گنجور

شمارهٔ ۸۶۸

شک نیست که شکر لب و بسته دهن است آن
اما نه سزای لب و دندان من است آن
رخساره نگویم که رخت باغ بهشت است
بالای تو طوبی است نه سرو چمن است آن
نرمی تن اوست دلیل دل مسکین
هشدار که آهن دل و سیمین بدن است آن
ای غیر مبادا که شوی همسفر دوست
گرگی تو و خود یوسف گل پیرهن است آن
خدین تو بر قامت رعنا به چه ماند
بر سرو سهی رسته دو برگ سمن است آن
برخیز ززلفش که نیفتی سلاسل
بگریز از آن چشم که ذات الفتن است آن
زین نیست گریزم که درو دل شده مفتون
زآنست گریزم که شکن در شکن است آن
جانان نگذارم که بها جان بستاند
یوسف نفروشم که محقر ثمن است آن
منصور اگر گفت انا لحق منکش عیب
زیرا که در آن زمزمه بی خویشتن است آن
هر دل که در او نیست ولای شه مردان
مردش بحقیقت مشماری که زن است آن
شاهنشه آفاق علی بحر ولایت
کش گوهر بحرین حسین و حسن است آن
گر رستم و روئین تنت آمد بصف رزم
هر درع که پوشید برزمت کفن است آن
تا خاتم مدح تو شدش زینت انگشت
آشفته سلیمان شده گر اهرمن است آن
بی دوست گرت جنت فردوس ببخشند
بالله نه بهشت است که بیت الحزن است آن

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شک نیست که شکر لب و بسته دهن است آن
اما نه سزای لب و دندان من است آن
هوش مصنوعی: بدون شک شکر و شیرینی لب‌ها به دلیل سکوت و خاموشی است، اما این شیرینی شایسته لب‌ها و دندان‌های من نیست.
رخساره نگویم که رخت باغ بهشت است
بالای تو طوبی است نه سرو چمن است آن
هوش مصنوعی: چهره‌ات را نمی‌گویم که مانند بهشت است، بالای سر تو درخت طوبی قرار دارد و نه سرو باغ.
نرمی تن اوست دلیل دل مسکین
هشدار که آهن دل و سیمین بدن است آن
هوش مصنوعی: نرمی و لطافت بدن او نشانه‌ی دل رنج کشیده و زجر دیده‌ی من است. باید متوجه باشی که دلش سخت است و بدنش زیبا و نرم.
ای غیر مبادا که شوی همسفر دوست
گرگی تو و خود یوسف گل پیرهن است آن
هوش مصنوعی: ای دیگران، مراقب باشید که همسفر دوست نشوید. چون در این مسیر، ممکن است گرگ‌ها همراهتان شوند و یوسف که در زلف خود گل دارد، در خطر بیفتد.
خدین تو بر قامت رعنا به چه ماند
بر سرو سهی رسته دو برگ سمن است آن
هوش مصنوعی: خدای تو بر قامت زیبایت چه شباهتی به سرو بلند دارد، مانند دو برگ سمن بر روی آن است.
برخیز ززلفش که نیفتی سلاسل
بگریز از آن چشم که ذات الفتن است آن
هوش مصنوعی: از زلف او برخیز تا در بند و محدود نمانی، فرار کن از چشمی که خود سرچشمه ی فتنه هاست.
زین نیست گریزم که درو دل شده مفتون
زآنست گریزم که شکن در شکن است آن
هوش مصنوعی: از این جمع فرار نمی‌کنم چون دل‌ها در آنجا شوریده و دلبسته‌اند، بلکه از آنجا می‌گریزم چون همه‌چیز در آن به هم ریخته و در پیچیدگی است.
جانان نگذارم که بها جان بستاند
یوسف نفروشم که محقر ثمن است آن
هوش مصنوعی: من اجازه نمی‌دهم که محبوبم جانم را بگیرد، همچنین یوسف را نمی‌فروشم چون بهای او ناچیز است.
منصور اگر گفت انا لحق منکش عیب
زیرا که در آن زمزمه بی خویشتن است آن
هوش مصنوعی: منصور اگر بگوید «من حقیقت هستم»، به او ایرادی نمی‌توان گرفت زیرا در این بیان، او خود را فراموش کرده و به حقیقتی بالاتر اشاره می‌کند.
هر دل که در او نیست ولای شه مردان
مردش بحقیقت مشماری که زن است آن
هوش مصنوعی: هر دلی که محبت و فرمانبرداری از انسان‌های بزرگ و باارزش را نداشته باشد، در حقیقت، آن دل ارزش خاصی ندارد و باید آن را مانند دل زن‌ها به حساب آورد.
شاهنشه آفاق علی بحر ولایت
کش گوهر بحرین حسین و حسن است آن
هوش مصنوعی: سلطنت و بزرگی سراسر جهان به دست علی است که در دریای ولایت، جواهرات والایی مانند حسین و حسن را به نمایش گذاشته است.
گر رستم و روئین تنت آمد بصف رزم
هر درع که پوشید برزمت کفن است آن
هوش مصنوعی: اگر حتی مانند رستم با بدنی ستبر و نیرومند در میدان جنگ حضور داشته باشی، هر زره‌ای که به تن کنی در واقع به مثابه کفن تو است.
تا خاتم مدح تو شدش زینت انگشت
آشفته سلیمان شده گر اهرمن است آن
هوش مصنوعی: تا وقتی که ستایش تو به زینت انگشتان درآمده، اگرچه حالتی آشفته دارد، مثل اینکه سلیمان را تحت تاثیر قرار داده و شیطانی در آن نقش بسته است.
بی دوست گرت جنت فردوس ببخشند
بالله نه بهشت است که بیت الحزن است آن
هوش مصنوعی: اگر تو را در بهشت فردوس هم تنها بگذارند، به خدا قسم آنجا بهشت نیست، بلکه سرای غم و اندوه است.