شمارهٔ ۹۴۳
رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من
که گذشته است زحد بی سر و سامانی من
از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع
وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من
آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت
آخر ای گنج ببخشا تو بویرانی من
رحمتی خاتم جم برده زکف اهرمنم
هان مهل دیو برد ملک سلیمانی من
سر برآور زگریبان شب تیره چون صبح
رحم کن رحم بر این سر بگریبانی من
سبحه از کف بشد و رشته زنار گسیخت
نه بجا کفر و نه آثار مسلمانی من
قصه عشق که یک عمر نهفتم از خلق
وه که افسانه شد اینقصه پنهانی من
ناوک تست نه روحست به تن برکش هان
بود آن زیستن من زگران جانی من
گل بود فانی و گلزار تو باقی ای عشق
بلبل از گل بنوا بر تو غزلخوانی من
تو کدامی و چه نامی بحقیقت ای عشق
که گدائی تو شد مایه سلطانی من
عشق میگفت منم مظهر حق دست خدا
کانبیا را نبود رتبه سلمانی من
سختی چاه شد و زحمت اخوان بگذشت
رو عزیزی بکن ای یوسف زندانی من
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من
که گذشته است زحد بی سر و سامانی من
هوش مصنوعی: ای عشق، به من رحم کن که در این وضعیت آشفته و بیسامان، دیگر حد و مرزی برای ناامیدی و بیسر و سامانیام نمانده است.
از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع
وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من
هوش مصنوعی: تو علت بینظمی و آشفتگی هر جمعی هستی و همین که از آن جمع دور میشوم، همه چیز به هم میریزد و باعث پریشانی من میشود.
آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت
آخر ای گنج ببخشا تو بویرانی من
هوش مصنوعی: من آنقدر از تو ناامید و بیقرارم که حتی جغدها که به شوم و بدی معروفند، از من فرار میکنند. ای گنج precious، لطفاً ببخش این ویرانی درونم را.
رحمتی خاتم جم برده زکف اهرمنم
هان مهل دیو برد ملک سلیمانی من
هوش مصنوعی: با نگاهی به این بیت، میتوان گفت شاعر از لطف و رحمت الهی سخن میگوید که مانند خاتم جم (جواهر گرانبهایی) در دستان اوست. او هشدار میدهد که نباید به دشمنان و دیوان اجازه داد که سلطنت و قدرت سلیمان را از او بگیرند. در واقع، شاعر در تلاش است تا از یک وضعیت تهدیدآمیز دفاع کند و بر اهمیت حفاظت از نعمتهای الهی تأکید میکند.
سر برآور زگریبان شب تیره چون صبح
رحم کن رحم بر این سر بگریبانی من
هوش مصنوعی: از دامن شب تار سر بلند کن، مانند صبحی که برمیخیزد. به من رحم کن و بر این سر که در گرانتایگی گم شده است، ترحم کن.
سبحه از کف بشد و رشته زنار گسیخت
نه بجا کفر و نه آثار مسلمانی من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از حالتی حرف میزند که دیگر نمیتواند بین دین و کفر تمایز برقرار کند. او میگوید که با افتادن سبحه (دستبند مذهبی) از دستانش و پاره شدن رشته زنار (نماد دیگری از اعتقادات)، نه به کفر افتاده و نه نشانی از مسلمان بودن در او باقی مانده است. این شرایط نشاندهنده یک نوع بحران اعتقادی یا سردرگمی در امور مذهبی اوست.
قصه عشق که یک عمر نهفتم از خلق
وه که افسانه شد اینقصه پنهانی من
هوش مصنوعی: داستان عشق من که سالها به دور از چشم مردم نگهداشته بودم، حالا به نوعی افسانهای شده است و دیگر کسی از آن خبر ندارد.
ناوک تست نه روحست به تن برکش هان
بود آن زیستن من زگران جانی من
هوش مصنوعی: تیری که از تو میزنم، فقط یک جنبه ظاهری ندارد، بلکه نشاندهنده وجود من و زندگیام است. از این رو، عالی است که بدانم این تیر به مقام وجود من به شدت مرتبط است و نشاندهنده جان من است.
گل بود فانی و گلزار تو باقی ای عشق
بلبل از گل بنوا بر تو غزلخوانی من
هوش مصنوعی: گل، که نشانه زیبایی و جوانی است، ناچیز و زود گذر است، اما باغی که تو در آن حضور داری، همیشه باقی میماند. ای عشق، بلبل از زیبایی گل نغمه میخواند و شعرهایی را برای تو میسراید.
تو کدامی و چه نامی بحقیقت ای عشق
که گدائی تو شد مایه سلطانی من
هوش مصنوعی: ای عشق، تو کیستی و نامت چیست؟ واقعاً تو باعث شدهای که من از گداییت به سلطنت برسم.
عشق میگفت منم مظهر حق دست خدا
کانبیا را نبود رتبه سلمانی من
هوش مصنوعی: عشق میگفت که من تجلی حقیقی خداوند هستم و مقام و جایگاه پیامبران نیز به اندازهی مقام من در عشق و معرفت نیست.
سختی چاه شد و زحمت اخوان بگذشت
رو عزیزی بکن ای یوسف زندانی من
هوش مصنوعی: زندگی طاقتفرسا و دشواریهای زیاد برطرف شد، اکنون وقت آن است که به عزیز من، همچون یوسف در زندان، توجه کنی و به او کمک کنی.