گنجور

بخش ۱۹ - حکایت زاهدی که به وقت بایزید در بسطام وحید التقوی بود

زاهدی در وقت سلطان بایزید
بود در بسطام در تقوی وحید
بود بس صاحب قبول و با تبع
در میان شهر شهره در ورع
صایم الدهر و به شب قایم چو شمع
دایم از خوفش روان در دیده دمع
هرگز او از صحبت سلطان دین
بایزید آن شاه ارباب یقین
خود نبد خالی ز اخلاصی که داشت
بدملازم صبح و شام و عصر و چاشت
چون شنیدی گفته های بایزید
زان سخن ذوقش شدی دایم مزید
شیخ روزی در مقام اولیا
رمزها می گفت با اهل صفا
گفت زاهد شیخ دین را کای امام
مدت سی سال اکنون شد تمام
که به روز آخر همیشه صایمم
شب همه شب در عبادت قایمم
کرده ام پیوسته ترک خواب و خور
زانچه می گویی نمی یابم اثر
می کنم تصدیق این احوال و فن
دوست می دارم همیشه این سخن
خود نمی دانم حجاب ما ز چیست
واقفم کن چون ز تو پوشیده نیست
بایزیدش گفت صد سال دگر
روز تا شب با همه شب تا سحر
در نماز و روزه باشی دایماً
هم نخواهد بود بویی زین ترا
گفت زاهد شیخ را کآخر چرا
سد راهم چیست گو بهر خدا
شیخ گفتش زانکه محجوبی به خود
هستی تو هست در راه تو سد
گفت زاهد چیست دردم را دوا
تو طبیبی کن علاج جان ما
شیخ گفت او را که تو هرگز قبول
می نخواهی کرد و خواهی شد ملول
گفت شیخا من نیم مرد فضول
هر چه فرمایی به جان دارم قبول
شیخ گفت او را همین ساعت برو
ریش و موی سر تراش و پاک شو
جامه و دستار بر کن ای سلیم
بر میان بند یک ازاری از گلیم
توبرۀ پر جوز در گردن فکن
رو به بازار آنگهی بی ما و من
شاخ هستی را بکن از بیخ و بن
کودکان هر محلت گرد کن
گو که یک سیلی هر آن کو زد مرا
می دهم یک جوزش از بهر خدا
در تمام شهر گرد و گو چنین
از سر صدق و ز اخلاص و یقین
هر کجا که می شناس ن د مر ترا
همچنین می کن که اینستت دوا
زانکه این هستی حجاب محکم است
این سد از سد سکندر کی کم است
گفت زاهد کی توانم کرد این
گو دوای دیگر ای دانای دین
شیخ گفت او را که اول گفتمت
تو نخواهی کرد کاین کاریست سخت
غیر از این خود نیست دردت را دوا
هست این درمان دردت زاهدا
در ره مولی حجاب زین بتر
نیست رهرو را اگر داری خبر
سالها گرچه ریاضت‌ها کشید
چون نرست از خود وصال حق ندید
جان او چون واصل جانان نشد
دردمندان را از او درمان نشد
از چنین سالک نیاید رهبری
چون نشد او از حجاب خود بری
چون به وصل دوست او را ره نشد
از ره و منزل ز حق آگه نشد
سالکان را رهنمایی چون کند
در طریقت پیشوایی چون کند
چون به وصل دوست او را نیست بار
رو سر خود گیر و دست از وی بدار
ور نه سرگردان شوی سر دم کنی
در خودی بی شک خدا را گم کنی
در ره حق سالکا بیخود درآی
همچو آن زاهد مرو راه خدای
گرچه عمری در ریاضت می‌گذاشت
چونکه نگذشت از خودی سودی نداشت
چون شوی دور از خودی بر ما رسی
تا تو با خویشی بود وصلش محال
ای دل از مردان حق غافل مشو
جان به عشق این جماعت کن گرو
با تو گفتم مجملی ز احوال شان
تا بدانی زین نشانها حالشان
گر خدا جویی بجو این قوم را
زانکه ایشانند خاصان خدا
سد راه خویش دان هستی خود
نیست شو زین هستی و پستی خود
گر همی خواهی که بینی روی یار
خویش را از پردۀ هستی برآر
هر که او در ره گرفتار خودست
دایماً محجوب از یار خودست
پردۀ خود از میان بردار زود
در پس پرده ببین دیدار زود
نیستی از خویش عین وصل اوست
بگذر از هستی دلت گر وصل جوست
تا تو با خویشی بود وصلش محال
بیخود از خودشو که تا یابی وصال
خودپرستی کار محجوبان بود
نیستی این درد را درمان بود
هر که خود از خویش خالی کرده است
گوی دولت از میان او برده است
پاک کن زنگ دویی از خویشتن
تا ز خود بینی جمال ذوالمنن
پاک کن آیینه دل را ز زنگ
تا ببینی هر چه خواهی بیدرنگ
ساز جاروبی ز عشق ای مرد کار
خانۀ دل را بروب از هر غبار
از غبار خویش خود را پاک کن
پس به خود دیدار یار ادراک کن
سد خود را از ره خود دور کن
وز وصالش جان ودل پر نور کن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدی در وقت سلطان بایزید
بود در بسطام در تقوی وحید
هوش مصنوعی: در زمانی که سلطان بایزید در بسطام بود، شخصی زاهد و پارسا به نام وحید وجود داشت.
بود بس صاحب قبول و با تبع
در میان شهر شهره در ورع
هوش مصنوعی: در میان مردم، افرادی هستند که به خاطر تقوا و پرهیزگاری‌شان شناخته شده و مورد قبول همگان قرار دارند.
صایم الدهر و به شب قایم چو شمع
دایم از خوفش روان در دیده دمع
هوش مصنوعی: او در تمام روز همانند روزه‌دار است و در شب‌ها مانند شمعی همچنان ایستاده است. از ترس او اشک در چشمانش جاری است.
هرگز او از صحبت سلطان دین
بایزید آن شاه ارباب یقین
هوش مصنوعی: هرگز او از گفت‌وگو با بایزید، آن پادشاه مؤمن و مطمئن، خسته نمی‌شود.
خود نبد خالی ز اخلاصی که داشت
بدملازم صبح و شام و عصر و چاشت
هوش مصنوعی: او همیشه از اخلاص و صداقت خود خالی نبود، حتی در صبح و شام و عصر و در وقت ناهار.
چون شنیدی گفته های بایزید
زان سخن ذوقش شدی دایم مزید
هوش مصنوعی: وقتی که گفته‌های بایزید را شنیدی، از آن سخنان لذت بردی و ذوق تو هر روز بیشتر شد.
شیخ روزی در مقام اولیا
رمزها می گفت با اهل صفا
هوش مصنوعی: شیخ روزی در جایگاه بالایی از معرفت، رازهایی را برای افراد پاکدل و باطنی بازگو می‌کرد.
گفت زاهد شیخ دین را کای امام
مدت سی سال اکنون شد تمام
هوش مصنوعی: زاهد به شیخ دین گفت: ای امام، پس از سی سال، دوره تو به پایان رسید.
که به روز آخر همیشه صایمم
شب همه شب در عبادت قایمم
هوش مصنوعی: من همیشه در شب‌ها در حال عبادت هستم و تنها در روز آخر، در حالی که روزه‌ام، به معنای عمیق‌تر می‌رسم.
کرده ام پیوسته ترک خواب و خور
زانچه می گویی نمی یابم اثر
هوش مصنوعی: من همواره از خواب و غذا پرهیز کرده‌ام، اما از آنچه می‌گویی هیچ نشانه‌ای نمی‌بینم.
می کنم تصدیق این احوال و فن
دوست می دارم همیشه این سخن
هوش مصنوعی: من به این وضعیت و شرایط اعتراف می‌کنم و همیشه این حرف را دوست دارم.
خود نمی دانم حجاب ما ز چیست
واقفم کن چون ز تو پوشیده نیست
هوش مصنوعی: من خودم نمی‌دانم چقدر از حقیقت‌ها و رازها در پس این حجاب نهفته است. تو که همه چیز را می‌دانی، مرا آگاه کن، زیرا چیزی از تو پنهان نیست.
بایزیدش گفت صد سال دگر
روز تا شب با همه شب تا سحر
هوش مصنوعی: بایزید به او گفت که صد سال دیگر روزها تا شب و شب‌ها تا سحر را با همه چیز ادامه خواهد داد.
در نماز و روزه باشی دایماً
هم نخواهد بود بویی زین ترا
هوش مصنوعی: هرچند که در عبادات مثل نماز و روزه مداوم باشی، اما ممکن است همچنان از معنویت و روح و بوی خوش آن عبادات دور باشی.
گفت زاهد شیخ را کآخر چرا
سد راهم چیست گو بهر خدا
هوش مصنوعی: زاهد به شیخ گفت: چرا مانع من شده‌ای؟ آیا این کار را برای خدا می‌کنی؟
شیخ گفتش زانکه محجوبی به خود
هستی تو هست در راه تو سد
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: چون خود را گرفتار حجاب‌های درونی کرده‌ای، در مسیرت موانع و سدهایی وجود دارد.
گفت زاهد چیست دردم را دوا
تو طبیبی کن علاج جان ما
هوش مصنوعی: زاهد، درمان دردی که دارم چیست؟ تو پزشک هستی، پس جان ما را درمان کن.
شیخ گفت او را که تو هرگز قبول
می نخواهی کرد و خواهی شد ملول
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت که تو هرگز نمی‌توانی این را بپذیری و در نهایت از آن خسته خواهی شد.
گفت شیخا من نیم مرد فضول
هر چه فرمایی به جان دارم قبول
هوش مصنوعی: گفت: ای شیخ، من آدمی بی‌فایده و کم‌ارزش هستم، هر چه که بگویی، با کمال میل می‌پذیرم.
شیخ گفت او را همین ساعت برو
ریش و موی سر تراش و پاک شو
هوش مصنوعی: شیخ گفت: همین حالا برو ریش و موی سرت را بزن و خود را تمیز کن.
جامه و دستار بر کن ای سلیم
بر میان بند یک ازاری از گلیم
هوش مصنوعی: ای سلیم، لباس و دستار خود را کنار بگذار و یک تکه پارچه از گلیم به دور خود بپیچ.
توبرۀ پر جوز در گردن فکن
رو به بازار آنگهی بی ما و من
هوش مصنوعی: کیسه‌ای پر از گردو را بر دوشت بینداز و به سمت بازار برو، سپس به یاد ما و من نباش.
شاخ هستی را بکن از بیخ و بن
کودکان هر محلت گرد کن
هوش مصنوعی: از ریشه و اساس، پایه‌ها و عوامل ناپسند را از میان بردار و برای کودکان هر محله فضایی سالم و مناسب ایجاد کن.
گو که یک سیلی هر آن کو زد مرا
می دهم یک جوزش از بهر خدا
هوش مصنوعی: اگر کسی به من سیلی بزند، من به او یک جوز می‌دهم، فقط به خاطر خدا.
در تمام شهر گرد و گو چنین
از سر صدق و ز اخلاص و یقین
هوش مصنوعی: در سراسر شهر، به خاطر صداقت و اخلاص و اطمینان، این حرف‌ها به گوش می‌رسد.
هر کجا که می شناس ن د مر ترا
همچنین می کن که اینستت دوا
هوش مصنوعی: هر جا که شناختی از تو داشته باشند، همانقدر که تو را می‌شناسند، درمان هم برایت فراهم می‌کنند.
زانکه این هستی حجاب محکم است
این سد از سد سکندر کی کم است
هوش مصنوعی: چون این وجود مانند یک پرده مستحکم است، این مانع از سد سکندر هم کمتر نیست.
گفت زاهد کی توانم کرد این
گو دوای دیگر ای دانای دین
هوش مصنوعی: زاهد گفت: من چگونه می‌توانم این کار را انجام دهم؟ ای دانای دین، باید راه دیگری پیدا کنم.
شیخ گفت او را که اول گفتمت
تو نخواهی کرد کاین کاریست سخت
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: من از ابتدا به تو گفتم که تو نمی‌توانی این کار را انجام دهی، زیرا این کار بسیار دشواری است.
غیر از این خود نیست دردت را دوا
هست این درمان دردت زاهدا
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ درمانی برای درد تو جز خود تو وجود ندارد، این علاج درد تو تنها در وجود زاهد است.
در ره مولی حجاب زین بتر
نیست رهرو را اگر داری خبر
هوش مصنوعی: در مسیر حقیقت و پیشوایی، هیچ مانعی بدتر از این نیست که راه‌رو از آگاهی و شناخت چیزی غافل باشد.
سالها گرچه ریاضت‌ها کشید
چون نرست از خود وصال حق ندید
هوش مصنوعی: سال‌ها تمرین و سختی کشید، اما زمانی که از خود گذشته و به حقیقت نرسید، هیچ ارتباطی با حق پیدا نکرد.
جان او چون واصل جانان نشد
دردمندان را از او درمان نشد
هوش مصنوعی: زمانی که او به معشوق واقعی نرسید، درمانی برای درد و رنج دیگران به دست نیامد.
از چنین سالک نیاید رهبری
چون نشد او از حجاب خود بری
هوش مصنوعی: کسی که هنوز از موانع درونی خودش رهایی نیافته، قادر به راهنمایی دیگران نخواهد بود.
چون به وصل دوست او را ره نشد
از ره و منزل ز حق آگه نشد
هوش مصنوعی: وقتی به وصال دوست رسید، دیگر راهی برای او باقی نماند و از مسیر و منزل آگاه نشد.
سالکان را رهنمایی چون کند
در طریقت پیشوایی چون کند
هوش مصنوعی: سالکانی که در این مسیر حرکت می‌کنند، برای هدایت به چه کسی نیاز دارند و در این راه، رهبری باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟
چون به وصل دوست او را نیست بار
رو سر خود گیر و دست از وی بدار
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال دوست رسیدی، دیگر نیازی به حمل بار سنگین و دغدغه‌های گذشته نیست. خودت را از این مسائل رها کن و دیگر به آنها فکر نکن.
ور نه سرگردان شوی سر دم کنی
در خودی بی شک خدا را گم کنی
هوش مصنوعی: اگر خود را گم کنی و در سردرگمی بمانی، بی‌تردید خداوند را نیز فراموش خواهی کرد.
در ره حق سالکا بیخود درآی
همچو آن زاهد مرو راه خدای
هوش مصنوعی: در مسیر حقیقت، باید همچون آن عارف، از خود بی‌خود شوی و از راه‌های معمولی دوری کنی.
گرچه عمری در ریاضت می‌گذاشت
چونکه نگذشت از خودی سودی نداشت
هوش مصنوعی: هرچند که فردی سال‌ها در تلاش برای ریاضت و خودسازی بوده است، اما اگر از خود برای رسیدن به هدف‌های واقعی عبور نکند، هیچ بهره‌ای از تلاش‌هایش نخواهد برد.
چون شوی دور از خودی بر ما رسی
تا تو با خویشی بود وصلش محال
هوش مصنوعی: زمانی که از خودت دور می‌شوی، به ما نزدیک شو تا بتوانیم با هم ارتباط برقرار کنیم، زیرا پیوند با تو در غیبت امکان‌پذیر نیست.
ای دل از مردان حق غافل مشو
جان به عشق این جماعت کن گرو
هوش مصنوعی: ای دل، از یاد مردان حقیقی غافل نباش و جان خود را به عشق این جمعیت بسپار.
با تو گفتم مجملی ز احوال شان
تا بدانی زین نشانها حالشان
هوش مصنوعی: به تو گفتم کمی از وضعیت آنها بگویم تا از این نشانه‌ها حالشان را درک کنی.
گر خدا جویی بجو این قوم را
زانکه ایشانند خاصان خدا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خدا هستی، این مردم را جستجو کن، زیرا آنان بندگان خاص خداوند هستند.
سد راه خویش دان هستی خود
نیست شو زین هستی و پستی خود
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در زندگی و رسیدن به هدف‌ها، نباید خود را محدود به شرایط فعلی کرد. باید از موانع و مشکلاتی که در راه هستند عبور کرد و از نگرانی‌های بی‌مورد فاصله گرفت تا بتوان به سوی رشد و تعالی حرکت کرد.
گر همی خواهی که بینی روی یار
خویش را از پردۀ هستی برآر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی چهرهٔ دوستت را ببینی، باید از قید و بندهای دنیای مادی رها شوی.
هر که او در ره گرفتار خودست
دایماً محجوب از یار خودست
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر زندگی خود به مشکلات و موانع گرفتار آمده، همواره از محبوب و یار خود دور و بی‌خبر است.
پردۀ خود از میان بردار زود
در پس پرده ببین دیدار زود
هوش مصنوعی: زودتر پرده را کنار بزن و به دیدار آنچه در پس پرده است، نگاهی بینداز.
نیستی از خویش عین وصل اوست
بگذر از هستی دلت گر وصل جوست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پیوستگی و نزدیکی به او هستی، باید از خودخواهی و وجود خود بگذری. تعلق به هستی و دنیای مادی مانع از رسیدن به این وصل می‌شود.
تا تو با خویشی بود وصلش محال
بیخود از خودشو که تا یابی وصال
هوش مصنوعی: تا زمانی که با دوستان خود رابطه داشته باشی، به دست آوردن محبت و ارتباط واقعی دشوار خواهد بود. برای اینکه به چنین ارتباطی دست یابی، باید از خود و وابستگی‌هایت فاصله بگیری.
خودپرستی کار محجوبان بود
نیستی این درد را درمان بود
هوش مصنوعی: افراد محجوب و بافهم، خود را نمی‌پرستند؛ بلکه درد بی‌هویتی و وجود نداشتن خویش را درمان می‌کنند.
هر که خود از خویش خالی کرده است
گوی دولت از میان او برده است
هوش مصنوعی: هر کسی که از خودخواهی و ego خالی شود، از نعمت‌ها و مواهب زندگی دور می‌شود.
پاک کن زنگ دویی از خویشتن
تا ز خود بینی جمال ذوالمنن
هوش مصنوعی: خود را از آلودگی‌ها و رنجش‌ها پاک کن تا بتوانی زیبایی‌های خداوند را در وجود خود ببینی.
پاک کن آیینه دل را ز زنگ
تا ببینی هر چه خواهی بیدرنگ
هوش مصنوعی: دل خود را از غفلت و آلودگی صاف کن تا بتوانی همه چیز را به راحتی و بدون تأخیر ببینی.
ساز جاروبی ز عشق ای مرد کار
خانۀ دل را بروب از هر غبار
هوش مصنوعی: ای مرد، عشق مانند جارویی است که باید با آن دل را از هر گرد و غبار پاک کنی.
از غبار خویش خود را پاک کن
پس به خود دیدار یار ادراک کن
هوش مصنوعی: خود را از آلودگی‌ها و اشتباهاتت پاک کن، سپس به درک و شناخت معشوق و محبوب خود بپرداز.
سد خود را از ره خود دور کن
وز وصالش جان ودل پر نور کن
هوش مصنوعی: مانع‌هایی که بر سر راهت وجود دارد را کنار بزن و با ارتباط با او، جان و دل خود را سرشار از نور و روشنی کن.