواهی بقا اندر فناست
تا تویی پیدا ، نهان است او ز تو
تو نهان شو تا که پیدا گردد او
نیست کن خود را به راه عشق او
بعد از آن در بزم وصلش راه جو
چون که سرت پاک شد از نقش غیر
آن زمان نه کعبه بینی و نه دیر
تا نشد خالی دلت از غیر دوست
کی نماید حسن او از مغز و پوست
از کدورت پاک شو آ یینه وار
تا توانی دید رویش آشکار
خویش را آیینه ساز و خو ش ببین
عکس روی دوست از عین الیقین
اولا بر بند چشم از خویشتن
تا به وصل او رسی از ما و من
از کدورتهای هستی پاک شو
در طریق نیستی چالاک شو
تا تو با خویشی ز هر کم کمتری
چونکه با حقی ز خلقان برتری
با خودی عین وبال آمد ترا
بیخودی محض کمال آمد ترا
نیستی از خلق عین هستی است
خویشتن بینی خمار و مستی است
شد حجاب روی جانان ما و من
جان من یکدم نقاب از رخ فکن
بی نقاب ما به ما بنما جمال
جان ما کن محرم بزم وصال
نیست گردان هستی ما را تمام
تا رسد از وصل او جانم به کام
از جمال خود فکن پردۀ جمال
وارهان ما را از این وهم و خیال
گر بر افتد پردۀ ما از میان
روی او بنماید از کون و مکان
منتهای کار مردان نیستی ست
شیوۀ رندان رهدان نیستی ست
نیستی آیینۀ هستی شدست
سد راه عش ق هستی آمدست
ره به بزم وصل یابد بیگمان
هر که شد در راه جا ن ان جانفشان
چون ز درد عشق بیدر مان شوید
در هوای نیستی رقصان شوید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بایزید آن حجت اسلام و دین
آن خلیفه حق و قطب العارفین
هوش مصنوعی: بایزید، نماد حقیقت اسلام و نگهبان دین است و او هم‌چنین رئیس عارفان می‌باشد.
گفت دیدم یک شبی حق را به خواب
گفتمش ای درگهت خیر المآب
هوش مصنوعی: یک شب در خواب، به حق گفتم که ای سرای تو بهترین و نیکوترین مکان است.
ره به تو چون است در تو چون رسم
ره به وصل خود نما ای مونسم
هوش مصنوعی: راه رسیدن به تو چگونه است؟ در دلت چه نشانه‌هایی از این راه هست؟ ای محبوب من، نشانِ راه وصالت را برایم بنما.
من ندارم بیجمال تو قرار
رهنمایی شو به خود ای کردگار
هوش مصنوعی: من بدون زیبایی تو آرامش ندارم، ای پروردگار، به خودت ارشاد کن.
گفت ترک خود بگو ما را بیاب
نیست جز ترک خودی راه صواب
هوش مصنوعی: ترک خود را رها کن و به ما بگو که چگونه ما را پیدا کنیم، زیرا فقط با ترک خود می‌توان به راه درست رسید.
خویش را بگذار و بیخود جوش دار
اندرون بزم جانان هوش دار
هوش مصنوعی: خودت را کنار بگذار و با شور و شوق در مهمانی دوست، با دقت و هوشیاری باش.
چون حجاب راه تو هستی تست
در خودی زنهار منگر سست سست
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که حجاب مانع مسیر تو هست و باید از خودت مراقبت کنی و درون خودت را بی‌دقت ننگری، زیرا این دقت بسیار مهم است.
هر که از خود رست از هجران برست
از می جام وصالش گشت مست
هوش مصنوعی: هر کس که از خود برتری جسته و از جدایی رهایی یابد، با نوشیدن از جام عشق او مست و شاداب می‌شود.
تا تو خو د رأیی خدا را نیستی
بیخود از خود شو بدان تا کیستی
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت نظر و رأیی نداری، نباید بیهوده از خودت چیزی بگویی. به خودت بیاور و درک کن که حقیقت چیست.
هر که او از خود خلاصی یافتست
پرتو نورش به عالم تافتست
هوش مصنوعی: هر کسی که از نفسانیات و مشغله‌های درونی خود رهایی یافته باشد، نور و انرژی مثبت او بر جهان می‌تابد.
بایزید وقت باشد  در جهان
آنکه از دست خودی یابد امان
هوش مصنوعی: در زمان بایزید، کسی وجود دارد که می‌تواند از خطرات و آسیب‌های ناشی از نزاع‌ها و دشمنی‌ها در امان باشد.
گر ز پندار خودی آیی برون
یار بر بینی برون و اندرون
هوش مصنوعی: اگر از افکار و تصورات خود خارج شوی، دوست‌ها را هم در بیرون و هم در درون خود خواهی دید.
چون حجاب جان تو پندار تست
بیخود از خود شو که این دیدار تست
هوش مصنوعی: وقتی که حجاب و مانع جان تو فکرها و اندیشه‌های خودت هستند، پس از خودت جدا شو و بی‌خود باش تا بتوانی این دیدار را تجربه کنی.
تا تو خود بینی نبینی دوست را
از خودی شو محو بنگر آن لقا
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت را نبینی، نمی‌توانی دوست را ببینی. پس از خودت جدا شو و به آن دیدار توجه کن.
کی ز ما و من توان گفتن ب ه او
ما و من بگذار و وصل دوست جو
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند درباره ما و خودمان صحبت کند، پس بی‌خیال از من و تو، به دنبال ارتباط با دوست باش.
تا درین ره ما و من باقی بود
جان تو با وصل محرم کی شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که جدایی و تفاخر در میان ما وجود دارد، وصل و نزدیکی تو نمی‌تواند برقرار شود.
مایی و ما پردۀ دیدار اوست
پردۀ خود برفکن از روی دوست
هوش مصنوعی: ما خود او هستیم، اما پرده‌ای که ما را از دیدار او جدا می‌کند، باید کنار برود. باید حجاب خود را از روی دوست برداریم.
چون فنا آیینۀ نقش بقاست
گر بقا خواهی بقا اندر فناست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جاودانگی هستی، باید به زوال و فنا نیز توجه داشته باشی، زیرا حقیقت بقا در شناخت و پذیرش فنا نهفته است.
تا تویی پیدا ، نهان است او ز تو
تو نهان شو تا که پیدا گردد او
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در معرض دید هستی، او پنهان است. بنابراین، خود را کنار بکش تا او نمایان شود.
نیست کن خود را به راه عشق او
بعد از آن در بزم وصلش راه جو
هوش مصنوعی: خود را آماده کن تا در مسیر عشق او قدم برداری و بعد از آن در محفل وصالش به جستجوی او بپردازی.
چون که سرت پاک شد از نقش غیر
آن زمان نه کعبه بینی و نه دیر
هوش مصنوعی: زمانی که ذهن و فکر تو از هرگونه نقش و تاثیری غیر از حقیقت پاک شد، نه به کعبه می‌نگری و نه به معبدهای باستانی.
تا نشد خالی دلت از غیر دوست
کی نماید حسن او از مغز و پوست
هوش مصنوعی: تا وقتی که دلت از عشق دیگران خالی نشده باشد، زیبایی دوست را نه از ظاهر و نه از باطن نمی‌توانی ببینی.
از کدورت پاک شو آ یینه وار
تا توانی دید رویش آشکار
هوش مصنوعی: از دل و ذهن خود کدورت‌ها و زشتی‌ها را دور کن، تا بتوانی چهره واقعی او را به وضوح ببینی.
خویش را آیینه ساز و خو ش ببین
عکس روی دوست از عین الیقین
هوش مصنوعی: خودت را مانند آینه در نظر بگیر و به خوبی خودت را ببین. تصویر روی دوستت را با یقین کامل مشاهده کن.
اولا بر بند چشم از خویشتن
تا به وصل او رسی از ما و من
هوش مصنوعی: ابتدا باید از خودت و تمایلات شخصی‌ات فاصله بگیری تا بتوانی به وصال و نزدیکی او برسی.
از کدورتهای هستی پاک شو
در طریق نیستی چالاک شو
هوش مصنوعی: در زندگی به خاطر مشکلات و ناخوشی‌ها، دل خود را تیره مکن و سعی کن در مسیر رهایی و آزادی از این مشکلات پرشتاب باش.
تا تو با خویشی ز هر کم کمتری
چونکه با حقی ز خلقان برتری
هوش مصنوعی: به هنگام نزدیک بودن به دوستان و خویشاوندان، هر نقص و کمبودی برای تو قابل چشم‌پوشی است، مانند کسی که به خاطر حقیقت و صداقت، از دیگران بالاتر و برتر است.
با خودی عین وبال آمد ترا
بیخودی محض کمال آمد ترا
هوش مصنوعی: وقتی به خودخواهی و خودپرستی مشغول می‌شوی، مشکلات و عواقب بدی برایت به همراه خواهد داشت، اما اگر از این خودی فراتر بروی و به حالت بی‌خود و رها دست یابی، به کمال و حقیقت واقعی نزدیک‌تر خواهی شد.
نیستی از خلق عین هستی است
خویشتن بینی خمار و مستی است
هوش مصنوعی: وجود نداشتن تو در واقع نشان‌دهنده‌ی وجود خودت است، وقتی خودت را می‌بینی، نشانه‌ای از نشئگی و شیدایی توست.
شد حجاب روی جانان ما و من
جان من یکدم نقاب از رخ فکن
هوش مصنوعی: معشوق ما به قدری زیباست که چهره‌اش را از ما پنهان کرده است. در این حال، من که عاشق او هستم، از او درخواست دارم که لحظه‌ای نقاب خود را کنار بزند و خود را به من نشان دهد.
بی نقاب ما به ما بنما جمال
جان ما کن محرم بزم وصال
هوش مصنوعی: این بیت به طور غیرمستقیم از زیبایی و جذابیت روح و جان سخن می‌گوید. شاعر از معشوق درخواست می‌کند که بی‌پرده و بی‌نقاب، جمال و زیبایی خود را به او نشان دهد و او را به محافل وصال و نزدیکی به خود راه دهد. در واقع، این درخواست به معنای خواسته علاقمندی عمیق و نزدیکی روحی و عاطفی است.
نیست گردان هستی ما را تمام
تا رسد از وصل او جانم به کام
هوش مصنوعی: زندگی ما تا زمانی کامل نیست که روح ما به وصال او نرسد و از این پیوند بهره‌مند نشود.
از جمال خود فکن پردۀ جمال
وارهان ما را از این وهم و خیال
هوش مصنوعی: از زیبایی خود پرده را کنار بزن و ما را از این توهم و خیال رهایی بخش.
گر بر افتد پردۀ ما از میان
روی او بنماید از کون و مکان
هوش مصنوعی: اگر پرده‌ای که ما را از او جدا کرده کنار برود، او به‌وضوح از جهات و مکان‌ها خود را نشان می‌دهد.
منتهای کار مردان نیستی ست
شیوۀ رندان رهدان نیستی ست
هوش مصنوعی: آخرین نتیجهٔ تلاش‌ها و بلندپروازی‌های مردان، به نبود نیرویی برتر اشاره دارد و راه و روش افراد زیرک و باهوش به دلیل آزادی و عدم وابستگی به چیزهای مادی و فانی است.
نیستی آیینۀ هستی شدست
سد راه عش ق هستی آمدست
هوش مصنوعی: عدم، مانع عشق و هستی شده است و در این میان، هستی به وجود آمده و زندگی را سخت کرده است.
ره به بزم وصل یابد بیگمان
هر که شد در راه جا ن ان جانفشان
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر عشق و وصال قرار بگیرد، بدون شک به محفل‌های وصال خواهد رسید و عشق را تجربه خواهد کرد.
چون ز درد عشق بیدر مان شوید
در هوای نیستی رقصان شوید
هوش مصنوعی: وقتی از درد عشق بی‌خبر می‌شوید، در آغوش عدم رقص و شادی خواهید کرد.