گنجور

شمارهٔ ۹۵۶

ای نوسفر که سوختم اندر هوای تو
ترسم که اشک فاش کند ماجرای تو
تو آفتاب روشن و چون ماه در روش
من سایه وش بسر دوم اندر قفای تو
پر شد زعکس تو دل و دیده چو آینه
ای غایب از نظر که نشنیدی بجای تو
با پاسبان بگو که زکویت نراندم
چون خو گرفته ام بسگان سرای تو
یوسف فروش نیستم ای مشتری برو
یعقوبم ای عزیز و شناسم بهای تو
ای کعبه سعی بادیه کردن چه حاجت است
در کوی میفروش چو دیدم صفای تو
ای نی زیار نوسفرم میدهی خبر
کامیخته است بانگ جرس با نوای تو
پروانه وش بسوز بشمع جمال دوست
گر صادق است مدعیا ادعای تو
آن سحر از کجاست که چشم تو داد راست
دست کلیم را بدم اژدهای تو
اغیار پای بند وفای تواند و بس
بس شاکرم بتا بوفای جفای تو
آشفته غیر عشق نداری تو کسوتی
یکتا بود چو سرو بعالم قبای تو
ای عشق خانه سوز من ای مظهر علی
من کافرم اگر بپرستم ورای تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای نوسفر که سوختم اندر هوای تو
ترسم که اشک فاش کند ماجرای تو
هوش مصنوعی: ای تازه‌وارد به دنیای عشق، من در آرزوی تو جز خود را سوزانده‌ام. نگرانم که اشک‌هایم داستان عشق تو را برملا کند.
تو آفتاب روشن و چون ماه در روش
من سایه وش بسر دوم اندر قفای تو
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی روشن هستی و مانند ماه در کنارم سایه‌ای داری، که همیشه در پی تو هستم.
پر شد زعکس تو دل و دیده چو آینه
ای غایب از نظر که نشنیدی بجای تو
هوش مصنوعی: دل و چشمانم از یاد تو پر شده است، ولی تو از نظرم غایبی و صدای مرا نمی‌شنوی.
با پاسبان بگو که زکویت نراندم
چون خو گرفته ام بسگان سرای تو
هوش مصنوعی: به نگهبان بگو که از عشق تو دور نشدم، زیرا که به زندگی در آشیانه‌ات عادت کرده‌ام.
یوسف فروش نیستم ای مشتری برو
یعقوبم ای عزیز و شناسم بهای تو
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه یوسف را نمی‌فروشم، ای مشتری عزیز! برو؛ من مانند یعقوب هستم و ارزش تو را می‌شناسم.
ای کعبه سعی بادیه کردن چه حاجت است
در کوی میفروش چو دیدم صفای تو
هوش مصنوعی: ای کعبه، چه نیازی به تلاش و زحمت در بیابان است وقتی که صفای تو را در کوی می‌فروش دیدم.
ای نی زیار نوسفرم میدهی خبر
کامیخته است بانگ جرس با نوای تو
هوش مصنوعی: ای نی، تو با صدای خود خبر خوشی به من می‌دهی که مسافران راه به مقصد رسیده‌اند. صدای جرس با نغمه تو به گوش می‌رسد.
پروانه وش بسوز بشمع جمال دوست
گر صادق است مدعیا ادعای تو
هوش مصنوعی: اگر پروانه‌ای با زیبایی معشوق بسوزد، پس باید صداقت در ادعای خود را ثابت کند.
آن سحر از کجاست که چشم تو داد راست
دست کلیم را بدم اژدهای تو
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به قدرت و زیبایی چشمان معشوق اشاره می‌کند که به‌گونه‌ای جادویی و شگفت‌انگیز است. او به شکل نمادین می‌گوید که این زیبایی تا چه حد می‌تواند مؤثر باشد که حتی زیادی قدرت و توانایی‌هایی بیشتری به دیگران می‌بخشد. این چشمان می‌توانند همچون عصای کلیم (موسی) عمل کنند و قدرتی بی‌نظیر را رقم بزنند. به‌طور کلی، این جمله به تجلی زیبایی و تأثیرگذاری آن بر زندگی انسان‌ها اشاره دارد.
اغیار پای بند وفای تواند و بس
بس شاکرم بتا بوفای جفای تو
هوش مصنوعی: بی‌وفا بودن دیگران را می‌توان تحمل کرد، اما من به خاطر وفای تو، حتی اگر به جفا هم باشد، سپاسگزارم.
آشفته غیر عشق نداری تو کسوتی
یکتا بود چو سرو بعالم قبای تو
هوش مصنوعی: غیر از عشق، هیچ چیز دیگری برای تو وجود ندارد. تو چنان خاص و منحصر به فردی هستی که مانند سرو درختی، پوشش زیبا و بی‌نظیری به دنیا بخشیده‌ای.
ای عشق خانه سوز من ای مظهر علی
من کافرم اگر بپرستم ورای تو
هوش مصنوعی: ای عشق سوزان من، ای نماینده علی، اگر غیر از تو را بپرستم، بی‌ایمانی و کافر هستم.