گنجور

شمارهٔ ۹

در آن سرا که برانند پادشایی را
کجا مجال بود ره‌نشین گدایی را
ز خاک میکده جو سر جم که می‌بینم
به پای هر خُم جام جهان‌نمایی را
خلاف رسم از آن چشم فتنه‌خیز فلک ‏
بر آسمان ز زمین می‌برد بلایی را
صفای صفه دیر مغان ندیده مگر
که شیخ طوف کند مرده صفایی را
علاج هجر کند وصل یار ورنه طلب
کجا علاج کند درد بی‌دوایی را
ز اشتیاق نیستان بنالد اندر بزم
زنی اگر شنوی آتشین‌نوایی را
قبای غنچه دریدی و جامه گل را
به سرو ناز چو پیراستی قبایی را
کشی ز سلسله زهد پارسایی دست
اگر به دست کشی طره رسایی را
غبار من نرود از سرای تو بیرون
به سر اگر نهیم سنگ آسیایی را
شکنج زلف تو آشفته آن زمان گیرد
که پشه صید کند در هوا همایی را
مقیم میکده شد آدم و بهشت بهشت
مگر ز کوی مغان به ندیده جایی را
پناه برد به خاک نجف ز روی شعف
کند به چشم مگر سرمه خاکپایی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن سرا که برانند پادشایی را
کجا مجال بود ره‌نشین گدایی را
هوش مصنوعی: در جایی که پادشاهی را طرد می‌کنند، چگونه ممکن است جایی برای گدایی که در حال گذر است وجود داشته باشد؟
ز خاک میکده جو سر جم که می‌بینم
به پای هر خُم جام جهان‌نمایی را
هوش مصنوعی: از خاک میکده، جوش و خروش شراب را می‌بینم، که در پای هر خمره، جامی از جهانی نمایان است.
خلاف رسم از آن چشم فتنه‌خیز فلک ‏
بر آسمان ز زمین می‌برد بلایی را
هوش مصنوعی: چشم‌های فریبنده و مرموز آسمان بر روی زمین، بی‌اعتنا به قوانین طبیعی، مشکلی بزرگ به وجود می‌آورد.
صفای صفه دیر مغان ندیده مگر
که شیخ طوف کند مرده صفایی را
هوش مصنوعی: تنها کسی می‌تواند زیبایی و آرامش خاصی که در صفه دیر مغان وجود دارد را درک کند که شیخی را ببیند که در حال طواف و عبادت است و روحی تازه به خود گرفته باشد.
علاج هجر کند وصل یار ورنه طلب
کجا علاج کند درد بی‌دوایی را
هوش مصنوعی: اگر وصلی از جانب یار باشد، درد جدایی را درمان می‌کند وگرنه چگونه می‌توان با جست‌وجو، دردی را که هیچ درمانی ندارد بهبود بخشید؟
ز اشتیاق نیستان بنالد اندر بزم
زنی اگر شنوی آتشین‌نوایی را
هوش مصنوعی: از حسرت نیستان، تا بزم آنان می‌رسد و اگر صدای آتشین و شگفت‌انگیزی بشنوی، می‌دانی که ناشی از آن اشتیاق است.
قبای غنچه دریدی و جامه گل را
به سرو ناز چو پیراستی قبایی را
هوش مصنوعی: تو غنچه را باز کردی و لباس گل را به زیبایی به قامت سرو ناز پوشاندی، مثل اینکه قبا را به دقت آراسته‌ای.
کشی ز سلسله زهد پارسایی دست
اگر به دست کشی طره رسایی را
هوش مصنوعی: اگر از زهد و پارسایی دست بکشی و به زیبایی و جذابیت روی بیاوری، مانند این است که موهای زیبا و فریبنده‌ای را در دست می‌گیری.
غبار من نرود از سرای تو بیرون
به سر اگر نهیم سنگ آسیایی را
هوش مصنوعی: هرگز غباری که به خاطر تو بر سرم نشسته است، از زندگی‌ام خارج نمی‌شود، حتی اگر سنگی بزرگ به سرم بزنند.
شکنج زلف تو آشفته آن زمان گیرد
که پشه صید کند در هوا همایی را
هوش مصنوعی: زندگی ما زمانی دچار آشفتگی و پریشانی می‌شود که موجودی کوچک و بی‌اهمیت، مثل پشه، بتواند در آسمان، پرنده‌ای بزرگ و باشکوه مانند همای را شکار کند.
مقیم میکده شد آدم و بهشت بهشت
مگر ز کوی مغان به ندیده جایی را
هوش مصنوعی: آدم به میکده مستقر شد و دیگر بهشت را تنها از کوی مغان ندیده است. به نظر می‌رسد که او در لذت‌های دنیوی غرق شده و از تجربه‌های معنوی دور شده است.
پناه برد به خاک نجف ز روی شعف
کند به چشم مگر سرمه خاکپایی را
هوش مصنوعی: او از شادی به خاک نجف پناه می‌برد و با چشم خود به شاید زیبایی خاک پای زائران می‌نگرد.