گنجور

شمارهٔ ۷۴۱

بود چو زهر رقیب ار بیاورد شکرم
اگر تو زهر دهی نوشم و شکر نخورم
مکن دریغ زمن ای کمان ابرو تیر
که عمرهاست که من پیش غمزه ات سپرم
مرا که روز و شبان بی جمال تست یکی
به آفتاب چه حاجت بود و یا قمرم
بشست نقش دو عالم زآب دیده سرشک
ولی نرفت خیال جمالت از نظرم
درخت شادی دوران نداد بر جز غم
هم ارغم از تو بود شادیست غم نخورم
زسوز ناله بلبل خبر نبود مرا
گذر فتاد بگلزار نوبت سحرم
زخویش بیخبرم آنچنان و غرق شهود
که گاه گاه زشوقت بخویش مینگرم
مگر شود دل عطشان زلعل تو سیرآب
که ریخت چشمه خضرم بکام و تشنه ترم
اگرچه بیخبرم کرده ذوق مستی عشق
گمان مدار تو زاهد چو خویش بیخبرم
حدیثی از گل رویت بعندلیبان گفت
زبان سوسن آزاد از قفا ببرم
حجاب ما و تو این هستی است و خودبینی
خوشا دمی که من این پرده را بخود بدرم
بریده دست من آشفته دهر از همه جا
مگر که دست بدامان مرتضی ببرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود چو زهر رقیب ار بیاورد شکرم
اگر تو زهر دهی نوشم و شکر نخورم
هوش مصنوعی: اگر رقیب مانند زهر باشد و من را با تلخی زندگی‌اش آزار دهد، اگر تو هم زهر بدهی، من آن را می‌نوشم و شکر را نخواهید چشید.
مکن دریغ زمن ای کمان ابرو تیر
که عمرهاست که من پیش غمزه ات سپرم
هوش مصنوعی: ای کمان ابروی زیبا، دلت را از من دریغ مدار، زیرا سال‌هاست که من برای زیبایی و چشم‌های تو جان خود را فدای کرده‌ام.
مرا که روز و شبان بی جمال تست یکی
به آفتاب چه حاجت بود و یا قمرم
هوش مصنوعی: من که روز و شب به زیبایی تو مشغولم، نیاز به نور خورشید یا ماه ندارم.
بشست نقش دو عالم زآب دیده سرشک
ولی نرفت خیال جمالت از نظرم
هوش مصنوعی: اشک من دو عالم را شست و پاک کرد، اما تصویر زیبایی تو هرگز از ذهنم نرفت.
درخت شادی دوران نداد بر جز غم
هم ارغم از تو بود شادیست غم نخورم
هوش مصنوعی: درختی که در آن شادی رشد نکرد، فقط غم را به بار آورد؛ اما چون این غم هم از تو بود، برای من شادی به شمار می‌آید و غم نخواهم خورد.
زسوز ناله بلبل خبر نبود مرا
گذر فتاد بگلزار نوبت سحرم
هوش مصنوعی: از صدای غمگین بلبل هیچ خبری نداشتم و ناگهان به باغی رسیدم که زمان صبحگاه بود.
زخویش بیخبرم آنچنان و غرق شهود
که گاه گاه زشوقت بخویش مینگرم
هوش مصنوعی: من آنقدر غرق در تجربیات و احساسات خود هستم که گاهی اوقات فراموش می‌کنم به خودم توجه کنم و فقط به عشق و حال خود می‌پردازم.
مگر شود دل عطشان زلعل تو سیرآب
که ریخت چشمه خضرم بکام و تشنه ترم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که دل تشنه من با زیبایی‌ها و جذابیت‌های تو سیراب شود؟ چرا که وقتی چشمه سبز و زنده‌ام به نمک و شیرینی تو می‌رسد، هنوز هم بیشتر تشنه‌تر می‌شوم.
اگرچه بیخبرم کرده ذوق مستی عشق
گمان مدار تو زاهد چو خویش بیخبرم
هوش مصنوعی: با اینکه به خاطر عشق و سرمستی‌ام بی‌خبر هستم، نگو که تو زاهدی مثل خودم بی‌خبر نیستی.
حدیثی از گل رویت بعندلیبان گفت
زبان سوسن آزاد از قفا ببرم
هوش مصنوعی: گلی از چهره تو را با عطرش به پرندگان گفتم، که زبان گل سوسن را آزادانه از پشت ببرم.
حجاب ما و تو این هستی است و خودبینی
خوشا دمی که من این پرده را بخود بدرم
هوش مصنوعی: پرده‌ای که ما را از یکدیگر جدا کرده، وجود و خودخواهی ماست. خوشا به حال کسی که لحظه‌ای بتواند این پرده را کنار بزند و به حقیقت دست یابد.
بریده دست من آشفته دهر از همه جا
مگر که دست بدامان مرتضی ببرم
هوش مصنوعی: دست من از همه جا قطع شده و در این دنیا از همه چیز بی‌نصیبم، مگر اینکه به دامان مرتضی پناه ببرم.