گنجور

شمارهٔ ۷۴۰

مکن ملامت دل کاو بخالت از ره رفت
که مرغ زیرک از این دانه اوفتد در دام
بعقل ره نبرد سوی خیمه لیلی
خوشا کسی که بدیوانگی برآرد نام
عجب مدار که خاصان زعشق تو سوزند
که همچو شمع تو بی پرده ای بمحفل عام
مریض عشق نخسبد از آن که چشمانت
بگویدش عجبا للعلیل کیف ینام
من و طواف حریم وصال تو حاشا
که ریخت بال در این راه طایر اوهام
اگر چه دفتر آشفته شد سیه چه عجب
که دود آتش عشقت برآمد از اقلام
سیاه نامه من آن زمان سپید شود
که شویمش بمی عشق ساقی ایام
امام عصر و ولی خدا و حجت حق
که بهر مصلحتش ذوالفقار شد به نیام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مکن ملامت دل کاو بخالت از ره رفت
که مرغ زیرک از این دانه اوفتد در دام
هوش مصنوعی: دل خود را سرزنش نکن که از راهی که می‌رفت، دوری می‌کند. چون پرنده زیرک ممکن است از این دانه به دام بیفتد.
بعقل ره نبرد سوی خیمه لیلی
خوشا کسی که بدیوانگی برآرد نام
هوش مصنوعی: کسی که به عقل و منطق نمی‌تواند به خیمه لیلی برسد، خوشا به حال آن کسی که با دیوانگی و عشق، نامی از او برآورد.
عجب مدار که خاصان زعشق تو سوزند
که همچو شمع تو بی پرده ای بمحفل عام
هوش مصنوعی: تعجب نکن که بعضی از افراد خاص از عشق تو می‌سوزند، چرا که مثل شمعی هستند که در جمع، بدون هیچ پرده‌ای روشنایی می‌دهند.
مریض عشق نخسبد از آن که چشمانت
بگویدش عجبا للعلیل کیف ینام
هوش مصنوعی: عاشق بی‌تاب نمی‌تواند بخوابد چون چشمانت به او می‌گوید که چگونه ممکن است یک بیمار عشق آرامش داشته باشد.
من و طواف حریم وصال تو حاشا
که ریخت بال در این راه طایر اوهام
هوش مصنوعی: من و دور زدن در اطراف حریم وصال تو، هرگز بال‌های خیال این مرغ خیالی را در این مسیر رها نمی‌کنم.
اگر چه دفتر آشفته شد سیه چه عجب
که دود آتش عشقت برآمد از اقلام
هوش مصنوعی: هرچند که نوشته‌های من به هم ریخته و نامنظم شده، جالب است که شعلۀ عشق تو همچنان از این نوشته‌ها بالا می‌رود.
سیاه نامه من آن زمان سپید شود
که شویمش بمی عشق ساقی ایام
هوش مصنوعی: زمانی که عشق ساقی ایام به ما رو کند، نامه سرنوشت من سفید و روشن خواهد شد.
امام عصر و ولی خدا و حجت حق
که بهر مصلحتش ذوالفقار شد به نیام
هوش مصنوعی: امام زمان، ولی خدا و نشانه حق است که به خاطر مصالح خاصی در غیبت به سر می‌برد و از وجودش استفاده نمی‌شود.